شمارهٔ ۴
ز دار ملک جهان روی در کشید وفا
چنانکه زو نرسد هیچ گونه بوی به ما
دو چیز هست که در آفتاب گردش نیست
وفای عهد درین عهد و سایه عنقا
به هیچ گوش نوایی ز خوشدلی نرسد
که شد ز ساز بیک بار ارغنون وفا
ز چار خانه عنصر نواله خوش مطلب
مگو چرا که درو چاشنی نداد آبا
بدانکه تا نرسد مژده مراد به کس
نشسته اند به عزلت مسافران صبا
یکی منم به ضرورت به زخم حادثه خوش
که نیست زهره یکی با دو کردنم یارا
ز رنج خاطر من بر سه نای باربدی
همه ترانه غم می زند سپهر دو تا
ز عکس خون دلم دان که هر شبی ز شفق
سپهر بی شفقت راوقی است خون پالا
نشسته ایم من و غم به همدمی دو بدو
که یک نفس من ازین همنفس نیم تنها
مرا دلی است گره بر گره چو رشته تب
بپرس از که؟ ازین گنبد گره سیما
به بخت من سر خمهای آسمان دردی است
از این به زیر فتادم چو دردی از بالا
ز روز و شب شده ام سیر چون به پیش دلم
سیه گلیمی شب همچو روز شد پیدا
دمی خوشم چو سحر می دهد وگر بخورم
سپید دست چو روزم، چو صبحدم رسوا
زمانه را چه گنه چند ازین چه نااهلی است؟
بلی ز اهل زمانه شکایتی است مرا
به صدر شاه جهان ناسزام گفت حسود
ز رشگ آنکه شدم من به صدر شاه سزا
شه مسیح دم خسرو سلیمان قدر
که مرده زنده کن است از نفس مسیح آسا
قضا کمین فلک صولت ستاره حشر
سکندر آیت و جمشید ملک، خضر بقا
محیط کوه رکاب آسمان صاعقه خشم
سپهر عرش جناب آفتاب ابر عطا
جهان خدیو مهین پهلوان که تعظیمش
ز هفت سقف فلک هفده می برد عذرا
ز کاینات محیط آمدست منصف و بس
که شد عرق همه تن پیش دست او ز حیا
هزار بار به روزی ز بیم انصافش
جهان پر دل پهلو تهی کند ز جفا
به جنب بارگهش همچو چار طاق گیاست
همه کیایی این هفت طاق اندر وا
گشاده شه ره انصاف بحر و کان یعنی
دو دست او که فرو بسته اند دست قضا
شکست دری کان در هزار سال اندوخت
درست شد که به نزدیک جود اوست هبا
ز تیغ اوست بیا کژ نشین و راست بگوی
که نیست کژ به جهان جز کمانچه طغرا
چنان به دور وی اجزای خاک با طربند
که ذره رقص کنان می رود میان هوا
زهی رسیده به جایی بلندی قدرت
که عقل کل به دو منزل نمی رسد آنجا
تویی که ظلم ز بیم تو هست زهره شکاف
تویی که طبع به مدح تو هست زهره نوا
عنایتت که چو گردون فراخ میدانست
به بخت من ز چه شد تنگ بار تر ز سها؟
به یک دروغ که حاسد بگفت و شاه شنید
ز خشم شاه، فتادم ز چشم شاه چرا؟
بدان خدای که اندر سراچه قدمش
خیال بی دل و دیده است و عقل بی سر و پا
به کاف و نون که ازو یافت نام داغ وجود
برین طویله خاک، ابلق صباح و ما
به خرد کاری فطرت به نقش بندی کن
به چربدستی ابداع و صنعت احیا
به نیست هست کنی کز کمال قدرت هست
ز نیستیش فراغت ز هستی استغنا
هزار مهره زرین نمود در شش روز
به صنع بالعجب از هفت حقه مینا
به ذهن حارس هفتم فلک که پرده اوست
درین حدیقه که هر شب ز نو شود برنا
به فر فتوی قاضی القضات صدر ششم
که بر سعادت او هفت کشورند گوا
به دست و خنجر جلاد خطه پنجم
که با سیاه دلی اشقریست سرخ لقا
به چار بالش سلطان یک سواره که هست
فضای طارم چارم ز نور او بنوا
به لحن سینه گشایی که در وثاق سوم
طریق کاسه گری می کند به زخمه ادا
به کلک خواجه بزرگ دوم سرای که هست
بلند مرتبه و خرده دان به فضل و ذکا
به سعی مشعله داری که دست منتهاست
ز نور شعله او بر سر شب یلدا
بدان غرض که بدو پای بسته آمد کوه
بدان سبب که ازو سر گشاده شد دریا
به مهد خاکی که بد طفل اولش آدم
به بزم چرخ که شد میر مجلسش جوزا
به کاف ها و به یاسین و آیة الکرسی
به قاف و صاد و به الکهف و سورة الشعرا
به سین سبح و با حاء حامی حامیم
به نون والقلم و طاء طاهر طاها
به مهر ختم رسالت که نوشدارو ساخت
نسیم دعوتش از بیخهای مهر گیا
ز بهر خدمت درگاه شرع اوست که هست
شهاب و شب به صفت حربه ای به دست کیا
به صدق همدم هجرت به عدل شمع بهشت
به خون خسته غوغا به شیر صف و غا
به تشنه مرده که بد رشگ غنچه سیراب
به زهر خورده که بد نور دیده زهرا
به صدق لهجه بوذر به بوی آه اویس
به سوز سینه سلمان به درد بو دردا
به مفتیان شریعت به مبدعان سخن
به سالکان طریقت به رهروان صفا
به خضر و علم لدنی و مجمع البحرین
به طور و انی انا الله ز حد طور ندا
به عارفان حقیقت گزین غم پرور
که نیستشان ز غم حق به خویشتن پروا
به اهل صفه که چون عود خام سوخته اند
ز تف مجمره سینه در مقام رضا
به رنج خاطر خاصان به خام کاری دهر
به صبر کردن و تسلیم پختگان بلا
به سقف خانه معمور و چار حد حرم
به رکن کعبه و زنجیر مسجدالاقصی
به هیبت نفس صور و هول لا اقسم
به حرمت شب معراج و قرب او ادنی
به هفت سبع و به هفت اختر و به هفت اقلیم
به هفت هیکل و هفت آسمان و هفت اعضا
به داغگاه عقوبت کزو برند نکال
به جامه خانه رحمت کزو دهند جزا
به نور عارض و رخسار روز شاهد روی
به زلف پرشکن و طره شب رعنا
به شام پاک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه گردان و ماه مار افسا
به لطف طبع سخن ساز و حسن لذت یاب
به فیض عقل کم آزار و روح بیش بها
به خط و قامت تقطیع احسن التقویم
به نقطه دل و تعلیم آدم الاسما
به بام قصر دماغ و در دو لختی چشم
به طاق صفه ابرو به شه ره آوا
به جویبار کف و مرغزار عارض و فرق
که این نشیمن حسن است و آن محل سخا
به همت تو که هر شب ز رشگ رتبت او
شود چو گنبد گل شکل گنبد خضرا
به تیغ تو که جهان با کلاهداری خویش
ز بیم اوست بهم در شده چو چین قبا
به جود تو که ازو حرص تنگ حوصله شد
فراخ دل به مروت گشاده کف به عطا
به درگهت که کند آسمان زمین بوسی
ز روی بندگی محض نز طریق ریا
به عفو تو که دهد بوی ساحت جنت
به خشم تو که برد تاب صخره صما
به بزم و ساغر و ساقی خاص تو که شدند
فزون ز خلد و به از کوثر و به از حورا
به سایه تو که گر لطف او علاج کند
ز سایه دق برد از آفتاب استسقا
به پرچم حبشی شکل رایتت که ظفر
به هندویش میان بسته می رود عمدا
به تیر چار بر شاه در کمان سه پی
کزوست شش جهت خاک تنگ بر اعدا
به صدمه نفس سرد من ز گرمی تو
کزوست خرقه نه توی آسمان یکتا
بدین خطاب که نه مرده ام نه زنده بدو
خجل بمانده و عاجز میان خوف و رجا
بدردم از چه من از آروزی خدمت تو؟
که جز لقای تو آنرا مباد هیچ دوا
به شعر من که بدو گر کنند نسبت سحر
صدقت بانگ بر آید ز کوه وقت صدا
بخوردم این همه سوگند و باز می گویم
به ذات پاک مهیمن به عز عز خدا
که زرق خالص و بهتان محض بود آن فصل
که نقل رفت از آنها که کرده اند انها
نه گفته ام نه گذشته است بر دلم هرگز
نه کرد هیچ کس از بنده آن سخن اصغا
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا
و گر شدم دو زبان همچو سوسن آن بهتر
که چون بنفشه زبانم برون کشی ز قفا
من از کجا چه سگم کیستم چه خوانندم
که پیش دل بود از چون منی غبار ترا
شها تو شیر خدایی من آن سگ در تو
که بی گناه تر از گرگ یوسفم حقا
و گر به سهو خطایی که آن مباد برفت
تو عفو کن که ز تو عفو به، ز بنده خطا
به چشم تو که ز تو نیست چین ابرو خوش
بخند و پس به عنایت امان دهم ز عنا
چو چنگ مدح تو گویم به صد زبان زین پس
و گر کنی رگم از پوست همچو چنگ جدا
کسی که پیش تو جز من نهاد خوان سخن
به کاسه سر بی مغز می پزد سودا
دم مجیر به مدحت زبان مرغانست
تو فهم کن که سلیمان تویی به تاج و لوا
اگر نبوت اهل سخن کنم دعوی
بس است معجز من این قصیده غرا
سزد که صدر ترا زحمت دعا ندهم
چه چیز نیست ترا تا بخواهم آن به دعا؟
ازین قدر نگزیرد که گویم از سر صدق
که باد حاجت و حکمت همه روان و روا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز دار ملک جهان روی در کشید وفا
چنانکه زو نرسد هیچ گونه بوی به ما
هوش مصنوعی: از مبدأ قدرت و سلطنت جهان، صفای وفا بهسوی ما نیامد و هیچگونه نشانهای از آن به ما نرسید.
دو چیز هست که در آفتاب گردش نیست
وفای عهد درین عهد و سایه عنقا
هوش مصنوعی: در این دنیا، دو چیز وجود دارند که هیچگاه در معرض تغییر یا از بین رفتن قرار نمیگیرند: یکی وفای به عهد و دیگری سایه عنقا که نماد چیزی نایاب و غیرقابل دسترسی است.
به هیچ گوش نوایی ز خوشدلی نرسد
که شد ز ساز بیک بار ارغنون وفا
هوش مصنوعی: هیچ صدای خوشی از دل شاد به گوش نمیرسد، زیرا وفای واقعی یکباره و بیوقفه مانند ساز ارغنون است.
ز چار خانه عنصر نواله خوش مطلب
مگو چرا که درو چاشنی نداد آبا
هوش مصنوعی: از دل چهار عنصر به خوشی چیزی به دست میآید؛ اما نگو چرا که در آن چیزی از نسل گذشته نیست.
بدانکه تا نرسد مژده مراد به کس
نشسته اند به عزلت مسافران صبا
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که خبر خوش رسیدن آرزوها به کسی نرسد، مسافران نسیم در گوشهای نشستهاند و منتظرند.
یکی منم به ضرورت به زخم حادثه خوش
که نیست زهره یکی با دو کردنم یارا
هوش مصنوعی: من به خاطر ضرورت و شرایط سختی که پیش آمده، باید با زخمهای زندگی کنار بیایم، زیرا کسی نیست که به من کمک کند یا همراهی کند.
ز رنج خاطر من بر سه نای باربدی
همه ترانه غم می زند سپهر دو تا
هوش مصنوعی: از درد و رنج دل من، سه نای باربدی همواره غمانگیز مینوازد و آسمان هم دو بار به این نواها پاسخ میدهد.
ز عکس خون دلم دان که هر شبی ز شفق
سپهر بی شفقت راوقی است خون پالا
هوش مصنوعی: از تصویر غم دل من بفهم که هر شب از سپیده صبح آسمان بیرحم، اشکهای خونینم جاری است.
نشسته ایم من و غم به همدمی دو بدو
که یک نفس من ازین همنفس نیم تنها
هوش مصنوعی: من و غم کنار هم نشستهایم و به مانند دو همراه، در کنار هم قرار داریم. در این لحظه، من از این همنشینی احساس تنهایی نمیکنم.
مرا دلی است گره بر گره چو رشته تب
بپرس از که؟ ازین گنبد گره سیما
هوش مصنوعی: دل من مانند رشتهای گرهخورده است؛ باید از کسی بپرسم که این درد و پیچیدگی را میشناسد، از این سرزمین با چهره گرهدار.
به بخت من سر خمهای آسمان دردی است
از این به زیر فتادم چو دردی از بالا
هوش مصنوعی: به خاطر بخت بد من، مشکلاتی که از آسمان بر سرم نازل شده، مانند دردی است که از بالا به من فشار میآورد و در نتیجه به زمین افتادهام.
ز روز و شب شده ام سیر چون به پیش دلم
سیه گلیمی شب همچو روز شد پیدا
هوش مصنوعی: من از گذر روز و شب خسته شدهام؛ چون قلبم را در زیر گلی سیاه میبینم که شب به روشنی روز درآمده است.
دمی خوشم چو سحر می دهد وگر بخورم
سپید دست چو روزم، چو صبحدم رسوا
هوش مصنوعی: لحظهای خوش هستم مانند صبحی که رویا میدهد، اما اگر بخورم، دستم سفید میشود و مانند روزی که رسوایی را به همراه دارد، در میآیم.
زمانه را چه گنه چند ازین چه نااهلی است؟
بلی ز اهل زمانه شکایتی است مرا
هوش مصنوعی: چه تقصیری دارد زمانه که اینچنین بیوفا و ناپایدار شده است؟ بله، من از مردم این زمان به شکایت نشستهام.
به صدر شاه جهان ناسزام گفت حسود
ز رشگ آنکه شدم من به صدر شاه سزا
هوش مصنوعی: من بالا نشستم و حسودان به من حسادت کردند، زیرا به این مقام شاهی رسیدم و سزاوار آن بودم.
شه مسیح دم خسرو سلیمان قدر
که مرده زنده کن است از نفس مسیح آسا
هوش مصنوعی: شاهی که مانند مسیح قدرت زنده کردن مردگان را دارد، در واقع به واسطه نفس اوست که این توانایی پیدا کرده است.
قضا کمین فلک صولت ستاره حشر
سکندر آیت و جمشید ملک، خضر بقا
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر در کمین نشسته است و قدرت ستارهها، نمونهی بزرگی مانند اسکندر و جمشید را نمایان میکند که خضر در برابر او نماد جاودانگی است.
محیط کوه رکاب آسمان صاعقه خشم
سپهر عرش جناب آفتاب ابر عطا
هوش مصنوعی: فضای کوه مانند یک میدان جنگ است که در آن آسمان مانند صاعقهای خشمگین است. ارتفاع بهشت تحت سلطهی نور خورشید و ابرهایی که بخشندگی و فراوانی را به ارمغان میآورند، قرار دارد.
جهان خدیو مهین پهلوان که تعظیمش
ز هفت سقف فلک هفده می برد عذرا
هوش مصنوعی: جهان، سلطانی بزرگ و پهلوانی اسطورهای دارد که احترامش از خود آسمانها فراتر میرود.
ز کاینات محیط آمدست منصف و بس
که شد عرق همه تن پیش دست او ز حیا
هوش مصنوعی: از آنجایی که محیط عالم وجود با منصفی پر از حیا احاطه شده است، تمامی وجود من در برابر او به شرم آمده است.
هزار بار به روزی ز بیم انصافش
جهان پر دل پهلو تهی کند ز جفا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان میتواند به خاطر ترس از بیعدالتی و ظلم در دنیا، هزار بار در روز احساس ناامیدی کند و دلش پر از درد و رنج شود. ظلم و بیعدالتی میتواند جهانی را که باید پر از امید و محبت باشد، خالی و تهی از شادی کند.
به جنب بارگهش همچو چار طاق گیاست
همه کیایی این هفت طاق اندر وا
هوش مصنوعی: در کنار بارگاهش، مانند چهار طاقی که گلها را خوشبو میکند، همهچیز در این هفت طاق، نشانهای از بزرگی و عظمت اوست.
گشاده شه ره انصاف بحر و کان یعنی
دو دست او که فرو بسته اند دست قضا
هوش مصنوعی: دو دست او که به قضا و سرنوشت پیوند خوردهاند، در واقع نمایانگر این است که او با انصاف و عدالت به دنیای خود نگاهی دارد و به دو جهان بحر و کان (آب و زمین) راه میدهد.
شکست دری کان در هزار سال اندوخت
درست شد که به نزدیک جود اوست هبا
هوش مصنوعی: دری که در طول هزار سال تلاش و زحمت ساخته شده بود، به واسطه بخشش او در یک لحظه خراب شد.
ز تیغ اوست بیا کژ نشین و راست بگوی
که نیست کژ به جهان جز کمانچه طغرا
هوش مصنوعی: از دلیری و شجاعت اوست که بیپروا مینشینی و راستگوئی میکنی؛ زیرا در این دنیا چیزی جز زیبایی و هنرمندی وجود ندارد.
چنان به دور وی اجزای خاک با طربند
که ذره رقص کنان می رود میان هوا
هوش مصنوعی: به گونهای که اجزای خاک به وجد آمدهاند و با شوق و شادی در اطراف او در حرکتاند، حتی ذرات کوچک هم در حال رقصیدن به سمت هوا میروند.
زهی رسیده به جایی بلندی قدرت
که عقل کل به دو منزل نمی رسد آنجا
هوش مصنوعی: قدرت به درجهای رسیده که حتی عقل بزرگترین دانشمندان نیز نمیتواند به آن دست پیدا کند.
تویی که ظلم ز بیم تو هست زهره شکاف
تویی که طبع به مدح تو هست زهره نوا
هوش مصنوعی: تو هستی که به خاطر ترس از تو، دلها تنگ و فشرده میشود، و تو همان کسی هستی که خصائل و صفات نیکو از تو به زبان میآید و دلها را به شعر و ستایش وا میدارد.
عنایتت که چو گردون فراخ میدانست
به بخت من ز چه شد تنگ بار تر ز سها؟
هوش مصنوعی: محبت تو مثل آسمان وسیع و بزرگ بود، اما چرا خوشبختی من اینقدر تنگ و محدود شده است، در حالی که میتوانست بهتر از این باشد؟
به یک دروغ که حاسد بگفت و شاه شنید
ز خشم شاه، فتادم ز چشم شاه چرا؟
هوش مصنوعی: به خاطر یک دروغ که حسود گفت و شاه آن را شنید، از چشم شاه افتادم. چرا باید به خاطر یک حرف نادرست این اتفاق بیفتد؟
بدان خدای که اندر سراچه قدمش
خیال بی دل و دیده است و عقل بی سر و پا
هوش مصنوعی: بدان خدایی که در خانهاش، تصورات بیدل و بیچشم و عقلی بیسر و پا وجود دارد.
به کاف و نون که ازو یافت نام داغ وجود
برین طویله خاک، ابلق صباح و ما
هوش مصنوعی: در اینجا به نام داغی اشاره شده که به وجود ما مربوط میشود، و این نام به نوعی نشانهای از زندگی و وجود ما در این دنیای خاکی است. شاعر به تضاد و زیبایی صبحگاهی و وضعیت حال اشاره میکند، و مفهوم کلی بیشتر به تحولات و تجربیات انسانی در زندگی پرداخته شده است.
به خرد کاری فطرت به نقش بندی کن
به چربدستی ابداع و صنعت احیا
هوش مصنوعی: به عقل و فهم خود، به آفرینش و طراحی بپرداز و با مهارت در خلق و نوآوری، زندگی و هنر را از نو زنده کن.
به نیست هست کنی کز کمال قدرت هست
ز نیستیش فراغت ز هستی استغنا
هوش مصنوعی: اگر به نبودن چیزها واقف باشی، متوجه میشوی که قدرت و توانایی آنقدر زیاد است که میتوانی از نبود آنها احساس راحتی کنی و به هستی بینیاز شوی.
هزار مهره زرین نمود در شش روز
به صنع بالعجب از هفت حقه مینا
هوش مصنوعی: در شش روز، هزاران مهره طلایی با دست ساخت فوقالعادهای به نمایش گذاشته شده است، که نشاندهنده هنر و زیبایی در دستساختهاست.
به ذهن حارس هفتم فلک که پرده اوست
درین حدیقه که هر شب ز نو شود برنا
هوش مصنوعی: ذهن نیروی محافظ آسمان هفتم، که مانع از ورود به این باغ میشود، هر شب تازه و جوان میشود.
به فر فتوی قاضی القضات صدر ششم
که بر سعادت او هفت کشورند گوا
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به مقام و جایگاه بالای قضات و قاضی القضات دارد و به نوعی بر اهمیت و تاثیر تصمیمات آنها در زندگی مردم و جوامع تأکید میکند. منظور این است که قاضی با صدور فتوی صحیح، میتواند سعادت و خوشبختی را برای هفت کشور و سرزمین به ارمغان بیاورد.
به دست و خنجر جلاد خطه پنجم
که با سیاه دلی اشقریست سرخ لقا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که در منطقهای خاص با خشونت و بیرحمی رفتار میکند. او با دلی تیره و اندیشههای آزاردهنده، در حالی که خود را در مقام یک جلاد تصور میکند، به دیگران آسیب میزند. تصویر این فرد به وضوح نشاندهنده سرسختی و سنگدلی اوست.
به چار بالش سلطان یک سواره که هست
فضای طارم چارم ز نور او بنوا
هوش مصنوعی: بر روی تخت سلطنت، سوارکاری مشاهده میشود که نور او، فضای چهارمین طبقه را روشن کرده است.
به لحن سینه گشایی که در وثاق سوم
طریق کاسه گری می کند به زخمه ادا
هوش مصنوعی: با صدای دلنشینی که در دلی در بند، در مسیر سوم، نغمهای غمگین و حسرتآور بیان میشود.
به کلک خواجه بزرگ دوم سرای که هست
بلند مرتبه و خرده دان به فضل و ذکا
هوش مصنوعی: این بیت دربارهی فضائل و استعدادهای یک شخص بزرگ و ارجمند صحبت میکند که دارای مقام والا و دانشی بینظیر است. این فرد به عنوان یک معلم یا مرشد شناخته میشود و به خاطر علم و هوش خود مورد ستایش قرار گرفته است.
به سعی مشعله داری که دست منتهاست
ز نور شعله او بر سر شب یلدا
هوش مصنوعی: تو با تلاش و کوشش، چراغی در دست داری که نور آن بر تاریکی شب یلدا میتابد و راه را روشن میکند.
بدان غرض که بدو پای بسته آمد کوه
بدان سبب که ازو سر گشاده شد دریا
هوش مصنوعی: بدان که به خاطر هدفی خاص، کوه به سوی دریا آمد، چرا که دریا به خاطر آن هدف، سر خود را به سوی آسمان گشود.
به مهد خاکی که بد طفل اولش آدم
به بزم چرخ که شد میر مجلسش جوزا
هوش مصنوعی: در دنیای مادی که انسان اولیه به آن پا گذاشت، همچنان که آدم به دنیا آمد، به همراه زیباییهای آسمان و طبیعت به زندگی و اجتماع رسید.
به کاف ها و به یاسین و آیة الکرسی
به قاف و صاد و به الکهف و سورة الشعرا
هوش مصنوعی: در اینجا به آیات و سورههای قرآن اشاره شده است که هر کدام معانی و پیامهای خاصی دارند. این آیات و سورهها از جمله مهمترین و تاثیرگذارترین بخشهای قرآن هستند که در زندگی روزمره و روحانی مسلمانان نقش دارند. به طور کلی، این متن به اهمیت و فضیلت این سورهها و آیات در دین اسلام اشاره میکند.
به سین سبح و با حاء حامی حامیم
به نون والقلم و طاء طاهر طاها
هوش مصنوعی: این بیت به تدوین حروف و آیات اشاره دارد و از ترکیب حروف الفبا با معانی خاص آنها سخن میگوید. به نوعی، از اهمیت و ارزش بخصوصی که برخی حروف در زبان دارند، صحبت میکند. این حروف به گونهای الهی و قدسی به نظر میرسند و میتوانند نشانههایی از اسرار و معانی عمیقتر باشند.
به مهر ختم رسالت که نوشدارو ساخت
نسیم دعوتش از بیخهای مهر گیا
هوش مصنوعی: به عشق پیامبری که مانند دارویی شفابخش است، نسیم دعوت او از ریشههای محبت میوزد.
ز بهر خدمت درگاه شرع اوست که هست
شهاب و شب به صفت حربه ای به دست کیا
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به قوانین خداوند، شهاب و شب به عنوان سلاحی در دستان کیا وجود دارند.
به صدق همدم هجرت به عدل شمع بهشت
به خون خسته غوغا به شیر صف و غا
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به دوستی و رفاقت در هنگام دوری و هجرت اشاره دارد. او از روشنایی و حقیقتی مانند شمعی در بهشت صحبت میکند که به نیکی و عدالت اشاره دارد. همچنین، به حوادث و تلاشهای سخت زندگی که به شکلی مشابه به جنگ و نبرد ترسیم شدهاند، اشاره میکند. به طور کلی، این بیت به مفاهیمی از جمله صداقت، جستجوی عدالت و مواجهه با چالشها میپردازد.
به تشنه مرده که بد رشگ غنچه سیراب
به زهر خورده که بد نور دیده زهرا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال فردی میپردازد که در شرایط دشواری قرار دارد. او به شدت تشنه و نیازمند است و این تشنگی به نوعی حسادت و حرص او را نسبت به دیگران که در حال خوشی و آرامش هستند، نشان میدهد. شخصی که به زهر دچار شده، به نوعی به افرادی که در زندگی نور و شادی دارند، حسرت میورد و دشواریهای خود را تقبیح میکند. به طور کلی، این بیت بیانگر تضاد میان ناامیدی و آرزوهای رنگارنگ است.
به صدق لهجه بوذر به بوی آه اویس
به سوز سینه سلمان به درد بو دردا
هوش مصنوعی: بوذر با کلام راست و درستش، اویس با نالههایی که از دل برمیخیزد، سلمان با اندوهی که در دل دارد و بو با درد و رنجهایش، همه اینها حسهای عمیق و انسانی را نشان میدهند.
به مفتیان شریعت به مبدعان سخن
به سالکان طریقت به رهروان صفا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به متکلمان دین و افرادی که در امور مذهبی مبنای جدیدی را مطرح میکنند، و همچنین به کسانی که در مسیر عرفان و سلوک معنوی گام برمیدارند و افرادی که در جستجوی پاکی و صفای روح هستند، اشاره میکند. در واقع، به نقش و اهمیت این گروهها در جامعه و در سیر و سلوک فردی و اجتماعی اشاره دارد.
به خضر و علم لدنی و مجمع البحرین
به طور و انی انا الله ز حد طور ندا
هوش مصنوعی: به خضر و دانایی که از دانش الهی برخوردار است و به دو دریا که به هم میرسند، اشاره شده است. همچنین به معنای این است که من خداوندم و از حد این مقام، ندا میزنم.
به عارفان حقیقت گزین غم پرور
که نیستشان ز غم حق به خویشتن پروا
هوش مصنوعی: به نیکوکاران و عارفان واقعی بپیوند که غم آنها، غم محبت و حقیقت است و در راه عشق به خداوند، هیچ توجهی به غمهای شخصی خود ندارند.
به اهل صفه که چون عود خام سوخته اند
ز تف مجمره سینه در مقام رضا
هوش مصنوعی: اهل صفه مانند چوب خامی هستند که در اثر آتش سوزانده شدهاند، و این وضعیتشان ناشی از درد و رنجی است که در درونشان دارند، در حالتی از سربلندی و رضایت زندگی میکنند.
به رنج خاطر خاصان به خام کاری دهر
به صبر کردن و تسلیم پختگان بلا
هوش مصنوعی: زندگی همیشه همراه با دشواریها و چالشهاست، به ویژه برای افرادی که درگیر مسائل خاص هستند. برای پذیرش این سختیها، باید با صبر و تحمل به آنها پاسخ داد و با رشد و پختگی با مشکلات روبرو شد.
به سقف خانه معمور و چار حد حرم
به رکن کعبه و زنجیر مسجدالاقصی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فضایی مقدس و با اهمیت میپردازد. به نوعی از زیبایی و برکت مکانهای مذهبی مانند کعبه و مسجدالاقصی صحبت میکند. به سقف خانه اشاره دارد که ممکن است نماد آرامش و امنیت باشد و چارچوب حرم به منزلهی حفظ و نگهداری از این مکانهای holy به شمار میآید. در این متن، زیبایی و ارزشهای این مکانها مورد تأکید قرار گرفته است.
به هیبت نفس صور و هول لا اقسم
به حرمت شب معراج و قرب او ادنی
هوش مصنوعی: در دل نفس زیبا و ترسناک او، به عظمت شب معراج و نزدیکی او قسم یاد میکنم.
به هفت سبع و به هفت اختر و به هفت اقلیم
به هفت هیکل و هفت آسمان و هفت اعضا
هوش مصنوعی: این بیت به مجموعهای از هفت چیز مختلف اشاره دارد که هر کدام نماد و نمایندهای دارند. این هفتها شامل هفت موجود درنده، هفت سیاره، هفت سرزمین، هفت شکل، هفت آسمان و هفت عضو بدن میشوند. این ترکیب نشاندهنده تنوع و کثرت در عوالم مختلف است.
به داغگاه عقوبت کزو برند نکال
به جامه خانه رحمت کزو دهند جزا
هوش مصنوعی: در جایگاه مجازات که از آنجا انسان را بیرون میکنند، به خانهی رحمت و بخشایش میبرند تا پاداش دریافت کند.
به نور عارض و رخسار روز شاهد روی
به زلف پرشکن و طره شب رعنا
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چهره و موی شباهت دارد. نور رخسار روز به زیبایی و روشنایی اشاره دارد، در حالی که زلف و طره شب به دلربایی و لطافت اشاره میکند. شاعر در اینجا سعی دارد که آراستگی و جاذبهی ظاهری را با زیباییهای طبیعی روز و شب مقایسه کند.
به شام پاک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه گردان و ماه مار افسا
هوش مصنوعی: شام را با پاکی بگذران و در آفتاب، در راهی صاف قرار بگیر. صبح، آینه را به دست بگیر و به زیبایی ماهی که در آسمان است، بنگر.
به لطف طبع سخن ساز و حسن لذت یاب
به فیض عقل کم آزار و روح بیش بها
هوش مصنوعی: با نیکی و خلوص در کلام و زیبایی در لذت، از نعمت خرد بهرهمند شو و برای روح خود ارزش بیشتری قائل باش.
به خط و قامت تقطیع احسن التقویم
به نقطه دل و تعلیم آدم الاسما
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و کمال انسان اشاره دارد. به این معنا که انسان به بهترین شکل و با ظاهری زیبا و متناسب خلق شده است و همچنین از نظر دانش و آگاهی، توانایی نامگذاری و درک مفاهیم مختلف را دارد. این نکته نشاندهندهی ارزش و جایگاه ویژهی انسان در بین آفریدههاست.
به بام قصر دماغ و در دو لختی چشم
به طاق صفه ابرو به شه ره آوا
هوش مصنوعی: بر بالای قصر، بینیام را بالا کردهام و در حالتی خیره به طاقی که بالای سرم است، به کسی که در راه میآید و توجهام را جلب کرده، نگاه میکنم. ابرویم نیز در این حالت، نشانی از دقت و جذابیت دارد.
به جویبار کف و مرغزار عارض و فرق
که این نشیمن حسن است و آن محل سخا
هوش مصنوعی: در کنار جویبار و در دشتهای سبز و زیبا، جایی که زیبایی و شکوه در آنجا وجود دارد، میتوان احساس کرد که این مکان، مظهر نیکی و بخشندگی است.
به همت تو که هر شب ز رشگ رتبت او
شود چو گنبد گل شکل گنبد خضرا
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و اراده تو، هر شب کسانی به خاطر مقام و رتبهات حسادت میکنند و مانند گنبدی که شکل گنبد سبز است، به زیبایی تو مینگرند.
به تیغ تو که جهان با کلاهداری خویش
ز بیم اوست بهم در شده چو چین قبا
هوش مصنوعی: تیغ تو باعث شده که دنیا از ترس تو مانند چین و چروک در پارچهای به هم پیوسته باشد و همه در برابر قدرت تو احساس ضعف کنند.
به جود تو که ازو حرص تنگ حوصله شد
فراخ دل به مروت گشاده کف به عطا
هوش مصنوعی: به سخاوت تو که باعث شده است نیازمندان از تنگنظری خارج شوند و دلها را باز کند، با مهربانی و generosity دستانت گشوده و آمادهی کمک است.
به درگهت که کند آسمان زمین بوسی
ز روی بندگی محض نز طریق ریا
هوش مصنوعی: به درگاه تو، آسمان و زمین با تمام وجود و بدون هیچ ریاکاری، به خاطر بندگی و اطاعت ستایش میکنند.
به عفو تو که دهد بوی ساحت جنت
به خشم تو که برد تاب صخره صما
هوش مصنوعی: بخشش تو بویی بهشتی دارد و خشم تو میتواند سنگهای بزرگ را تاب بیاورد.
به بزم و ساغر و ساقی خاص تو که شدند
فزون ز خلد و به از کوثر و به از حورا
هوش مصنوعی: به مهمانی و شراب و نوشیدنی تو، خاص خودت، که از بهشت بهتر است و از کوثر و حوریان بالاتر.
به سایه تو که گر لطف او علاج کند
ز سایه دق برد از آفتاب استسقا
هوش مصنوعی: اگر سایه تو با لطف و رحمتش درمانگر باشد، پس سایهی تو از آفتاب نیز بهتر است.
به پرچم حبشی شکل رایتت که ظفر
به هندویش میان بسته می رود عمدا
هوش مصنوعی: پرچمی که به شکل حبشی است، نشانگر پیروزی توست که به عمد بر روی آن به هندویش بسته شده و حرکت میکند.
به تیر چار بر شاه در کمان سه پی
کزوست شش جهت خاک تنگ بر اعدا
هوش مصنوعی: در تیراندازی با چهار تیر بر هدف که از سه جهت به آن میتوان شلیک کرد، هدفی وجود دارد که در مقابل دشمنان قرار دارد و آنها را به خطر میاندازد.
به صدمه نفس سرد من ز گرمی تو
کزوست خرقه نه توی آسمان یکتا
هوش مصنوعی: به دلیل سردی نفس من که ناشی از گرمی توست، من به این نتیجه رسیدهام که تو، آن کسی هستی که در آسمان واحد و یگانه است.
بدین خطاب که نه مرده ام نه زنده بدو
خجل بمانده و عاجز میان خوف و رجا
هوش مصنوعی: من نه مردهام و نه زنده، در این حالت بین امید و ترس ماندهام و به خاطر این وضعیت، شرمندهام و ناتوان.
بدردم از چه من از آروزی خدمت تو؟
که جز لقای تو آنرا مباد هیچ دوا
هوش مصنوعی: من از چه چیزی میتوانم به تو درد دل کنم وقتی که هیچ درمانی جز دیدار تو برایم وجود ندارد؟
به شعر من که بدو گر کنند نسبت سحر
صدقت بانگ بر آید ز کوه وقت صدا
هوش مصنوعی: اگر به شعر من که حالتی جادویی دارد نسبتی بدهند، صدای آن از کوه بلند خواهد شد.
بخوردم این همه سوگند و باز می گویم
به ذات پاک مهیمن به عز عز خدا
هوش مصنوعی: من این همه سوگند خوردم و دوباره به ذات پاک خداوند بزرگ و باعزت سخن میگویم.
که زرق خالص و بهتان محض بود آن فصل
که نقل رفت از آنها که کرده اند انها
هوش مصنوعی: فصل یا دورهای که در آن تنها دروغ و تزویر مشهود است، به دورانی اشاره دارد که افرادی به رفتارهای نادرست و ناروا متهم شدهاند و از آنها دور شدند.
نه گفته ام نه گذشته است بر دلم هرگز
نه کرد هیچ کس از بنده آن سخن اصغا
هوش مصنوعی: من نه چیزی گفتهام، نه در دل من چیزی گذشته است، و هیچکس از بندگان من هم هرگز آن سخن را نگفته است.
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا
هوش مصنوعی: من در مورد وزن و قافیه شعر صحبت میکنم، اما از کجا باید به موضوعات مهم و بزرگ مملکت بپردازم؟
و گر شدم دو زبان همچو سوسن آن بهتر
که چون بنفشه زبانم برون کشی ز قفا
هوش مصنوعی: اگر زبانم دوشاخه شود مانند گل سوسن، بهتر است که چون گل بنفشه از پشت سر سخن نگویم و زبانم را بیرون نیاورم.
من از کجا چه سگم کیستم چه خوانندم
که پیش دل بود از چون منی غبار ترا
هوش مصنوعی: من نمیدانم از کجا آمدهام، چه کسی هستم و چه نامی دارم، اما برای دل خودم، وجود من مانند غباری است که بر تو نشسته است.
شها تو شیر خدایی من آن سگ در تو
که بی گناه تر از گرگ یوسفم حقا
هوش مصنوعی: ای روشنی و بزرگی، تو مانند شیر خداوندی و من مانند سگی هستم که بیگناهتر از گرگ در داستان یوسف میباشم.
و گر به سهو خطایی که آن مباد برفت
تو عفو کن که ز تو عفو به، ز بنده خطا
هوش مصنوعی: اگر به اشتباه خطایی از من سر زد، تو ببخش. چون بخشش از جانب تو نشانه بزرگی و برتری است، در حالی که خطا از سوی من ناشی از ضعف و ناتوانی است.
به چشم تو که ز تو نیست چین ابرو خوش
بخند و پس به عنایت امان دهم ز عنا
هوش مصنوعی: به چشمهای تو که به خودت تعلق ندارد، با زیبایی ابروانت لبخند بزن و سپس با لطف و محبت، از آسیبها و نگرانیها محافظت کن.
چو چنگ مدح تو گویم به صد زبان زین پس
و گر کنی رگم از پوست همچو چنگ جدا
هوش مصنوعی: هرگاه به وصف و ستایش تو با زبانهای مختلف بپردازم، حتی اگر تو رگ مرا از پوست جدا کنی، باز هم از این کار دست نخواهم کشید.
کسی که پیش تو جز من نهاد خوان سخن
به کاسه سر بی مغز می پزد سودا
هوش مصنوعی: کسی که غیر از من برای تو صحبت نمیکند، در حقیقت مانند کسی است که در ظرفی خالی و بیمغز تفکراتش را به وجود میآورد.
دم مجیر به مدحت زبان مرغانست
تو فهم کن که سلیمان تویی به تاج و لوا
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از فردی است که در سخنوری و بیان مهارت دارد، به طوری که طوطی ها و پرندگان به ستایش او مشغولند. بدین معنا که تو باید درک کنی که تو همانند سلیمان هستی که تاج و حکمت بر سر دارد و در قدرت خود بینظیر است.
اگر نبوت اهل سخن کنم دعوی
بس است معجز من این قصیده غرا
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره مقام و جایگاه نبوت سخن بگویم، همین ادعا برای من کافی است. معجزه من همین شعر زیباست.
سزد که صدر ترا زحمت دعا ندهم
چه چیز نیست ترا تا بخواهم آن به دعا؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای تو هیچ چیز نیست که من بخواهم آن را از خدا درخواست کنم. به همین دلیل، نیازی نیست که زحمت دعا را به دوش تو بیندازم.
ازین قدر نگزیرد که گویم از سر صدق
که باد حاجت و حکمت همه روان و روا
هوش مصنوعی: از این مقدار دور نشو که با صداقت بگویم، زیرا نیروی نیات و دانایی همواره در حال حرکت و اجرایی است.