گنجور

شمارهٔ ۴۲

نه دل ز یار شکیبد نه می بسازد یار
به غم فرو نشوم گر به سر برآید کار
ز سر گذشت مرا آب و صبر می گوید
که جان بپای بری یا شوی ز سر بیزار
چگونه از در دل در شوم که دستم گیر
که زد ز عجز دلم پشت دست بر دیوار
مرا چو جرعه اگر خون دل بریزد دوست
چو جرعه خاک ببوسم به پیش او ناچار
وصال او نکنم طمع از آنکه می دانم
که عاشقان نشوند از زمانه برخوردار
به خار عشق ویم گرچه بهر دشمن و دوست
چو گل به خنده خونین درم شبی صد بار
در آن هوا که همای وصال او نپرید
عقاب فتنه در آن ناحیت گرفت قرار
چه شوخ دیده کس است که او شاخ عشوه او
بجز شکوفه بی دولتی نیارد بار
کدام لب که ازو بوی جان نمی آید
ز بس که جان به لب آورد دست فرقت یار
رسید کوکبه سعد بر جنیبت گل
مثال داد جهان را به فر و عدل بهار
بنفشه را گل سوری مگر به خرده گرفت
که مانده بر سر یک پای بهر استغفار
چو دید سبزه که گل پای در رکاب آورد
کشید نیمچه یعنی که خسروست سوار
بسوخت خون دل خویش لاله تا دانست
که در جهانش بقا اندکست و غم بسیار
جهان به نرگس تر گفت شوخ چشم کسی
به خنده گفت ولیکن نه چون تو بی زنهار
زبان سوسن آزاد گنگ ماند چو دید
که با حریف جهان خامشی به از گفتار
به سمع لاله رسید آنکه غنچه پیکان ساخت
دلش چو سینه من گشت از نهیب فگار
عروس سبزه چو در جلوه شد به مجلس گل
ز سیم خام طبقها شکوفه کرد نثار
به باغ بلبل ازین پس ز بهر فتوی عیش
ثنای خسرو عالی نسب کند تکرار
سپهر قطب معالی روان قالب عقل
مسیح ملت ملک اختر سپهر تبار
محمد بن روادی که باز مرتبتش
بر آشیانه روحانیان گرفت قرار
کلید گنج هنر کاتش بلارک او
درون معرکه هست اژدهای جان او بار
چو تیر چار پرش سر برد به حلق عدو
سه روح خصم برون آید از ره سوفار
ز رشگ حمله گرمش سلاح دار سپهر
به جای تیغ ببستست بر میان زنار
در آن زمان که شود روی طارم ازرق
ز گرد اسب یلان تیره در صف پیکار
ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی
کشیده سر به تن تیره در کشف کردار
جهان به حیله دم اندر کشیده چون نقطه
اجل به کینه دهن باز کرده چون پرگار
شود ز خون یلان همچو پای کبک دری
میان معرکه سیمرغ مرگ را منقار
تبارک الله کان روز خسرو عادل
چگونه زود بر آرد ز جان خصم دمار
ظفر گرفته عنانش ندا کند در صف
زهی مظفر پیروز بخت خصم شکار
در آن مهم که میان دو صف پدید آید
یقین بدانکه سر تیغ اوست کارگزار
حدیث اوست کنون در کتابخانه چرخ
حدیث رستم دستان به کلبه عطار
ز گرز او کند ایام شربتی شافی
هر آنگهی که شود شخص مملکت بیمار
پریر بود که در هم شکست چون دفتر
صفی به حیله و فن راست کرده چون طومار
به لوری از هنر او و لور گندی خصم
نبات خون آلودست و ابر طوفان بار
سپهر حقه صفت شد زمانه حلقه بگوش
که تا کند چو زمانه به بندگیش اقرار
ز بیم بخشش او عالم ستم پیشه
نهفت زر و گهر در دل جبال و بحار
جهان پناها! من عاجزم ز مدحت تو
که هست بر دلم از مکر حاسدان آزار
به بارگاه تو از بنده نقلها کردند
کزان نشست بر اطراف خاطر تو غبار
بدان خدای که بالای خاک در شش روز
ببافت قدرت او هفت پرده از زنگار
به صنع او که ببست از پی صلاح ابد
دریچه های فلک را به آتشین مسمار
به امر او که ز کاف و ز نون پدید آورد
بسیط خاکی و اشکال گنبد دوار
به لطف قبه اعظم به قدر عرش مجید
به حسن و زینت جنت به قهر و سطوت نار
به جاه و جای ملایک به قرب روح قدس
به حرمت شب قدر و به حق روز شمار
به امر و نهی و به وعد و وعید مصحف مجد
که هست فاتحه اش گنج نامه اسرار
به حق صفوت آدم که از نتیجه اوست
درین نشیمن خاک از وجود خلق آثار
به رتبت نفس پاک عیسی مریم
به معجز سخن خوب احمد مختار
به صدق یوسف مصری و بی گناهی گرگ
به نغمه خوش داود و لحن موسیقار
به عابدان که جهان را نکرده اند قبول
به عارفان که صفا را نکرده اند انکار
به عدل و عفت بوبکر و عمر خطاب
به شرم و صولت عثمان و حیدر کرار
به جود حاتم طائی و حلم احنف قیس
به زهد بوذر و تقوی جعفر طیار
به خاک تیره شمایل به نار نور نمای
به باد نادره صنعت به آب نوشگوار
به تیغ فتنه نشان تو کز مهابت اوست
که از نهال حوادث نه بیخ ماند و نه بار
به دولت تو که سیارگان هفت سپهر
برو سعادت و تأیید کرده اند ایثار
به نعمت تو که هستند اسیر منت او
مجاوران جناب سپهر آینه دار
به هیبت تو که آتش کند ز چشمه آب
به رحمت تو که سوسن دهد ز سینه خار
به ساغرت که ازو آب کوثرست خجل
به مرکبت که برو سعد اکبرست سوار
به حزم و عزم رکاب و عنان فرخ تو
که روزگار مسیرند و آفتاب مدار
به مجلس تو که ناهید را ز هیبت اوست
قدی چو چنگ دو تا و تنی چو زیر نزار
به جان پاک تو ای معدن سخا و سخن
به خاک پای تو ای مرکز سکون و وقار
که بنده تو مجیر از هر آنچه گفت حسود
خبر ندارد و بر خاطرش نکرد گذر
گر آگهی است ورا زین سخن بدان که شدست
ز لطف و رحمت پروردگار حق بیزار
و گر بخفت شبی بر خلاف دولت تو
مباد دیده اقبال و بخت او بیدار
سپهر قد را! امروز شعر مدح ترا
به فر طبع من از جرم مشتری است شعار
میان عقد کند زان گهر عروس بهشت
که بحر خاطر پاک من افگند به کنار
سخنوری چو من الحق به حضرت تو سزد
از آنک نغمه بلبل خوش آید از گلزار
نو آفریده ام از دل شعار مدحت تو
که هست کار من این طرز تازه در اشعار
دعا به آخر مدح تو زان نمی گویم
که مهر خاتم قرآن نشاید استغفار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه دل ز یار شکیبد نه می بسازد یار
به غم فرو نشوم گر به سر برآید کار
هوش مصنوعی: دل به یار ندارم و نمی‌توانم به خاطر غم، به شراب پناه ببرم. اگر روزی کار به اوج برسد، من فرو نمی‌روم.
ز سر گذشت مرا آب و صبر می گوید
که جان بپای بری یا شوی ز سر بیزار
هوش مصنوعی: من را گذراندن آب و صبر به چالش می‌کشد؛ می‌گوید که باید جانم را فدای چیزی کنم یا این که از همه چیز دل‌زده شوم.
چگونه از در دل در شوم که دستم گیر
که زد ز عجز دلم پشت دست بر دیوار
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به درون دل بروم، در حالی که دستم را می‌گیری و از ناچاری دلم، پشت دستم را به دیوار می‌زنم؟
مرا چو جرعه اگر خون دل بریزد دوست
چو جرعه خاک ببوسم به پیش او ناچار
هوش مصنوعی: اگر دوست، دل مرا مثل یک جرعه خون بریزد، ناچار باید خاک پای او را ببوسم.
وصال او نکنم طمع از آنکه می دانم
که عاشقان نشوند از زمانه برخوردار
هوش مصنوعی: من به وصال او امیدی ندارم چون می‌دانم که عاشقان از زندگی و زمانه بی‌بهره‌اند.
به خار عشق ویم گرچه بهر دشمن و دوست
چو گل به خنده خونین درم شبی صد بار
هوش مصنوعی: در عشق، همچنان که گل در برابر دشمن و دوست می‌خندد، من نیز با وجود درد و رنج، بارها در یک شب با شادی و اندوهی عاطفی روبرو می‌شوم.
در آن هوا که همای وصال او نپرید
عقاب فتنه در آن ناحیت گرفت قرار
هوش مصنوعی: در هوایی که پرنده خوشبختی به وصال او نرسید، زاغ فتنه در آنجا آرام گرفت.
چه شوخ دیده کس است که او شاخ عشوه او
بجز شکوفه بی دولتی نیارد بار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به فردی که به زیبایی و جذابیت کسی (عشوه) توجه کرده و می‌گوید که دیگران نمی‌توانند زیبایی و جذابیت او را به طور کامل درک کنند. تنها چیزی که از این زیبایی می‌توان برداشت کرد، شبیه به شکوفه‌ای است که نمی‌تواند ثمره‌ای مثمر داشته باشد. به عبارت دیگر، او به خوبی و دلربایی اشاره می‌کند که به هیچ چیز عملی دست نمی‌یابد.
کدام لب که ازو بوی جان نمی آید
ز بس که جان به لب آورد دست فرقت یار
هوش مصنوعی: کدام لب وجود دارد که بوی زندگی ندهد، وقتی که به خاطر جدایی از یار، جان به لب رسیده است؟
رسید کوکبه سعد بر جنیبت گل
مثال داد جهان را به فر و عدل بهار
هوش مصنوعی: در این بیت، به زمانی اشاره شده که سعادت و خوشبختی مانند شکوفه‌های بهاری به جهان منتقل می‌شود. زیبایی و سرسبزی بهار نماد عدالت و رونق در زندگی انسان‌هاست و این حس خوب به کلیت دنیا تابیده شده است.
بنفشه را گل سوری مگر به خرده گرفت
که مانده بر سر یک پای بهر استغفار
هوش مصنوعی: بنفشه را نمی‌توان به خاطر اینکه هنوز بر روی یک پا ایستاده، سرزنش کرد. او برای طلب بخشش در این حالت قرار دارد.
چو دید سبزه که گل پای در رکاب آورد
کشید نیمچه یعنی که خسروست سوار
هوش مصنوعی: چون سبزه زیبای زمین جوانه زد و گل‌ها در کنار آن شکوفا شدند، به نظر می‌رسید که خود را برای پذیرایی از یک شخصیت بزرگ آماده کرده‌اند.
بسوخت خون دل خویش لاله تا دانست
که در جهانش بقا اندکست و غم بسیار
هوش مصنوعی: لاله با از دست دادن خون دلش می‌فهمد که در این دنیا چیزی به نام ماندگاری نداریم و درد و اندوه بسیار است.
جهان به نرگس تر گفت شوخ چشم کسی
به خنده گفت ولیکن نه چون تو بی زنهار
هوش مصنوعی: دنیا به دلخوشی و زیبایی نرگس اشاره کرده و همچنین می‌گوید، کسی با چشمان بازیگوش و خنده‌رو در پاسخ گفت که هیچ‌کس مثل تو بی‌پروا و بی‌احتیاط نیست.
زبان سوسن آزاد گنگ ماند چو دید
که با حریف جهان خامشی به از گفتار
هوش مصنوعی: زبان گل سوسن از سخن گفتن باز ماند وقتی دید که در کنار دیگران، سکوت از حرف زدن بهتر است.
به سمع لاله رسید آنکه غنچه پیکان ساخت
دلش چو سینه من گشت از نهیب فگار
هوش مصنوعی: لاله، صدای کسی را شنید که غنچه‌ای را به تیر تبدیل کرده بود. دل او هم مانند سینه من از این ضربه‌ها آزرده و مجروح شده است.
عروس سبزه چو در جلوه شد به مجلس گل
ز سیم خام طبقها شکوفه کرد نثار
هوش مصنوعی: وقتی عروس سبزه با زیبایی خود به مجلس گل می‌آید، گل‌های نقره‌ای درختان شکوفه می‌زنند و بر سر او نثار می‌شوند.
به باغ بلبل ازین پس ز بهر فتوی عیش
ثنای خسرو عالی نسب کند تکرار
هوش مصنوعی: بلبل در باغ از این به بعد برای لذت و شادی، بارها در وصف و ستایش پادشاه بلندمرتبه خواهد خواند.
سپهر قطب معالی روان قالب عقل
مسیح ملت ملک اختر سپهر تبار
هوش مصنوعی: آسمان محل بلنداها و ارجمند است، و روانی که در قالب عقل زندگی می‌کند، مانند عیسی (ع) نماد ملت است و ستاره‌ای در آسمان نسل خود.
محمد بن روادی که باز مرتبتش
بر آشیانه روحانیان گرفت قرار
هوش مصنوعی: محمد بن روادی به مرتبه‌ای از عالی‌مقامی رسید که روحانیان به او احترام می‌گذارند و جایگاهی ویژه برای او قائل شدند.
کلید گنج هنر کاتش بلارک او
درون معرکه هست اژدهای جان او بار
هوش مصنوعی: کلید دستیابی به هنر، آتش سوزانی است که در دل میدان جنگ وجود دارد و درون این درگیری، اژدهایی است که جان او را به دوش می‌کشد.
چو تیر چار پرش سر برد به حلق عدو
سه روح خصم برون آید از ره سوفار
هوش مصنوعی: وقتی تیر چهارپر به سمت دشمن پرتاب می‌شود، سه روح خصم از جایشان خارج می‌شوند و به سوی دیگری می‌روند.
ز رشگ حمله گرمش سلاح دار سپهر
به جای تیغ ببستست بر میان زنار
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت، آسمان با تمام قدرتش به او حمله کرده و به جای استفاده از شمشیر، او را با ریسمانی بسته است.
در آن زمان که شود روی طارم ازرق
ز گرد اسب یلان تیره در صف پیکار
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به رنگ آبی تیره درآید و گرد و غبار ناشی از اسب‌های جنگجویان در میدان نبرد بپیچد.
ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی
کشیده سر به تن تیره در کشف کردار
هوش مصنوعی: از ترس تیرهای زمانه، می‌بینی که چگونه مردم سرشان را بر روی تن تیره خود خم کرده‌اند تا رفتارها و کارهای خود را پنهان کنند.
جهان به حیله دم اندر کشیده چون نقطه
اجل به کینه دهن باز کرده چون پرگار
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای فریبنده در حال حرکت است و مانند نقطه‌ای که به زمان مرگ نزدیک می‌شود، به کینه و دشمنی دهن باز کرده است، مثل پرگاری که برای ترسیم دایره‌ای به کار می‌رود.
شود ز خون یلان همچو پای کبک دری
میان معرکه سیمرغ مرگ را منقار
هوش مصنوعی: در میانه‌ی نبرد، قهرمانانی چون یلان، با اوج زیبایی و قدرت، به ظرافت و شجاعت پای کبک دری، در برابر مرگ ایستادگی می‌کنند و با شجاعت تمام به جنگ روند.
تبارک الله کان روز خسرو عادل
چگونه زود بر آرد ز جان خصم دمار
هوش مصنوعی: خدای را سپاس که روزی که خسرو عادل بر دشمنانش ضربه می‌زند، چگونه به سرعت بر آنها غلبه می‌کند و آنها را از پای درمی‌آورد.
ظفر گرفته عنانش ندا کند در صف
زهی مظفر پیروز بخت خصم شکار
هوش مصنوعی: پیروزی را می‌بیند که در میدان جنگ، شجاعانه در مقابل دشمن ایستاده و در حال ندا دادن است. این تصویر نشان‌دهنده قدرت و خوش شانسی اوست که به موفقیت رسیده و دشمن را همچون شکار خود در نظر گرفته است.
در آن مهم که میان دو صف پدید آید
یقین بدانکه سر تیغ اوست کارگزار
هوش مصنوعی: در مواقعی که در میان دو گروه و صفوف آن‌ها شرایطی خاص و مهم به وجود می‌آید، مطمئن باش که این وضعیت ناشی از قدرت و تسلط آن کسی است که در رأس قرار دارد.
حدیث اوست کنون در کتابخانه چرخ
حدیث رستم دستان به کلبه عطار
هوش مصنوعی: اکنون داستان او در کتابخانه آسمان روایت می‌شود، داستان رستم و دستان نیز به کلبه عطار رسیده است.
ز گرز او کند ایام شربتی شافی
هر آنگهی که شود شخص مملکت بیمار
هوش مصنوعی: هر زمان که شخصی در کشور دچار مشکل و بیماری شود، تأثیرات سخت و شدید اوضاع به گونه‌ای است که مانند دارویی شفابخش عمل می‌کند و این وضعیت را به چالش می‌کشد.
پریر بود که در هم شکست چون دفتر
صفی به حیله و فن راست کرده چون طومار
هوش مصنوعی: پری را دید که در هم شکسته بود، مانند دفتری که به روش‌های مختلف مرتب شده باشد و سپس مانند طومار در کنار هم قرار گرفته است.
به لوری از هنر او و لور گندی خصم
نبات خون آلودست و ابر طوفان بار
هوش مصنوعی: به واسطه هنر او، به مانند پرنده‌ای می‌چرخد و دشمنی که در مقابل اوست، گلی است خونین و بارانی شبیه طوفان به آسمان آمده.
سپهر حقه صفت شد زمانه حلقه بگوش
که تا کند چو زمانه به بندگیش اقرار
هوش مصنوعی: زمانه در حال تغییر و تحول است و آماده است تا به آگاهی از حقیقت برسد؛ زیرا وقتی زمانه به خدمتگزاریش اعتراف کند، او نیز باید در مقابل این حقیقت سر تسلیم فرود آورد.
ز بیم بخشش او عالم ستم پیشه
نهفت زر و گهر در دل جبال و بحار
هوش مصنوعی: از ترس رحمت و بخشش او، در عالم ظلم و ستم پنهان شده است، و طلا و جواهر در دل کوه‌ها و دریاها نهفته است.
جهان پناها! من عاجزم ز مدحت تو
که هست بر دلم از مکر حاسدان آزار
هوش مصنوعی: ای جهان! من نمی‌توانم تو را ستایش کنم، زیرا در دل من به خاطر نیرنگ‌های حسودان آزار و رنج وجود دارد.
به بارگاه تو از بنده نقلها کردند
کزان نشست بر اطراف خاطر تو غبار
هوش مصنوعی: ای اقبال و رحمت الهی، بنده‌های تو داستان‌ها و نقل‌هایی از حضورشان در بارگاه تو برای من تعریف کردند. از آنجا که نشسته‌ام و به اطراف خود نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که غبار محبت تو در دل و جانم نشسته است.
بدان خدای که بالای خاک در شش روز
ببافت قدرت او هفت پرده از زنگار
هوش مصنوعی: به خدای آگاهی که در شش روز، با قدرت خود، هفت پرده زنگاری را بر روی زمین قرار داد.
به صنع او که ببست از پی صلاح ابد
دریچه های فلک را به آتشین مسمار
هوش مصنوعی: به خاطر کار خداوند، که برای اصلاح امور، درهای آسمان را مانند درهایی با میخ‌های آتشین بسته است.
به امر او که ز کاف و ز نون پدید آورد
بسیط خاکی و اشکال گنبد دوار
هوش مصنوعی: به خواسته او، که از حروف "کاف" و "نون" جهان را به وجود آورد، زمین و شکل‌های آسمان را آفرید.
به لطف قبه اعظم به قدر عرش مجید
به حسن و زینت جنت به قهر و سطوت نار
هوش مصنوعی: به خاطر الطاف و مهربانی‌های بزرگ و عظیم، به اندازه عرش آسمانی، به زیبایی و زینت بهشت، همچنین به قدرت و هیبت آتش، بروز می‌کند.
به جاه و جای ملایک به قرب روح قدس
به حرمت شب قدر و به حق روز شمار
هوش مصنوعی: در این متن به مقام و مرتبت فرشتگان، ارزش روح قدس، احترام به شب قدر و اهمیت روز شمار اشاره شده است. بیانگر لزوم توجه به این موارد و درک جایگاه بلند آنها در عالم هستی است.
به امر و نهی و به وعد و وعید مصحف مجد
که هست فاتحه اش گنج نامه اسرار
هوش مصنوعی: به دستورها و وعده‌ها و تهدیدها، کتابی معتبر وجود دارد که آغاز آن گنجینه‌ای از رازها و اسرار است.
به حق صفوت آدم که از نتیجه اوست
درین نشیمن خاک از وجود خلق آثار
هوش مصنوعی: به خاطر مقام با ارزش آدم، که نتیجه اوست، در این دنیا که خاکی است، نشانه‌ها و تاثیراتی از وجود انسان‌ها دیده می‌شود.
به رتبت نفس پاک عیسی مریم
به معجز سخن خوب احمد مختار
هوش مصنوعی: توانایی روح پاک عیسی مریم و معجزه‌های گفتاری پیامبر خوب، احمد مختار، در اینجا به تصویر کشیده شده است.
به صدق یوسف مصری و بی گناهی گرگ
به نغمه خوش داود و لحن موسیقار
هوش مصنوعی: با صداقت یوسف مصری و بی‌گناهی گرگ، به زیبایی آواز داوود و آهنگ‌سازی هنرمند.
به عابدان که جهان را نکرده اند قبول
به عارفان که صفا را نکرده اند انکار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که از عابدان و عبادت‌کنندگان هستند، به دنیا و واقعیت‌های آن توجهی ندارند و آن را نمی‌پذیرند. همچنین، عارفانی که به معنای واقعی خود نمی‌رسند و به حالت خلوص و صفا توجهی نمی‌کنند، نیز در نظر شاعر مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. به عبارت دیگر، این سخن به دو گروه اشاره دارد که هر کدام در نوع خود از حقیقت و عمق معنای وجود غافل‌اند.
به عدل و عفت بوبکر و عمر خطاب
به شرم و صولت عثمان و حیدر کرار
هوش مصنوعی: با توجه به ویژگی‌های بارز و فضایل بی‌نظیر چهار خلیفه اسلامی، می‌توان گفت که بوبکر و عمر به عنوان نماد عدالت و عفت شناخته می‌شوند، در حالی که عثمان و علی (حیدر کرار) نماد شرم و قدرت هستند. این ویژگی‌ها نشان‌دهنده ارزش‌ها و رفتارهای متفاوت آنها در رهبری و مدیریت جامعه اسلامی است.
به جود حاتم طائی و حلم احنف قیس
به زهد بوذر و تقوی جعفر طیار
هوش مصنوعی: این بیت به معرفی ویژگی‌های ارزشمند افرادی از تاریخ اسلام و پیش از آن می‌پردازد. در اینجا به سخاوت حاتم طایی، شکیبایی احنف قیس، زهد بوذر و تقوی جعفر طیار اشاره شده است. به طور کلی، این بیت تلاش می‌کند تا مقام بالای این خصال را در میان شخصیت‌های بزرگ نشان دهد و بر فضایل انسانی و معنوی تأکید کند.
به خاک تیره شمایل به نار نور نمای
به باد نادره صنعت به آب نوشگوار
هوش مصنوعی: تصویرهایی که در خاک تیره وجود دارند، نور را به آتش می‌برند. نسیم خنکی که هنرهای استثنایی را می‌فرستد و آبی که لطیف و گوارا است.
به تیغ فتنه نشان تو کز مهابت اوست
که از نهال حوادث نه بیخ ماند و نه بار
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت و تأثیر منفی فتنه، نه تنها ریشه‌ها بلکه میوه‌های این حوادث نیز از بین رفته‌اند.
به دولت تو که سیارگان هفت سپهر
برو سعادت و تأیید کرده اند ایثار
هوش مصنوعی: خوشبختی و تایید به خاطر وجود تو، مانند ستاره‌های هفت آسمان، به سویت آمده‌اند و به تو نیکی می‌کنند.
به نعمت تو که هستند اسیر منت او
مجاوران جناب سپهر آینه دار
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت تو، افرادی که تحت تأثیر تو هستند، همسایه‌های افرادی هستند که در کنار آسمان مانند آینه‌ای درخشان حضور دارند.
به هیبت تو که آتش کند ز چشمه آب
به رحمت تو که سوسن دهد ز سینه خار
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت تو که می‌تواند قلب‌ها را بسوزاند، و به مهربانی تو که می‌تواند از دل خارها هم گل و شکوفه به‌وجود آورد.
به ساغرت که ازو آب کوثرست خجل
به مرکبت که برو سعد اکبرست سوار
هوش مصنوعی: شراب تو چنان خوشبو و ناب است که از آن بهشتیان سیراب می‌شوند و تو در اسب خود که نماد پیروزی و خوشبختی است، احساس خجالت می‌کنی.
به حزم و عزم رکاب و عنان فرخ تو
که روزگار مسیرند و آفتاب مدار
هوش مصنوعی: با اراده و تصمیم محکم، تو به سمت آینده پیش می‌روی، زیرا زمان و روزگار تحت کنترل توست.
به مجلس تو که ناهید را ز هیبت اوست
قدی چو چنگ دو تا و تنی چو زیر نزار
هوش مصنوعی: به مجلس تو که ناهید زیبایی و جاذبه‌ات، قد و قامتت همچون چنگ دو شاخه و بدنت لطیف و نرم است.
به جان پاک تو ای معدن سخا و سخن
به خاک پای تو ای مرکز سکون و وقار
هوش مصنوعی: به جان پاک تو ای منبع سخاوت و بیان، به خاک پایت ای کانون آرامش و وقار.
که بنده تو مجیر از هر آنچه گفت حسود
خبر ندارد و بر خاطرش نکرد گذر
هوش مصنوعی: من به تو خدمتگزارم و حسود از هر چیزی که گفته می‌شود بی‌خبر است و هیچ‌گاه به فکرش هم نرسیده است.
گر آگهی است ورا زین سخن بدان که شدست
ز لطف و رحمت پروردگار حق بیزار
هوش مصنوعی: اگر آگاهی از این موضوع داری، بدان که این حالت ناشی از لطف و رحمت خداوند نیست و به نوعی از آن بیزار است.
و گر بخفت شبی بر خلاف دولت تو
مباد دیده اقبال و بخت او بیدار
هوش مصنوعی: اگر کسی شبی بخوابد و در آن خواب، خلاف تقدیر و سرنوشت تو باشد، کاش چشمان شانس و بخت او همیشه بیدار و هوشیار نباشد.
سپهر قد را! امروز شعر مدح ترا
به فر طبع من از جرم مشتری است شعار
هوش مصنوعی: امروز به خاطر اوج هنر من، شعری در وصف تو می‌سرایم که نشان از زیبایی و عظمتی دارد که برداشت‌های من از عالم زندگی است.
میان عقد کند زان گهر عروس بهشت
که بحر خاطر پاک من افگند به کنار
هوش مصنوعی: در میان طلا و جواهرات زیبای عروسی، دریاچه‌ای از آرامش و خیال پاک من به کنار می‌آید.
سخنوری چو من الحق به حضرت تو سزد
از آنک نغمه بلبل خوش آید از گلزار
هوش مصنوعی: سخن‌ورانی همچون من شایسته است که به تو بپردازند، زیرا صدای خوش بلبل از گلزار ناشی می‌شود.
نو آفریده ام از دل شعار مدحت تو
که هست کار من این طرز تازه در اشعار
هوش مصنوعی: من از صمیم قلب برای تو شعرهایی نو و تازه سروده‌ام، زیرا این کار به نوعی وظیفهٔ من است.
دعا به آخر مدح تو زان نمی گویم
که مهر خاتم قرآن نشاید استغفار
هوش مصنوعی: من به دلیل عشق و احترام عمیقی که به تو دارم، در پایان صحبت‌هایم درباره تو دعا نمی‌کنم، زیرا می‌دانم که محبت و بزرگی تو فراتر از آن است که نیاز به استغفار یا طلب بخشش داشته باشد.