شمارهٔ ۴۳
نداست سوی من از دل به هر نفس صد بار
که پای مرغ قناعت به دام صبر در آر
چو سایه خاک در کس مبوس از آنکه ترا
فتاده پرتو خورشید فقر بر دیوار
زمانه حادثه زایی است پیش او منشین
که بار بر تو نهد گر نهد به پیش تو بار
گذر کن از فلک ایرا که بر سرای نجات
دری است جرم فلک لیک آتشین مسمار
ترا ز صحبت گردون کرانه به زیرا
تو زشت رویی و او صوفیی است آینه دار
طلاق نامه نیابی ز خود چنین که تویی
دراز امید و سیه دل نشسته چون طومار
ز باغ عالمت ار میوه تلخ و ترش دهند
بخور که شاخ خسک زعفران نیارد بار
مرا ندای دل ار چند گوشمال ده است
به گوش جان شوم این پند را پذیرفتار
ز روی صورت و معنی جهان خوش است ولی
چنانکه پای ورم کرده فربهی است نزار
نواله چون به دلت در دهد؟ که طوطی را
فتد ز طعم شکر خون تازه در منقار
مرا چو معده شد از هفت ابای عزلت سیر
دلم به گرسنگان کرد هشت خلد ایثار
جهان و نان همه چون دایره ست و من نشوم
ز عشق هر دو دهن باز کرده چون پرگار
نشان حرص ز دل هم به دل شود زیرا
که زهر مار شود دفع هم به مهره مار
تو مرد کار نیی زان سبب که در ره فقر
چو مویی از سر تو رفت رفتی از سر کار
ببند لب ز سخن تا به مرگ میری از آنک
زه کمان خورد از لب گشادگی، سوفار
مباش بسته صورت که موم رنگین است
شکوفه ای که برد نخل بند در بازار
بهار عالمی و کوتهست عمر تو زانک
دراز روز بهاری بود نه عمر بهار
شب امید تو آبستن آنگهی گردد
که عقل تو ز عروس جهان شود بیزار
ترا چو مرد یقین چون کنی شکار نجات؟
که درجهان نکند کس به باز مرده شکار
مباش زنده مردار اگر کسی از حرص
که آن سگست که هم زنده است و هم مردار
جهان تیره به چشم تو روشن آمد از آنک
سر تو هست برون از دریچه پندار
تو تا تویی نروی راه و دست در نکشی
که پا یکی است ترا چون درخت و دست هزار
برو که جای تو هم خاک به که معقد صدق
از آنکه جای جعل پارگین به از گلزار
مدار چشم و ببین و مگوی چون بینم؟
که پر نداشت و بپرید جعفر طیار
ز مرغزار قناعت قدم مبر کانجا
نبات روح نوازست وآب نوشگوار
هر آنچه نیک تو شد بد شمر که بیضه قز
تراست جامه ولی کرم پیله راست حصار
سپر ز عافیت اولیتر اندرین منزل
که موش قلعه گشای است و پشه نیز مگذار
خلیفه را پسری گرچه بر خلاف پدر
به جای تن دل و دیوان شده خلیفه شعار
خلاف شرع مگو همچو چنگ تا نشوی
گلو بریده به ده جای راست چون مزمار
ز خاک، عقل نجوید موافقت که درو
جهت شش آمد و حس پنج و امهات چهار
مگیر انس که راحت نماند در صحبت
مجوی مشگ که آهو نماند در تاتار
عنان دل به کف صدق ده که انجم چرخ
سپیده دم همه بر صبح صادقست نثار
زمانه دیده راحت بسوخت نیست عجب
که داشت پیل و پلاس از شهاب در شب تار
جهان به پرده کژ گوهر دل تو شکست
تو با شکسته دلی پرده بند موسیقار
که خورد جرعه راحت به زیر جام فلک
که همچو جرعه ندید آب روی ریخته خوار
قرین ثابته کی گشت فکرت از شهوت
معید مدرسه کی شد چکاوک از تکرار
حیات حاصل هر صورتی مدان زیرا
که نفس نقش بود زین حساب در فرخار
سماک رامح گردون کشید نیزه چو دید
که حلقه ایست جهان زیر گنبد دوار
تو سر ز حلقه بکش پیش از آن که رمح سماک
درون حلقه کند حلق هستی تو فگار
برید خاطر من صبحدم ندا در داد
که زین نشیمن خاکی نظر ببر زنهار
سبل گرفته ببین چشم آسمان ز شفق
از آنکه دیده برین مرکز افگند هر بار
چو عیسی ار هوست چشمه سار گردونست
گیای دهر بدین خر طببعتان بگذار
بهای یکشبه وصل عدم، سه روح بده
که رایگان به خسان رخ نمی نماید یار
مباش همدم کس چون دم تو یافت صفا
که آینه، سیه از همنفس شود ناچار
به دیده خار، همه گل نگر که اندر چشم
شناسی این قدر آخر که گل بهست از خار
مبین به کبک که او فاسقی است در خرقه
نگر به مور که او مؤمنی است با زنار
ترا عزیمت عزلت درست کی گردد؟
که همچو زر شده ای ز آرزوی زر بیمار
شگفت نیست اگر بر دل تو زر گذرد
که زر نخست محک بیند آنگهی معیار
کف ترازو اگر پر زرست شاید از آنک
ستاند و دهد او بی دروغ و بی آزار
چو زر به دست تو افتاد دست و روی بشوی
که هست صورت شش مرده بر یکی دینار
مجیر تا ز عدم بر بساط خاک نشست
چو حقه خسته دل است و چو مهره کج رفتار
ز چار شهر طبیعت نجات یافت چنانک
به خلوه خانه روحانیان گرفت قرار
رساند گوی سخن تا به ساق عرش مجید
ز پای بوسی خورشید آسمان آثار
طلسم بند مجسطی گشای شمس الدین
که دین به پشتی او تازه روست چون گلنار
وحید عصر براهیم احمد آنکه ازوست
ثبات شرع براهیم و احمد مختار
به بارگاه دل طاهرش ز رحمت فیض
چنان شده ست که روح القدس نیابد بار
ز کلک مصری هندو نمایش این عجب است
که شب به فتوی او هندویست مصری خوار
نماست مصر از آنجا به بهشت ادرش
عطاردش قلم آورد و مشتری دستار
سوار کردش ازل بر سیه سپید علوم
بلی بر ابلق صبح، آفتاب گشت سوار
مجره، نامه حکمیست با بنات النعش
به نیکی سخنش هر دو کرده اند اقرار
سیاه رویم ازو کرباند مده
شود سیاه ز شمس آنکه بیندش بسیار
بدان خدای که بالای خاک در شش روز
ببست قدرت او هفت پرده زنگار
به طبع پاک تو ای درس گوی مکتب شرع
که همچو لوح ازل واقفست بر اسرار
که این شکسته دل از آرزوی خدمت تو
چو چشم حور و چو مژگان سیه دلست و نزار
نو افرید ز خاطر شعار مدحت تو
از آنکه شیوه نو کار اوست در اشعار
دعا به مدح بپیوست وین هم آزادیست
که مهر خاتم قرآن نشاید استغفار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نداست سوی من از دل به هر نفس صد بار
که پای مرغ قناعت به دام صبر در آر
هوش مصنوعی: هر لحظه دلم میگوید که به سوی من نیامدهای، اما من صد بار مانند مرغی قانع، در دام صبر نشستهام.
چو سایه خاک در کس مبوس از آنکه ترا
فتاده پرتو خورشید فقر بر دیوار
هوش مصنوعی: مثل سایهی چیزی در دیگران نگرد؛ زیرا نور خورشید فقر بر دیوار زندگیات افتاده و تو را تحت تأثیر قرار داده است.
زمانه حادثه زایی است پیش او منشین
که بار بر تو نهد گر نهد به پیش تو بار
هوش مصنوعی: دنیا پر از حوادث و اتفاقات بیپیشبینی است، بنابراین در برابر آن نشین و تکیه نکن که ممکن است باری سنگین و دشوار بر دوش تو بگذارد.
گذر کن از فلک ایرا که بر سرای نجات
دری است جرم فلک لیک آتشین مسمار
هوش مصنوعی: از آسمان بگذر ای نیکوکار، چون در خانهی نجات در باز است، هرچند که سرنوشت ممکن است تیرگی داشته باشد، اما بر سر آن در، میخهای آتشین است که مانع ورود میشود.
ترا ز صحبت گردون کرانه به زیرا
تو زشت رویی و او صوفیی است آینه دار
هوش مصنوعی: تو از صحبت دوری میکنی و به زیر پای خود نگاه میکنی، در حالی که تو چهرهی زیبایی نداری و آن شخص عارف، آینهای است که حقیقت را نشان میدهد.
طلاق نامه نیابی ز خود چنین که تویی
دراز امید و سیه دل نشسته چون طومار
هوش مصنوعی: تو به مانند طوماری دراز، دل شکسته و ناامید نشستهای و هرگز نمیتوانی طلاقنامهای از خود بگیری.
ز باغ عالمت ار میوه تلخ و ترش دهند
بخور که شاخ خسک زعفران نیارد بار
هوش مصنوعی: اگر در زندگی میوهای تلخ و زننده به تو دادند، بپذیر، زیرا درختانی که ثمرههای خوش طعمی ندارند، ثمرهای به بار نخواهند آورد.
مرا ندای دل ار چند گوشمال ده است
به گوش جان شوم این پند را پذیرفتار
هوش مصنوعی: هرچند دل من به من تذکر میدهد و مرا نصیحت میکند، اما من با تمام وجود به این نصیحت توجه میکنم و آن را پذیرا هستم.
ز روی صورت و معنی جهان خوش است ولی
چنانکه پای ورم کرده فربهی است نزار
هوش مصنوعی: زیبایی و لذتهای دنیای اطراف ما دلپذیر و خوشایند است، اما مانند پای ورمکردهای که ظاهری بزرگ و فربه دارد، در واقع حالتی رنجآور و ناتوانکننده است.
نواله چون به دلت در دهد؟ که طوطی را
فتد ز طعم شکر خون تازه در منقار
هوش مصنوعی: وقتی لقمهای به دل آدم بچسبد، چگونه ممکن است که طوطی به خاطر طعم شیرین شکر، خون تازهای را در منقار خود نداشته باشد؟
مرا چو معده شد از هفت ابای عزلت سیر
دلم به گرسنگان کرد هشت خلد ایثار
هوش مصنوعی: وقتی از دوری و تنهایی خسته شدم، دلم به حال افرادی که نیازمند هستند میسوزد و به فکر کمک به آنها میافتم.
جهان و نان همه چون دایره ست و من نشوم
ز عشق هر دو دهن باز کرده چون پرگار
هوش مصنوعی: جهان و روزی مانند دایرهای هستند که من به عشق، خود را از آن بیرون نمیآورم. عشق باعث شده که من مانند پرگار، هردو طرف را در بر بگیرم.
نشان حرص ز دل هم به دل شود زیرا
که زهر مار شود دفع هم به مهره مار
هوش مصنوعی: حس حسادت و طمع در دل انسان شکل میگیرد، چون در برخی مواقع، درد و زجر میتواند نتیجه رفتارهای نادرست باشد. همچنین، برای مقابله با مشکلات نیز گاهی نیاز به تدبیر و عزم راسخ داریم.
تو مرد کار نیی زان سبب که در ره فقر
چو مویی از سر تو رفت رفتی از سر کار
هوش مصنوعی: تو در کار و زندگی جدی نیستی، چون وقتی درگیر فقر شدی، حتی یک مو از سرت کم شد، دیگر از کار و تلاش کنارهگیری کردی.
ببند لب ز سخن تا به مرگ میری از آنک
زه کمان خورد از لب گشادگی، سوفار
هوش مصنوعی: خاموش باش و کمتر سخن بگو، چون ممکن است حرفهای تو به دردسر بیفتد؛ مانند تیرهایی که از کمان رها میشوند و نمیتوان آنها را برگرداند.
مباش بسته صورت که موم رنگین است
شکوفه ای که برد نخل بند در بازار
هوش مصنوعی: چهرهات را پنهان نکن، زیرا تو مانند موم زیبا و جذاب هستی، همچون شکوفهای که بر درخت خرما رشد کرده و در بازار به نمایش گذاشته شده است.
بهار عالمی و کوتهست عمر تو زانک
دراز روز بهاری بود نه عمر بهار
هوش مصنوعی: بهار نماد زیبایی و شکوفایی است، ولی عمر انسان کوتاه است. زیرا روزهای بهاری ممکن است طولانی به نظر برسند، اما خود فصل بهار فقط یک دورهٔ کوتاهمدت است.
شب امید تو آبستن آنگهی گردد
که عقل تو ز عروس جهان شود بیزار
هوش مصنوعی: وقتی که امید تو در دل شب شکل میگیرد، آن زمان است که عقل تو از زیباییهای این دنیا گذشته و دلزده میشود.
ترا چو مرد یقین چون کنی شکار نجات؟
که درجهان نکند کس به باز مرده شکار
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی به عنوان یک شخص با یقین و اعتماد به نفس، از دام نجات پیدا کنی؟ در این دنیا، هیچ کس نمیتواند مثل یک شکارچی، مرده را به دام اندازد.
مباش زنده مردار اگر کسی از حرص
که آن سگست که هم زنده است و هم مردار
هوش مصنوعی: اگر به خاطر حرص و طمع زندگی کنی، مثل سگی خواهی بود که نه کاملاً زنده است و نه کاملاً مرده. پس بهتر است به زندگیای مفید و واقعی بپردازی، نه به دنبال لذتهای بیارزش.
جهان تیره به چشم تو روشن آمد از آنک
سر تو هست برون از دریچه پندار
هوش مصنوعی: جهان برای تو به وضوح و روشنی دیده میشود؛ زیرا که افکار و تصورات تو از مرزی فراتر رفته و به درون واقعیتها نفوذ کرده است.
تو تا تویی نروی راه و دست در نکشی
که پا یکی است ترا چون درخت و دست هزار
هوش مصنوعی: تو تا هنگامی که از خودت فاصله نگیری و تلاش نکنی، نمیتوانی به اهداف بزرگ برسی؛ زیرا همچنان که درخت یک تنه دارد، تو نیز باید با تلاش و کوشش خود، به دستاوردهای زیادی دست یابی.
برو که جای تو هم خاک به که معقد صدق
از آنکه جای جعل پارگین به از گلزار
هوش مصنوعی: برو چون که مکان تو در کنار زمین است و حقیقت بهتر از دروغ است، حتی اگر دروغ زیبا باشد.
مدار چشم و ببین و مگوی چون بینم؟
که پر نداشت و بپرید جعفر طیار
هوش مصنوعی: نگاه کن و ببین و نپرس چگونه میبینم؟ چون جعفر طیار که پرواز کرد و هیچ چیز نداشت.
ز مرغزار قناعت قدم مبر کانجا
نبات روح نوازست وآب نوشگوار
هوش مصنوعی: از مراتع قناعت دور نشو، زیرا در آنجا گیاهان خوشبو و آبهای گوارا وجود دارند.
هر آنچه نیک تو شد بد شمر که بیضه قز
تراست جامه ولی کرم پیله راست حصار
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو آن را خوب میدانی، ممکن است در واقع بد باشد. مانند اینکه ظاهر یک چیز زیبا و فریبنده است، اما در واقع ممکن است در پس آن، حقیقت تلخی نهفته باشد.
سپر ز عافیت اولیتر اندرین منزل
که موش قلعه گشای است و پشه نیز مگذار
هوش مصنوعی: در این مکان، بهتر است خود را محافظت کنیم و مراقب باشیم، زیرا تهدیدات کوچکی مانند موش و پشه میتوانند به ما حمله کنند.
خلیفه را پسری گرچه بر خلاف پدر
به جای تن دل و دیوان شده خلیفه شعار
هوش مصنوعی: اگرچه خلیفه پسری دارد که با پدرش متفاوت است، اما او به جای اینکه تنها به ظاهر و جسم اهمیت دهد، به روح و مفهوم عمیقتری توجه کرده و به نوعی نماد خلیفهگی شده است.
خلاف شرع مگو همچو چنگ تا نشوی
گلو بریده به ده جای راست چون مزمار
هوش مصنوعی: در جایی که نشستی، حرفی نزن که بر خلاف اصول و قوانین باشد، زیرا ممکن است به مشکلات جدی دچار شوی. بهتر است مانند یک ساز خوش صدا باشی و صدایت را به نیکی بلند کنی.
ز خاک، عقل نجوید موافقت که درو
جهت شش آمد و حس پنج و امهات چهار
هوش مصنوعی: از خاک نمیتوان به درک و توافق رسید، زیرا در آنجا جهت و هدف ششگانه وجود دارد و حواس ما به پنج حس محدود میشود و اصل و ریشهها به چهار ویژگی برمیگردند.
مگیر انس که راحت نماند در صحبت
مجوی مشگ که آهو نماند در تاتار
هوش مصنوعی: دوستیها و لحظات خوش به خاطر سختیها و مشکلاتی که در پی دارند، ماندگار نخواهند بود؛ مانند اینکه آهو در دشت یا در سرزمینهای بیرحم نمیتواند دوام بیاورد.
عنان دل به کف صدق ده که انجم چرخ
سپیده دم همه بر صبح صادقست نثار
هوش مصنوعی: دل خود را با صداقت و راستگویی اداره کن، زیرا که ستارههای آسمان در سپیده دم، همه به روشنایی صبح راستین نثار میشوند.
زمانه دیده راحت بسوخت نیست عجب
که داشت پیل و پلاس از شهاب در شب تار
هوش مصنوعی: دنیا به راحتی به کسی رحم نمیکند و این کورسوی امیدی که در دل داریم، شگفتآور نیست، چرا که حتی بزرگترین و قدرتمندترین موجودات هم در شب تار (زمان سختی) دچار مشکل میشوند.
جهان به پرده کژ گوهر دل تو شکست
تو با شکسته دلی پرده بند موسیقار
هوش مصنوعی: دنیا با پردهای از اندوه و غم، دل تو را جریحهدار کرد و تو با دل شکستهات، همچون پردهداری، موزیک زندگیات را مینوازی.
که خورد جرعه راحت به زیر جام فلک
که همچو جرعه ندید آب روی ریخته خوار
هوش مصنوعی: بگذار جرعهای از خوشی را زیر جام آسمان بنوشم، چرا که مثل این خوشی را در دنیا نمیتوان یافت و آن را بیدلیل نادیده گرفت.
قرین ثابته کی گشت فکرت از شهوت
معید مدرسه کی شد چکاوک از تکرار
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که چگونه اندیشه و تفکر از تمایلات شخصی دور میشود و علاوه بر آن، اشاره به اهمیت فضای آموزشی و یادگیری دارد که میتواند به تغییر و تحول در نگرش فرد کمک کند. نمادی از رشد فکری و خروج از تکرار و روزمرگی در زندگی است.
حیات حاصل هر صورتی مدان زیرا
که نفس نقش بود زین حساب در فرخار
هوش مصنوعی: زندگی را تنها نتیجهٔ اشکال مختلف تصور نکن، چرا که نفس انسان مانند یک نقش است و این موضوع در حساب و کتاب زندگی مهم است.
سماک رامح گردون کشید نیزه چو دید
که حلقه ایست جهان زیر گنبد دوار
هوش مصنوعی: سماک، ستارهای در آسمان، دقت کرد که دنیا در زیر گنبدی گردان قرار دارد و پس از مشاهده این وضعیت، تصمیم گرفت تا با چالاکی و مهارت، نیروی خود را به کار گیرد.
تو سر ز حلقه بکش پیش از آن که رمح سماک
درون حلقه کند حلق هستی تو فگار
هوش مصنوعی: قبل از اینکه زندگی تو به تنگنا بیفتد و مشکلات به سراغت بیایند، از موقعیتها و فرصتها بهره ببر و از آنها استفاده کن.
برید خاطر من صبحدم ندا در داد
که زین نشیمن خاکی نظر ببر زنهار
هوش مصنوعی: صبح زود، دل من ندا داد که از این دنیای خاکی فاصله بگیر، مواظب باش.
سبل گرفته ببین چشم آسمان ز شفق
از آنکه دیده برین مرکز افگند هر بار
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن که چگونه از سپیده دم به رنگ شفق تغییر کرده و هر بار به این مرکز توجه میکند.
چو عیسی ار هوست چشمه سار گردونست
گیای دهر بدین خر طببعتان بگذار
هوش مصنوعی: اگر وجود تو مانند عیسی و سرشار از رحمت باشد، پس مانند چشمهای از آسمان است. مشکلات و سختیهای زندگی را به راحتی پشت سر بگذارید.
بهای یکشبه وصل عدم، سه روح بده
که رایگان به خسان رخ نمی نماید یار
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال محبوبی که به یک شب هم نمیارزد، باید جان و دل را فدای او کرد، زیرا عشق و جمال او به سادگی به دست نمیآید و فقط به افرادی که شایسته و نجیب هستند، تجلی میکند.
مباش همدم کس چون دم تو یافت صفا
که آینه، سیه از همنفس شود ناچار
هوش مصنوعی: با کسی دوست مباش که مانند تو حال خوبی ندارد، زیرا در این صورت، چهره تو هم تحت تاثیر او سیاه میشود.
به دیده خار، همه گل نگر که اندر چشم
شناسی این قدر آخر که گل بهست از خار
هوش مصنوعی: به دنیا به گونهای نگاه کن که همه چیز را زیبا ببینی، زیرا در دانستن و شناختن، این نکته مهم است که گل زیباتر از خار است.
مبین به کبک که او فاسقی است در خرقه
نگر به مور که او مؤمنی است با زنار
هوش مصنوعی: به کبک نگاه نکن که او گناهکار است، بلکه به مورچه توجه کن که با وجود زنجیر به دورش، مؤمن است.
ترا عزیمت عزلت درست کی گردد؟
که همچو زر شده ای ز آرزوی زر بیمار
هوش مصنوعی: زمانی که تو تصمیم به تنهایی بگیری، چه زمانی خواهد بود؟ چرا که مانند طلا، به خاطر آرزوی ثروت، بیمار شدهای.
شگفت نیست اگر بر دل تو زر گذرد
که زر نخست محک بیند آنگهی معیار
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر بر دل تو طلا بگذرد، زیرا طلا ابتدا آزمایش میشود و سپس معیار ارزش قرار میگیرد.
کف ترازو اگر پر زرست شاید از آنک
ستاند و دهد او بی دروغ و بی آزار
هوش مصنوعی: اگر در ترازو حسن و خوبی وجود داشته باشد، ممکن است از آنچه که دارد بگیرد و بدون دروغ و آسیب به دیگران به آنها بدهد.
چو زر به دست تو افتاد دست و روی بشوی
که هست صورت شش مرده بر یکی دینار
هوش مصنوعی: وقتی که طلا به دستت افتاد، دست و صورتت را بشوی، زیرا بر روی یک دینار، شش انسان مرده وجود دارد.
مجیر تا ز عدم بر بساط خاک نشست
چو حقه خسته دل است و چو مهره کج رفتار
هوش مصنوعی: زمانی که موجودات از عدم به زندگی آمدند و بر این دنیا قرار گرفتند، مانند تاسهایی هستند که ناتوان و دلشکستهاند و رفتارشان نامتعادل و بینظم است.
ز چار شهر طبیعت نجات یافت چنانک
به خلوه خانه روحانیان گرفت قرار
هوش مصنوعی: از چهار گوشه طبیعت رهایی پیدا کرد بهطوری که در خانهی دلسوزان آرامش یافت.
رساند گوی سخن تا به ساق عرش مجید
ز پای بوسی خورشید آسمان آثار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخن و پیام به بالاترین و مقدسترین نقاط آسمان رسیده است، جایی که سایهای از مقام و عظمت خورشید را میتوان دید. این اشاره به ارادت و عشق به خدا یا حقیقت است که به اوج و بلندی رسیده است.
طلسم بند مجسطی گشای شمس الدین
که دین به پشتی او تازه روست چون گلنار
هوش مصنوعی: طلسم و راز و رمزهایی که به دست شمسالدین گشوده شده، موجب شده که دین و ایمان او همچون گلنار تازه و سرزنده باشد.
وحید عصر براهیم احمد آنکه ازوست
ثبات شرع براهیم و احمد مختار
هوش مصنوعی: وحید در عصر براهیم و احمد، برتری از آنِ کسی است که ثبات قوانین و اصول براهیم و احمد مختار را به همراه دارد.
به بارگاه دل طاهرش ز رحمت فیض
چنان شده ست که روح القدس نیابد بار
هوش مصنوعی: در دل پاک و نیک او، رحمت و فیض به قدری فراوان است که حتی روح القدسی نیز نمیتواند بار این نعمت را تحمل کند.
ز کلک مصری هندو نمایش این عجب است
که شب به فتوی او هندویست مصری خوار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی به تضاد و تفاوتهای فرهنگی اشاره دارد. در آن گفته میشود که از قلم و هنر مصری، نمایشی شگفتانگیز به وجود آمده است. به طوری که در شب، بر اساس نظر آن هنرمند (یعنی مصری)، هندو به لحاظ فرهنگی و اجتماعی در موقعیتی پایینتر از مصری قرار گرفته است. این تصویر، نشاندهنده نوعی نگرش به تفاوتها و قدرتهای فرهنگی است که هر یک از این دو سرزمین دارند.
نماست مصر از آنجا به بهشت ادرش
عطاردش قلم آورد و مشتری دستار
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی از مصر بهشتی به نمایش گذاشته شده است. در اینجا، عطارد با قلمی خود، نمایی از این سرزمین را ترسیم کرده و مشتری مانند دستاری زینتی بر سر مینهد.
سوار کردش ازل بر سیه سپید علوم
بلی بر ابلق صبح، آفتاب گشت سوار
هوش مصنوعی: از ابتدا، علم و دانش مانند سوارکاری بر مرکب سیاه و سفید قرار گرفته است. در صبحی که با رنگهای مختلفش آمیخته است، آفتاب مانند سوار بر این مرکب میدرخشد.
مجره، نامه حکمیست با بنات النعش
به نیکی سخنش هر دو کرده اند اقرار
هوش مصنوعی: مجره، نامهای از حکمی است که با ستارهها در مورد خوبیها صحبت کرده و هر دو طرف به خوبیها اعتراف کردهاند.
سیاه رویم ازو کرباند مده
شود سیاه ز شمس آنکه بیندش بسیار
هوش مصنوعی: چهرهام از دیدن او تیره شده، مثل آهنگ سیاه که تحت تاثیرش قرار گرفتهام. اما این سیاهی ناشی از نور اوست، چون آنکه او را زیاد ببیند، دچار این حالت میشود.
بدان خدای که بالای خاک در شش روز
ببست قدرت او هفت پرده زنگار
هوش مصنوعی: بدان خدایی که در شش روز آسمان و زمین را آفرید و قدرتش آنقدر بالا و بینظیر است که هفت پرده زنگار بر آن کشیده شده است.
به طبع پاک تو ای درس گوی مکتب شرع
که همچو لوح ازل واقفست بر اسرار
هوش مصنوعی: ای آموزگاری که به طبع لطیف و پاکت، مانند لوحی ازلی، از رازها و حقایق آگاهی.
که این شکسته دل از آرزوی خدمت تو
چو چشم حور و چو مژگان سیه دلست و نزار
هوش مصنوعی: این دل شکسته، به خاطر آرزوی خدمت به تو، مانند چشمی است زیبا و مانند مژگانی است که غمگین و ضعیف است.
نو افرید ز خاطر شعار مدحت تو
از آنکه شیوه نو کار اوست در اشعار
هوش مصنوعی: نوشتن اشعار درباره تو، تازگی و نوآوری خاصی دارد که نشان میدهد شاعر، با روحیهای تازه و نگاهی جدید به تو پرداخته است.
دعا به مدح بپیوست وین هم آزادیست
که مهر خاتم قرآن نشاید استغفار
هوش مصنوعی: دعا با ستایش همراه است و این نیز نشاندهنده آزادی است؛ چرا که مهر ختامی که روی قرآن گذاشته شده، اجازه نمیدهد انسان از خطاهایش پوزش بخواهد.
حاشیه ها
1400/09/25 17:11
افسانه چراغی
مصرع اول جُرعه- مصرع دوم جَرعه: ریگ، ریگزار

مجیرالدین بیلقانی