گنجور

شمارهٔ ۲۵

خون بر آن سینه که فرسوده غم‌های تو نیست
که بر آن سر که سراسیمه سودای تو نیست
تو گل باغ بهشتی و گلی نیست به باغ
که غلام نظر نرگس شهلای تو نیست
دست فرسوده بلا به به سراندازی غم
سر آن سر زده کو خاک کف پای تو نیست
دل رنجورم از امروز به فردا مرساد
گرش امروز غم وعده فردای تو نیست
نشود نامزد باغ طرب هیچ دلی
که طرب کاشته باغ دل افزای تو نیست
خلعت عمر گرامی که به بالای من است
به تو بخشم چه کنم گرچه به بالای تو نیست
چه کنم راحت آن دل که به بازار هوی؟
رنج فروسد گل غالیه فرسای تو نیست؟
چرخ منشور وفا می دهدم لیک چه سود
که بر او شکل قبول از خط طغرای تو نیست
گفتی از کار تو غافل نیم اندیشه مدار
نگر اقبال شهت، ور نه محابای تو نیست
خرد جان معانی که بدو گفت جهان
آن جهانی که فلک قادر امضای تو نیست
گرچه خضرای فلک صحن گلستان بقاست
بر من نیم گل از گلشن خضرای تو نیست
دست در بار تو دریای جواهر هنر است
کشتی آن بحر به جز مرحله پیمای تو نیست
چرخ غواص بدین گونه نگونسار چراست؟
گر صدف یافته از ساحل دریای تو نیست
قاف حلم تو که چون کاف کفیدست به شکل
دل آن کوه که پروروده عنقای تو نیست
شکل جوزای تو چرخست و نماند بر چرخ
هیچ اختر که کمر بسته جوزای تو نیست
نرگسه دان فلک با همه گل خنده ماه
عکس یک پر گنه از گنبد مینای تو نیست
دامن جیب تو بار افکن جیب قمرست
غدر پیداش اگر پرده دنیای تو نیست؟
چرخ مه می شکند زور تو آن چرخ کجاست؟
که خجالت زده دست توانای تو نیست
به بقای تو جهان کز شب غم یافت نجات
باش کاین شست یک از قوت ابقای تو نیست
سپر چرخ به گشتن چو زره چشمه شدست
نگرد چشم تو الا که تماشای تو نیست
آن طراوت که ز سنبل چمن بستان راست
صد یکی یک شمر ار شاخ ثریای تو نیست
چمن عمر عدوی تو خزان کرده چراست؟
که نفس سوخته از نکهت نکبای تو نیست
چرخ آیینه ای آیین تو دید از پی آن
نیست یک لحظه که مشتاق بلایای تو نیست
گرچه خاکستر من زنگ زدای سحرست
تیغ برای شبست آینه برای تو نیست
گرچه بهرام سپهری به شجاعت رنجور
هست یکتا شده با آینه یکتای تو نیست
هر چه تشبیه تو سازیم درو سهو بسی است
حکم چون حورذ وقت وغاهای تو نیست؟
حمدلله که رسیدی به سر قمه ملک
به قبولی که فلک قابل امضای تو نیست
به تولای کرم بند گشادی ز جهان
خنک آن بنده که محبوس تولای تو نیست
من به جان یکدل و یک رو به توام نیست عجب
کیست کامروز چو من یکدل و یکتای تو نیست
خاک فرسای به آن رخ که زر سکه تو
کیمیا یافته سکه سیمای تو نیست
روز تو چهره نمود از شکن زلف سحر
خنک آن روز که مطرور و مولای تو نیست؟
در تمنای بهشت آن بود اینجا که دلش
طرب اندوخته عیش مهنای تو نیست
صفت گیتی آن جوید گه آثار قدر؟
که اثر یافته جام مصفای تو نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خون بر آن سینه که فرسوده غم‌های تو نیست
که بر آن سر که سراسیمه سودای تو نیست
هوش مصنوعی: دل کسی که به خاطر تو غمگین و دلتنگ نشده، هیچ ارزش و اهمیتی ندارد. آن سینه‌ای که با غم‌هایت آسیب‌دیده نیست، و آن سر که به خاطر عشق تو پریشان نیست، باعث تاسف است.
تو گل باغ بهشتی و گلی نیست به باغ
که غلام نظر نرگس شهلای تو نیست
هوش مصنوعی: تو مانند گلی در بهشت هستی و هیچ گلی در باغ وجود ندارد که همانند تو، زیبایی و جذابیت داشته باشد.
دست فرسوده بلا به به سراندازی غم
سر آن سر زده کو خاک کف پای تو نیست
هوش مصنوعی: دست زحمت‌کشیده‌ام به خاطر غم و اندوهی که بر سرم سنگینی می‌کند، به آن فکر می‌کند که چرا هیچ بخشی از تو، حتی خاک زیر پایت، بر سرم نیست.
دل رنجورم از امروز به فردا مرساد
گرش امروز غم وعده فردای تو نیست
هوش مصنوعی: دل بیمار من از اینکه این روزها به فردا و آینده امید ببندد، رنج می‌کشد. حتی اگر امروز غم و اندوهی وجود نداشته باشد، یادآوری وعده‌هایی که به فردا داده‌ای، من را می‌آزارد.
نشود نامزد باغ طرب هیچ دلی
که طرب کاشته باغ دل افزای تو نیست
هوش مصنوعی: هیچ دلی نمی‌تواند نامزد شادی و تفریح باشد، زیرا آن لذت و شادی که در دل تو نهفته است، در دل‌های دیگر وجود ندارد.
خلعت عمر گرامی که به بالای من است
به تو بخشم چه کنم گرچه به بالای تو نیست
هوش مصنوعی: عمر گرانبها و ارزشمند من که بر دوش من است را به تو می‌دهم، اما چه فایده‌ای دارد وقتی که این عمر در اختیار تو نیست و به تو نمی‌رسد.
چه کنم راحت آن دل که به بازار هوی؟
رنج فروسد گل غالیه فرسای تو نیست؟
هوش مصنوعی: چه کار کنم با دل آرامی که در دنیای هوس قرار دارد؟ آیا رنجی که می‌کشد به خاطر زینت و زیبایی تو نیست؟
چرخ منشور وفا می دهدم لیک چه سود
که بر او شکل قبول از خط طغرای تو نیست
هوش مصنوعی: من به چرخ وفا و صداقت می‌چرخم، اما چه فایده که نشانه‌ای از پذیرش و قبول بر روی آن نیست که به امضای تو مربوط می‌شود.
گفتی از کار تو غافل نیم اندیشه مدار
نگر اقبال شهت، ور نه محابای تو نیست
هوش مصنوعی: تو گفتی که من از کار تو بی‌خبرم، پس ذهنی برای نگرانی نداشته باش. به موفقیت تو می‌نگرم، وگرنه از تو هراسی ندارم.
خرد جان معانی که بدو گفت جهان
آن جهانی که فلک قادر امضای تو نیست
هوش مصنوعی: خرد، روح معانی است که جهان به آن اشاره می‌کند. جهانی که آفرینش در آن، نمی‌تواند حقایق تو را تأیید کند.
گرچه خضرای فلک صحن گلستان بقاست
بر من نیم گل از گلشن خضرای تو نیست
هوش مصنوعی: هرچند که آسمان مانند باغی سرسبز و زیباست و نماد پایداری است، اما من حتی یک گل هم از باغ سرسبز تو ندارم.
دست در بار تو دریای جواهر هنر است
کشتی آن بحر به جز مرحله پیمای تو نیست
هوش مصنوعی: دست در بار تو پر از هنر و جواهر است، و کشتی این دریا فقط می‌تواند در مسیر تو حرکت کند.
چرخ غواص بدین گونه نگونسار چراست؟
گر صدف یافته از ساحل دریای تو نیست
هوش مصنوعی: چرا این چرخش غواص به این حالت افتاده است؟ زیرا اگر او دریا را می‌کاود، دریاچه تو را پیدا نمی‌کند.
قاف حلم تو که چون کاف کفیدست به شکل
دل آن کوه که پروروده عنقای تو نیست
هوش مصنوعی: حلم و بردباری تو مانند حرف "کاف" است که در طرح دل، کوهی را نشان می‌دهد که زادگاه و پرورش‌دهنده‌ی پرنده‌ای همچون عنقا نیست.
شکل جوزای تو چرخست و نماند بر چرخ
هیچ اختر که کمر بسته جوزای تو نیست
هوش مصنوعی: شکل و ظاهر تو مانند صورت فلکی ثور است و هیچ ستاره‌ای در آسمان وجود ندارد که به اندازه‌ی تو شکوفا و باوقار باشد.
نرگسه دان فلک با همه گل خنده ماه
عکس یک پر گنه از گنبد مینای تو نیست
هوش مصنوعی: نرگس دان، به این معناست که زیبایی و جذابیت آسمان و همه گل‌ها به پای زیبایی چشمان تو نمی‌رسند. حتی ماه و دیگر زیبایی‌ها نیز نمی‌توانند با شکوه و جلوه تو رقابت کنند.
دامن جیب تو بار افکن جیب قمرست
غدر پیداش اگر پرده دنیای تو نیست؟
هوش مصنوعی: بیا و دامن جیب خود را پر کن که جیب قمر پر از زرق و برق است، اما اگر پرده دنیای تو کنار رود، حقیقت‌ها هویدا می‌شود.
چرخ مه می شکند زور تو آن چرخ کجاست؟
که خجالت زده دست توانای تو نیست
هوش مصنوعی: چرخ ماه می‌شکند، اما قدرت تو در کجاست؟ که حتی دست تو از شرم نمی‌تواند به آن برسد.
به بقای تو جهان کز شب غم یافت نجات
باش کاین شست یک از قوت ابقای تو نیست
هوش مصنوعی: جهان از شب غم نجات یافته است و این به خاطر وجود توست، زیرا هیچ چیز دیگری قدرت بقای تو را ندارد.
سپر چرخ به گشتن چو زره چشمه شدست
نگرد چشم تو الا که تماشای تو نیست
هوش مصنوعی: چرخ زندگی مانند زره‌ای است که از چشمه‌ای می‌چرخد، اما چشم تو فقط به تماشای زیبایی تو مشغول است و به چیز دیگری نگاه نمی‌کند.
آن طراوت که ز سنبل چمن بستان راست
صد یکی یک شمر ار شاخ ثریای تو نیست
هوش مصنوعی: آن سرزندگی و زیبایی که از گل سنبل در باغ بهاری نشأت می‌گیرد، هیچ نیست اگر آن را با یک شاخه از ستارهٔ ثریا مقایسه کنیم.
چمن عمر عدوی تو خزان کرده چراست؟
که نفس سوخته از نکهت نکبای تو نیست
هوش مصنوعی: چرا چمن عمر دشمن تو پژمرده است؟ زیرا که نفس سوخته من از عطر و رایحه تو نیست.
چرخ آیینه ای آیین تو دید از پی آن
نیست یک لحظه که مشتاق بلایای تو نیست
هوش مصنوعی: چرخ (زمان) مانند آینه ای است که نشانگر وضعیت توست، اما اینطور نیست که یک لحظه هم کسی از سختی های تو دوری کند و از آن بی نیاز باشد.
گرچه خاکستر من زنگ زدای سحرست
تیغ برای شبست آینه برای تو نیست
هوش مصنوعی: هرچند که خاکستر من در سحرگاه پیوندی از نو می‌یابد، اما تیغ شب نمی‌تواند آینه‌ای برای تو باشد.
گرچه بهرام سپهری به شجاعت رنجور
هست یکتا شده با آینه یکتای تو نیست
هوش مصنوعی: هرچند که بهرام در میدان جنگ شجاع است، اما او به تنهایی نمی‌تواند با برتری و کم نظیری تو برابر شود.
هر چه تشبیه تو سازیم درو سهو بسی است
حکم چون حورذ وقت وغاهای تو نیست؟
هوش مصنوعی: هر چه تشبیه و تشخیص درباره تو ارائه دهیم، به اشتباهات زیادی دچار خواهیم شد، زیرا مقام و عظمت تو در زمان جستجو و مقایسه قابل احاطه نیست.
حمدلله که رسیدی به سر قمه ملک
به قبولی که فلک قابل امضای تو نیست
هوش مصنوعی: خدا را شکر که به مرحله‌ای رسیدی که مقام والایی را کسب کردی، زیرا آسمان هم از شایستگی امضای تو ناتوان است.
به تولای کرم بند گشادی ز جهان
خنک آن بنده که محبوس تولای تو نیست
هوش مصنوعی: به یاری و رحمت کرم می‌توان از دنیا رهایی یافت، اما آن بنده‌ای که در عشق و محبت تو نیست، در واقع زندانی است.
من به جان یکدل و یک رو به توام نیست عجب
کیست کامروز چو من یکدل و یکتای تو نیست
هوش مصنوعی: من با قلبی پاک و صادق به تو تعلق دارم، عجیب است که امروز هیچ‌کس مانند من با این خلوص و یکرنگی به تو نیست.
خاک فرسای به آن رخ که زر سکه تو
کیمیا یافته سکه سیمای تو نیست
هوش مصنوعی: زمین را به خاطر چهره زیبا و درخشان تو، به زمین می‌کوبم، زیرا زیبایی تو با ارزش‌تر از هر سکه‌ی طلا و نقره‌ای است.
روز تو چهره نمود از شکن زلف سحر
خنک آن روز که مطرور و مولای تو نیست؟
هوش مصنوعی: روز تو با زیبایی و لطافت زلف‌های سحر به نمایش درآمد. چه روز خنکی بود آن روز که دیگر نه از تو خبری بود و نه از حاکمیت و سرپرستی‌ات.
در تمنای بهشت آن بود اینجا که دلش
طرب اندوخته عیش مهنای تو نیست
هوش مصنوعی: در آرزوی بهشت، دلش را برای شادی آماده کرده و حال آنکه لذت واقعی در این دنیا نیست.
صفت گیتی آن جوید گه آثار قدر؟
که اثر یافته جام مصفای تو نیست
هوش مصنوعی: آیا می‌توان گفت که ویژگی‌های دنیا به دنبال چه آثار و نشانه‌هایی می‌گردند؟ که در واقع، نشانه‌ای از وجود تو نیست.