در روز شنبه هفتم ذی القعده ملطّفهیی رسید از بو المظفّر جمحی صاحب برید نشابور، نبشته بود که بنده این از متواری جای نبشت، به بسیار حیلت این قاصد را توانست فرستاد، و باز مینماید که پس از رسیدن خبر که حاجب سباشی را آن حال افتاد، و بدوازده روز، ابراهیم ینال بکران نشابور رسید با مردی دویست و پیغام داد بزبان رسولی که «وی مقّدمه طغرل و داود و یبغوست، اگر جنگ خواهید کرد تا بازگردد و آگاه کند، و اگر نخواهید کرد تا در شهر آید و خطبه بگرداند، که لشکری بزرگ بر اثر وی است.» رسول را فرود آوردند و هزاهز در شهر افتاد و همه اعیان بخانه قاضی صاعد آمدند و گفتند: امام و مقّدم ما تویی، درین پیغام چه گویی که رسیده است؟ گفت: شما چه دیدهاید و چه نیّت دارید؟ گفتند: «حال این شهر بر تو پوشیده نیست که حصانتی ندارد و چون ریگ است در دیده، و مردمان آن اهل سلاح نه. و لشکر بدان بزرگی را که با حاجب سباشی بود بزدند، ما چه خطر داریم؟
سخن ما این است.» قاضی صاعد گفت: «نیکو اندیشیدهاید، رعیّت را نرسد دست با لشکری برآوردن . و شما را خداوندی است محتشم چون امیر مسعود، اگر این ولایت او را بکار است، ناچار بیاید یا کس فرستد و ضبط کند. امروز آتشی بزرگ است که بالا گرفته است و گروهی دست بخون و غارت شسته، آمدهاند، جز طاعت روی نیست .» موفّق امام صاحب حدیثان و همه اعیان گفتند: صواب جز این نیست، که اگر جز این کرده آید، این شهر غارت شود خیر خیر، و سلطان از ما دور و عذر این حال باز توان خواست و قبول کند. قاضی گفت: «بدان وقت که از بخارا لشکرهای ایلگ با سباشی تگین بیامد و مردمان بلخ با ایشان جنگ کردند تا وی کشتن و غارت کرد و مردمان نشابور همین کردند که امروز میکرده آید، چون امیر محمود، رحمة اللّه علیه، از ملتان بغزنین آمد و مدّتی ببود و کارها بساخت و روی بخراسان آورد، چون ببلخ رسید، بازار عاشقان را که بفرمان او برآورده بودند سوخته دید، با بلخیان عتاب کرد و گفت: «مردمان رعیّت را با جنگ کردن چه کار باشد؟ لا جرم شهرتان ویران شد و مستغلّی بدین بزرگی از آن من بسوختند. تاوان این از شما خواسته آید.
ما آن درگذشتیم، نگرید تا پس ازین چنین نکنید، که هر پادشاهی که قویتر باشد و از شما خراج خواهد و شما را نگاه دارد خراج بباید داد و خود را نگاه داشت. و چرا بمردمان نشابور و شهرهای دیگر نگاه نکردید که بطاعت پیش رفتند و صواب آن بود که ایشان کردند تا غارتی نیفتاد؟ و چرا بشهرهای دیگر نگاه نکردید که خراجی از ایشان بیش نخواستند که آن را محسوب کرده آید؟» گفتند: توبه کردیم و بیش چنین خطا نکنیم. امروز مسئله همان است که آن روز بود. همگان گفتند: که همچنین است.
پس رسول ابراهیم را بخواندند و جواب دادند که ما رعیّتیم و خداوندی داریم، و رعیّت جنگ نکند. امیران را بباید آمد که شهر پیش ایشان است. و اگر سلطان را ولایت بکار است، بطلب آید یا کسی را فرستد. امّا بباید دانست که مردمان از شما ترسیده شدهاند بدانچه رفته است تا این غایت بجایهای دیگر از غارت و مثله و کشتن و گردن زدن، باید که عادتی دیگر گیرید که بیرون این جهان جهان دیگر است. و نشابور چون شما بسیار دیده است و مردم این بقعت را سلاح دعای سحرگاهان است. و اگر سلطان ما دور است، خدای، عزّ و جلّ، و بنده وی ملک الموت نزدیک است.
«رسول بازگشت، و چون ابراهیم ینال بر جواب واقف گشت، از آنجا که بود بیک فرسنگی شهر آمد و رسول را بازفرستاد و پیغام داد که سخت نیکو دیدهاید و سخن خردمندان گفته، و در ساعت نبشتم بطغرل و حال بازنمودم، که مهتر ما اوست، تا داود و یبغو را بسرخس و مرو مرتّب کند و دیگر اعیان را که بسیارند [به] جایهای دیگر و طغرل که پادشاهی عادل است با خاصّگان خود اینجا آید. و دل قوی باید داشت که آنچه [تا] اکنون میرفت از غارت و بیرسمی از خرده مردم بضرورت بود، که ایشان جنگ میکردند، و امروز حال دیگر است و ولایت ما را گشت، کس را زهره نباشد که بجنبد . من فردا بشهر خواهم آمد و بباغ خرّمک نزول کرد، تا دانسته آید.
[ورود ابراهیم ینال و طغرل بنشابور]
«اعیان نشابور چون این سخنان بشنودند، بیارامیدند و منادی ببازارها برآمد و حال بازگفتند تا مردم عامّه تسکین یافتند و باغ خرّمک را جامه افگندند و نزل ساختند و استقبال را بسیجیدند و سالار بوزگان بو القاسم مردی از کفاة و دهاة- الرّجال زده و کوفته سوری کار ترکمانان را جان بر میان بست، و موفّق امام صاحب حدیثان و دیگر اعیان شهر جمع شدند و باستقبال ابراهیم ینال آمدند مگر قاضی صاعد و سیّد زید نقیب علویان که نرفتند. و بر نیم فرسنگ از شهر ابراهیم پیدا آمد با سواری دویست و سه صد و یک علامت و جنیبتی دو و تجمّلی دریده و فسرده . چون قوم بدو رسیدند، اسب بداشت، برنایی سخت نیکو روی و سخن نیکو گفت و همگان را دل گرم کرد و براند و خلق بیاندازه بنظاره رفته بودند و پیران کهنتر دزدیده میگریستند که جز محمودیان و مسعودیان را ندیده بودند، و بر آن تجمّل و کوکبه میخندیدند. و ابراهیم بباغ خرّمک فرود آمد و بسیار خوردنی و نزل که ساخته بودند نزدیک وی بردند. و هر روز بسلام وی میرفتند، و روز آدینه ابراهیم بمسجد جامع آمد و ساختهتر بود و سالار بوزگان مردی سه چهار هزار آورده بود با سلاح، که کار او با وی میرفت، و مکاتبت داشته بوده است با این قوم، چنانکه همه دوست گشت، از ستیزه سوری که خراسان بحقیقت بسر سوری شد. و با اسمعیل صابونی خطیب بسیار کوشیده بودند که دزدیده خطبه کند. و چون خطبه بنام طغرل بکردند، غریو [ی] سخت هول از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. و نماز بگزاردند و بازگشتند.
«و پس از آن بهفت روز سواران رسیدند و نامههای طغرل داشتند سالار بوزگان و موفّق را، و با ابراهیم ینال نبشته بود که اعیان شهر آن کردند که از خرد ایشان سزید، لا جرم ببینند که براستای ایشان و همه رعایا چه کرده آید از نیکویی. و برادر داود و عمّ یبغو را با همه مقدّمان شهر نامزد کردیم با لشکرها، و بر مقدّمه ما با خاصّگان خویش اینک آمدیم تا مردم آن نواحی را چنین که طاعت نمودند و خود را نگاه داشتند، رنجی نرسد.» مردمان بدین نامهها آرام گرفتند. و بباغ شادیاخ حسنکی جامهها بیفگندند.
«و پس از آن بسه روز طغرل بشهر رسید و همه اعیان باستقبال رفته بودند مگر قاضی صاعد. و با سواری سه هزار بود بیشتر زرهپوش و او کمانی بزه کرده داشت در بازو افگنده و سه چوبه تیر در میان زده و سلاح تمام برداشته، و قبای ملحم و عصابه توزی و موزه نمدین داشت و بباغ شادیاخ فرود آمد، و لشکر چندانکه آنجا گنجیدند فرود آمدند و دیگران گرد بر گرد باغ. و بسیار خوردنی و نزل ساخته بودند، آنجا بردند و همه لشکر را علف دادند. و در راه که میآمد سخن همه با موفّق و سالار بوزگان میگفت. و کارها همه سالار برمیگزارد. و دیگر روز قاضی صاعد، پس از آنکه در شب بسیار با او بگفته بودند، نزدیک طغرل رفت بسلام با فرزندان و نبسگان و شاگردان و کوکبهیی بزرگ؛ و نقیب علویان نیز با جمله سادات بیامدند. و نداشت نوری بارگاه .
و مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نه، و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت. و وی بر تخت خداوند سلطان نشسته بود در پیشگاه صفّه، قاضی صاعد را بر پای خاست و بزیر تخت بالشی نهادند و بنشست . قاضی گفت: زندگانی خداوند دراز باد، این تخت سلطان مسعود است که بر آن نشستهای، و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر چه باشد. هشیار باش و از ایزد، عزّ ذکره، بترس و داد ده و سخن ستم رسیدگان و درماندگان بشنو و یله مکن که این لشکر ستم کنند، که بیدادی شوم باشد. و من حقّ ترا بدین آمدن بگزاردم و نیز نیایم که بعلم خواندن مشغولم و از آن بهیچ کار دیگر نپردازم. و اگر با خرد رجوع خواهی کرد، این پند که دادم کفایت باشد. طغرل گفت: رنج قاضی نخواهم بآمدن بیش ازین، که آنچه باید به پیغام گفته میآید. و پذیرفتم که بدانچه گفتی کار کنم. و ما مردمان نو و غریبیم، رسمهای تازیکان ندانیم، قاضی به پیغام نصیحتها از من بازنگیرد. گفت:
«چنین کنم» و بازگشت و اعیان که با وی آمده بودند جمله بازگشتند. و دیگر روز سالار بوزگان را ولایت داد و خلعت پوشید: جبّه و درّاعه که خود راست کرده بود و استام زر ترکیوار، و بخانه باز رفت و کار پیش گرفت. و در درّاعه سیاه پوشی دیدند سخت هول که این طغرل را امیر او میکند . و بنده بنزدیک سیّد زید نقیب علویان میباشد، و او سخت دوستدار و یگانه است. و پس ازین قاصدان بنده روان گردند، و بقوّت این علوی بنده این خدمت بسر تواند برد.»
امیر برین ملطّفه واقف گشت و نیک از جای بشد، و در حال چیزی نگفت، دیگر روز استادم را در خلوت گفت: میبینی کار این ترکمانان کجا رسید؟ جواب داد که زندگانی خداوند دراز باد، تا جهان بوده است، چنین میبوده است، و حق همیشه حق باشد و باطل باطل . و بحرکت رکاب عالی امید است که همه مرادها بحاصل شود . گفت: جواب ملطّفه جمحی بباید نبشت سخت بدل گرمی و احماد تمام، و ملطّفهیی سوی نقیب علویان تا از کار بو المظفّر جمحی نیک اندیشه دارد تا دست کسی بدو نرسد. و سوی قاضی صاعد و دیگر اعیان مگر موفّق ملطّفهها باید نبشت و مصّرح بگفت که «اینک ما حرکت میکنیم با پنجاه هزار سوار و پیاده و سیصد پیل، و بهیچ حال بغزنین بازنگردیم تا آنگاه که خراسان صافی کرده آید» تا شادمانه شوند و دل بتمامی بر آن قوم ننهند . گفت: چنین کنم. بیامد و جای خالی کرد و بنشست و نسخت کرد نامهها را و من ملطّفههای خرد نبشتم و امیر توقیع کرد، و قاصد را صلتی سخت تمام دادند و برفت.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در روز شنبه هفتم ذی القعده ملطّفهیی رسید از بو المظفّر جمحی صاحب برید نشابور، نبشته بود که بنده این از متواری جای نبشت، به بسیار حیلت این قاصد را توانست فرستاد، و باز مینماید که پس از رسیدن خبر که حاجب سباشی را آن حال افتاد، و بدوازده روز، ابراهیم ینال بکران نشابور رسید با مردی دویست و پیغام داد بزبان رسولی که «وی مقّدمه طغرل و داود و یبغوست، اگر جنگ خواهید کرد تا بازگردد و آگاه کند، و اگر نخواهید کرد تا در شهر آید و خطبه بگرداند، که لشکری بزرگ بر اثر وی است.» رسول را فرود آوردند و هزاهز در شهر افتاد و همه اعیان بخانه قاضی صاعد آمدند و گفتند: امام و مقّدم ما تویی، درین پیغام چه گویی که رسیده است؟ گفت: شما چه دیدهاید و چه نیّت دارید؟ گفتند: «حال این شهر بر تو پوشیده نیست که حصانتی ندارد و چون ریگ است در دیده، و مردمان آن اهل سلاح نه. و لشکر بدان بزرگی را که با حاجب سباشی بود بزدند، ما چه خطر داریم؟
هوش مصنوعی: در روز شنبه هفتم ذیالقعده، نامهای از بویالمظفّر جمحی، فرمانده بریده شهر نشابور، رسید. در این نامه نوشته شده بود که نویسنده با زحمت و ترفندهای بسیار، این پیغام را فرستاده است. او به شواهد میپردازد و میگوید که پس از رسیدن خبر درباره وضعیت حاجب سباشی، و دوازده روز بعد، ابراهیم ینال بکران به نشابور رسید. او به همراه دویست مرد، پیام آورده بود که «مقدمه طغرل و داود و یبغوست آمده است. اگر شما قصد جنگ دارید، باید تا بازگشتش صبر کنید و او را آگاه کنید. اگر نه، بیایید و در شهر خطبه بخوانید، چرا که لشکریان بزرگی به دنبالش هستند.» با فرود آمدن پیامرسان، در شهر اضطراب و هیاهو ایجاد شد و تمام بزرگان در خانه قاضی صاعد گرد آمدند و از او خواستند که در مورد این پیام توضیح دهد. او پرسید: «شما چه میدانید و چه نیتی دارید؟» آنها پاسخ دادند: «وضع شهر برای تو پوشیده نیست؛ دفاعی ندارد و مانند ریگ در چشم است، و مردمان ما نیز سلاح ندارند. لشکری که با حاجب سباشی بود به راحتی شکست خورد، پس ما چه خطری احساس میکنیم؟»
سخن ما این است.» قاضی صاعد گفت: «نیکو اندیشیدهاید، رعیّت را نرسد دست با لشکری برآوردن . و شما را خداوندی است محتشم چون امیر مسعود، اگر این ولایت او را بکار است، ناچار بیاید یا کس فرستد و ضبط کند. امروز آتشی بزرگ است که بالا گرفته است و گروهی دست بخون و غارت شسته، آمدهاند، جز طاعت روی نیست .» موفّق امام صاحب حدیثان و همه اعیان گفتند: صواب جز این نیست، که اگر جز این کرده آید، این شهر غارت شود خیر خیر، و سلطان از ما دور و عذر این حال باز توان خواست و قبول کند. قاضی گفت: «بدان وقت که از بخارا لشکرهای ایلگ با سباشی تگین بیامد و مردمان بلخ با ایشان جنگ کردند تا وی کشتن و غارت کرد و مردمان نشابور همین کردند که امروز میکرده آید، چون امیر محمود، رحمة اللّه علیه، از ملتان بغزنین آمد و مدّتی ببود و کارها بساخت و روی بخراسان آورد، چون ببلخ رسید، بازار عاشقان را که بفرمان او برآورده بودند سوخته دید، با بلخیان عتاب کرد و گفت: «مردمان رعیّت را با جنگ کردن چه کار باشد؟ لا جرم شهرتان ویران شد و مستغلّی بدین بزرگی از آن من بسوختند. تاوان این از شما خواسته آید.
هوش مصنوعی: قاضی صاعد بیان کرد که مردم نمیتوانند به تنهایی با یک ارتش مقابله کنند و باید به امیر مسعود متکی باشند، زیرا او در این وضعیت مسوول است. او اشاره کرد که در حال حاضر آتش فتنهای بالا گرفته و گروهی به خونریزی و غارت پرداختهاند. بنابراین، تنها راه نجات اطاعت از امیر است. موفّق امام و دیگر اعضای جامعه نیز با او همنظر بودند که اگر به این وضعیت توجه نشود، ممکن است شهر به فساد کشیده شود و امکان دارد که سلطان در آینده از آنها بخواهد که دلایل این وضعیت را توضیح دهند. قاضی به یاد آورد که در گذشته نیز هنگامی که لشکرها به بلخ آمدند، مردم همان کارهایی را کردند که امروز انجام میدهند. وقتی امیر محمود از ملتان به بغزنین آمد و به بلخ رسید، دید که بازارهای مردم سوختهاند و به آنها گفت که مردم رعیّت چه گناهی دارند که باید در جنگ بکوشند، و حالا باید پاسخگوی این خسارتها باشند.
ما آن درگذشتیم، نگرید تا پس ازین چنین نکنید، که هر پادشاهی که قویتر باشد و از شما خراج خواهد و شما را نگاه دارد خراج بباید داد و خود را نگاه داشت. و چرا بمردمان نشابور و شهرهای دیگر نگاه نکردید که بطاعت پیش رفتند و صواب آن بود که ایشان کردند تا غارتی نیفتاد؟ و چرا بشهرهای دیگر نگاه نکردید که خراجی از ایشان بیش نخواستند که آن را محسوب کرده آید؟» گفتند: توبه کردیم و بیش چنین خطا نکنیم. امروز مسئله همان است که آن روز بود. همگان گفتند: که همچنین است.
هوش مصنوعی: ما از گذشته درس گرفتهایم. دیگر نباید چنین رفتاری داشته باشید که هر پادشاهی که قویتر باشد، شما را تحت فشار قرار دهد و از شما مالیات بخواهد. باید مالیات بپردازید و خود را حفظ کنید. چرا به مردم نشابور و شهرهای دیگر توجه نکردید که با اطاعت پیش رفتند و درستی را انتخاب کردند تا از غارت در امان بمانند؟ و چرا به شهرهای دیگر ننگریستید که فقط مالیات کمی از آنها خواسته شد و آن را هم به حساب آوردند؟ گفتند: ما توبه کردیم و دیگر چنین اشتباهی نخواهیم کرد. امروز هم موضوع همانند دیروز است و همه بر این موضوع تأکید کردند.
پس رسول ابراهیم را بخواندند و جواب دادند که ما رعیّتیم و خداوندی داریم، و رعیّت جنگ نکند. امیران را بباید آمد که شهر پیش ایشان است. و اگر سلطان را ولایت بکار است، بطلب آید یا کسی را فرستد. امّا بباید دانست که مردمان از شما ترسیده شدهاند بدانچه رفته است تا این غایت بجایهای دیگر از غارت و مثله و کشتن و گردن زدن، باید که عادتی دیگر گیرید که بیرون این جهان جهان دیگر است. و نشابور چون شما بسیار دیده است و مردم این بقعت را سلاح دعای سحرگاهان است. و اگر سلطان ما دور است، خدای، عزّ و جلّ، و بنده وی ملک الموت نزدیک است.
هوش مصنوعی: پس فرستاده ابراهیم را دعوت کردند و او پاسخ داد که ما زیر دستان هستیم و فرمانروایی داریم، و رعیت نباید جنگ کند. باید امیران بیایند چون شهر نزد آنهاست. اگر سلطان به حکومت نیاز داشته باشد، باید خود بیاید یا کسی را بفرستد. اما باید بدانید که مردم از شما ترسیدهاند به خاطر اتفاقاتی که در اینجا و در جاهای دیگر رخ داده است، مانند غارت، مثله کردن، کشتن و گردن زدن. باید رفتار متفاوتی اتخاذ کنید زیرا این دنیا با دنیای دیگر فرق دارد. نشابور بسیار دیده و مردم این منطقه با دعاهای سحرگاه خود به سلاح مجهز هستند. و اگر سلطان ما دور است، خداوند عزّ و جلّ و ملک الموت به ما نزدیک هستند.
«رسول بازگشت، و چون ابراهیم ینال بر جواب واقف گشت، از آنجا که بود بیک فرسنگی شهر آمد و رسول را بازفرستاد و پیغام داد که سخت نیکو دیدهاید و سخن خردمندان گفته، و در ساعت نبشتم بطغرل و حال بازنمودم، که مهتر ما اوست، تا داود و یبغو را بسرخس و مرو مرتّب کند و دیگر اعیان را که بسیارند [به] جایهای دیگر و طغرل که پادشاهی عادل است با خاصّگان خود اینجا آید. و دل قوی باید داشت که آنچه [تا] اکنون میرفت از غارت و بیرسمی از خرده مردم بضرورت بود، که ایشان جنگ میکردند، و امروز حال دیگر است و ولایت ما را گشت، کس را زهره نباشد که بجنبد . من فردا بشهر خواهم آمد و بباغ خرّمک نزول کرد، تا دانسته آید.
هوش مصنوعی: پیامبر بازگشت و وقتی ابراهیم متوجه پاسخ شد، از جایی که بود به فاصلهای یک فرسنگی از شهر آمد و پیامبر را دوباره فرستاد و پیامی داد که به خوبی مشاهده کردهاید و سخن خردمندان را شنیدهاید. در آن لحظه نوشتن درباره طغرل را آغاز کردم و بیان کردم که او سرور ماست، تا داود و یبغو را در سرخس و مرو مرتب کند و همچنین دیگر بزرگان را که تعدادشان زیاد است، به مکانهای دیگر بفرستد و طغرل که پادشاهی عادل است با خواص خود به اینجا بیاید. باید دل قوی داشته باشیم که آنچه تا به حال از غارت و بینظمی از جانب مردم کوچک به وقوع پیوسته، ضرورت داشت زیرا آنها در جنگ بودند، اما امروز شرایط تغییر کرده و ولایت ما برقرار شده است، لذا کسی جرات ندارد که حرکتی بکند. من فردا به شهر خواهم آمد و در باغ خرّمک فرود میآیم تا اطلاع حاصل شود.
[ورود ابراهیم ینال و طغرل بنشابور]
هوش مصنوعی: ابراهیم ینال و طغرل بنشابور به عرصه نزاع و رقابت وارد میشوند. آنها در تلاشند تا قدرت و نفوذ خود را در منطقه گسترش دهند و برای رسیدن به اهداف خود با یکدیگر به رقابت بپردازند. این ورود به صحنه، تحولات جدیدی را به همراه خواهد داشت که میتواند بر روی وضعیت سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار باشد.
«اعیان نشابور چون این سخنان بشنودند، بیارامیدند و منادی ببازارها برآمد و حال بازگفتند تا مردم عامّه تسکین یافتند و باغ خرّمک را جامه افگندند و نزل ساختند و استقبال را بسیجیدند و سالار بوزگان بو القاسم مردی از کفاة و دهاة- الرّجال زده و کوفته سوری کار ترکمانان را جان بر میان بست، و موفّق امام صاحب حدیثان و دیگر اعیان شهر جمع شدند و باستقبال ابراهیم ینال آمدند مگر قاضی صاعد و سیّد زید نقیب علویان که نرفتند. و بر نیم فرسنگ از شهر ابراهیم پیدا آمد با سواری دویست و سه صد و یک علامت و جنیبتی دو و تجمّلی دریده و فسرده . چون قوم بدو رسیدند، اسب بداشت، برنایی سخت نیکو روی و سخن نیکو گفت و همگان را دل گرم کرد و براند و خلق بیاندازه بنظاره رفته بودند و پیران کهنتر دزدیده میگریستند که جز محمودیان و مسعودیان را ندیده بودند، و بر آن تجمّل و کوکبه میخندیدند. و ابراهیم بباغ خرّمک فرود آمد و بسیار خوردنی و نزل که ساخته بودند نزدیک وی بردند. و هر روز بسلام وی میرفتند، و روز آدینه ابراهیم بمسجد جامع آمد و ساختهتر بود و سالار بوزگان مردی سه چهار هزار آورده بود با سلاح، که کار او با وی میرفت، و مکاتبت داشته بوده است با این قوم، چنانکه همه دوست گشت، از ستیزه سوری که خراسان بحقیقت بسر سوری شد. و با اسمعیل صابونی خطیب بسیار کوشیده بودند که دزدیده خطبه کند. و چون خطبه بنام طغرل بکردند، غریو [ی] سخت هول از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. و نماز بگزاردند و بازگشتند.
هوش مصنوعی: مردم نشابور با شنیدن این خبرها آرام شدند و پیامرسانان به بازارها رفتند تا وضعیت را برای مردم توضیح دهند و آنها را تسکین دهند. در باغ خرّمک، جشنهایی برپا شد و به استقبال ابراهیم ینال آماده شدند. سربازانی به رهبری بو القاسم که مردی کاردان و با تدبیر بود، برای مقابله با ترکمانان آماده شدند و دیگر چهرههای برجسته شهر نیز برای استقبال ابراهیم جمع شدند، جز قاضی صاعد و سید زید نقیب علویان که شرکت نکردند. ابراهیم با سواری حدود سیصد نفره و در حالی که ظاهری ساده و آشفته داشت، در نیم فرسنگی شهر ظاهر شد. مردم با دیدن او به استقبالش آمدند و او به آنها دلگرمی داد. جمعیت زیادی از مردم برای تماشای او آمده بودند و بسیاری از سالخوردگان به یاد محمودیان و مسعودیان اشک میریختند. ابراهیم به باغ خرّمک وارد شد و پذیرایی خوبی از او به عمل آوردند. مردم هر روز برای سلام به او میرفتند و در روز جمعه، ابراهیم به مسجد جامع آمد در حالی که سالاری با چهار هزار نفر از سربازان مسلح نیز همراه او بود. آنها با اقوام محلی نامهنگاری کرده و روابط دوستانهای برقرار کرده بودند، بهخصوص پس از تنشهایی که در خراسان رخ داده بود. خطیب اسمعیل صابونی نیز تلاش کرده بود که خطبهای بخواند. زمانی که خطبه به نام طغرل خوانده شد، صدای بلندی از جمعیت بلند شد و هراسهایی در بین مردم به وجود آمد تا اینکه اوضاع آرام گرفت و نماز جماعت برگزار شد و مردم به خانههایشان برگشتند.
«و پس از آن بهفت روز سواران رسیدند و نامههای طغرل داشتند سالار بوزگان و موفّق را، و با ابراهیم ینال نبشته بود که اعیان شهر آن کردند که از خرد ایشان سزید، لا جرم ببینند که براستای ایشان و همه رعایا چه کرده آید از نیکویی. و برادر داود و عمّ یبغو را با همه مقدّمان شهر نامزد کردیم با لشکرها، و بر مقدّمه ما با خاصّگان خویش اینک آمدیم تا مردم آن نواحی را چنین که طاعت نمودند و خود را نگاه داشتند، رنجی نرسد.» مردمان بدین نامهها آرام گرفتند. و بباغ شادیاخ حسنکی جامهها بیفگندند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه هفت روز گذشت، سواران به محل رسیدند و نامههایی از طغرل، سالار بوزگان و موفّق را با خود داشتند. در این نامه به ابراهیم ینال اشاره شده بود که بزرگان شهر اقداماتی انجام دادهاند که شایستهی ایشان است. بنابراین لازم است ببینند که در حق ایشان و تمام رعایا چه نیکوکاریهایی صورت گرفته است. همچنین برادر داود و عموی یبغو به همراه تمامی بزرگان شهر به لشکریان معرفی شدند و ما با جمعی از خاصان خود به جلو آمدیم تا از مردم آن نواحی که اطاعت کرده و خود را حفظ کردهاند، مراقبت کنیم و رنجی به آنها نرسد. مردم پس از دریافت این نامهها آرامش یافتند و در باغ شادیاخ حسنکی لباسها را به نشانه شادی بر زمین افکندند.
«و پس از آن بسه روز طغرل بشهر رسید و همه اعیان باستقبال رفته بودند مگر قاضی صاعد. و با سواری سه هزار بود بیشتر زرهپوش و او کمانی بزه کرده داشت در بازو افگنده و سه چوبه تیر در میان زده و سلاح تمام برداشته، و قبای ملحم و عصابه توزی و موزه نمدین داشت و بباغ شادیاخ فرود آمد، و لشکر چندانکه آنجا گنجیدند فرود آمدند و دیگران گرد بر گرد باغ. و بسیار خوردنی و نزل ساخته بودند، آنجا بردند و همه لشکر را علف دادند. و در راه که میآمد سخن همه با موفّق و سالار بوزگان میگفت. و کارها همه سالار برمیگزارد. و دیگر روز قاضی صاعد، پس از آنکه در شب بسیار با او بگفته بودند، نزدیک طغرل رفت بسلام با فرزندان و نبسگان و شاگردان و کوکبهیی بزرگ؛ و نقیب علویان نیز با جمله سادات بیامدند. و نداشت نوری بارگاه .
هوش مصنوعی: بعد از سه روز، طغرل به شهر رسید و همهی بزرگان برای استقبال از او آمده بودند، به جز قاضی صاعد. او سه هزار سوار به همراه داشت که بیشترشان زرهپوش بودند. طغرل کمانی به دست داشت و سه تیر را در میان زده بود، همچنین تمام سلاحها را به همراه داشت و لباسهای مخصوصی بر تن کرده بود. او در باغ شادیاخ فرود آمد و لشکر در هر جایی که جا داشت، فرود آمدند و بقیه دور باغ تجمع کردند. غذایی و نوشیدنی زیادی تهیه شده بود و همهی لشکر به مهمانی دعوت شدند. در طول مسیر، صحبتها همه با موفق و سالار بوزگان بود و برنامهریزیها تماما بر عهدهی سالار بود. فردای آن روز، قاضی صاعد پس از صحبتهای زیاد در شب قبل، نزد طغرل رفت تا سلام کند و با فرزندان و نجبا و شاگردان و بزرگان او ملاقات کند. نقیب علویان نیز همراه سادات به دیدن طغرل آمدند، اما بارگاه نوری نداشت.
و مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نه، و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت. و وی بر تخت خداوند سلطان نشسته بود در پیشگاه صفّه، قاضی صاعد را بر پای خاست و بزیر تخت بالشی نهادند و بنشست . قاضی گفت: زندگانی خداوند دراز باد، این تخت سلطان مسعود است که بر آن نشستهای، و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر چه باشد. هشیار باش و از ایزد، عزّ ذکره، بترس و داد ده و سخن ستم رسیدگان و درماندگان بشنو و یله مکن که این لشکر ستم کنند، که بیدادی شوم باشد. و من حقّ ترا بدین آمدن بگزاردم و نیز نیایم که بعلم خواندن مشغولم و از آن بهیچ کار دیگر نپردازم. و اگر با خرد رجوع خواهی کرد، این پند که دادم کفایت باشد. طغرل گفت: رنج قاضی نخواهم بآمدن بیش ازین، که آنچه باید به پیغام گفته میآید. و پذیرفتم که بدانچه گفتی کار کنم. و ما مردمان نو و غریبیم، رسمهای تازیکان ندانیم، قاضی به پیغام نصیحتها از من بازنگیرد. گفت:
هوش مصنوعی: جمعی از اوباش در هم جمع شده بودند و هیچ ترتیبی نداشتند، هر کسی که میخواست، صحبت میکرد و با طغرل گفتوگو مینمود. طغرل بر تخت سلطانی نشسته بود و قاضی صاعد را به راهی ایستاده کرد و زیر تخت بالشی گذاشت تا بنشیند. قاضی گفت: «خداوند عمرتان دراز باد، این تخت متعلق به سلطان مسعود است که بر آن نشستهاید. در عالم غیب چیزهایی هست که نمیتوان دانست که چه مواردی دیگر وجود دارد. باید هشیار باشید و از خدا بترسید و از ستم افراد دادخواهی کنید. سخن ستمدیدگان را بشنوید و اجازه ندهید که این لشکر ظلم و ستم کنند که این خود بیداد بزرگ است. من با این آمدن به شما حق را گوشزد کردم و دیگر نتوانم بیام نیکو و مشغول علم خواندن هستم و از آن کار دیگر نخواهم کرد. اگر میخواهید با عقل تصمیم بگیرید، این نصیحت که دادم کافی است». طغرل پاسخ داد: «نمیخواهم قاضی زحمت بیشتری بکشد، زیرا آنچه باید از پیغام گفته میشود، گفته خواهد شد. و پذیرفتم که بر اساس آنچه گفتی عمل کنم. ما مردمان جدید و غریبی هستیم و رسمهای تازهکاران را نمیدانیم. قاضی نمیتواند به خاطر پیغام نصیحتها از من بازگردد».
«چنین کنم» و بازگشت و اعیان که با وی آمده بودند جمله بازگشتند. و دیگر روز سالار بوزگان را ولایت داد و خلعت پوشید: جبّه و درّاعه که خود راست کرده بود و استام زر ترکیوار، و بخانه باز رفت و کار پیش گرفت. و در درّاعه سیاه پوشی دیدند سخت هول که این طغرل را امیر او میکند . و بنده بنزدیک سیّد زید نقیب علویان میباشد، و او سخت دوستدار و یگانه است. و پس ازین قاصدان بنده روان گردند، و بقوّت این علوی بنده این خدمت بسر تواند برد.»
هوش مصنوعی: بعد از آنکه او تصمیم گرفت و همراهانش به خانههایشان برگشتند، در روز بعد سالار بوزگان را به مقام رهبری منصوب کرد و لباس مخصوصی به تن کرد: جبّه و درّاعهای که خودش دوخته بود و زرهای به سبک زرین داشت. سپس به خانهاش برگشت و کارهای خود را آغاز کرد. در هنگام پوشیدن درّاعه سیاه، متوجه شدند که این طغرل او را به عنوان امیر خود انتخاب کرده است. بنده نزد سیّد زید، نقیب علویان، حاضر شده است و او نیز فردی بسیار دوستدار و یگانه است. سپس قاصدانی به سمت بنده فرستاده شدند و با قدرت این علوی، بنده میتواند به این خدمت ادامه دهد.
امیر برین ملطّفه واقف گشت و نیک از جای بشد، و در حال چیزی نگفت، دیگر روز استادم را در خلوت گفت: میبینی کار این ترکمانان کجا رسید؟ جواب داد که زندگانی خداوند دراز باد، تا جهان بوده است، چنین میبوده است، و حق همیشه حق باشد و باطل باطل . و بحرکت رکاب عالی امید است که همه مرادها بحاصل شود . گفت: جواب ملطّفه جمحی بباید نبشت سخت بدل گرمی و احماد تمام، و ملطّفهیی سوی نقیب علویان تا از کار بو المظفّر جمحی نیک اندیشه دارد تا دست کسی بدو نرسد. و سوی قاضی صاعد و دیگر اعیان مگر موفّق ملطّفهها باید نبشت و مصّرح بگفت که «اینک ما حرکت میکنیم با پنجاه هزار سوار و پیاده و سیصد پیل، و بهیچ حال بغزنین بازنگردیم تا آنگاه که خراسان صافی کرده آید» تا شادمانه شوند و دل بتمامی بر آن قوم ننهند . گفت: چنین کنم. بیامد و جای خالی کرد و بنشست و نسخت کرد نامهها را و من ملطّفههای خرد نبشتم و امیر توقیع کرد، و قاصد را صلتی سخت تمام دادند و برفت.
هوش مصنوعی: امیر برین متوجه وضعیت خود شد و به سرعت از جایش برخاست و چیزي نگفت. روز بعد، هنگامی که در تنهایی با استادم صحبت میکرد، از او پرسید که وضعیت ترکمانان به کجا رسیده است؟ استاد پاسخ داد که خداوند زندگی طولانیتری به او داده است و از قدیمالایام همیشه چنین بوده و حق هرگز باطل نمیشود. او امیدوار بود که با حرکت عالی، به تمام خواستهها دست پیدا کنند. امیر افزود که باید ابلاغیهای محکم برای ملطّفه بنویسند و تصمیم گرفتند که به نقیب علویان هم بگویند تا دربارهٔ وضعیت بو المظفّر فکر کند و مطمئن شود که کسی به او آسیب نرساند. همچنین لازم بود که به قاضی صاعد و شخصیتهای دیگر هم نامه بنویسند و تصریح کنند که «ما با پنجاه هزار سوار و پیاده و سیصد فیل حرکت میکنیم و هیچگاه به غزنین برنمیگردیم تا اینکه خراسان را از آشوب نجات دهیم» تا آن قوم خوشحال شوند و دلخوشی کامل داشته باشند. امیر گفت که چنین خواهد کرد و سپس به کار نوشتن نامهها مشغول شد و پس از آمادهسازی، نامهها را تهیه و امیر نیز بر آنها امضاء کرد و قاصدی با پاداش مناسب فرستاد.