گنجور

شمارهٔ ۳

تا کی ز خطه خوف آیی به صف رجا
برگیر پا و برو زین دار ملک فنا
عمرت به باغ امل یکروزه گشت چو گل
تو چون مه دو شبه طفل جهان صفا
طفلی ز بار رضا یکره دو تا شو و بس
کانک هلال فلک طفل است و هست دو تا
بیخ امید بکن تا سر ز خطه دل
بهر نجات بر سر تا به خط رضا
راحت مجوی ز خاک زیرا بهم نبود
کام نهنگ و امان، صحن بهشت و وبا
سینه مکن به سری در راه فقر که تو
بی سر چو پیرهنی بی سینه همچو قبا
در خاک این جهان بنشین چو خاک زمین
تا هم تو بر ندهی خاکت به باد هوا
در چار میخ خودی ور نه بهر دو نفس
ده بار هاتف سر می گویدت که در آ
ملک رجا طلبی بر خوف پای بنه
کز خوف دید توان سر حد ملک رجا
مهر از جهان مطلب زانکه بر عروس چنین
باشد امید زهش در عقل عین خطا
ز آب و گیاه جهان صورت چه می نگری
تمساح خفته نگر در زیر آب و گیا
از بس که خورد هوا خون تو شب همه شب
غالب شود ز شفق خون بر مزاج هوا
در زیر حقه چرخ ار بود مهره مهر
از حقه دیده ببر کان مهره نیست بجا
عزلت به نقد وجود از روزگار بخر
ایرا خرد همه کس گوهر به نیم بها
دل کن به دست نخست کاین صورتست نه دل
بس هست بر من و تو صحرای چین و ختا
عیسی قدسی بدان رسی کزین و از آن
کاینجا زرست و درم و آنجا دمست و دوا
با عقل قاصر تو چه مه چه چنبر دف
در بزم کودک چه ارغنون چه سه تا
بند نجات که زد در پیش رخنه دل؟
آنکس که رفت برون از بند کام و هوا
از نفس امان مطلب کاینجا نداد به کس
نخل شکسته رطب دست بریده عطا
هستی خلیفه نسب بغداد قدس طلب
سایس سرای جهان چه در خورست ترا
زین پنج حس چه شوی ایمن که با همه شش؟
بد باز هم برد از خصل حریف دغا
صافی بباش و بره زین تنگنای که می
آن روز رست زدن کز درد گشت جدا
گنج گهر چه نهی چون راه کاهکشان
عالم به برگ کهی واکن چو کاهربا
کی گشت طبع حکیم از خاک سوخته خوش
کی دید تشنه عشق از آب دجله شفا
زر خاک سوخته دان کز آتش هوسش
شد همچو کوره زر دلهای ما و شما
زیر سپهر قمر سر بر نکرد گلی
کان دید روی امان یا داد بوی وفا
خس پرورست جهان وانگه رسید ازو
طوطی به ملک سخن هدهد به تاج و لوا
عنقا نفس چه زند تا در زمانه بود
هدهد به تاج نکو، طوطی به نطق سزا
دهر ار به جای غذا خونت دهد چه عجب
خود در رحم ز نخست از خونت ساخت غذا
در قلزم خطری جان با سفینه فگن
تا لاتخف دهدت سالار شرع ندا
سلطان فقر طلب کشورستان هدی
خاکی عرش نشین مکی شرع گشا
با مهر خاتم او یعنی محمد حر
چون موم مهره شده سنگ تبیر و حرا
داروی خسته دلان داد از مفرح لب
تا شده گشاده دهن ناگاه صورت لا
چون کوس دعوت او پر کرد گوش جهان
از کوه بانگ صدقت آمد به جای صدا
شاخ شریعت او طوبی علم و عمل
فرع حقیقت او طوطی حلم و حیا
وقت اشارت حق جانباز امر قدم
لیکن به وقت سخن جانبخش عقل و ذکا
در راه مرتبه اش عیسی نشسته خجل
با صدق معجزه اش موسی شکسته عصا
بشنیده دولت او از سوسمار سخن
آورده دعوت او از سنگ ریزه گوا
از بهر گرسنگان در قحط سال هدی
بنهاده خوان کرم در داده بانگ صلا
در بند دعوت او سلطان جان و خرد
در دام همت او سیمرغ جود و سخا
چون دید چشم دلش کم بیش کون و مکان
پا بر سر همه زد ننشسته از سر پا
حق داده خاتم دین بهر صلاح بدو
او داده مهر نگین بهر نجات به ما
آن شب که رفت برون زین تنگنای وحش
برداشت محمل تن زین عرصه گاه بلا
رفت از جهان نشیب تا خط عالم کل
بگذاشت از پس پشت این تیره روی فضا
از عکس جبهت او پر ماه شکل فلک
از نعل مرکب او پر زهره صحن سما
فتراک مرکب او بگرفته روح امین
او رفت گرم عنان زین سرد سیر عنا
ادهم برانده برون از شش جهات عدم
افگنده رخت وجود اندر حریم بقا
روشتگان فلک فارغ ز سیر و سکون
نورستگان زمین خالی ز نشو و نما
در کشتزار جهان گل شد به معجز او
هر قطره خون که ازو در راه گشت جدا
شکرانه قدمش در پای مرکب او
انجم فشانده گهر، گردون فکنده وطا
عیسی ز چار دری با جمله جمع رسل
پیش آمده به ادب کرده سلام ادا
بنمود چو آیینه در چشم همت او
هم بام هفت فلک هم صحن هشت سرا
خورشید با دف زر همساز زهره شده
آن برفگنده خروش وین در گرفته نوا
جبریل داده بدو از لود نوت خبر
احمد بدین سببش در راه کرده رها
تنها به مرکب جان بی هیچ واسطه ای
رفت از فضای افق تا خط ثم دنا
آمد ز پرده غیب آواز امر بدو
کای پیشوای رسل مندیش پیشتر آ
پیش اشارت حق صد سجده کرده ولیک
آنجا نبود مکان تا گفتی او که کجا
بنهاد خوان کرم در بارگاه قدم
مهمان محمد حر مهمان خداش خدا
دیدم به دیده سر ذات منزه حق
بیرون ز حد و جهت خالی ز چون و چرا
مانده به حضرت قدس از شرم بسته زبان
لا احصی از پی این گفته به جای ثنا
چندین هزار سخن با حق برانده به سر
زان ناشنیده ازو کس در خلا و ملا
آورده از در او منشور کون و مکان
توقیع کرده برو رب اهدنا و قنا
بهر شکسته دلان کرده شفاعت و حق
داده نشان که دهد رحمت به خلق جزا
هم در شب آمده باز از خلوه خانه سر
حجت نبشته قوی حاجات گشته روا
ای آب رحمت تو آتش نشان اثیر
وی تف غیر تو آیینه سوز انا
دانی که نیست مجیر از دست طایفه ای
کایند بر در تو دل پر ز بار ریا
جوقی به گاه جدل چون کاسه زود شکن
قومی به وقت سخن چون کوس یافه درا
چو آب گرم همه دمساز و وقت کرم
چو خاک خشک و خشن چو باد سرد و گزا
ایشان چو قلب شتا از طبع بسته و من
با خاطری که برد زو رشگ قلب شتا
زین ناقصان زیاد ایمن نیم نفسی
پاکا به عزت تو امنی فرست مرا
چون فیض رحمت تو کم نیست پس چه عجب
گر مستجاب شود در حضرت تو دعا

اطلاعات

وزن: مستفعلن فعلن مستفعلن فعلن (بسیط مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی ز خطه خوف آیی به صف رجا
برگیر پا و برو زین دار ملک فنا
هوش مصنوعی: تا کی باید از هراس و ترس در این صف آرزوها بایستی؟ دست از این بی‌قراری بردار و از این دنیا که به فنا می‌انجامد، برو!
عمرت به باغ امل یکروزه گشت چو گل
تو چون مه دو شبه طفل جهان صفا
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند یک باغ خیال و آرزوست که زودگذر است، همانطور که گل در یک روز شکوفا می‌شود. تو شبیه به ماهی هستی که تنها دو شب در آسمان باقیمانده و کودکانه به زیبایی دنیا می‌نگرد.
طفلی ز بار رضا یکره دو تا شو و بس
کانک هلال فلک طفل است و هست دو تا
هوش مصنوعی: کودکی که از رضایت بزرگترش رشد می‌کند، دو تا می‌شود و بس؛ زیرا هلال آسمان نیز همچون کودکی است که دو نیمه دارد.
بیخ امید بکن تا سر ز خطه دل
بهر نجات بر سر تا به خط رضا
هوش مصنوعی: امید خود را به کلی قطع کن تا از منطقه دل به خاطر نجات خود، تنها بر سر خط رضایت قرار بگیری.
راحت مجوی ز خاک زیرا بهم نبود
کام نهنگ و امان، صحن بهشت و وبا
هوش مصنوعی: به دنبال آسایش و راحتی در دنیای مادی نباش، چرا که در این زمین، چیزی پیدا نخواهی کرد که به خوبی و آرامش واقعی نزدیک باشد. زندگی پر از چالش و مشکلات است، حتی اگر انسان به دنبال بهشت باشد، باز هم به بیماری‌ها و ناملایمت‌ها دچار می‌شود.
سینه مکن به سری در راه فقر که تو
بی سر چو پیرهنی بی سینه همچو قبا
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده و برای فقر تلاش نکن، چون تو بدون وجود واقعی‌ات، به مانند لباسی هستی که بدون کارایی می‌ماند.
در خاک این جهان بنشین چو خاک زمین
تا هم تو بر ندهی خاکت به باد هوا
هوش مصنوعی: در این دنیا مانند خاک زمین زندگی کن تا این که در نهایت، خاک تو هم به دست باد نرود.
در چار میخ خودی ور نه بهر دو نفس
ده بار هاتف سر می گویدت که در آ
هوش مصنوعی: اگر به خودت توجه نداشته باشی و در خودت قرار نگیری، حتی ده بار هم که دلسوزی کرده و به تو بگویند، باز هم فایده‌ای نخواهد داشت. بنابراین باید به خودت و درونت اهمیت بدهی.
ملک رجا طلبی بر خوف پای بنه
کز خوف دید توان سر حد ملک رجا
هوش مصنوعی: امید و آرزو را به جای ترس قرار بده، زیرا کسی که با ترس زندگی کند، قادر به دستیابی به مرزهای امید و آرزو نخواهد بود.
مهر از جهان مطلب زانکه بر عروس چنین
باشد امید زهش در عقل عین خطا
هوش مصنوعی: از دنیا توقع محبت نداشته باش، چون امید به شادی و عشق در دنیای فریبنده، به مانند امید به محبت در ازدواجی است که از ابتدا اشتباه بوده است.
ز آب و گیاه جهان صورت چه می نگری
تمساح خفته نگر در زیر آب و گیا
هوش مصنوعی: به جای اینکه فقط به ظواهر دنیا که از آب و گیاه تشکیل شده نگاه کنی، به عمق و اسرار نهفته در زیر آن، مانند تمساحی که در زیر آب پنهان شده توجه کن.
از بس که خورد هوا خون تو شب همه شب
غالب شود ز شفق خون بر مزاج هوا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه شب‌ها هوا پر از خون تو شده، رنگ آسمان در هنگام صبح به رنگ خون می‌زند و حال و هوای آن تغییر می‌کند.
در زیر حقه چرخ ار بود مهره مهر
از حقه دیده ببر کان مهره نیست بجا
هوش مصنوعی: اگر در زیر سایه چرخ زمان مهره‌ای وجود داشته باشد، آن مهره از نگاه حقیقت دور است، زیرا این مهره در مکان خود قرار ندارد.
عزلت به نقد وجود از روزگار بخر
ایرا خرد همه کس گوهر به نیم بها
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که از زندگی و زمانه خود دوری کن و در انزوا به تعبیر واقعی خود پی ببری. هر کس ارزش و فهمی دارد که نمی‌توان آن را به راحتی ارزیابی کرد. پس تلاش کن تا این ارزش را درک کنی و به آن احترام بگذاری، حتی اگر به نظر بی‌ارزش بیاید.
دل کن به دست نخست کاین صورتست نه دل
بس هست بر من و تو صحرای چین و ختا
هوش مصنوعی: دل را به دست اول بسپار که این فقط یک تصویر است، نه واقعی. در واقع، دل ما همچنان در صحراهای چین و ختا سرگردان است.
عیسی قدسی بدان رسی کزین و از آن
کاینجا زرست و درم و آنجا دمست و دوا
هوش مصنوعی: ای عیسی، به مقام پاکی و روحانیت دست یاب، زیرا در اینجا ثروت و مال وجود دارد و در آنجا زندگی و آرامش و درمانی برای دردها.
با عقل قاصر تو چه مه چه چنبر دف
در بزم کودک چه ارغنون چه سه تا
هوش مصنوعی: با عقل محدود و ناقص خودت، چه زیبایی‌هایی را می‌توانی ببینی؟ در حالی که در مجلس شادی، از صدای دف و موسیقی بچه‌ها لذت می‌بری، همواره به یاد داشته باش که چقدر دنیای اطرافت پر از زیبایی و شگفتی است.
بند نجات که زد در پیش رخنه دل؟
آنکس که رفت برون از بند کام و هوا
هوش مصنوعی: آیا زمانی که دل از عشق و آرزوها خالی شد، نجاتی وجود دارد؟ آن کسی که از اسارت خواسته‌ها و تمایلات خود رها شده است، به آزادی و آرامش دست می‌یابد.
از نفس امان مطلب کاینجا نداد به کس
نخل شکسته رطب دست بریده عطا
هوش مصنوعی: نفس به من امان نداد و نتوانستم چیزی بگویم. در این مکان، مانند درخت نخل شکسته، که میوه‌اش کم شده، من هم در وضعیت نا امیدی به سر می‌برم و نمی‌توانم چیزی تقدیم کنم.
هستی خلیفه نسب بغداد قدس طلب
سایس سرای جهان چه در خورست ترا
هوش مصنوعی: وجود تو نماینده‌ی نسل بغداد است، پس در این خانه‌ی جهان چه مقام و شأنی برای تو شایسته است؟
زین پنج حس چه شوی ایمن که با همه شش؟
بد باز هم برد از خصل حریف دغا
هوش مصنوعی: از این پنج حس چه کسی می‌تواند ایمن باشد وقتی که با شش حس دیگر مواجه است؟ باز هم باید مراقب بود که دشمن فریبکار از این ویژگی‌ها بهره‌برداری کند.
صافی بباش و بره زین تنگنای که می
آن روز رست زدن کز درد گشت جدا
هوش مصنوعی: صاف و بی‌غش باش و از این تنگنا دور شو، چون در آن روزی که گرفتار درد شدم، آزاد شدم.
گنج گهر چه نهی چون راه کاهکشان
عالم به برگ کهی واکن چو کاهربا
هوش مصنوعی: اگر گنج گرانبهایی داری، چرا آن را در مسیر کسی قرار می‌دهی که از ارزش آن بی‌خبر است؟ مانند اینکه برگی را به کسی نشان دهی که نمی‌داند چگونه باید به زیبایی‌های آن نگاه کند.
کی گشت طبع حکیم از خاک سوخته خوش
کی دید تشنه عشق از آب دجله شفا
هوش مصنوعی: آیا می‌توان طبع حکیم را خوش و شاداب دید، در حالی که از خاکی سوخته برمی‌خیزد؟ آیا کسی که تشنه عشق است، می‌تواند از آب دجله بهبودی بیابد؟
زر خاک سوخته دان کز آتش هوسش
شد همچو کوره زر دلهای ما و شما
هوش مصنوعی: خاک سوخته را به‌عنوان زر و طلا بدان، زیرا آتش خواسته و آرزویش آن را مانند کوره‌ی طلاگر تبدیل کرده است، دل‌های ما و شما نیز چنین حالتی دارند.
زیر سپهر قمر سر بر نکرد گلی
کان دید روی امان یا داد بوی وفا
هوش مصنوعی: گلی که در زیر آسمان می‌روید، سرش را بلند نکرد چرا که تنها یک بار چهره محبوبش را دید و از آن پس عطر وفای او را حس کرده است.
خس پرورست جهان وانگه رسید ازو
طوطی به ملک سخن هدهد به تاج و لوا
هوش مصنوعی: جهان با زیبایی‌ها و جاذبه‌هایش ما را پرورش می‌دهد و سپس از این زیبایی‌ها، پرنده‌ای مانند طوطی به سرزمین کلمات و حکمت می‌رسد و هدهد با تاج و پرچم نمایان می‌شود.
عنقا نفس چه زند تا در زمانه بود
هدهد به تاج نکو، طوطی به نطق سزا
هوش مصنوعی: پرنده‌ی افسانه‌ای (عنقا) نمی‌تواند در این دنیا زندگی کند، در حالی که پرنده‌هایی مانند هدهد با تاج زیبا و طوطی با سخنان دلنشین وجود دارند.
دهر ار به جای غذا خونت دهد چه عجب
خود در رحم ز نخست از خونت ساخت غذا
هوش مصنوعی: اگر زمانه به جای غذا، خونی به تو بدهد، چه تعجبی دارد؟ چون تو از ابتدا در رحم مادر از خون خود غذایت ساخته شده‌ای.
در قلزم خطری جان با سفینه فگن
تا لاتخف دهدت سالار شرع ندا
هوش مصنوعی: در دریای تهدید، جان خود را در کشتی رها کن، تا اینکه رهبری از قانون به تو مژده ندهد.
سلطان فقر طلب کشورستان هدی
خاکی عرش نشین مکی شرع گشا
هوش مصنوعی: سلطان فقر در جستجوی سرزمین و کشور خود است؛ او که از خاک برخاسته و در عرش آسمانی نشسته، راهگشای قانون و شریعت مکی است.
با مهر خاتم او یعنی محمد حر
چون موم مهره شده سنگ تبیر و حرا
هوش مصنوعی: وجود پیامبر اسلام، محمد (ص)، باعث تسلیم و نرم شدن دل‌ها و جان‌ها مانند موم در برابر مهر می‌شود. در اینجا، اشاره شده است که تاثیر محبت و رهبری او به قدری قوی است که حتی سختی‌ها و موانع را از بین می‌برد.
داروی خسته دلان داد از مفرح لب
تا شده گشاده دهن ناگاه صورت لا
هوش مصنوعی: دارویی برای کسانی که دلشان گرفته است فراهم شده، تا با لب‌های شاد و خنده بر چهره، غم را فراموش کنند. ناگهان، چهره‌ای زیبا و خندان نمایان می‌شود.
چون کوس دعوت او پر کرد گوش جهان
از کوه بانگ صدقت آمد به جای صدا
هوش مصنوعی: زمانی که سیگنال دعوت او به گوش دنیا رسید، صدا و بانگ صدای او مانند آوای کوه در دل جهان پیچید.
شاخ شریعت او طوبی علم و عمل
فرع حقیقت او طوطی حلم و حیا
هوش مصنوعی: شاخة شریعت او نمادی از درخت طوبی علم و عمل است و حقیقت او مانند طوطی است که حیا و مهربانی را به تصویر می‌کشد.
وقت اشارت حق جانباز امر قدم
لیکن به وقت سخن جانبخش عقل و ذکا
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند اشاره می‌کند، دلیران برای عمل آماده می‌شوند، اما در زمان گفتگو، باید از عقل و هوش بهره ببرند.
در راه مرتبه اش عیسی نشسته خجل
با صدق معجزه اش موسی شکسته عصا
هوش مصنوعی: عیسی در مسیر مرتبه و مقام خود با شرم نشسته است، در حالی که موسی با صداقت و معجزه‌اش عصای خود را شکسته است.
بشنیده دولت او از سوسمار سخن
آورده دعوت او از سنگ ریزه گوا
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که خوشبختی او از صحبت‌هایی که درباره‌اش می‌شود، ناشی شده و دعوتش از چیزهای بی‌جان و کم‌ارزش به وجود آمده است.
از بهر گرسنگان در قحط سال هدی
بنهاده خوان کرم در داده بانگ صلا
هوش مصنوعی: برای گرسنگان در سال سخت قحطی، سفره‌ای از نعمت و generosity پهن کرده و با صدای بلند دعوت به کمک کرده است.
در بند دعوت او سلطان جان و خرد
در دام همت او سیمرغ جود و سخا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به اهمیت و عظمت دعوت الهی اشاره کرده است. انسانی که به دعوت او پاسخ می‌دهد، در حقیقت در مسیری قرار می‌گیرد که به اوج مرتبط می‌شود و می‌تواند از نعمت‌های فراوانی بهره‌مند گردد. او با پیروی از این دعوت، به درجات بالای فکری و معنوی دست پیدا می‌کند و به نوعی از فضائل و بخشندگی الهی نیز برخوردار می‌شود.
چون دید چشم دلش کم بیش کون و مکان
پا بر سر همه زد ننشسته از سر پا
هوش مصنوعی: زمانی که دل او به جهان و مکان‌ها نگریست، با نگاهی عمیق و پر قدرت بر همه چیز غلبه کرد و هیچگاه از تلاش و جستجو دست برنداشت.
حق داده خاتم دین بهر صلاح بدو
او داده مهر نگین بهر نجات به ما
هوش مصنوعی: خداوند به پیامبر خاتم (ص) به خاطر اصلاح و هدایت مردم مقام و فضیلت بخشیده و به او نشان و علامتی داده که ما را به نجات برساند.
آن شب که رفت برون زین تنگنای وحش
برداشت محمل تن زین عرصه گاه بلا
هوش مصنوعی: آن شب که از این تنگنای سخت خارج شد، بار و بنه‌ای که بر دوش داشت را از این میدان پر از درد و رنج برداشت.
رفت از جهان نشیب تا خط عالم کل
بگذاشت از پس پشت این تیره روی فضا
هوش مصنوعی: از این دنیا رفت و به مراتب بالاتری رسید و تمام حقایق عالم را پشت سر گذاشت، در حالی که این چهره تاریک فضای هستی را ترک کرد.
از عکس جبهت او پر ماه شکل فلک
از نعل مرکب او پر زهره صحن سما
هوش مصنوعی: چهره او همچون ماهی درخشان است و از جلوه‌اش آسمان زیبا و روشن می‌شود. از نعل اسب او، ستاره‌ها در آسمان پخش شده‌اند و فضای آسمان پر از زیبایی می‌شود.
فتراک مرکب او بگرفته روح امین
او رفت گرم عنان زین سرد سیر عنا
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر می‌شود که روح راستین و باوفای انسان به وسیله‌ای چون زین و افسار، در حرکت است. در این سفر، او به سوی هدفی می‌رود و از سردی‌ها و موانع عبور می‌کند. به عبارت دیگر، روح انسانی در پی تجربه‌ای غنی و پرمعناست و با اراده و تلاش خود، به جلو حرکت می‌کند.
ادهم برانده برون از شش جهات عدم
افگنده رخت وجود اندر حریم بقا
هوش مصنوعی: یک اسب سیاه (ادهم) که به سرعت از هر سمت فضای خالی و عدم عبور می‌کند، وجود خود را در حریم بقا که جاودانه است، قرار داده است.
روشتگان فلک فارغ ز سیر و سکون
نورستگان زمین خالی ز نشو و نما
هوش مصنوعی: جهان بالایی از چرخه و حرکت بی‌نصیب است و نورها در زمین از رشد و پرورش بی‌بهره‌اند.
در کشتزار جهان گل شد به معجز او
هر قطره خون که ازو در راه گشت جدا
هوش مصنوعی: در زمین زندگی، هر قطره خونی که در راه عشق و حقیقت فدا شده، مانند گلی است که به وسیله معجزه او شکوفا می‌شود و زیبایی می‌آورد.
شکرانه قدمش در پای مرکب او
انجم فشانده گهر، گردون فکنده وطا
هوش مصنوعی: به خاطر وجود او، زمین و آسمان زیبا شده‌اند و مانند ستاره‌ها می‌درخشند. در مقابل او همه چیز به زیبایی و شکوه جلوه می‌کند.
عیسی ز چار دری با جمله جمع رسل
پیش آمده به ادب کرده سلام ادا
هوش مصنوعی: عیسی از چهار در وارد شد و با همه پیامبران دیگر به ادب و احترام سلام کرد.
بنمود چو آیینه در چشم همت او
هم بام هفت فلک هم صحن هشت سرا
هوش مصنوعی: چشم همت او مانند آینه‌ای است که زیبایی‌ها و توانایی‌هایش را نمایان می‌کند، به طوری که از بالاترین آسمان‌ها تا گستره زمین را نشان می‌دهد.
خورشید با دف زر همساز زهره شده
آن برفگنده خروش وین در گرفته نوا
هوش مصنوعی: خورشید با صدای دل‌نواز دف در کنار زهره (سیاره) قرار گرفته و برف‌های سرد و خموش به صدا درآمده‌اند و اینجا نوا و آهنگی دلنشین به گوش می‌رسد.
جبریل داده بدو از لود نوت خبر
احمد بدین سببش در راه کرده رها
هوش مصنوعی: جبریل (فرشته وحی) خبر خوشی از سمت خدا به او (پیامبر) می‌آورد و به همین دلیل او در مسیر رسالتش آزادانه پیش می‌رود.
تنها به مرکب جان بی هیچ واسطه ای
رفت از فضای افق تا خط ثم دنا
هوش مصنوعی: روح به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه‌ای، از فضای آسمان به بالاترین نقطه‌ی نزدیک به خداوند پرواز کرد.
آمد ز پرده غیب آواز امر بدو
کای پیشوای رسل مندیش پیشتر آ
هوش مصنوعی: صدای دستوری از عالم غیب به او رسید که ای پیشوای پیامبران، نگران نباش و جلوتر برو.
پیش اشارت حق صد سجده کرده ولیک
آنجا نبود مکان تا گفتی او که کجا
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به خداوند اشاره کنم، صد بار به خاطر او سجده کرده‌ام، اما در آن مکان خاص نبودم تا بگویم او کجاست.
بنهاد خوان کرم در بارگاه قدم
مهمان محمد حر مهمان خداش خدا
هوش مصنوعی: در بارگاه خدا، محمد حر به عنوان مهمان ویژه‌ای حضور دارد و در اینجا سفره‌ای از نعمت و کرامت گسترده شده است.
دیدم به دیده سر ذات منزه حق
بیرون ز حد و جهت خالی ز چون و چرا
هوش مصنوعی: چشم من، وجود ناب و پاک خدا را دید که از هر نوع محدودیت و سوال خالی است.
مانده به حضرت قدس از شرم بسته زبان
لا احصی از پی این گفته به جای ثنا
هوش مصنوعی: در حضور خداوند از شرم و حیا زبانم را بسته‌ام و نمی‌توانم آنچه را که شایسته ستایش است، بیان کنم.
چندین هزار سخن با حق برانده به سر
زان ناشنیده ازو کس در خلا و ملا
هوش مصنوعی: هزاران سخن با خدا گفته‌ام، اما هیچ‌کس در عالم غیب و مجمع آن را نشنیده است.
آورده از در او منشور کون و مکان
توقیع کرده برو رب اهدنا و قنا
هوش مصنوعی: آورده از در او، راهنمایی برای جهان و هستی وجود دارد که در آن آمده، پروردگارا ما را هدایت کن و از گناهانمان در امان بدار.
بهر شکسته دلان کرده شفاعت و حق
داده نشان که دهد رحمت به خلق جزا
هوش مصنوعی: برای دل‌های شکسته دعا و شفاعت کرده و نشان از حق داده است تا رحمت به بندگانش پاداشی عطا کند.
هم در شب آمده باز از خلوه خانه سر
حجت نبشته قوی حاجات گشته روا
هوش مصنوعی: در شب، شخصی به خانه برگشته و در آنجا نامه‌ای نوشته که در آن نیازها و خواسته‌های خود را به طور قوی و محکم بیان کرده است و به موفقیت دست یافته است.
ای آب رحمت تو آتش نشان اثیر
وی تف غیر تو آیینه سوز انا
هوش مصنوعی: ای آب رحمت تو، مانند آتش‌نشانی هستی که توانایی خاموش کردن آتش را دارد. تو به گونه‌ای هستی که می‌توانی گرمای جانسوز هجران و عشق را به آرامش‌ تبدیل کنی، و بدون تو، همه چیز تبدیل به سوزش و درد می‌شود.
دانی که نیست مجیر از دست طایفه ای
کایند بر در تو دل پر ز بار ریا
هوش مصنوعی: می‌دانی که هیچ پناهی از سوی گروهی نیست که در مقابل تو، دلشان پر از تظاهر و ریاکاری است.
جوقی به گاه جدل چون کاسه زود شکن
قومی به وقت سخن چون کوس یافه درا
هوش مصنوعی: در هنگام بحث و جدل، افراد مانند کاسه‌ای هستند که به راحتی می‌شکنند و در زمان گفت‌وگو، همچون صدای کوس به سرعت به نتیجه می‌رسند.
چو آب گرم همه دمساز و وقت کرم
چو خاک خشک و خشن چو باد سرد و گزا
هوش مصنوعی: اگر آب گرم باشد، با همه چیز هماهنگ و سازگار می‌شود، ولی اگر زمین خشک و خشن باشد و باد سرد و تند بوزد، حال و هوای نامساعدی ایجاد می‌کند.
ایشان چو قلب شتا از طبع بسته و من
با خاطری که برد زو رشگ قلب شتا
هوش مصنوعی: او مانند قلبی است که از طبیعت خود به دور است و من با دلی که از او حسرت خورده، در غم قلب او به سر می‌برم.
زین ناقصان زیاد ایمن نیم نفسی
پاکا به عزت تو امنی فرست مرا
هوش مصنوعی: از این ناقص‌ها زیاد می‌ترسم، ای کسی که با پاکی و عزتت مرا به امن و آرامش برسان.
چون فیض رحمت تو کم نیست پس چه عجب
گر مستجاب شود در حضرت تو دعا
هوش مصنوعی: چون رحمت تو هیچ‌گاه کم نمی‌شود، بنابراین عجیب نیست اگر دعاها در حضور تو پذیرفته شود.