گنجور

شمارهٔ ۴۱

ایهاالعشاق باز آن دلستان آمد پدید
جان برافشانید کان آرام جان آمد پدید
چشم بگشایید هین کان تلخ پاسخ رخ نمود
لب فرو بندید کان شیرین زبان آمد پدید
صد دل اکنون در میان باید چو شمع از بهر آنک
عارص چون شمع آن لاغر میان آمد پدید
دامن اندر چید سرو از وی چو سایه ز آفتاب
چون مه رخسار آن سرو روان آمد پدید
جان میان در بست چون نی یعنی اندر خدمتم
راست کز ره شکل آن شکر فشان آمد پدید
خار در چشمم گل سوری زد الحق تا ز لطف
زیر هر خاری ازو صد گلستان آمد پدید
رفتم اندر کوی او در خون من رفت آسمان
و آن شفق دان خون من کز آسمان آمد پدید
پسته وارم خنده می آید که همچون پسته باز
هر چه با من راز دل بود از دهان آمد پدید
تا نشستم چون نگین از حلقه وصلش برون
صد نگین از چشم من در یک زمان آمد پدید
دوش بر بیماری من زد خیالش خنده ای
عقد مروارید تر در ناردان آمد پدید
در غم هجرش تن من بهر آن افگند گوشت
تا همای عشق او را استخوان آمد پدید
سکه حسنش مرا هر دم همی گیرد به گاز
یعنی از زر بر رخ زردت نشان آمد پدید
چهره گلرنگ آن سرو روان خارم نهاد
تا مرا صد خار در چشم روان آمد پدید
زلف ظلمت شکل او بگذشت روزی بر لبش
در لب او چشمه حیوان از آن آمد پدید
نی غلط گفتم که اندر لعل او آب حیات
از ثنای خاک پای پهلوان آمد پدید
شاه اسکندر جلالت خسرو جم رتبت آنک
همچو جمشید و سکندر کامران آمد پدید
نصرة الدین قاهر مطلق که از تأیید و فر
قهر او در ملک عالم قهرمان آمد پدید
بارگاه قدرتش را زین رواق نه دری
از جلالت سقف وز قدر آستان آمد پدید
چرخ توسن طبع را زانگه که اندر خیل اوست
ابلق و سیس سحر در زیر ران آمد پدید
گرچه سیمرغ کرم زین پیش پی گم کرده بود
اینک او را بر درشه آشیان آمد پدید
ماه با این ترکتازی چیست؟ جز هندوی او
خاصه کو چون قیرگون از قیروان آمد پدید
عکس نان و خوان او بر روی چرخ کاسه وش
قرصه خورشید و راه کهکشان آمد پدید
آسمان بر جفت ساز زهره این ره می زند
کابشروا بالعدل کان نوشین روان آمد پدید
بحر و کان گویند اگر بینندش اندر صدر ملک
کانک اندر یک مکان صد بحر و کان آمد پدید
شاد باش و دیر زی ای سلطنت کز بهر تو
امر و نهی خسرو سلطان نشان آمد پدید
در جهانست او و عقل اندر عجب تا از چه روی؟
صد جهان از مکرمت در یک جهان آمد پدید
مهدی آخر زمان گشت او که چون در زین نشست
عقل پندارد مسیح از آسمان آمد پدید
کید این دجال شکلان آخر اندر چه فتاد
چون لوای مهدی آخر زمان آمد پدید
دست وی گرز گران بگزید یعنی ملک را
این سبکباری از آن گرز گران آمد پدید
آنچه موسی داشت اندر دست و عیسی در نفس
شاه را این در بنان، آن در بیان آمد پدید
چون غبار انگیزد از میدان، خرد گوید که باز
گرد رخش رستم از زاولستان آمد پدید
ای فلاطون فکرتی کاتش فشان طبع ترا
آفتاب و آسمان اندر میان آمد پدید
ملک را با ظلم چون باشد قران کاندر جهان
چون تو شاه مقبل صاحب قران آمد پدید
آسمان میر سلاح تست زان کاندر کفش
ماه گاهی چون سپر گه چون کمان آمد پدید
دست زر بخشت که چشم فتح ازو روشن شده ست
از برای گوشمال گرد نان آمد پدید
پاسبان هندو به اندر عرف عادت لاجرم
تیغ هندیت از پی دین پاسبان آمد پدید
زود گیری ملک از ری تا در هندوستان
هم بدان گوهر که از هندوستان آمد پدید
هر که شکل تیغ تو در صف هیجا دید گفت
کاتش اندر چشمه آب روان آمد پدید
تا بخواند خطبه مدح تو بر گل فاخته
در گلویش از عنبر تر طیلسان آمد پدید
عمر خصمت چون به کوتاهی است چون عمر بهار
پس چرا بر روی او رنگ خزان آمد پدید؟
حلقه تنگت سمند تست می دانی که چه؟
نه رواق نیلگون کز یک دخان آمد پدید
بی شک از پشت اتابک صورت میمون تو
گوهر از کان چون پدید آید چنان آمد پدید
سبز بادا بوستان عدل تا یوم الحساب
زانکه این سرو سهی زان بوستان آمد پدید
صحن آن دریای دولت تا ابد پر موج باد
کاین چنین در زان محیط بی کران آمد پدید
عاشق گردون پیرم خود نپرسی تا چرا؟
زانکه از دوران آن پیراین جوان آمد پدید
خسروا در سایه فر همای عدل تو
صعوه را از جره باز آخر امان آمد پدید
ملک مستسقی صفت را تا دوا کردی به تیغ
می توان گفتن که اندر وی توان آمد پدید
هر که او را ریخت گردون از پی نان آب روی
اندرین صدر رفیعش آب و نان آمد پدید
بلبلان خاطر پاک مرا در مدح تو
همچو طوطی در زبان سحرالبیان آمد پدید
من شکر خایم نه شاعر زانکه اندر کام من
شکر شکر ترا جای و مکان آمد پدید
لفظ و معنی بر زبان من ز اقبال ثنات
چون روان پاک و چون آب روان آمد پدید
این سخن چون طعنه در خاک خراسان می زند
شاید ار خاک مجیر از بیلقان آمد پدید
شاعران هستند لیکن آهن از زر خلاص
هم پدید آید چو سنگ امتحان آمد پدید
عید اضحی با هزاران امن و دولت بر درت
از در لطف خدای غیب دان آمد پدید
گاو گردون را بکن قربان که بر روی فلک
از پی قربان شاه کامران آمد پدید
در زمانه داد و عدل و ایمنی و خوشدلی
از سر آن خنجر عالم ستان آمد پدید
تا شود در خط ز خود همچون عتابی آنکه گفت
کز میان سنگ خارا پرنیان آمد پدید
تا نگوید هیچ صاحب حس که اندر خانقین
لاله نعمان ز شاخ ارغوان آمد پدید
چار رکن خانه اقبال تو خالی مباد
زان سه نوبت کز ملوک باستان آمد پدید
جاودان چون خضر اندر ملک اسکندر بزی
زانکه دین را از تو عمر جاودان آمد پدید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایهاالعشاق باز آن دلستان آمد پدید
جان برافشانید کان آرام جان آمد پدید
هوش مصنوعی: ای عاشقان، دوباره آن دلبر جلوه‌گر شد و جان‌ها را با حضورش به وجد آورد؛ زیرا آرامش جان دوباره نمایان شده است.
چشم بگشایید هین کان تلخ پاسخ رخ نمود
لب فرو بندید کان شیرین زبان آمد پدید
هوش مصنوعی: چشم‌هایتان را باز کنید، زیرا که پاسخ تلخی ظاهر شده است. سکوت کنید، چرا که زبان شیرینی در حال ظهور است.
صد دل اکنون در میان باید چو شمع از بهر آنک
عارص چون شمع آن لاغر میان آمد پدید
هوش مصنوعی: اکنون باید صد دل در دل خود داشته باشید، مانند شمعی که برای روشنایی می‌سوزد. به خاطر اینکه لاغری، همچون شمعی، در میان ما ظاهر شده است.
دامن اندر چید سرو از وی چو سایه ز آفتاب
چون مه رخسار آن سرو روان آمد پدید
هوش مصنوعی: سرو بلندی که در دامن زمین قرار گرفته است، مانند سایه‌ای از آفتاب می‌درخشد و چهره‌اش مانند ماه ظاهر می‌شود.
جان میان در بست چون نی یعنی اندر خدمتم
راست کز ره شکل آن شکر فشان آمد پدید
هوش مصنوعی: در دل خود را بسته‌ام و به خاطر این وضعیت به زودی به خدمت می‌رسم. چون شکر و زیبایی در مسیرم به وضوح نمایان شده است.
خار در چشمم گل سوری زد الحق تا ز لطف
زیر هر خاری ازو صد گلستان آمد پدید
هوش مصنوعی: خار در چشمانم مانند گل زیبای سُرخی به نظر می‌رسد. به راستی، به خاطر لطفی که در وجود هر خاری وجود دارد، از هر یک از آنها صدها باغ گل به وجود می‌آید.
رفتم اندر کوی او در خون من رفت آسمان
و آن شفق دان خون من کز آسمان آمد پدید
هوش مصنوعی: من به محله او رفتم و دیدم که آسمان به خاطر درد و غم من به رنگ خونی درآمده است، و آن رنگی که در آسمان دیده می‌شود، نشانه‌ ای از غم من است که از آسمان ظهور کرده است.
پسته وارم خنده می آید که همچون پسته باز
هر چه با من راز دل بود از دهان آمد پدید
هوش مصنوعی: می‌خندم و احساس شادی می‌کنم، چون مانند پسته‌ای که پوستش باز می‌شود، تمام رازهایی که در دل داشتم، به راحتی از دهانم بیرون می‌آید.
تا نشستم چون نگین از حلقه وصلش برون
صد نگین از چشم من در یک زمان آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی که به سبب جدا شدن از او نشستم، همانند نگینی که از حلقه‌ای خارج شده، به یکباره از چشمان من صدها نگین پدیدار شد.
دوش بر بیماری من زد خیالش خنده ای
عقد مروارید تر در ناردان آمد پدید
هوش مصنوعی: شب گذشته خیال محبوبم به بیماری من خندید و مانند دانه‌های مروارید تر از انار نمودار شد.
در غم هجرش تن من بهر آن افگند گوشت
تا همای عشق او را استخوان آمد پدید
هوش مصنوعی: به خاطر دوری و غمش، بدنم را به زانو درآورده و از شدت اشتیاق، جانی که در من است به عشق او تقدیم کرده‌ام، تا عشق او در وجود من به زندگی ادامه دهد.
سکه حسنش مرا هر دم همی گیرد به گاز
یعنی از زر بر رخ زردت نشان آمد پدید
هوش مصنوعی: زیبایی حسن، همچنان مرا دل می‌برد و به هر لحظه در دل نشان از طلایی که بر چهره‌ات پیداست، نمایان می‌شود.
چهره گلرنگ آن سرو روان خارم نهاد
تا مرا صد خار در چشم روان آمد پدید
هوش مصنوعی: چهره زیبا و گلگون آن سرو قد بلند، دل من را با چنگال‌هایش زخمی کرد و به همین خاطر، در چشمان من صد خار به وجود آمد.
زلف ظلمت شکل او بگذشت روزی بر لبش
در لب او چشمه حیوان از آن آمد پدید
هوش مصنوعی: موهای سیاه او به قدری زیباست که روزی بر لب او، جوی از زندگی و حیات جاری شده است.
نی غلط گفتم که اندر لعل او آب حیات
از ثنای خاک پای پهلوان آمد پدید
هوش مصنوعی: من اشتباه گفتم که در لعل او، آب حیات پیدا شده است؛ بلکه زیبایی این آب، ناشی از ستایش خاک پای قهرمان است.
شاه اسکندر جلالت خسرو جم رتبت آنک
همچو جمشید و سکندر کامران آمد پدید
هوش مصنوعی: اسکندر، پادشاهی با عظمت و قدرت، به اندازه جمشید و خود اسکندر، که هر دو از شخصیت‌های بزرگ تاریخ هستند، به موفقیت و افتخار دست یافته است.
نصرة الدین قاهر مطلق که از تأیید و فر
قهر او در ملک عالم قهرمان آمد پدید
هوش مصنوعی: پیروزی دین به عنوان قدرت مطلق، که با حمایت و غلبه‌اش بر جهان، قهرمانی را به نمایش گذاشته است.
بارگاه قدرتش را زین رواق نه دری
از جلالت سقف وز قدر آستان آمد پدید
هوش مصنوعی: قدرت او در این مکان بسیار بزرگ و باشکوه است، به طوری که نه تنها سقف آن با جلال و شکوه خود چشم‌نواز است، بلکه درهای آن نیز نشان از عظمت و مقام رفیع او دارند.
چرخ توسن طبع را زانگه که اندر خیل اوست
ابلق و سیس سحر در زیر ران آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که به میدان خیل او می‌رسد، رنگارنگ و زیبا ظاهر می‌شود و نشانه‌های شگفت‌انگیزی در زیر پاها نمایان می‌گردد.
گرچه سیمرغ کرم زین پیش پی گم کرده بود
اینک او را بر درشه آشیان آمد پدید
هوش مصنوعی: هرچند سیمرغ، پرنده‌ای افسانه‌ای، قبل از این به خاطر مشکلاتی که داشت، مسیر خود را گم کرده بود، اما اکنون دوباره در دروازه‌ی کاخ سلطنتی نشانه‌ای از خود به نمایش گذاشته است.
ماه با این ترکتازی چیست؟ جز هندوی او
خاصه کو چون قیرگون از قیروان آمد پدید
هوش مصنوعی: ماه با این زیبایی چه می‌خواهد بگوید؟ جز اینکه او خاصی از زیبایی است، مانند قیر که از شهری به نام قیروان به روشنی درآمده است.
عکس نان و خوان او بر روی چرخ کاسه وش
قرصه خورشید و راه کهکشان آمد پدید
هوش مصنوعی: تصویر نان و سفره او در دنیای چرخش‌پذیر دیده می‌شود و کیک خورشید و مسیر کهکشان نمایان شده است.
آسمان بر جفت ساز زهره این ره می زند
کابشروا بالعدل کان نوشین روان آمد پدید
هوش مصنوعی: آسمان بر همسر زهره این مسیر را می‌پوید و انسان با عدل مانند نوشین، شکوفا و پدیدار می‌شود.
بحر و کان گویند اگر بینندش اندر صدر ملک
کانک اندر یک مکان صد بحر و کان آمد پدید
هوش مصنوعی: اگر دریا را ببینند که در بالای ملک قرار گرفته، می‌گویند که در یک مکان، صدها دریا ظاهر شده‌اند.
شاد باش و دیر زی ای سلطنت کز بهر تو
امر و نهی خسرو سلطان نشان آمد پدید
هوش مصنوعی: شاد و خوشحال باش و به زندگی طولانی‌تری بپرداز، چرا که قدرت و فرمانروایی که برای تو در نظر گرفته شده، به زودی نمایان خواهد شد.
در جهانست او و عقل اندر عجب تا از چه روی؟
صد جهان از مکرمت در یک جهان آمد پدید
هوش مصنوعی: در جهان وجود اوست و عقل به تعجب افتاده است که چرا چنین شده است؟ زیرا صدها جهان از فضیلت‌های او در یک جهان به ظهور رسیده است.
مهدی آخر زمان گشت او که چون در زین نشست
عقل پندارد مسیح از آسمان آمد پدید
هوش مصنوعی: مهدی آخر زمان با ورودش به میدان، به قدری بزرگ و تاثیرگذار به نظر می‌رسد که عقل انسان‌ها او را همانند مسیحی می‌بیند که از آسمان ظاهر شده است.
کید این دجال شکلان آخر اندر چه فتاد
چون لوای مهدی آخر زمان آمد پدید
هوش مصنوعی: دسیسه‌ها و حیله‌های این دجال‌ها آخر چه بلایی بر سر آنها آمد، زمانی که پرچم مهدی در پایان زمان نمایان شد.
دست وی گرز گران بگزید یعنی ملک را
این سبکباری از آن گرز گران آمد پدید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر او از سرگرمی‌ها و لذت‌های دنیوی به راحتی بگذرد و به مسئولیت‌های سنگین خود توجه کند، نتیجه این تصمیم در آینده مشخص خواهد شد. انگار که این سبک زندگی و رویکرد او باعث بروز موفقیت یا سلطنت خواهد شد.
آنچه موسی داشت اندر دست و عیسی در نفس
شاه را این در بنان، آن در بیان آمد پدید
هوش مصنوعی: تمام قدرت و معجزاتی که موسی با عصای خود نشان داد و عیسی با روح و نفس خود به نمایش گذاشت، در اینجا به طور نمایان در کلام و سخن می‌آید.
چون غبار انگیزد از میدان، خرد گوید که باز
گرد رخش رستم از زاولستان آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که گرد و غبار از میدان جنگ بلند می‌شود، عقل و خرد به ما می‌گوید که باید بازگردیم و رخش، اسب رستم، از سرزمین زاولستان ظاهر می‌شود.
ای فلاطون فکرتی کاتش فشان طبع ترا
آفتاب و آسمان اندر میان آمد پدید
هوش مصنوعی: ای فلاطون، فکر و اندیشه تو مانند آتش است که از طبیعت تو شعله‌ور می‌شود و در میان آسمان و خورشید نمایان می‌گردد.
ملک را با ظلم چون باشد قران کاندر جهان
چون تو شاه مقبل صاحب قران آمد پدید
هوش مصنوعی: ملک و حکومت وقتی با ظلم همراه شود، مانند این است که در دنیا تو، شاهی با نور و راهنمایی برحق، ظهور کرده‌ای.
آسمان میر سلاح تست زان کاندر کفش
ماه گاهی چون سپر گه چون کمان آمد پدید
هوش مصنوعی: آسمان همچون سپر و کمان است که در دست میر سلاح تو قرار دارد، گاهی در درون آن ماه نمایان می‌شود.
دست زر بخشت که چشم فتح ازو روشن شده ست
از برای گوشمال گرد نان آمد پدید
هوش مصنوعی: دست بخشنده‌ات را بگستران، زیرا از نگاه تو به پیروزی، روشنی به وجود آمده است و به خاطر تنبیه، نان به وجود آمده است.
پاسبان هندو به اندر عرف عادت لاجرم
تیغ هندیت از پی دین پاسبان آمد پدید
هوش مصنوعی: نگهبان هندو به موجب عادت معمول، در پی دین‌اش با خود شمشیری هندی به همراه دارد.
زود گیری ملک از ری تا در هندوستان
هم بدان گوهر که از هندوستان آمد پدید
هوش مصنوعی: بسرعت می‌توانی کشوری از ری تا هند را به دست آورد، اما بدان که همان ویژگی و ارزش‌هایی که از هند آمده، باعث ظهور این سرزمین شده است.
هر که شکل تیغ تو در صف هیجا دید گفت
کاتش اندر چشمه آب روان آمد پدید
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و شور چهره‌ات را در صف جنگ دید، گفت که آتش تو به مانند چشمه‌ای زنده و جاری در چشم‌هایم ظاهر شد.
تا بخواند خطبه مدح تو بر گل فاخته
در گلویش از عنبر تر طیلسان آمد پدید
هوش مصنوعی: برای بیان ویژگی‌های تو، بر روی گل فاخته در گلویش بوی شیرین و دل‌انگیز فضیلت‌ها جاری شده است.
عمر خصمت چون به کوتاهی است چون عمر بهار
پس چرا بر روی او رنگ خزان آمد پدید؟
هوش مصنوعی: زندگی دشمن تو به اندازه عمر یک بهار کوتاه است، پس چرا بر چهره‌اش نشانه‌های پیری و زوال نمایان شده است؟
حلقه تنگت سمند تست می دانی که چه؟
نه رواق نیلگون کز یک دخان آمد پدید
هوش مصنوعی: حلقه تنگی که بر گردن توست، سمند درش است و می‌دانی که این چیست؟ نه اینکه پرده آبی رنگی که از دود به وجود آمده، نیست.
بی شک از پشت اتابک صورت میمون تو
گوهر از کان چون پدید آید چنان آمد پدید
هوش مصنوعی: بدون تردید، از پشت اتابک، چهره‌ای زیبا و دل‌ربا درخشش گوهر را نشان می‌دهد، همان‌طور که گوهر از معادن به‌دست می‌آید، این زیبایی نیز نمایان شده است.
سبز بادا بوستان عدل تا یوم الحساب
زانکه این سرو سهی زان بوستان آمد پدید
هوش مصنوعی: باغ عدل همیشه سرسبز بماند تا روز قیامت، چرا که این سرو زیبا از همان باغ به وجود آمده است.
صحن آن دریای دولت تا ابد پر موج باد
کاین چنین در زان محیط بی کران آمد پدید
هوش مصنوعی: فضای آن دریای بزرگ و پر رونق همواره پر از جوش و خروش خواهد بود، زیرا این‌چنین در آن محیط بی‌پایان ظهور پیدا کرده است.
عاشق گردون پیرم خود نپرسی تا چرا؟
زانکه از دوران آن پیراین جوان آمد پدید
هوش مصنوعی: من عاشق زمانه‌ی کهن هستم و تو هرگز از من نمی‌پرسی چرا؟ زیرا از دل آن دوران کهن، این جوانی و زندگی نو به وجود آمده است.
خسروا در سایه فر همای عدل تو
صعوه را از جره باز آخر امان آمد پدید
هوش مصنوعی: در زیر سایه‌سار بزرگ‌منشی و عدالت تو، بال‌های پرنده‌ای در نهایت آرامش به سوی آزادی پرواز کرد و به ما امان و امنیت بخشید.
ملک مستسقی صفت را تا دوا کردی به تیغ
می توان گفتن که اندر وی توان آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی که تو با دقت و توانایی خاصی مشکل کسی را حل کردی، می‌توانی به‌راحتی بگویی که درون او چیزی قابل مشاهده است.
هر که او را ریخت گردون از پی نان آب روی
اندرین صدر رفیعش آب و نان آمد پدید
هوش مصنوعی: هر کسی که وی از جانب آسمان به دنبال تأمین نان و آب باشد، در این جایگاه والا و بلندش، آب و نان برایش فراهم می‌شود.
بلبلان خاطر پاک مرا در مدح تو
همچو طوطی در زبان سحرالبیان آمد پدید
هوش مصنوعی: پرندگان عاشق و دل‌نواز، که دل پاک من را پر کرده‌اند، مانند طوطی‌ای که در زبان زیبا و خوش‌سخن خود تو را ستایش می‌کند، به زبان من آمده‌اند و در وصف تو سخن می‌گویند.
من شکر خایم نه شاعر زانکه اندر کام من
شکر شکر ترا جای و مکان آمد پدید
هوش مصنوعی: من شیرینی را می‌چشم نه شعر می‌سرایم، زیرا در دهان من شیرینی است که جای تو و موقعیتت را نمایان کرده است.
لفظ و معنی بر زبان من ز اقبال ثنات
چون روان پاک و چون آب روان آمد پدید
هوش مصنوعی: فرصت خوبی برای من فراهم شده که گفتن شایسته و بسیار زیبا را تجربه کنم. کلمات و معانی به راحتی و به شفافیت مانند آب زلال در ذهنم جاری می‌شوند.
این سخن چون طعنه در خاک خراسان می زند
شاید ار خاک مجیر از بیلقان آمد پدید
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی به انتقاد و سرزنش اشاره دارد و می‌گوید که کلمات مانند طعنه‌ای به خاک خراسان می‌زنند. اشاره به این دارد که ممکن است خاک مجیر از منطقه‌ای دیگر، به نام بیلقان، به سطح آمده باشد و همین موضوع می‌تواند دلیلی برای این سرزنش باشد. به طور کلی، متن نشان‌دهنده نوعی اعتراض یا انتقاد به وضعیت موجود است.
شاعران هستند لیکن آهن از زر خلاص
هم پدید آید چو سنگ امتحان آمد پدید
هوش مصنوعی: شاعران وجود دارند، اما از آهن هم می‌توان درخشش طلا را به دست آورد، همان‌طور که سنگ در هنگام آزمایش شناخته می‌شود.
عید اضحی با هزاران امن و دولت بر درت
از در لطف خدای غیب دان آمد پدید
هوش مصنوعی: عید قربان با هزاران نعمت و آسایش به درگاه تو آمده است و این به خاطر لطف و رحمت خداوندی است که در غیبت خود، این نعمت‌ها را نمایان کرده است.
گاو گردون را بکن قربان که بر روی فلک
از پی قربان شاه کامران آمد پدید
هوش مصنوعی: گاو آسمان را قربانی کن، زیرا از سمت آسمان، پرچم پادشاه کامیاب در حال ظهور است.
در زمانه داد و عدل و ایمنی و خوشدلی
از سر آن خنجر عالم ستان آمد پدید
هوش مصنوعی: در زمانی که عدالت، امنیت و شادی برقرار بود، یک خنجر خطرناک و مرگبار ظهور کرد که تهدیدی برای جهان بود.
تا شود در خط ز خود همچون عتابی آنکه گفت
کز میان سنگ خارا پرنیان آمد پدید
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی به مانند عتابی از خود در خطی واضح و روشن بیافتد، باید گفت که از دل سنگ سخت، پارچه‌ای نرم و زیبا به وجود آمده است.
تا نگوید هیچ صاحب حس که اندر خانقین
لاله نعمان ز شاخ ارغوان آمد پدید
هوش مصنوعی: در خانقاه، لاله‌ای به نام نعمان از شاخه‌های درخت ارغوان به وجود آمده است، اما هیچ‌کس با حس و درک این موضوع را بیان نخواهد کرد.
چار رکن خانه اقبال تو خالی مباد
زان سه نوبت کز ملوک باستان آمد پدید
هوش مصنوعی: چهار پایه و رکن زندگی تو نباید خالی باشد، چرا که از سه دوره، در گذشته ملوک و شاهان قدیمی بر سر این امور آمده‌اند و بر آن تاکید داشته‌اند.
جاودان چون خضر اندر ملک اسکندر بزی
زانکه دین را از تو عمر جاودان آمد پدید
هوش مصنوعی: همچون خضر در سرزمین اسکندر همیشه زنده بمان، زیرا عمر پایدار تو از دین نشأت گرفته است.