گنجور

بخش ۳۶ - بر تخت نشستن طغرل

و منزل بمنزل امیر بتعجیل میرفت. سه پیک دررسید از منهیان ما که بر خصمان بودند با ملطّفه‌ها در یک وقت‌ . بو سهل زوزنی آنرا نزدیک امیر برد بمنزلی که فرود آمده بودیم، و امیر بخواند و گفت: این ملطّفه‌ها را پوشیده دارند، چنانکه کس برین واقف نگردد. گفت: چنین کنم، و بیاورد و مرا داد و من بخواندم و مهر کردم و بدیوانبان‌ سپردم. نبشته بودند که: «سخت نوادر رفت این دفعت‌، که با این قوم دل و هوش نبود و بنه را شانزده منزل برده بودند و گریز را ساخته‌ و هر روز هر سواری که داشتندی، بر وی لشکر سلطان‌ فرستادندی، منتظر آنکه هم اکنون مردم ایشان را برگردانند و بر ایشان زنند و بروند، و خود حال چنین افتاد که غلامان سرایی چنان بیفرمانی‌ کردند تا حالی بدین صعبی‌ پیش آمد. و نادرتر آن بود که مولازاده‌یی‌ است و علم نجوم داند که منجّم را شاگردی کرده است و بدین قوم افتاده‌ و سخنی چند از آن وی راست آمده و فرو داشته است‌ ایشان را بمرو و گفته که اگر ایشان امیری خراسان نکنند، گردن او بباید زد، روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که «یک ساعت پای افشارید تا نماز پیشین»، راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت، هر سه مقدّم‌ از اسب بزمین آمدند و سجده کردند و این مولازاده را در وقت چند هزار دینار بدادند و امیدهای بزرگ‌ کردند . و براندند تا آنجا که این حال افتاده بود خیمه‌یی بزدند و تخت بنهادند و طغرل بر تخت بنشست و همه اعیان بیامدند و بامیری خراسان بر وی سلام کردند. و فرامرز پسر کاکو را پیش آوردند و طغرل او را بنواخت و گفت: رنجها دیدی، دل قوی دار که اصفهان و ری بشما داده آید. و تا نماز شام غارتی‌ آوردند، و همه می‌بخشیدند. و منجّم مالی یافت صامت و ناطق‌ . و کاغذها و دویت خانه سلطانی‌ گرد کردند و بیشتر ضایع شده بود، نسختی چند و کتابی چند یافتند و بدان شادمانگی نمودند. و نامه‌ها نبشتند بخانان ترکستان و پسران علی تگین و عین الدّوله‌ و همه اعیان ترکستان بخبر فتح، و نشانهای دویت خانه‌ها و علمهای لشکر فرستادند با مبشّران‌ . و آن غلامان بیوفا را که آن ناجوانمردی کردند بسیار بنواختند و امیری ولایت و خرگاه از آن دربند دادند و هر چیزی، و ایشان خود توانگر شده‌اند که اندازه نیست که چه یافته‌اند از غارت، و کسی را زهره نیست که فرا ایشان سخنی گوید بلندتر که میگویند که این ما کرده‌ایم. و فرمودند تا پیادگان هزیمتی‌ را از هر جنس که هستند سوی بیابان آموی‌ راندند تا ببخارا و آن نواحی مردمان ایشان را بینند و مقرر گردد که هزیمت حقیقت‌ است. و اندازه نیست آنرا که بدست این قوم افتاد از زر و سیم و جامه و ستور و سخن بر آن جمله می‌نهند که طغرل بنشابور رود با سواری هزار و یبغو بمرو نشیند با ینالیان و داود با معظم‌ لشکر سوی بلخ رود تا بلخ و تخارستان گرفته آید.

آنچه رفت تا این وقت باز نموده آمد، و پس ازین تاریخ آنچه تازه گردد باز نماید.

و قاصدان باید که اکنون پیوسته‌تر آیند و کار از لونی دیگر پیش گرفته آید، که قاعده کارها آنچه بود بگشت‌، تا این خدمت‌ فرونماند.»

چون امیر نزدیک دیه بو الحسن خلف رسید، مقدّمان بخدمت آنجا آمدند و بسیار آلت راست کردند از خیمه و خرگاه و هر چیزی که ناچار میبایست. و دو روز آنجا مقام افتاد تا مردمان نیز لختی، چنانکه آمد، کارها راست کردند. و سخت نیکو خدمت کردند غوریان و نزلهای بسیار دادند و امیر را تسکین پیدا آمد. و آنجا عید کرد سخت بینوا عیدی. و نماز دیگر بخدمت ایستاده بودم‌، مرا گفت سوی خانان‌ ترکستان چه باید نبشت درین باب؟ گفتم: خداوند چه فرماید؟ گفت: دو نسخت‌ کرده‌اند بو الحسن عبد الجلیل و مسعود لیث بدین معنی، دیده‌ای؟ گفتم «ندیده‌ام، و هر دو آنچه نبشتند خیاره‌ باشد» بخندید و دوات داری را گفت: این نسختها بیار، بیاورد، تأمّل کردم، الحق جانب خداوند سلطان نیک نگاه داشته بودند و ستایشها کرده و معمّا سخنی چند بگفته‌، و عیب آن بود که نبشته بودند که «ما روی سوی غزنین داشتیم کالا و ستور و عدّت بدندانقان نهاده‌ » و این دو آزاده مرد همیشه با بو سهل می- خندیدندی، که دندان تیز کرده بودند صاحبدیوانی رسالت را و عثرت‌ او می‌جستند، و هرگاه از مضایق‌ دبیری چیزی بیفتادی‌ و امیر سخنی گفتی، گفتندی «بو سهل را باید گفت تا نسخت کند»، که دانستندی که او درین راه پیاده‌ است؛ و مرا ناچار مشت میبایستی زد و میزدمی‌ .

نسختها بخواندم و گفتم: سخت نیکوست. امیر، رضی اللّه عنه، گفت- و در دنیا او را یار نبود در دانستن دقایق- که به ازین‌ میباید که این عذرهاست‌ و خانان ترکستان از آن مردمانند که چنین حالها بر ایشان پوشیده نماند. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، اگر احتیاجی خواهد بود با خانان عدّتی و معونتی‌ خواستن، نامه از لونی دیگر باید. گفت: ناچار خواهد بود که چون بغزنین رسم، رسولی فرستاده آید با نامه‌ها و مشافهات‌ . اکنون بدین حادثه که افتاد نامه باید نبشت از راه با رکابداری‌ . گفتم: پس سخنی راست باید تا عیب نکنند، که تا نامه ما برسد، مبشّران خصمان رفته باشند و نشانها و علامتها برده، که ترکمانان را رسم این است.

امیر فرمود که همچنین است. نسختی کن و بیار تا دیده آید بازگشتم. این شب نسخت کرده آمد و دیگر روز بدیگر منزل پیش از آن تا با چاکران رسیدم، پیش بردم‌ .

دوات‌دار بستد و او بخواند و گفت «راست همچنین میخواستیم، بخوان» بخواندم بر ملا، و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان و بو الحسن عبد الجلیل، و همگان نشسته، و بو الفتح لیث و من بر پای‌ . چون بر ختم‌ آمد، امیر گفت: چنین میخواستم.

و حاضران استحسان‌ داشتند متابعة لقول الملک‌، هر چند تنی دو را ناخوش آمد. و معنی مفهوم‌ آن نسخت ناچاره‌ بود اینجا نبشتن، چنانکه چند چیز دیگر درین تصنیف نبشته آمده است، و هر چه خوانندگان گویند روا دارم؛ مرا با شغل خویش کار است، و حدیث بیاوردم پیش ازین، تا دانسته آید .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منزل بمنزل امیر بتعجیل میرفت. سه پیک دررسید از منهیان ما که بر خصمان بودند با ملطّفه‌ها در یک وقت‌ . بو سهل زوزنی آنرا نزدیک امیر برد بمنزلی که فرود آمده بودیم، و امیر بخواند و گفت: این ملطّفه‌ها را پوشیده دارند، چنانکه کس برین واقف نگردد. گفت: چنین کنم، و بیاورد و مرا داد و من بخواندم و مهر کردم و بدیوانبان‌ سپردم. نبشته بودند که: «سخت نوادر رفت این دفعت‌، که با این قوم دل و هوش نبود و بنه را شانزده منزل برده بودند و گریز را ساخته‌ و هر روز هر سواری که داشتندی، بر وی لشکر سلطان‌ فرستادندی، منتظر آنکه هم اکنون مردم ایشان را برگردانند و بر ایشان زنند و بروند، و خود حال چنین افتاد که غلامان سرایی چنان بیفرمانی‌ کردند تا حالی بدین صعبی‌ پیش آمد. و نادرتر آن بود که مولازاده‌یی‌ است و علم نجوم داند که منجّم را شاگردی کرده است و بدین قوم افتاده‌ و سخنی چند از آن وی راست آمده و فرو داشته است‌ ایشان را بمرو و گفته که اگر ایشان امیری خراسان نکنند، گردن او بباید زد، روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که «یک ساعت پای افشارید تا نماز پیشین»، راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت، هر سه مقدّم‌ از اسب بزمین آمدند و سجده کردند و این مولازاده را در وقت چند هزار دینار بدادند و امیدهای بزرگ‌ کردند . و براندند تا آنجا که این حال افتاده بود خیمه‌یی بزدند و تخت بنهادند و طغرل بر تخت بنشست و همه اعیان بیامدند و بامیری خراسان بر وی سلام کردند. و فرامرز پسر کاکو را پیش آوردند و طغرل او را بنواخت و گفت: رنجها دیدی، دل قوی دار که اصفهان و ری بشما داده آید. و تا نماز شام غارتی‌ آوردند، و همه می‌بخشیدند. و منجّم مالی یافت صامت و ناطق‌ . و کاغذها و دویت خانه سلطانی‌ گرد کردند و بیشتر ضایع شده بود، نسختی چند و کتابی چند یافتند و بدان شادمانگی نمودند. و نامه‌ها نبشتند بخانان ترکستان و پسران علی تگین و عین الدّوله‌ و همه اعیان ترکستان بخبر فتح، و نشانهای دویت خانه‌ها و علمهای لشکر فرستادند با مبشّران‌ . و آن غلامان بیوفا را که آن ناجوانمردی کردند بسیار بنواختند و امیری ولایت و خرگاه از آن دربند دادند و هر چیزی، و ایشان خود توانگر شده‌اند که اندازه نیست که چه یافته‌اند از غارت، و کسی را زهره نیست که فرا ایشان سخنی گوید بلندتر که میگویند که این ما کرده‌ایم. و فرمودند تا پیادگان هزیمتی‌ را از هر جنس که هستند سوی بیابان آموی‌ راندند تا ببخارا و آن نواحی مردمان ایشان را بینند و مقرر گردد که هزیمت حقیقت‌ است. و اندازه نیست آنرا که بدست این قوم افتاد از زر و سیم و جامه و ستور و سخن بر آن جمله می‌نهند که طغرل بنشابور رود با سواری هزار و یبغو بمرو نشیند با ینالیان و داود با معظم‌ لشکر سوی بلخ رود تا بلخ و تخارستان گرفته آید.
هوش مصنوعی: امیر با عجله به سوی منزل خود می‌رفت. سه پیک از مهاجمان به ما رسیدند که از دشمنان بودند و همزمان با ملایمتی خاص آمدند. سهل زوزنی این اطلاعات را به امیر منتقل کرد، در محلی که فرود آمده بودیم، و امیر آن‌ها را خواند و تأکید کرد که باید این مسائل مخفی بمانند تا کسی از آن باخبر نشود. پاسخ دادم که چنین خواهد شد و آن ملایمات را به من داد و من نیز آن‌ها را خواندم و با مهر خود تأیید کردم و به دیوان‌بانان سپردم. در نامه‌ها آمده بود که در این اوضاع ناگوار، با این قوم، دل و هوش کسی در کار نبود و آن‌ها شانزده منزل را پیموده بودند و آماده فرار بودند. هر روز نیز سوارانی از لشکر سلطان به دنبال آن‌ها فرستاده می‌شدند تا مردم آن‌ها را برگردانند و با آن‌ها درگیر شوند. در این میان، غلامان دربار به طور بی‌نظمی رفتار کردند و وضع به شدت بد شد. نکته عجیبی که وجود داشت، این بود که جوانی بود که علم نجوم می‌دانست و به این قوم پیوسته بود و ادعاهای او در مورد آن‌ها بخشی به حقیقت نزدیک شده بود. او در مرو اعلام کرده بود که اگر آن‌ها امیری در خراسان نکنند، گردن او را خواهند زد. در روز جمعه که این ماجرا پیش آمد، او هر لحظه می‌گفت: "باید تا نماز پیشین صبر کنیم." و در همین زمان سواران به محل رسیدند و هدف تحقق یافت. لشکر سلطان برگشت و سه فرمانده از اسب پایین آمدند و سجده کردند و به جوان نجومی هزار دینار پاداش دادند و قول‌های بزرگی به او دادند. سپس به محلی که این وضعیت پیش آمده بود، خیمه‌ای برپا کردند و طغرل بر تخت نشست و تمامی اعیان به او به عنوان امیر خراسان سلام کردند. فرامرز پسر کاکو را به پیش آوردند و طغرل او را مورد نوازش قرار داد و گفت: "مدت زیادی زحمت کشیدی، دل قوی دار، اصفهان و ری به شما خواهند رسید." تا زمان نماز شام، غنائم زیادی آورده شد و همه آن‌ها را بخشیدند. نجومی نیز مال زیادی به دست آورد. کاغذها و مدارک سلطنتی جمع‌آوری شد و برخی از آن‌ها آسیب دیده بود. ولی نسخه‌های زیادی و چندین کتاب یافتند و از این بابت شادمان شدند. سپس نامه‌هایی به فرماندهان ترکستان و پسران علی تگین و عین‌الدوله نوشتند تا خبر فتح را به آن‌ها برسانند و نشانه‌های نظامی و علم‌های لشکر را برایشان فرستادند. به غلامان بی‌وفایی که چنین عمل ناپسندی کرده بودند، پاداش‌های زیادی دادند و مقام امیری و زندگی مناسب برای آن‌ها فراهم کردند و به این ترتیب ثروتمند شدند به گونه‌ای که دیگر کسی جرأت صحبت در مورد ماجرا را نداشت. همچنین دستور دادند تا پیادگان هزیمتی را از هر نوع که بودند به سمت بیابان آموی بفرستند تا به بخارا و نواحی آنجا بروند و حقیقت هزیمت را مشاهده کنند. ثروت زیادی از طلا و نقره و لباس و حیوانات به دست این قوم افتاد و در نهایت طغرل قرار بود با لشکری هزارنفری به بلخ و تخارستان برود و آن مناطق را تصرف کند.
آنچه رفت تا این وقت باز نموده آمد، و پس ازین تاریخ آنچه تازه گردد باز نماید.
هوش مصنوعی: هر آنچه تا به حال اتفاق افتاده است، دوباره به شکلی قابل مشاهده خواهد بود و از این به بعد هر آنچه تازه بوجود آید نیز نمایان خواهد شد.
و قاصدان باید که اکنون پیوسته‌تر آیند و کار از لونی دیگر پیش گرفته آید، که قاعده کارها آنچه بود بگشت‌، تا این خدمت‌ فرونماند.»
هوش مصنوعی: قاصدان باید حالا بیشتر و مرتب‌تر بیایند و کارها را به شیوه‌ای جدید ادامه دهند، زیرا که روال کارها تغییر کرده و باید این خدمت ادامه یابد.
چون امیر نزدیک دیه بو الحسن خلف رسید، مقدّمان بخدمت آنجا آمدند و بسیار آلت راست کردند از خیمه و خرگاه و هر چیزی که ناچار میبایست. و دو روز آنجا مقام افتاد تا مردمان نیز لختی، چنانکه آمد، کارها راست کردند. و سخت نیکو خدمت کردند غوریان و نزلهای بسیار دادند و امیر را تسکین پیدا آمد. و آنجا عید کرد سخت بینوا عیدی. و نماز دیگر بخدمت ایستاده بودم‌، مرا گفت سوی خانان‌ ترکستان چه باید نبشت درین باب؟ گفتم: خداوند چه فرماید؟ گفت: دو نسخت‌ کرده‌اند بو الحسن عبد الجلیل و مسعود لیث بدین معنی، دیده‌ای؟ گفتم «ندیده‌ام، و هر دو آنچه نبشتند خیاره‌ باشد» بخندید و دوات داری را گفت: این نسختها بیار، بیاورد، تأمّل کردم، الحق جانب خداوند سلطان نیک نگاه داشته بودند و ستایشها کرده و معمّا سخنی چند بگفته‌، و عیب آن بود که نبشته بودند که «ما روی سوی غزنین داشتیم کالا و ستور و عدّت بدندانقان نهاده‌ » و این دو آزاده مرد همیشه با بو سهل می- خندیدندی، که دندان تیز کرده بودند صاحبدیوانی رسالت را و عثرت‌ او می‌جستند، و هرگاه از مضایق‌ دبیری چیزی بیفتادی‌ و امیر سخنی گفتی، گفتندی «بو سهل را باید گفت تا نسخت کند»، که دانستندی که او درین راه پیاده‌ است؛ و مرا ناچار مشت میبایستی زد و میزدمی‌ .
هوش مصنوعی: وقتی امیر به نزدیکی دیه بو الحسن خلف رسید، سرداران و بزرگان آنجا به خدمت ایشان آمدند و برای پذیرایی از وی بسیار تلاش کردند و همه چیزهایی را که لازم بود آماده کردند. دو روز در آنجا توقف کردند تا مردم هم بتوانند کمی کارها را سامان دهند. غوریان به خوبی از امیر خدمت کردند و هدایای فراوانی تقدیم کردند و امیر نیز آرامش یافت. در آنجا عید بسیار متواضعانه‌ای برگزار شد. وقتی که در حال برگزاری نماز بودم، امیر از من پرسید چه چیزی باید در مورد خانان ترکستان بنویسیم. جواب دادم: "خداوند بهتر می‌داند." او گفت: "بو الحسن عبد الجلیل و مسعود لیث دو نسخه در این باره نوشته‌اند، آیا آنها را دیده‌ای؟" پاسخ دادم: "ندیده‌ام، اما هر دو آنچه نوشته‌اند خوب است." او خندید و از من خواست که آن نسخه‌ها را بیاورم. وقتی نسخه‌ها را به دست آوردم، متوجه شدم که آنها واقعاً به خوبی از خداوند سلطان ستایش کرده‌اند و چند معما نیز مطرح کرده‌اند. اما عیبی که وجود داشت این بود که نوشته بودند: "ما به سمت غزنین کالا و اسب و تجهیزات حمل کرده‌ایم." این دو مرد آزاد، همیشه به بو سهل می‌خندیدند و دندان تیز کرده بودند و در پی فرصتی بودند تا او را به دردسر بیندازند. هرگاه چیزی از دبیری اشتباه پیش می‌آمد و امیر نظری می‌داد، می‌گفتند: "باید به بو سهل بگوییم تا کپی کند"، چون می‌دانستند او در این مسیر در حال تلاش است؛ و من ناچار می‌شدم مشت را به او بزنم و می‌زدم.
نسختها بخواندم و گفتم: سخت نیکوست. امیر، رضی اللّه عنه، گفت- و در دنیا او را یار نبود در دانستن دقایق- که به ازین‌ میباید که این عذرهاست‌ و خانان ترکستان از آن مردمانند که چنین حالها بر ایشان پوشیده نماند. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، اگر احتیاجی خواهد بود با خانان عدّتی و معونتی‌ خواستن، نامه از لونی دیگر باید. گفت: ناچار خواهد بود که چون بغزنین رسم، رسولی فرستاده آید با نامه‌ها و مشافهات‌ . اکنون بدین حادثه که افتاد نامه باید نبشت از راه با رکابداری‌ . گفتم: پس سخنی راست باید تا عیب نکنند، که تا نامه ما برسد، مبشّران خصمان رفته باشند و نشانها و علامتها برده، که ترکمانان را رسم این است.
هوش مصنوعی: نوشته‌ها را خواندم و گفتم: بسیار خوب است. امیر، که در دنیا کسی مانند او در درک جزئیات وجود نداشت، گفت: "این عذرها کافی نیست و خانان ترکستان از آن مردمان هستند که چنین حالاتی برایشان پنهان نمی‌ماند." گفتم: "عمر خداوند دراز باد. اگر احتیاجی پیش بیاید به خانان باید از طریق دیگری نامه بنویسیم." سپس او گفت: "به ناچار باید مانند رسم بغزنین، پیامبری فرستاده شود با نامه‌ها و ملاقات‌ها." اکنون با توجه به این حادثه که رخ داده، باید از راه دور نامه‌ای بنویسیم با رکاب‌دار. گفتم: "پس باید سخن را به طور صحیح بیان کرد تا عیب نکنند؛ زیرا تا نامه ما برسد، پیام‌آوران دشمن رفته‌اند و نشانه‌ها و علامت‌ها را با خود برده‌اند، که این رسم ترکمانان است."
امیر فرمود که همچنین است. نسختی کن و بیار تا دیده آید بازگشتم. این شب نسخت کرده آمد و دیگر روز بدیگر منزل پیش از آن تا با چاکران رسیدم، پیش بردم‌ .
هوش مصنوعی: امیر گفت که به همین صورت است. به من بگو که آن را بنویس و بیاور تا دوباره ببینم. آن شب نسخه را تهیه کرد و روز بعد به منزلی دیگر رفت تا به چاکران رسیدم و پیش بردم.
دوات‌دار بستد و او بخواند و گفت «راست همچنین میخواستیم، بخوان» بخواندم بر ملا، و استاد دیوان حاضر بود و جمله ندیمان و بو الحسن عبد الجلیل، و همگان نشسته، و بو الفتح لیث و من بر پای‌ . چون بر ختم‌ آمد، امیر گفت: چنین میخواستم.
هوش مصنوعی: دوات را برداشت و شروع به خواندن کرد و گفت: «ما هم همین را می‌خواستیم، ادامه بده.» من نیز خواندم و در این هنگام استاد دیوان و همه دوستان، به همراه بو الحسن عبد الجلیل در آنجا حاضر بودند و همه نشسته بودند، در حالی که بو الفتح لیث و من ایستاده بودیم. وقتی به پایان رسید، امیر گفت: «من همین را می‌خواستم.»
و حاضران استحسان‌ داشتند متابعة لقول الملک‌، هر چند تنی دو را ناخوش آمد. و معنی مفهوم‌ آن نسخت ناچاره‌ بود اینجا نبشتن، چنانکه چند چیز دیگر درین تصنیف نبشته آمده است، و هر چه خوانندگان گویند روا دارم؛ مرا با شغل خویش کار است، و حدیث بیاوردم پیش ازین، تا دانسته آید .
هوش مصنوعی: حاضران از این که به نظر فرمانروا توجه شده خوشنود بودند، هرچند که دو نفر از آن‌ها ناراضی بودند. معنای این نوشته به نوعی ناچار بودن به ثبت آن است، به‌طوری که در این متن چند موضوع دیگر نیز به همین شکل ذکر شده است. من به نظرات خوانندگان احترام می‌گذارم؛ من مشغول کار خود هستم و پیش از این هم درباره این موضوع صحبت کرده‌ام تا موضوع به‌طور واضح مشخص شود.

خوانش ها

بخش ۳۶ - بر تخت نشستن طغرل به خوانش سعید شریفی