شمارهٔ ۵۱
سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش
به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش
مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل
که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش
به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را
اگر دم سرد شد شاید که دل گرم است در کارش
ز بار عشق او عاجز شدن تر دامنی باشد
چو بنهادم دل از اول سزای خنگ دربارش
ز تیمار سر زلفش بجان آمد دل تنگم
که از روی وفاداری نمی دارند تیمارش
برو جان عرضه کردن نیست الا عین درویشی
چو می بینم که جان با خاک یکسان شد به بازارش
اگر زنار در بندد دلم بی او عجب نبود
کنون کز مشگ پیدا گشت بر گلبرگ زنارش
ز من خون می خورد چشمش ولی چون بینمش گویم
نکو چشمی است این، یارب! ز چشم بد نگهدارش
نمی کردم فغان زین بیش چون از سر گذشت آبم
من و المستغاث اکنون ز جزع و لعل خونخوارش
دهان او به شکل نیم دینار و هزاران دل
خرید و کم نشد یک جو ز شکل نیم دینارش
نیم من مرد ناز او که با این چاره سازیها
دلم چون خر به گل درماند از ناز بخروارش
غلط گفتم که باشد دل که من دارم دریغ از وی؟
که گر جان جوید از من هم نخواهم جستن آغازش
کبوتر وار بر پرد دلم از سینه پر غم
چو بینم همچو کبک نر خرامان وقت رفتارش
غلام زلف چون هندوی آن ترکم که هر ساعت
برآید ناله صد بی گناه از زیر هر تارش
چو من دیدار او بینم زبانم بی من این گوید
که شادیها به روی آنک من شادم به دیدارش
به چشم و غمزه جادو جهان بر خلق بفروشد
بخوبی گر بود روزی شه عالم خریدارش
جهانبخش ملک پرور جهاندار ملک سیرت
که دارد لطف ربانی جهانبخش و جهاندارش
گل بستان دولت نصرة الدین پهلوان کایزد
فزون کرد از همه شاهان عالم جاه و مقدارش
نصیرالحق والمله خداوندی فلک قدری
که حاصل شد به اندک سال دولتهای بسیارش
درختی گشت ذات او بنامیزد بنامیزد
که برگش نصرت و فتحست وتأیید و ظفر، بارش
زمام دولت باقی به دست او از آن آمد
که لطف حق به صد چندین همی بیند سزاوارش
رود در آتش دوزخ کسی کو رفت در کینش
بود در زینها حق کسی کآمد به زنهارش
سرای عالم خاکی که سقفش آسمان آمد
از آن معمور می ماند که رأی اوست معمارش
اگر پرسد کسی از تو که در شش گوشه گیتی
حوادث از که شد خفته؟ بگو از بخت بیدارش
کسی کز دفتر عصیان او یک سطر برخواند
سیه رویی شود حاصل به آخر همچو طومارش
چه سود ار خصم او از شربت تیغش بپرهیزد
که گر خواهد و گرنی هم بباید خورد ناچارش
اگر خواهی که صد کیخسرو اندر یک قبا بینی
به پیروزی ببین بنشسته اندر صفه بارش
و گر خواهی که در زینی هزاران روستم یابی
به میدان درگه جولان ببین بر خنگ رهوراش
چو از وی کار دین نیکست و چشم مملکت روشن
خداوندا! نگهداری ز زخم چشم اغیارش
تعالی الله چه دولتیار شخصست او که در عالم
به هر کاری که روی آرد در آن دولت بود یارش
گه توقیع چون در دست گیرد کلک میمون را
مزاج مملکت گردد درست از کلک به بارش
ز گفتارش جهان را هر زمان باشد شکر ریزی
هزارن جان خوش چون جان من برخی گفتارش
بهر جایی که باشد گنج اگر ماری وطن گیرد
ظفر گنج است و تیغ خسرو عالم ستان مارش
ببارد صاعقه بر خصم بد گوهر گه هیجا
چو خندد تیغ پرگوهر به دست ابر کردارش
سپهسالاری اسلام از آن بر وی مقرر شد
که نصرت یار باشد هر سپه را کوست سالارش
یقین می دان که از سلطان نشانست او که هر ساعت
رسد فریاد ملک و دین سر تیغ گهردارش
هر آنکس کو ببیند روی نورانی او داند
که نور شفقت و رحمت همی تابد ز رخسارش
نگون شد رایت بدعت و لیک از زخم شمشیرش
فزون شد رونق سنت ولیک از رأی هشیارش
ارگ خصمش ز رشگ دولت او خون نمی گرید
بدین معنی گرانی می کند خصم سبکسارش
و گر شد دشمنش فربه ز نعمت، هم روا باشد
که گردون از پی کشتن همی دارد به پروارش
اگر دم بر خلافش بر لب آرد مشتری روزی
طناب گردنش سازد سپهر از پیچ دستارش
جهان کردست اقراری که او شاهیست دین پرور
گواهی می دهد امروز ملک و دین به اقرارش
پناه آل سلجوقش همی خواندم خرد گفتا
چه می خونی بدان لفظی که خواندی پار و پیرارش
بگیرد ملک اسکندر چو اسکندر پدر دارد
که بادا عمر جاویدان به ملک اندر خضر وارش
جوانی پیر عقل است این و آن پیر جوان دولت
که بادا سایه آن پیر بر سر مانده هموارش
رسید از راه دور امروز عید و گل به بزم شه
بدان تا خوش کند از عیش بزم همچو گلزارش
به عید اکنون به کار آید شراب صرف گلرنگش
به باغ اکنون به بار آید گل صد برگ گلنارش
جهان از عید خرم گشت و باغ از گل به سامان شد
کنون ما و می و گلبرگ و زیر و ناله زارش
میی چون چه؟ چنانک از لطف دلجویی کند روحش
گلی چون چه؟ چنانک آید به حسرت مشک تاتارش
ز عید و گل ممتع گشت برخوردار و خرم دل
شهی کاندر همه عالم پسندیدست آثارش
مبارک باد عید فطر و ختم روزه بر جانش
ازو پذرفته طاعتهای با اخلاص دادارش
پدر از روی او خرم سپهر از قدر او عاجر
موافق گشته در هر کار دور چرخ دوراش
خدایا چون تو دانی کو ستم بر خلق نپسندد
مسلم داری از دوران گردون ستمکارش
چنان کو بندگانت را به شفقت نیک می دارد
بیفزا دولت باقی و در دولت نگهدارش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش
به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش
هوش مصنوعی: موهای تاریک و پریشان او به حدی غمگین و سنگین است که بر روی من سایه میاندازد. این وضعیت به قدری بر من اثر دارد که جانم را به لب میآورد، همانطور که لبهای شیرین او مرا جذب میکند.
مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل
که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش
هوش مصنوعی: یار من به خاطر دوریاش در دلم مانند خارانی شده است که از غم و حسرتش همیشه رنج میکشم، مانند گلی که در پای سرگشتهی دل نشسته و دایماً درد میآورد.
به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را
اگر دم سرد شد شاید که دل گرم است در کارش
هوش مصنوعی: به طعنه گفته میشود که بیخیالی و شوخیهایی در مورد درد و غم او میشود. اگر ما از نزدیک احساس سردی کنیم، ممکن است در دل هنوز برای او عشق و گرمنگری موجود باشد.
ز بار عشق او عاجز شدن تر دامنی باشد
چو بنهادم دل از اول سزای خنگ دربارش
هوش مصنوعی: عشق او مرا ناتوان کرده است، مانند دامن کسی که به زمین افتاده است و دل خود را از ابتدا به خاطر بیخودیش به او سپردهام.
ز تیمار سر زلفش بجان آمد دل تنگم
که از روی وفاداری نمی دارند تیمارش
هوش مصنوعی: دل تنگم به خاطر محبت و زیبایی موهای او به شدت غمگین است؛ چون او که دوستش دارم، در این محبت و وفاداری هیچ توجهی به حال من ندارد.
برو جان عرضه کردن نیست الا عین درویشی
چو می بینم که جان با خاک یکسان شد به بازارش
هوش مصنوعی: برو، نیازی به نشان دادن جان و وجودت نیست، مگر اینکه به حال درویش بودن برسی. وقتی میبینم که جان و خاک یکسان شدهاند، به بازارش میروم.
اگر زنار در بندد دلم بی او عجب نبود
کنون کز مشگ پیدا گشت بر گلبرگ زنارش
هوش مصنوعی: اگر دل من بدون او به زنجیر بیفتد، جای تعجب نیست؛ زیرا اکنون از عطر مشک، بوی دلپذیری بر روی گلبرگهای زینتش پیچیده است.
ز من خون می خورد چشمش ولی چون بینمش گویم
نکو چشمی است این، یارب! ز چشم بد نگهدارش
هوش مصنوعی: چشم او از من خون میزند، ولی وقتی او را میبینم میگویم چشمانش زیباست. خدایا! او را از چشم بد محافظت کن.
نمی کردم فغان زین بیش چون از سر گذشت آبم
من و المستغاث اکنون ز جزع و لعل خونخوارش
هوش مصنوعی: دیگر از زاری و ناله نمیکنم، چرا که شرایط به قدری سخت شده که به سرم گذشته است. اکنون به خاطر درد و رنجی که کشیدهام، به کمک و نجات نیاز دارم.
دهان او به شکل نیم دینار و هزاران دل
خرید و کم نشد یک جو ز شکل نیم دینارش
هوش مصنوعی: دهان او مانند سکهای نیم دینار زیباست و به خاطر جذابیت و دلنوازیاش، هزاران دل را به خود جلب کرده است، اما هیچ چیزی از زیبایی و جذابیت آن کاسته نمیشود.
نیم من مرد ناز او که با این چاره سازیها
دلم چون خر به گل درماند از ناز بخروارش
هوش مصنوعی: نیمهام مردی است که با ناز و عشوهاش باعث شده دل من مانند خر به گل بماند و از زیباییاش درمانده شوم.
غلط گفتم که باشد دل که من دارم دریغ از وی؟
که گر جان جوید از من هم نخواهم جستن آغازش
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم اگر فکر کنم که دلم به چیزی جز خودم تعلق دارد. افسوس به حال آن دل! زیرا اگر جانم را هم بخواهد، هرگز از آغاز آن دل جدا نخواهم شد.
کبوتر وار بر پرد دلم از سینه پر غم
چو بینم همچو کبک نر خرامان وقت رفتارش
هوش مصنوعی: وقتی که غم را در دل دارم و به آرامی مثل کبوتر بر بستر دلم پرواز میکنم، از رفتار دلربای او که مانند کبک نر است، تحت تأثیر قرار میگیرم.
غلام زلف چون هندوی آن ترکم که هر ساعت
برآید ناله صد بی گناه از زیر هر تارش
هوش مصنوعی: نهال زلف آن ترک هندی همچون بندهای است که هر لحظه از زیر هر تارش صدای نالهای از بیگناهی و غم بلند میشود.
چو من دیدار او بینم زبانم بی من این گوید
که شادیها به روی آنک من شادم به دیدارش
هوش مصنوعی: وقتی او را میبینم، زبانم بیاختیار میگوید که خوشیها به خاطر اوست، زیرا من به دیدار او شادمانم.
به چشم و غمزه جادو جهان بر خلق بفروشد
بخوبی گر بود روزی شه عالم خریدارش
هوش مصنوعی: اگر روزی پادشاهی در دنیا وجود داشته باشد که بتواند زیبایی و جذابیت را به خوبی درک کند، میتواند با نگاه و اشارات چشمان خود، همه انسانها را مجذوب خود کند و دلهایشان را به دست آورد.
جهانبخش ملک پرور جهاندار ملک سیرت
که دارد لطف ربانی جهانبخش و جهاندارش
هوش مصنوعی: خدایی که جهان را به وجود آورده و پرورش میدهد، دارای سیرتی نیکو و لطفی الهی است. او هم جهان را میآفریند و هم اداره میکند.
گل بستان دولت نصرة الدین پهلوان کایزد
فزون کرد از همه شاهان عالم جاه و مقدارش
هوش مصنوعی: در باغی از خوشبختی، گل زیبایی به نام نصرة الدین پهلوان شکوفه زده است که در مقایسه با همه پادشاهان دنیا، مقام و مرتبهاش به مراتب بیشتر و ارزشش بالاتر است.
نصیرالحق والمله خداوندی فلک قدری
که حاصل شد به اندک سال دولتهای بسیارش
هوش مصنوعی: بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که به عنوان حامی و مدافع حق و دین شناخته میشود. این فرد در مدت زمان کوتاهی توانسته است دستاوردهای بزرگی به دست آورد و اقتدار و حکومتهای زیادی را به دست آورد. به عبارت دیگر، این شخصیت با الهام از آسمان و تقدیر الهی توانسته است در زمان اندکی تأثیرات و موفقیتهای بسیار را رقم بزند.
درختی گشت ذات او بنامیزد بنامیزد
که برگش نصرت و فتحست وتأیید و ظفر، بارش
هوش مصنوعی: ذاتی مانند درخت دارد که با نامهای نصرت و فتح و تأیید و پیروزی، برکاتش را نثار میکند.
زمام دولت باقی به دست او از آن آمد
که لطف حق به صد چندین همی بیند سزاوارش
هوش مصنوعی: دولت پایدار و باقی در دست او قرار گرفت زیرا که مهربانی و نعمت خداوند او را شایسته این مقام میبیند.
رود در آتش دوزخ کسی کو رفت در کینش
بود در زینها حق کسی کآمد به زنهارش
هوش مصنوعی: هر کس که در کینه خود پیش برود و دیگران را آزرده کند، در دوزخ گرفتار خواهد شد؛ زیرا او به حق دیگران توجه نکرده و در پی انتقام بوده است.
سرای عالم خاکی که سقفش آسمان آمد
از آن معمور می ماند که رأی اوست معمارش
هوش مصنوعی: این جهان مادی که سقف آن آسمان است، برای آنهایی که تحت نظر تدبیر و اراده معمارش هستند، برقرار و پابرجا باقی میماند.
اگر پرسد کسی از تو که در شش گوشه گیتی
حوادث از که شد خفته؟ بگو از بخت بیدارش
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که در تمام جهان چه کسی بود که خوابش میبرد و حوادث را نظاره نمیکرد، بگو از سرنوشت بیدار اوست.
کسی کز دفتر عصیان او یک سطر برخواند
سیه رویی شود حاصل به آخر همچو طومارش
هوش مصنوعی: هر کسی که از دفتر گناهان او یک خط هم بخواند، در پایان زندگیاش به رسوایی و بدنامی دچار خواهد شد، مانند سرنوشت یک طومار که در نهایت به حالت خراب و پاره درمیآید.
چه سود ار خصم او از شربت تیغش بپرهیزد
که گر خواهد و گرنی هم بباید خورد ناچارش
هوش مصنوعی: هیچ فایدهای ندارد که دشمن از ضربه تیغ بترسد، زیرا اگر بخواهد یا نخواهد، در نهایت باید آن را بچشد و چارهای جز این ندارد.
اگر خواهی که صد کیخسرو اندر یک قبا بینی
به پیروزی ببین بنشسته اندر صفه بارش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که بزرگی مثل کیخسرو را در یک لباس ببینی، به نشانه پیروزی او را در مکانی با شکوه و جلال مشاهده کن.
و گر خواهی که در زینی هزاران روستم یابی
به میدان درگه جولان ببین بر خنگ رهوراش
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در میدان مبارزه مانند هزاران پهلوان بزرگ، سرشار از قدرت و شجاعت باشی، باید به نظاره جنگجویان و دلاوران روی آوری و از هنرهای آنها بیاموزی.
چو از وی کار دین نیکست و چشم مملکت روشن
خداوندا! نگهداری ز زخم چشم اغیارش
هوش مصنوعی: وقتی که دین خوب به پیش میرود و مردم کشور در آرامش هستند، ای خدا، از آسیب چشم حسودان او را محافظت کن.
تعالی الله چه دولتیار شخصست او که در عالم
به هر کاری که روی آرد در آن دولت بود یارش
هوش مصنوعی: خداوند چه صاحب قدرتی است! او شخصی است که در جهان به هر کاری اقدام کند، در آن کار یاوری و قدرتی خاص دارد.
گه توقیع چون در دست گیرد کلک میمون را
مزاج مملکت گردد درست از کلک به بارش
هوش مصنوعی: هر زمان که قاصد خوشنوشتی پیام را در دست گیرد، حال و هوای مملکت بهبود مییابد و از آن قلم، برکت و خوبی به وجود میآید.
ز گفتارش جهان را هر زمان باشد شکر ریزی
هزارن جان خوش چون جان من برخی گفتارش
هوش مصنوعی: از سخنان او در هر زمانی، شکری به اندازه هزاران جان وجود دارد و این شکرگزاری خوشایند چون جان من است که بخشی از سخنانش را درک میکند.
بهر جایی که باشد گنج اگر ماری وطن گیرد
ظفر گنج است و تیغ خسرو عالم ستان مارش
هوش مصنوعی: هر جا که گنجی وجود داشته باشد، اگر یک افعی در آنجا زاد و ولد کند، آن گنج به دست آمده و برنده است، همانطور که شمشیر پادشاه در دنیا به شمار میآید.
ببارد صاعقه بر خصم بد گوهر گه هیجا
چو خندد تیغ پرگوهر به دست ابر کردارش
هوش مصنوعی: اگر بر دشمنی ناشایست طوفانی بیفتد، این در حالی است که شمشیر باارزش در دستان ابر، با خنده به آسمان نگاه میکند.
سپهسالاری اسلام از آن بر وی مقرر شد
که نصرت یار باشد هر سپه را کوست سالارش
هوش مصنوعی: سردمداری و رهبری جنگهای اسلامی به این صورت مشخص شد که هر سپاهی تنها در صورتی ممکن است پیروزی و یاری داشته باشد که فرماندهی شایسته و محبوب داشته باشد.
یقین می دان که از سلطان نشانست او که هر ساعت
رسد فریاد ملک و دین سر تیغ گهردارش
هوش مصنوعی: بدان که نشانه واقعی قدرت و سلطنت کسی است که در هر لحظه صدای عدالت و دین او به گوش میرسد و در اوج کارهایش، همگان او را میشناسند.
هر آنکس کو ببیند روی نورانی او داند
که نور شفقت و رحمت همی تابد ز رخسارش
هوش مصنوعی: هر کسی که چهرهی درخشان او را ببیند، میخواهد بداند که نور محبت و مهربانی از صورتش درخشیده است.
نگون شد رایت بدعت و لیک از زخم شمشیرش
فزون شد رونق سنت ولیک از رأی هشیارش
هوش مصنوعی: پرچم بدعت به زمین افتاد، اما از زخم شمشیرش، سنت بیشتر شکوفا شد. اما این موفقیت به دلیل نظر آگاهانه او بود.
ارگ خصمش ز رشگ دولت او خون نمی گرید
بدین معنی گرانی می کند خصم سبکسارش
هوش مصنوعی: اگر دشمن او از حسادت به مقام و دولتش خون نمیریزد، به این معناست که دشمنش به خاطر ناتوانیاش در برابر او، احساس سنگینی و فشار میکند.
و گر شد دشمنش فربه ز نعمت، هم روا باشد
که گردون از پی کشتن همی دارد به پروارش
هوش مصنوعی: اگر دشمن او از نعمتهای زندگی بهرهمند شود، این امر جای تعجبی ندارد که زمانه نیز متوجه تقویت او در راه نابودیاش باشد.
اگر دم بر خلافش بر لب آرد مشتری روزی
طناب گردنش سازد سپهر از پیچ دستارش
هوش مصنوعی: اگر مشتری هر روز به سخن به ضرر او صحبت کند، سرانجام به دست تقدیر، او را گرفتار گرهی بزرگ خواهد کرد.
جهان کردست اقراری که او شاهیست دین پرور
گواهی می دهد امروز ملک و دین به اقرارش
هوش مصنوعی: جهان به این حقیقت اعتراف کرده است که او پادشاهی است که دین را پرورش میدهد و امروز هر دو ملک و دین به این اعتراف شهادت میدهند.
پناه آل سلجوقش همی خواندم خرد گفتا
چه می خونی بدان لفظی که خواندی پار و پیرارش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به فکر و اندیشهاش اشاره میکند که به او میگوید چرا به چیزی که از نظر معنایی واقعیت ندارد، توجه میکنی. او به طور غیرمستقیم یادآور میشود که ممکن است بعضی از واژهها و عبارات، تنها به صورت ظاهری زیبا باشند اما در واقعیت از عمق و واقعیت خالیاند.
بگیرد ملک اسکندر چو اسکندر پدر دارد
که بادا عمر جاویدان به ملک اندر خضر وارش
هوش مصنوعی: چنانچه اسکندر پدرش را دارد، امیدوارم که ملک او نیز همچنان برقرار و پاینده باشد، مانند خضر که از جاودانگی برخوردار است.
جوانی پیر عقل است این و آن پیر جوان دولت
که بادا سایه آن پیر بر سر مانده هموارش
هوش مصنوعی: عقل جوانی و پختگی دارد، در حالی که بیشتر افراد با سن زیاد ممکن است از جوانی در فعالیت و شادابی عقب بمانند. در واقع، اگر یک شخص با تجربه و خردمند بر زندگی ما سایه افکند، برکات و سعادت آن پیر را در زندگیمان احساس خواهیم کرد.
رسید از راه دور امروز عید و گل به بزم شه
بدان تا خوش کند از عیش بزم همچو گلزارش
هوش مصنوعی: امروز عید و جشن باستانی از راه دور رسید و گلها به محفل شاه آمدهاند تا فضایی شاد و سرشار از لذت را همانند باغی پر از گل ایجاد کنند.
به عید اکنون به کار آید شراب صرف گلرنگش
به باغ اکنون به بار آید گل صد برگ گلنارش
هوش مصنوعی: در این روز عید، شراب با رنگ زیبایش به کار میآید و گل صد برگ هم اکنون در باغ شکوفا میشود و زیبایی خاصی به آن میبخشد.
جهان از عید خرم گشت و باغ از گل به سامان شد
کنون ما و می و گلبرگ و زیر و ناله زارش
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عید شاداب و سرزنده شده و باغی که پر از گل است، اکنون ما با می، گلبرگ و نالهای از غم و اندوه روبرو هستیم.
میی چون چه؟ چنانک از لطف دلجویی کند روحش
گلی چون چه؟ چنانک آید به حسرت مشک تاتارش
هوش مصنوعی: نوشیدن می چه طعمی دارد؟ زمانی که روح انسان با محبت مانند گلی خوشبو میشود. و چه حالتی دارد زمانی که به یاد عطر مشک به جای آن حسرت بخورد.
ز عید و گل ممتع گشت برخوردار و خرم دل
شهی کاندر همه عالم پسندیدست آثارش
هوش مصنوعی: آن پادشاه خوشبخت و شاداب، که همه جا او را دوست دارند و آثارش در جهان پسندیده و زیباست، در عید و فصل گل به خوشی و شادی مشغول است.
مبارک باد عید فطر و ختم روزه بر جانش
ازو پذرفته طاعتهای با اخلاص دادارش
هوش مصنوعی: عید فطر و پایان روزه بر او مبارک باشد، زیرا خداوند طاعات و عبادتش را با اخلاص قبول کرده است.
پدر از روی او خرم سپهر از قدر او عاجر
موافق گشته در هر کار دور چرخ دوراش
هوش مصنوعی: پدر به خاطر او خوشحال است و آسمان به خاطر مقام او راضی به نظر میرسد. زمان و سرنوشت در همه کارها با او هماهنگ شدهاند.
خدایا چون تو دانی کو ستم بر خلق نپسندد
مسلم داری از دوران گردون ستمکارش
هوش مصنوعی: خدایا! تو بهتر از هر کسی میدانی که من چه نوع شخصیتی دارم و مردم این را نمیپسندند. تو میدانی که از زمانهای قدیم، ظلم و ستم این دنیا بر من چقدر فشار آورده است.
چنان کو بندگانت را به شفقت نیک می دارد
بیفزا دولت باقی و در دولت نگهدارش
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر مهربانی و حسن رفتار تو با بندگانت، بر نعمتها و برکتهایت بیفزاید و تو را در نعمتهایت حفظ کند.

مجیرالدین بیلقانی