شمارهٔ ۳۰
زیوری نو باز بر سقف کهن بر بسته اند
گوهر شب تاب بر دریای اخضر بسته اند
بر وطای آسمان کاندر نظر نیلوفریست
نرگس خوش چشم بر نیلوفر تر بسته اند
صد طلسم بوالعجب در ظلمت اسکندری
بر سر این طارم آیینه پیکر بسته اند
خون شب یعنی شفق چون خون دارا ریخته است
تا درین صورت طلسمی چون سکندر بسته اند
گفتم این شهباز گردون آشیان پنهان چراست؟
یا چرا بر روی او درهای خاور بسته اند؟
مرغ عرشی گفت کان شهباز رفت از رشگ آنک
زنگل زرین به پای زاغ شب بر بسته اند
نقرگان سیمکش یعنی حریفان صبوح
بزم را از جام زر، ده جای زیور بسته اند
راه شکر خنده بگشادند بر لبها چو صبح
شاهدانی کز دو لب تبها به شکر بسته اند
از پی یک شیشه سیکی سبکروحان غم
سنگها در شیشه چرخ مدور بسته اند
وز برای دفع یأجوج هوس از آب خشک
خاک پاشان بین که سد بر آتش تر بسته اند
نقد جان بنهاده اند اندر پی مشتی محک
رغم کم عقلان که دل در بیشی زر بسته اند
نی نشان صبح کو سلطان نشان مشرق است
شمع مجلس را از آتش بر سر افسر بسته اند
شمع هر شب اشگ ریزی می کند با من از آنک
کارهای من چو اشگ شمع یکسر بسته اند
حلقه زر کوفتم هم زرد و هم سر کوفته
کز قلندر خانه ام چون حلقه بر در بسته اند
بر سپهر گندناگون مهره های بوالعجب
حقه پر مرهم انصاف را سر بسته اند
با غم دم سرد، بار وحشتم بر دل نشست
این تنور گرم را نانی دگر در بسته اند
در که بندم دل که چون صاحبدلان از شش جهت؟
همت اندر فر شاه هفت کشور بسته اند
خضر اسکندرنشان، یعنی قزل کز فر او
پرتوی بر جبهت خورشید انور بسته اند
آن قدر خان دوم کز فضلهای قدر او
طاق چارم طارم پیروزه منظر بسته اند
حرز اعظم نام او آمد که روزی هفت بار
حاملان عرشیش هر هشت بر پر بسته اند
از برای خطبه اش گر سکه برد از روی ظلم
در ازل از نه فلک نه پای منبر بسته اند
موج می زد فتنه از تیغش جهان سدی ببست
یارب این سد پیش این دریا، چه در خور بسته اند!
گاو گردون را به پروار از ازل تا این زمان
از پی قربان شاه عدل پرور بسته اند
شعله را خوش روی چمن برگ سمن بر خویشتن
تیغ او کرده است و مردم بر سمندر بسته اند
با متاع قدر او در چار سوی خاک و آب
قدسیان درهای دکان فلک در بسته اند
نعل اسبش میخ چشم آمد ولیک آن فرقه را
کز خری حاشا دل اندر یک سم خر بسته اند
از دم سرد حسودش کوست چون سگ نان طلب
آب را در تیر مه بر خاک اغبر بسته اند
بر عروس مملکت گر بسته شد خصمش رواست
خود برو عقد نکال اول مزور بسته اند
نیستی یارب که چون در پای ماچان اوفتاد
از دو دست او که آب آسمان بر بسته اند
از برای صفه یارب! ز راه کهکشان
بر سپهر طاقدیس این هفت معبر بسته اند
او گشاید ملک هفت اقلیم و بر دعوی من
آنکه اعداد فلک هر هفت محضر بسته اند
هیبتش طوفان موج انگیز و عفوش کشتی است
کز برای عصمت نوح پیمبر بسته اند
ای خطابخشی که خاک آستانت همچو حرز
نیران چرخ بر بازوی اختر بسته اند
دشمنان بر دل ز تو ده جای نشتر خورده اند
دوستان از خلق تو صد دسته نستر بسته اند
ماه اگر خود را شبی در رشته قدرت کشد
دان که او را یکشبه در عقد گوهر بسته اند
نقش نامت خوانده اند از پیش و پس بر سطح آب
هم به فر نقش نامت نقش ششتر بسته اند
تو شه موسی کفی چارم فلک هرون تست
زان جلاجل بر وی از مهر منور بسته اند
نامه فتح تو ای باز سپید کاینات
ساکنان سدره بر پر کبوتر بسته اند
با صهیل تازیانت توسنان حادثات
بر شب آخورهای گیتی سخت لاغر بسته اند
زانکه هست از روی صورت چون دم بکران تو
شاهدان، دل در سر زلف معنبر بسته اند
هم تک او چون شود صرصر که چون اوران گشاد
طور سینا گوی اندر پای صرصر بسته اند
رومیان از تازیانت شیهه ای بشنوده اند
نعره های الامان در قصر قیصر بسته اند
گرچه در ملک عراقی خیمه حکم ترا
نیکوان پیش و پس اندر هند و کشمر بسته اند
خاتم سنجر تو خواهی داشت می دانم از آنک
با تو سعدان فلک هم عهد سنجر بسته اند
طره ای بر رایتت کو راست بالا دلبریست
همچو چشم آهوان از مشگ اذفر بسته اند
پرچمش نامست و بر چشمش نهد هر روز فتح
تاش بر بالای آن معشوق دلبر بسته اند
جد تو اسکندر ثانی است کز بهر بقاش
از در او تا فنا صد سد دیگر بسته اند
کس نگنجد با شما در ملک زیرا کس نگفت
گاو در زنجیر با شیر دلاور بسته اند
تاج بخش است او و تو عالم ستانی زین سبب
ملک و دین در هر دو همتا و برابر بسته اند
تا بود معلوم خاصان کاین طلسم آدمی
ابتدا از آب و خاک و باد و آذر بسته اند
تا شعاع صبح سوزد هر سحر چون عود خام
گوهری کان را برین سر بسته مجمر بسته اند
دامن عمر تو گردآلود یک وحشت مباد
زانکه در عمرت صلاح خلق بی مر بسته اند
نصرت عالم گشایت باد در حرز خدای
خود ملایک بر میانت حرز اکبر بسته اند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.