شمارهٔ ۴۹
عمر به پای شد ز غم چون که نشد غمم به سر
الحذر از در جهان ای دل خسته الحذر
در بن خانه، همچو در حلقه بگوش غم شدم
از چه ز بس که حادثه بر درم آورد حشر
با دل آفتاب وش خانه نشین چو سایه ام
تا فلک کمان کشم کرد چو سایه پی سپر
این فلک فضولیم کاسه کجا برم مرا
بر سر خوان همی نهد غصه بجای نیشکر
در طلب دم خوشم لیک ز روی ناخوشی
بخل همی کند قضا با چو منی بدین قدر
ساز طرب ز ساز خود خاص به زیر چرخ شد
هست سماع همدمی زیر میانه بر زبر
خاطر من که جام جم از خم اوست جرعه ای
گشت ز جام آسمان راست چو جرعه بی خطر
هست مرا دلی ز غم پشت شکسته چون کمان
نی غلطم که در بلا روی نهاده چون سپر
سوخته خرمن غمم رویم از آن چو کاه شد
جو بجو از رخم ببین بر ره کهکشان اثر
شکل دو کون دیده ام زین دو درم جفا دهاد
ار برود عنایتی از در شاه دادگر
دایه طفل خسروی مایه لطف ایزدی
دیده شخص مردمی مردم دیده ظفر
کوه رکاب بحر دل صاعقه تیغ ابر کف
سرور مشتری لقا خسرو آسمان سیر
قطب جلال و رکن دین سایه حق محمد آن
کز دل اوست ده یکی سقف سپهر هفت در
بحر که هفت بود ازو همچو بهشت هشت شد
کوست گه سخا ز کف ساخته قلزمی دگر
نیست عجب اگر بود از چه ز صیت قدر او
همچو صدف بر آسمان اختر روز کور و کر
جرعه خور جلال او هست سپهر شیشه سان
جز به زمان و عهد او شیشه که دید جرعه خور
تیغ دو روی یک زبان در کف او گه وغا
داده به نیک گوهری مالش خصم بدگهر
چنبر آفتاب را رشته نور بگسلد
روزی اگر نیفگند سایه به آفتاب بر
زانکه بصر محفه شد بهر غبار موکبش
هست در اطلس سیه شکل محفه بصر
کافر نعمت ترا یعنی خصم ناکست
نوح قضا به صد زبان گفت که رب لاتذر
ملک به کام کی شود؟ تا نشود به حکم او
عنقا دایه کی شود؟ تا نرسد به زال زر
خاک سیه ز قهر او پای بپای می رود
وقتی ارش نواختی با زر سرخ سر بسر
گرچه وکیل خرج از در او شد آسمان
از در اوست خوان او روزی خوار و ریزه بر
نیست حقیر ذات او بی سر و کار سلطنت
عیسی آسمان نشین نیست یتیم بی پدر
هیچ کسی نساختست از پی عشرت جهان
پرده مکرمت جز او زیر سپهر پرده در
ناگزر زمانه دان تیغ چو آب و آتشش
زانکه بود زمانه را زآتش و آب ناگزر
ناکسم ار دمش دهم وقت سخا بدین سخن
کاب حیوة را دمش مایه دهی است معتبر
قرص قمر بهر مهی چرخ دو نیمه زان کند
تا به سگان او دهد نیمه قرصه قمر
گشت هزار دل ز غم زیر و زبر چو آسمان
تا به چه زهره آسمان بر زبرش کند گذر؟
ای گه بزم طبع تو عیسی آفتاب دل
وی گه رزم تیغ تو شعله آسمان شرر
تاجوران عهد را سروری ار چه دور شد
نام تو بر سر آمده ست از همه هیچ غم مخور
باز به از خروس گشت از ره معنی ار چه شد
تارک باز بی کله فرق خروس تاجور
ذات ترا زمانه هم باز شناسد از خسان
عقل دم مسیح را فرق کند زِ بانگ خر
چرخ که در رکاب تو همچو قلم به سر دود
از پی حرز جان کند لوح ثنای تو زبر
بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند
در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور
چرخ نهاد در میان حلقه آفتاب را
تا تو چو حلقه ای نهی بهر میانش بر کمر
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند از تو به چار میخ در
رو که ز عرش برتری زانکه به زیر پای خود
عرش نهاد کرسیی تا به تو بر رسد مگر
ز آرزوی غلامیت زهره بدل همی کند
زخمه به تیغ زخم زن دوک به تیر دل شکر
تاج دها من آن کسم کز ره نطق پروری
شیفته منند بس معکتفان بحر و بر
خواجه بزرگ نه فلک با همه خردکاریش
کرد ز رشگ این سخن در خوی سرد مستقر
هست سزای مدح تو خاطر من نه مهر و مه
کالت رخت روستم رخش کشد نه شیر نر
ختم برین دعا کنم زانکه به بارگاه تو
دست کسی نمی رسد جز به دعای مختصر
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمر به پای شد ز غم چون که نشد غمم به سر
الحذر از در جهان ای دل خسته الحذر
هوش مصنوعی: عمرم به خاطر اندوه سپری شد و غمم تمام نشد. ای دل خسته، در این دنیا مراقب باش!
در بن خانه، همچو در حلقه بگوش غم شدم
از چه ز بس که حادثه بر درم آورد حشر
هوش مصنوعی: در درون خانه، همانند کسی که در دام غم گرفتار شده است، به این دلیل که حوادث مختلف پیوسته در کنارم قرار دارند و مرا مشغول کردهاند.
با دل آفتاب وش خانه نشین چو سایه ام
تا فلک کمان کشم کرد چو سایه پی سپر
هوش مصنوعی: دل من مانند آفتاب است، اما مثل سایهای در خانه نشستهام. زمانی که به آسمان نگاه میکنم و کمان کشیده میشود، من نیز مثل سایهای به پیراهن و سپر کسی وابسته هستم.
این فلک فضولیم کاسه کجا برم مرا
بر سر خوان همی نهد غصه بجای نیشکر
هوش مصنوعی: این دنیا که بیفایده است، مرا در کجا باید ببرم؟ این مشکلات و غمها به جای خوشی و لذت در زندگی، مانند نیشکر که شیرین است، قرار گرفتهاند.
در طلب دم خوشم لیک ز روی ناخوشی
بخل همی کند قضا با چو منی بدین قدر
هوش مصنوعی: من برای یافتن آرامش و خوشی بسیار تلاش میکنم، اما سرنوشت با ناملایمتی خود، بر منی که در این وضعیت هستم، سختگیری میکند.
ساز طرب ز ساز خود خاص به زیر چرخ شد
هست سماع همدمی زیر میانه بر زبر
هوش مصنوعی: تنظیم و نواختن ساز به گونهای خاص و زیبا از زیر آسمان فراتر رفته، و حالتی خوش و سرخوشی ایجاد کرده که همدم می و شادی است.
خاطر من که جام جم از خم اوست جرعه ای
گشت ز جام آسمان راست چو جرعه بی خطر
هوش مصنوعی: دل من که مانند جام جم، از شراب خم او سرشار است، همانند جرعهای است که از جام آسمان برمیدارم، بیهیچ خطری.
هست مرا دلی ز غم پشت شکسته چون کمان
نی غلطم که در بلا روی نهاده چون سپر
هوش مصنوعی: دل من از غم مثل کمان شکستگی دارد و در سختیها هم به مانند سپر از خود دفاع میکند و نمیافتد.
سوخته خرمن غمم رویم از آن چو کاه شد
جو بجو از رخم ببین بر ره کهکشان اثر
هوش مصنوعی: غم و اندوه من به اندازهای زیاد است که مانند کاهی در آتش سوخته شده است. از من بگذر و ببین که چگونه نشانههای تلاش و تلاشهای من در مسیر کهکشان نمایان شده است.
شکل دو کون دیده ام زین دو درم جفا دهاد
ار برود عنایتی از در شاه دادگر
هوش مصنوعی: من دو شکل را دیدهام که اگر از در شاه دادگر رحمتی نازل شود، جفایی که از این دو رخ میآید، از بین خواهد رفت.
دایه طفل خسروی مایه لطف ایزدی
دیده شخص مردمی مردم دیده ظفر
هوش مصنوعی: مادر دایهای که به کودک شاه خدمت میکند، نشان از رحمت الهی دارد. چشمان کسانی که در میان مردم هستند، به موفقیت و پیروزی مینگرد.
کوه رکاب بحر دل صاعقه تیغ ابر کف
سرور مشتری لقا خسرو آسمان سیر
هوش مصنوعی: کوه به مانند پایهای قوی است که دل را به اعماق میبرد، صاعقهها به تیغهای ابر میمانند که در آسمان وجود دارند. دست سرور و خوشبختی مانند ملاقاتی با فرشته آسمانی میباشد که در عالم سیر میکند.
قطب جلال و رکن دین سایه حق محمد آن
کز دل اوست ده یکی سقف سپهر هفت در
هوش مصنوعی: محمد، نور و حقیقتی است که سایهاش بر جهان وجود دارد. او منبع جلال و اساس دین است، و از دل او سرچشمههای بیشماری از لطف و نعمت به وجود آمده است. این وجود او همانند سقفی است که همه آسمانها را در بر گرفته است.
بحر که هفت بود ازو همچو بهشت هشت شد
کوست گه سخا ز کف ساخته قلزمی دگر
هوش مصنوعی: دریا که هفت است، از آن بهشتی هشتگانه ساخته شده است. کیست که سخاوت را از دست داده و به خاکی دیگر تبدیل شده باشد؟
نیست عجب اگر بود از چه ز صیت قدر او
همچو صدف بر آسمان اختر روز کور و کر
هوش مصنوعی: عجبی ندارد اگر او از چیزی خبر ندارد، زیرا شایستگی و ارزش او مانند صدفی در آسمان است که در روز، ستارهها را نمیبیند و ناتوان از شنیدن آنهاست.
جرعه خور جلال او هست سپهر شیشه سان
جز به زمان و عهد او شیشه که دید جرعه خور
هوش مصنوعی: جرعهنوش جلال او مانند سپهر است، اما شیشهای که میتوان در زمان و عهد او دید، تنها به دست اوست.
تیغ دو روی یک زبان در کف او گه وغا
داده به نیک گوهری مالش خصم بدگهر
هوش مصنوعی: او با زبان دوگانهاش در دست، درگیری و جنجال بهپا کرده و در حالی که به خوبی نیکوکاران اهمیت میدهد، دشمنان بدکار را نیز تحت فشار قرار میدهد.
چنبر آفتاب را رشته نور بگسلد
روزی اگر نیفگند سایه به آفتاب بر
هوش مصنوعی: اگر روزی نور آفتاب نتواند حلقهاش را بشکند، سایه به آفتاب نخواهد تابید.
زانکه بصر محفه شد بهر غبار موکبش
هست در اطلس سیه شکل محفه بصر
هوش مصنوعی: چون نگاه انسان به زیبایی و جلال موکب او محصور شده است، به گونهای که زیبایی و لطافت آن در پردهای سیاه نمایان میشود.
کافر نعمت ترا یعنی خصم ناکست
نوح قضا به صد زبان گفت که رب لاتذر
هوش مصنوعی: کافر به نعمت تو، یعنی دشمنی که با تو در افتاده است. نوحِ قضا با صد زبان گفت که پروردگارا هیچکس را تنها نگذار.
ملک به کام کی شود؟ تا نشود به حکم او
عنقا دایه کی شود؟ تا نرسد به زال زر
هوش مصنوعی: تا زمانی که تقدیر و اراده الهی محقق نشود، چه کسی میتواند حاکم شود؟ تا زمانی که فردی شایسته و با نیرنگهای زیرکانه مانند زال به قدرت نرسد، چه کسی میتواند به عنوان حامی و دلسوز جامعه عمل کند؟
خاک سیه ز قهر او پای بپای می رود
وقتی ارش نواختی با زر سرخ سر بسر
هوش مصنوعی: خاک سیاه به خاطر خشم او در پی او حرکت میکند، وقتی که تو با طلا سرش را نوازش کردی.
گرچه وکیل خرج از در او شد آسمان
از در اوست خوان او روزی خوار و ریزه بر
هوش مصنوعی: اگرچه وکیل خرج از خانهاش شد، اما آسمان هم از در اوست و روزیخواران و بیپایهها در کنار سفرهاش نشستهاند.
نیست حقیر ذات او بی سر و کار سلطنت
عیسی آسمان نشین نیست یتیم بی پدر
هوش مصنوعی: ذات او بسیار بزرگ و باارزش است و نیازی به سلطنت و قدرت ندارد. او همچون عیسی که در آسمانها نشسته، یا یتیم بیپدر نیست.
هیچ کسی نساختست از پی عشرت جهان
پرده مکرمت جز او زیر سپهر پرده در
هوش مصنوعی: هیچ کسی جز او که زیر آسمان است، برای خوشی و لذتهای دنیا پردهای از بزرگمنشی و کرامت نساخته است.
ناگزر زمانه دان تیغ چو آب و آتشش
زانکه بود زمانه را زآتش و آب ناگزر
هوش مصنوعی: زمان بر هیچ کس تکیه نمیکند و همچون تیغی تیز حرکت میکند. آتش و آب هم نماد تغییر و بیثباتیاند، زیرا زمان همیشه در حال گذر است و نمیتوان آن را مهار کرد.
ناکسم ار دمش دهم وقت سخا بدین سخن
کاب حیوة را دمش مایه دهی است معتبر
هوش مصنوعی: اگر من در زمانی که او سخاوت میکند نقشی داشته باشم، بدان که این صحبت به خاطر زنده بودن اوست که منبع احترام و اعتبار است.
قرص قمر بهر مهی چرخ دو نیمه زان کند
تا به سگان او دهد نیمه قرصه قمر
هوش مصنوعی: ماه کامل به دو نیمه تقسیم میشود تا بخشی از آن را به سگهایی که در اطراف هستند، بدهد.
گشت هزار دل ز غم زیر و زبر چو آسمان
تا به چه زهره آسمان بر زبرش کند گذر؟
هوش مصنوعی: هزاران دل به خاطر غم در هم و بر هم شدهاند، مانند آسمانی که در زیر و بالایش تغییر میکند. حال ببینید که چه کسی میتواند همچون سیاره زهره از آن آسمان عبور کند؟
ای گه بزم طبع تو عیسی آفتاب دل
وی گه رزم تیغ تو شعله آسمان شرر
هوش مصنوعی: ای در موقع خوشی و شادمانی تو مانند عیسی هستی که دل را روشن میکند، و در زمان جنگ و نبرد، تیغ تو همچون شعلهای در آسمان درخشان است.
تاجوران عهد را سروری ار چه دور شد
نام تو بر سر آمده ست از همه هیچ غم مخور
هوش مصنوعی: ای تاجران زمان، اگرچه روزگار تو را از مقام رهبری دور کرده است، اما نام تو هنوز در بالای سرهاست و نگران هیچ چیز نباش.
باز به از خروس گشت از ره معنی ار چه شد
تارک باز بی کله فرق خروس تاجور
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که پرندهای به نام باز، از خروس بهتر و ارزشمندتر است، حتی اگر سر باز بدون تاج باشد و خروس تاجدار باشد. به عبارتی دیگر، ویژگیها و اهمیت واقعی یک موجود به ظاهرش بستگی ندارد، بلکه به ماهیت و قابلیتهای او مرتبط است.
ذات ترا زمانه هم باز شناسد از خسان
عقل دم مسیح را فرق کند زِ بانگ خر
هوش مصنوعی: زمانه ذات تو را به خوبی میشناسد و بهراحتی میتواند صدای کمکخواهی مسیح را از صدای خر تشخیص دهد.
چرخ که در رکاب تو همچو قلم به سر دود
از پی حرز جان کند لوح ثنای تو زبر
هوش مصنوعی: زمانی که جهان و روزگار تحت کنترل تو است و مثل قلم بر روی کاغذ حرکت میکند، از بروز مشکلات دوری میکنی و در این راستا، نام تو را به زیبایی و با افتخار بر لوح قلبها مینویسند.
بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند
در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور
هوش مصنوعی: به دنبال سربلندی و شکوه تو، خواهش میکند تاجی در آسمان، در چهارمین لحظهای که خورشید در حال کسوف است.
چرخ نهاد در میان حلقه آفتاب را
تا تو چو حلقه ای نهی بهر میانش بر کمر
هوش مصنوعی: خورشید در مرکز دایرهای قرار گرفته و تو همچون حلقهای هستی که آن را در اطرافش به کمر بستهای.
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند از تو به چار میخ در
هوش مصنوعی: عدالت تو به قدری قوی است که ظلم و فتنه را مهار کرده و آنها را کنترل کرده است. به همین خاطر، هر دو به مانند نعلهایی شدهاند که به خوبی بر روی میخهای چهارگانه قرار گرفتهاند.
رو که ز عرش برتری زانکه به زیر پای خود
عرش نهاد کرسیی تا به تو بر رسد مگر
هوش مصنوعی: تو که از آسمانها بالاتر هستی، چرا برای من که در زیر پای خودت هستم، تنها یک صندلی قرار ندادی تا به تو نزدیکتر شوم؟
ز آرزوی غلامیت زهره بدل همی کند
زخمه به تیغ زخم زن دوک به تیر دل شکر
هوش مصنوعی: از آرزوی خدمتگزاری تو، زهره دلم را با ضربههای تیغ میزند. قلبم را مانند دوکی که با تیر میزنند، زخمی میکند.
تاج دها من آن کسم کز ره نطق پروری
شیفته منند بس معکتفان بحر و بر
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که برای دیگران جذابیت دارم و افرادی که در دریا و خشکی از نطق و سخنوری من متاثر شدهاند، به دور من جمع میشوند.
خواجه بزرگ نه فلک با همه خردکاریش
کرد ز رشگ این سخن در خوی سرد مستقر
هوش مصنوعی: خداوند بزرگتر از آسمانها و با تمام حکمتش، به خاطر حسادت این سخن را در دل سرد عطار قرار داد.
هست سزای مدح تو خاطر من نه مهر و مه
کالت رخت روستم رخش کشد نه شیر نر
هوش مصنوعی: سزا و بهایی که برای ستودن تو در دل من وجود دارد، نه کمتر از جذبه و زیباییهای توست. چهرهات بهقدری زیباست که هیچچیز نمیتواند با آن مقایسه شود، حتی شیر نر که نماد قدرت و زیبایی است.
ختم برین دعا کنم زانکه به بارگاه تو
دست کسی نمی رسد جز به دعای مختصر
هوش مصنوعی: من تنها درخواست خود را به درگاه تو میبرم، چرا که هیچکس جز با دعا و خواستهای ساده نمیتواند به این مکان مقدس دسترسی پیدا کند.

مجیرالدین بیلقانی