گنجور

بخش ۳۷ - نامهٔ امیر به ارسلان خان

ذکر نسخة الکتاب الی ارسلان خان‌

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اطال اللّه بقاء الخان الأجلّ الحمیم. هذا کتاب منّی الیه برباط کروان علی سبع مراحل من غزنة، و اللّه عزّ ذکره فی جمیع الأحوال محمود و الصّلوة علی النّبیّ المصطفی محمّد و آله الطّیّبین، و بعد: بر خان پوشیده نگردد که ایزد، عزّ ذکره، را تقدیرهاست چون شمشیر برنده که روش و برش‌ آن نتوان دید و آنچه از آن پیدا خواهد شد در نتوان یافت و ازین است‌ که عجز آدمی بهر وقتی ظاهر گردد که نتوان دانست در حال که از شب آبستن چه زاید . خردمند آنست که خویشتن را در قبضه تسلیم‌ نهد و بر حول‌ و قوّت خویش و عدّتی‌ که دارد اعتماد نکند و کارش را بایزد، عزّ ذکره، بازگذارد و خیر و شرّ و نصرت و ظفر از وی داند که اگر یک لحظه از قبضه توکل‌ بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد چیزی بیند بهیچ خاطری ناگذشته‌ و اوهام‌ بدان نارسیده، و عاجز مانده آید . و ما، ایزد، عزّ ذکره، را خواهیم‌، برغبتی صادق و نیّتی درست و اعتقادی پاکیزه که ما را در هر حال فی السّراء و الضّراء و الشّدة و الرّخاء معین و دستگیر باشد و یک ساعت بلکه یک نفس ما را بما نگذارد و بر نعمتی که دهد و شدّتی که پیش آید الهام ارزانی دارد تا بنده‌وار صبر و شکر پیش آریم و دست بتماسک وی زنیم تا هم نعمت زیادت گردد بشکر و هم ثواب حاصل آید بصبر، انّه سبحانه خیر موفّق و معین‌ .

«و در قریب دو سال که رایت ما بخراسان بود از هر چه رفت و پیش میآمد و کام و ناکام‌ و نرم و درشت خان را آگاه کرده میآمد و رسم مشارکت و مساهمت‌ در هر بابی نگاه داشته میآید که مصافات‌ بحقیقت میان دوستان آنست که هیچ چیز از اندک و بسیار پوشیده داشته نیاید. و آخرین نامه‌یی که فرمودیم با سواری چون نیم- رسولی‌ از طوس بود بر پنج منزل از نشابور و باز نمودیم که آنجا قرار گرفته‌ایم با لشکرها، که آنجا سرحدهاست بجوانب سرخس و باورد و نسا و مرو و هرات تا نگریم که حکم حال چه واجب کند و نو خاستگان‌ چه کنند که باطراف بیابانها افتاده بودند.

«و پس از آنکه سوار رفت، شش روز مقام‌ بوده رای چنان اقتضا کرد که جانب سرخس کشیدیم‌ . چون آنجا رسیدیم غرّه رمضان بود. یافتیم آن نواحی را خراب از حرث و نسل‌، چیزی نکاشته‌ بدانجایگاه رسیده‌ که یک ذرّه گیاه بدیناری بمثل نمی‌یافتند. نرخ خود بجایگاهی رسیده بود که پیران میگفتند که درین صد سال که گذشت مانند آن یاد ندارند، منی آرد بده درم شده‌ و نایافت‌ و جو و کاه بچشم کسی نمیدید، تا بدین سبب رنجی بزرگ بر یکسوارگان‌ و همه لشکر رسید، که چون در حشم خاصّ ما با بسیار ستور و عدّت که هست خللی بی‌اندازه ظاهر گشت، توان دانست که از آن اولیا و حشم و خرد مردم‌ بر چه جمله باشد. و حال بدان منزلت رسید که بهر وقتی و بهر حالی میان اصناف لشکر و بیر [و نیان‌] و سرائیان‌ لجاج‌ و مکاشفت‌ میرفت بحدیث خورد و علف و ستور، چنانکه این لجاج از درجه سخن بگذشت و بدرجه شمشیر رسید. و ثقات‌ آن حال باز نمودند و بندگان که ایشان را این درجه نهاده‌ایم تا در مهمّات رای زنند با ما و صلاح را باز نمایند، بتعریض‌ و تصریح سخن میگفتند که «رای درست آنست که سوی هرات کشیده آید که علف آنجا فراخ- یافت‌ بود و بهر جانبی از ولایت نزدیک و واسطه خراسان‌ »، و صلاح آن بود که گفتند؛ امّا ما را لجاجی و ستیزه‌یی گرفته بود و از آن جهت که کار با نو خاستگان پیچیده‌ میماند، خواستیم که سوی مرو رویم تا کار برگزارده آید. و دیگر که تقدیر سابق‌ بود که ناکام میبایست دید آن نادره‌ که افتاد.

سوی مرو رفتیم و دلها گواهی میداد که خطای محض است. راه نه چنان بود که میبایست از بی‌علفی و بی‌آبی و گرما و ریگ بیابان. و در سه چهار مرحله که بریده آمد داوریهای فاحش‌ رفت میان همه اصناف لشکر در منازل برداشتن‌ و علف و ستور و خوردنی و دیگر چیزها. و آن داوریها را اعیان حشم که مرتّب بودند در قلب و در میمنه و میسره و دیگر مواضع تسکین میدادند، و چنانکه بایست آن بالا گرفته بود فرو نه نشست‌ و هر روزی بلکه هر ساعتی قوی‌تر میبود؛ تا فلان‌ روز که نماز دیگر از فلان منزل برداشتیم تا فلان جای فرود آییم، فوجی از مخالفان بر اطراف ریگهای بیابان پیدا آمدند و در پریدند و نیک شوخی کردند و خواستند که چیزی ربایند، حشم‌ ایشان را نیک باز مالیدند تا بمرادی نرسیدند. و آن دست آویز تا نماز شام بداشت که لشکر بتعبیه میرفت و مقارعت‌ و کوشش‌ میبود امّا جنگی قوی بپای نمیشد، چنانکه بایست، بسر سنان‌ می‌نیامدند و مقاتله نمی‌بود که اگر مردمان‌ کاری بجدّتر پیش میگرفتند، مبارزان لشکر، بهر جانبی مخالفان می‌در رمیدند. و شب را فلان جای فرود آمدیم خللی ناافتاده‌ و نامداری کم ناشده، و آنچه ببایست، ساخته شد از درّاجه‌ و طلیعه تا در شب و تاریکی نادره‌یی نیفتاد. و دیگر روز هم برین جمله رفت و بمرو نزدیک رسیدیم.

«روز سوم با لشکر ساخته‌تر و تعبیه تمام علی الرّسم فی مثلها حرکت کرده آمد. و راهبران گفته بودند که چون از قلعه دندانقان بگذشته شود، بر یک فرسنگ‌ که رفتندی آب روان است. و حرکت کرده آمد. و چون بحصار دندانقان رسیدیم وقت چاشتگاه فراخ، چاهها که بر در حصار بود مخالفان بینباشته بودند و کور کرده‌ تا ممکن نگردد آنجا فرود آمدن. مردمان دندانقان اندر حصار آواز دادند که در حصار پنج چاه است که لشکر را آب تمام دهد، و اگر آنجا فرود آییم، چاهها که بیرون حصار است نیز سر باز کنند و آب تمام باشد و خللی نیفتد. و روز سخت گرم ایستاده بود، صواب جز فرود آمدن نبود، امّا میبایست که تقدیر فراز آمده‌ کار خویش بکند، از آنجا براندیم. یک فرسنگی گرانتر، جویهای خشک و غفج‌ پیش آمد و راهبران متحیّر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است، که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت.

چون آب نبود، مردم ترسیدند و نظام راست نهاده‌ بگسست و از چهار جانب مخالفان نیرو کردند سخت قوی، چنانکه حاجت آمد که ما بتن خویش از قلب پیش کار رفتیم. حمله‌ها بنیرو رفت از جانب ما و اندیشه چنان بود که کردوسهای‌ میمنه و میسره بر جای خویش است، و خبر نبود که فوجی از غلامان سرایی که بر اشتران بودند بزیر آمدند و ستور هر کس که می‌یافتند میربودند تا برنشینند و پیش کار آیند. لجاج‌ آن ستور ستدن و یکدیگر را پیاده کردن بجایگاهی رسید که در یکدیگر افتادند و مراکز خویش خالی ماندند و خصمان آن فرصت را بغنیمت گرفتند و حالی صعب‌ بیفتاد که از دریافت‌ آن چه رای ما و چه رای نامداران عاجز ماندند و بخصمان ناچار آلتی و تجمّلی که بود میبایست گذاشت و برفت، و مخالفان بدان مشغول گشتند.

و ما براندیم یک فرسنگی تا بحوضی بزرگ آب ایستاده‌ رسیدیم و جمله اولیا و حشم از برادران و فرزندان و نامداران و فرمانبرداران آنجا رسیدند در ضمان سلامت‌، چنانکه هیچ نامداری را خللی نیفتاد. و بر ما اشارت کردند که بباید رفت که این حال را در نتوان یافت، ما را این رای که دیدند ناصواب نیامد، براندیم. و روز هشتم بقصبه غرجستان‌ آمدیم و آنجا دو روز مقام کردیم تا غلامان سرایی و جمله لشکر دررسیدند، چنانکه هیچ مذکور واپس نماند، و کسانی ماندند از پیادگان درگاه و خرده مردم که ایشان را نامی نیست. و از غرجستان بر راه رباط بزی‌ و جبال هرات و جانب غور بحصار بو العبّاس بو الحسن خلف آمدیم که وی یکی است از بندگان دولت و مقدّمان غور، و آنجا آسایش بود سه روز، و از آنجا بدین رباط آمدیم که بر شش و هفت منزلی غزنین است.

و رای چنان اقتضا کرد که سوی خان، هر چند دل مشغول‌ گردد، این نامه فرموده آید، که چگونگی حال از ما بخواند نیکوتر از آن باشد که بخبر بشنود، که شک نیست که مخالفان لافها زنند و این کار را عظمی‌ نهند، که این خلل از لشکر ما افتاد () تا چنان نادره‌ بایست دید. و اگر در اجل تأخیر است، بفضل ایزد، عزّ ذکره، و نیکو صنع‌ و توفیق وی این حالها دریافته آید. [خان‌] بحکم خرد و تجارب روزگار که اندر آن یگانه است داند که تا جهان بوده است ملوک و لشکرها را چنین حال پیش آمده است؛ و محمّد مصطفی را صلّی اللّه علیه، از کافران قریش روز احد آن ناکامی پیش آمد و نبوّت او را زیانی نداشت و پس از آن بمرادی تمام رسید. و حق همیشه حق‌ باشد و با خصمان [در] حال اگر بادی جهد، روزی چند دیرتر نشیند، چون ما که قطبیم‌ بحمد اللّه در صدر ملکیم و بر اقبال‌، و فرزندان و جمله اولیا و حشم، نصرهم اللّه‌، بسلامت‌اند، این خللها را زود در توان یافت، که چندان آلت و عدّت هست که هیچ حرز کننده‌ بشمار و عدّ آن نتواند رسید، خاصّه که دوستی و مشارکی‌ داریم چون خان و مقرّر است که هیچ چیز از لشکر و مرد از ما دریغ ندارد و اگر التماس‌ کنیم که بنفس خویش رنجه باشد، از ما دریغ ندارد تا این غضاضت‌ از روزگار ما دور کند و رنج نشمرد. ایزد، عزّ ذکره، ما را بدوستی و یکدلی وی برخوردار کناد بمنّه و فضله‌ .

و این نامه با این رکابدار مسرع‌ فرستاده آمد، و چون در ضمان سلامت بغزنین رسیم، از آنجا رسولی نامزد کنیم از معتمدان مجلس و درین معانی گشاده‌تر سخنی گوییم و آنچه نهادنی‌ است نهاده آید و گفتنی گفته شود. و منتظریم جواب این نامه را که بزودی باز رسد تا رای و اعتقاد خان را درین کارها بدانیم تا دوستی تازه گردد و لباس شادی‌ پوشیم و مر آنرا از اعظم مواهب‌ شمریم باذن اللّه عزّ و جلّ.»

بخش ۳۶ - بر تخت نشستن طغرل: و منزل بمنزل امیر بتعجیل میرفت. سه پیک دررسید از منهیان ما که بر خصمان بودند با ملطّفه‌ها در یک وقت‌ . بو سهل زوزنی آنرا نزدیک امیر برد بمنزلی که فرود آمده بودیم، و امیر بخواند و گفت: این ملطّفه‌ها را پوشیده دارند، چنانکه کس برین واقف نگردد. گفت: چنین کنم، و بیاورد و مرا داد و من بخواندم و مهر کردم و بدیوانبان‌ سپردم. نبشته بودند که: «سخت نوادر رفت این دفعت‌، که با این قوم دل و هوش نبود و بنه را شانزده منزل برده بودند و گریز را ساخته‌ و هر روز هر سواری که داشتندی، بر وی لشکر سلطان‌ فرستادندی، منتظر آنکه هم اکنون مردم ایشان را برگردانند و بر ایشان زنند و بروند، و خود حال چنین افتاد که غلامان سرایی چنان بیفرمانی‌ کردند تا حالی بدین صعبی‌ پیش آمد. و نادرتر آن بود که مولازاده‌یی‌ است و علم نجوم داند که منجّم را شاگردی کرده است و بدین قوم افتاده‌ و سخنی چند از آن وی راست آمده و فرو داشته است‌ ایشان را بمرو و گفته که اگر ایشان امیری خراسان نکنند، گردن او بباید زد، روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که «یک ساعت پای افشارید تا نماز پیشین»، راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت، هر سه مقدّم‌ از اسب بزمین آمدند و سجده کردند و این مولازاده را در وقت چند هزار دینار بدادند و امیدهای بزرگ‌ کردند . و براندند تا آنجا که این حال افتاده بود خیمه‌یی بزدند و تخت بنهادند و طغرل بر تخت بنشست و همه اعیان بیامدند و بامیری خراسان بر وی سلام کردند. و فرامرز پسر کاکو را پیش آوردند و طغرل او را بنواخت و گفت: رنجها دیدی، دل قوی دار که اصفهان و ری بشما داده آید. و تا نماز شام غارتی‌ آوردند، و همه می‌بخشیدند. و منجّم مالی یافت صامت و ناطق‌ . و کاغذها و دویت خانه سلطانی‌ گرد کردند و بیشتر ضایع شده بود، نسختی چند و کتابی چند یافتند و بدان شادمانگی نمودند. و نامه‌ها نبشتند بخانان ترکستان و پسران علی تگین و عین الدّوله‌ و همه اعیان ترکستان بخبر فتح، و نشانهای دویت خانه‌ها و علمهای لشکر فرستادند با مبشّران‌ . و آن غلامان بیوفا را که آن ناجوانمردی کردند بسیار بنواختند و امیری ولایت و خرگاه از آن دربند دادند و هر چیزی، و ایشان خود توانگر شده‌اند که اندازه نیست که چه یافته‌اند از غارت، و کسی را زهره نیست که فرا ایشان سخنی گوید بلندتر که میگویند که این ما کرده‌ایم. و فرمودند تا پیادگان هزیمتی‌ را از هر جنس که هستند سوی بیابان آموی‌ راندند تا ببخارا و آن نواحی مردمان ایشان را بینند و مقرر گردد که هزیمت حقیقت‌ است. و اندازه نیست آنرا که بدست این قوم افتاد از زر و سیم و جامه و ستور و سخن بر آن جمله می‌نهند که طغرل بنشابور رود با سواری هزار و یبغو بمرو نشیند با ینالیان و داود با معظم‌ لشکر سوی بلخ رود تا بلخ و تخارستان گرفته آید.بخش ۳۸ - قصیدهٔ چهارم اسکافی: و در آن روزگار که به غزنین بازآمدیم با امیر، و کس را دل نمانده بود از صعبی این حادثه و خود بس بقا نبود این پادشاه بزرگ را، رحمة اللّه علیه، من می‌خواستم که چنین که این نامه را نبشتم بعذر این حال و این هزیمت را در معرض خوبتر بیرون آوردم. فاضلی بیتی چند شعر گفتی تا هم نظم بودی و هم نثر. کس را نیافتم از شعرای عصر که درین بیست سال بودند اندرین دولت که بخواستم، تا اکنون که این تاریخ اینجا رسانیدم از فقیه بو‌حنیفه‌‌، ایّده اللّه‌، بخواستم و وی بگفت و سخت نیکو گفت و بفرستاد  ‌«و کلّ خیر عندنا من عنده‌» و کار این [فاضل‌] برین بنماند، و فال من کی خطا کند؟ و اینک در مدّتی نزدیک از دولت خداوند سلطان ابو المظفّر ابراهیم‌، اطال اللّه بقاءه‌، و عنایت عالی [وی‌] چندین تربیت یافت و صلتهای گران استد و شغل اشراف ترنک‌ بدو مفوّض‌ شد، و به چشم خرد به ترنک نباید نگریست که نخست ولایت خوارزمشاه آلتونتاش بود، رحمة اللّه علیه. و قصیده‌ این است.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر نسخة الکتاب الی ارسلان خان‌
هوش مصنوعی: ذکر نسخه کتاب برای ارسلان خان
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اطال اللّه بقاء الخان الأجلّ الحمیم. هذا کتاب منّی الیه برباط کروان علی سبع مراحل من غزنة، و اللّه عزّ ذکره فی جمیع الأحوال محمود و الصّلوة علی النّبیّ المصطفی محمّد و آله الطّیّبین، و بعد: بر خان پوشیده نگردد که ایزد، عزّ ذکره، را تقدیرهاست چون شمشیر برنده که روش و برش‌ آن نتوان دید و آنچه از آن پیدا خواهد شد در نتوان یافت و ازین است‌ که عجز آدمی بهر وقتی ظاهر گردد که نتوان دانست در حال که از شب آبستن چه زاید . خردمند آنست که خویشتن را در قبضه تسلیم‌ نهد و بر حول‌ و قوّت خویش و عدّتی‌ که دارد اعتماد نکند و کارش را بایزد، عزّ ذکره، بازگذارد و خیر و شرّ و نصرت و ظفر از وی داند که اگر یک لحظه از قبضه توکل‌ بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد چیزی بیند بهیچ خاطری ناگذشته‌ و اوهام‌ بدان نارسیده، و عاجز مانده آید . و ما، ایزد، عزّ ذکره، را خواهیم‌، برغبتی صادق و نیّتی درست و اعتقادی پاکیزه که ما را در هر حال فی السّراء و الضّراء و الشّدة و الرّخاء معین و دستگیر باشد و یک ساعت بلکه یک نفس ما را بما نگذارد و بر نعمتی که دهد و شدّتی که پیش آید الهام ارزانی دارد تا بنده‌وار صبر و شکر پیش آریم و دست بتماسک وی زنیم تا هم نعمت زیادت گردد بشکر و هم ثواب حاصل آید بصبر، انّه سبحانه خیر موفّق و معین‌ .
هوش مصنوعی: «به نام خداوند بخشنده مهربان. خداوند بقاء و طول عمر خان عزیز و گرامی را مدد فرماید. این نوشتار از من به سوی اوست، از راه رباط کروان به مسافتی هفت مرحله از غزنه. خداوند عزّ ذکره در تمام حالات، شایسته حمد و ستایش است و درود بر پیامبر برگزیده محمد و خاندان پاک او. پس از این: بر خان روشن است که خداوند، عزّ ذکره، تقدیرهایی دارد مانند شمشیری برنده که روش و برش آن قابل دیدن نیست و آنچه از آن پدید می‌آید، نمی‌توان یافت. از این روست که ناتوانی انسان در هر زمانی نمایان می‌شود، چرا که نمی‌داند در حال خواب و بیداری چه می‌خواهد پدید آید. حکیم آن است که خویشتن را به تسلیم درآورد و به قدرت و نیرو و ادوات خود تکیه نکند و کارش را به خداوند، عزّ ذکره، واگذار کند و تنها خیر و شر و یاری و پیروزی را از او بداند. اگر یک لحظه از تسلیم خارج شود و در دل خود به کبر و خودبینی راه دهد، چیزهایی می‌بیند که هیچ ذهنی به آن نمی‌رسد و ناتوان می‌ماند. و ما از خداوند، عزّ ذکره، خواهیم خواست با رغبت و نیتی درست و اعتقادی پاکیزه که در هر حال، چه به سختی و چه به راحتی، یاور و کمک‌کار ما باشد و لحظه‌ای ما را ترک نگوید و به ما الهام فرماید که به نعمت‌هایش شکرگزار و در سختی‌ها صبور باشیم و به او تمسک جوییم تا نعمت‌ها با شکر افزون شود و پاداش با صبر حاصل آید، او برحق بهترین یاور و کمک‌کار است.»
«و در قریب دو سال که رایت ما بخراسان بود از هر چه رفت و پیش میآمد و کام و ناکام‌ و نرم و درشت خان را آگاه کرده میآمد و رسم مشارکت و مساهمت‌ در هر بابی نگاه داشته میآید که مصافات‌ بحقیقت میان دوستان آنست که هیچ چیز از اندک و بسیار پوشیده داشته نیاید. و آخرین نامه‌یی که فرمودیم با سواری چون نیم- رسولی‌ از طوس بود بر پنج منزل از نشابور و باز نمودیم که آنجا قرار گرفته‌ایم با لشکرها، که آنجا سرحدهاست بجوانب سرخس و باورد و نسا و مرو و هرات تا نگریم که حکم حال چه واجب کند و نو خاستگان‌ چه کنند که باطراف بیابانها افتاده بودند.
هوش مصنوعی: در تقریبا دو سالی که پرچم ما در خراسان برافراشته بود، از هر آنچه که رخ می‌داد، چه موفقیت و چه ناکامی، خان را مطلع می‌ساختیم و به اصول همکاری و مشارکت در همه زمینه‌ها توجه می‌کردیم. واقعاً دوستی‌هایی که به حقیقت می‌رسند، باید در آنها هیچ چیزی، حتی کوچکترین مسائل، پنهان نماند. آخرین نامه‌ای که فرستادیم از سوی یک سوار که به مثابه نیم‌فرستاده‌ای از طوس بود، نوشته شد که در فاصله پنج منزل از نیشابور قرار داشت. در آن نامه اشاره کردیم که در آن مکان با لشکرها مستقر شده‌ایم، جایی که مرزها به سمت سرخس، باورد، نسا، مرو و هرات ادامه دارد، تا ببینیم وضعیت چگونه است و تازه‌واردها باید چه اقداماتی انجام دهند، مخصوصاً اینکه در حاشیه بیابان‌ها قرار دارند.
«و پس از آنکه سوار رفت، شش روز مقام‌ بوده رای چنان اقتضا کرد که جانب سرخس کشیدیم‌ . چون آنجا رسیدیم غرّه رمضان بود. یافتیم آن نواحی را خراب از حرث و نسل‌، چیزی نکاشته‌ بدانجایگاه رسیده‌ که یک ذرّه گیاه بدیناری بمثل نمی‌یافتند. نرخ خود بجایگاهی رسیده بود که پیران میگفتند که درین صد سال که گذشت مانند آن یاد ندارند، منی آرد بده درم شده‌ و نایافت‌ و جو و کاه بچشم کسی نمیدید، تا بدین سبب رنجی بزرگ بر یکسوارگان‌ و همه لشکر رسید، که چون در حشم خاصّ ما با بسیار ستور و عدّت که هست خللی بی‌اندازه ظاهر گشت، توان دانست که از آن اولیا و حشم و خرد مردم‌ بر چه جمله باشد. و حال بدان منزلت رسید که بهر وقتی و بهر حالی میان اصناف لشکر و بیر [و نیان‌] و سرائیان‌ لجاج‌ و مکاشفت‌ میرفت بحدیث خورد و علف و ستور، چنانکه این لجاج از درجه سخن بگذشت و بدرجه شمشیر رسید. و ثقات‌ آن حال باز نمودند و بندگان که ایشان را این درجه نهاده‌ایم تا در مهمّات رای زنند با ما و صلاح را باز نمایند، بتعریض‌ و تصریح سخن میگفتند که «رای درست آنست که سوی هرات کشیده آید که علف آنجا فراخ- یافت‌ بود و بهر جانبی از ولایت نزدیک و واسطه خراسان‌ »، و صلاح آن بود که گفتند؛ امّا ما را لجاجی و ستیزه‌یی گرفته بود و از آن جهت که کار با نو خاستگان پیچیده‌ میماند، خواستیم که سوی مرو رویم تا کار برگزارده آید. و دیگر که تقدیر سابق‌ بود که ناکام میبایست دید آن نادره‌ که افتاد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه سواران حرکت کردند، شش روز در محل اقامت کردیم و به سمت سرخس رفتیم. هنگامی که به آنجا رسیدیم، روز اول ماه رمضان بود. دیدیم که مناطق اطراف کاملاً خراب و ویران شده‌اند و چیزی از زراعت و نسل در آن منطقه باقی نمانده بود. به‌طوری که حتی یک دانه گیاه هم برای خرید پیدا نمی‌شد. قیمت‌ها به جایی رسیده بود که قدیمی‌ها می‌گفتند در صد سال گذشته چیزی مشابه آن را ندیده‌اند و آرد به درهم تبدیل شده بود و کسی جو و کاه نمی‌دید. این وضعیت موجب رنج بزرگی برای سواران و لشکر شد، زیرا در میان حشم خاص ما با تعدادی از استورها و تجهیزات، مشکلات زیادی بروز کرده بود و نمی‌توانستیم بفهمیم که وضعیت از چه نظر حاکم است. به حالتی رسیدیم که در هر زمانی و در هر وضعیتی، بین ارتش و دیگر افراد، نزاع و جدال در مورد غذا و علف برای استورها به حدی رسید که این نزاع از کلام به دست به اسلحه رسید. رویدادهای آن زمان نشان‌دهنده اوضاع بود و بندگان ما که در نظر گرفته شده بودند تا در مسائل مهم با ما مشورت کنند و صلاح را بیان نمایند، به طور تلویحی و صریح می‌گفتند که «رای درست این است که به سمت هرات بروید چون علف در آنجا فراوان است و به ولایات نزدیک خراسان نیز دسترسی دارد». آنها این را صلاح می‌دانستند؛ اما ما به خاطر لجاجت و درگیری، تصمیم گرفتیم به سمت مرو برویم تا امور را سامان دهیم. همچنین از آنجا که تصمیم قبلی بر این بود که ناکامی باید خبر از آن واقعه بدهد.
سوی مرو رفتیم و دلها گواهی میداد که خطای محض است. راه نه چنان بود که میبایست از بی‌علفی و بی‌آبی و گرما و ریگ بیابان. و در سه چهار مرحله که بریده آمد داوریهای فاحش‌ رفت میان همه اصناف لشکر در منازل برداشتن‌ و علف و ستور و خوردنی و دیگر چیزها. و آن داوریها را اعیان حشم که مرتّب بودند در قلب و در میمنه و میسره و دیگر مواضع تسکین میدادند، و چنانکه بایست آن بالا گرفته بود فرو نه نشست‌ و هر روزی بلکه هر ساعتی قوی‌تر میبود؛ تا فلان‌ روز که نماز دیگر از فلان منزل برداشتیم تا فلان جای فرود آییم، فوجی از مخالفان بر اطراف ریگهای بیابان پیدا آمدند و در پریدند و نیک شوخی کردند و خواستند که چیزی ربایند، حشم‌ ایشان را نیک باز مالیدند تا بمرادی نرسیدند. و آن دست آویز تا نماز شام بداشت که لشکر بتعبیه میرفت و مقارعت‌ و کوشش‌ میبود امّا جنگی قوی بپای نمیشد، چنانکه بایست، بسر سنان‌ می‌نیامدند و مقاتله نمی‌بود که اگر مردمان‌ کاری بجدّتر پیش میگرفتند، مبارزان لشکر، بهر جانبی مخالفان می‌در رمیدند. و شب را فلان جای فرود آمدیم خللی ناافتاده‌ و نامداری کم ناشده، و آنچه ببایست، ساخته شد از درّاجه‌ و طلیعه تا در شب و تاریکی نادره‌یی نیفتاد. و دیگر روز هم برین جمله رفت و بمرو نزدیک رسیدیم.
هوش مصنوعی: به سوی مرو حرکت کردیم و دل‌ها نشان می‌دادند که این کار اشتباه است. مسیر سخت و دشوار بود، با کمبود علف و آب، گرما و شن بیابان. در چند مرحله، مشکلاتی در بین لشکریان پیش آمد و در منازل، تصمیم‌گیری‌هایی برای تأمین علف و خوراک و دیگر نیازها انجام شد. ترتیب‌دهندگان خاصی بودند که در قسمت‌های مختلف لشکر نظارت می‌کردند و اوضاع را آرام می‌کردند. اما شرایط روز به روز سخت‌تر می‌شد. یک روز که برای نماز از یک منزل به سمت دیگری حرکت کردیم، گروهی از مخالفان در اطراف بیابان ظاهر شدند و به ما حمله کردند، اما نگهبانان ما به خوبی مقابله کردند و موفق نشدند به هدفشان برسند. در طول شب، لشکر ما به مسیر خود ادامه داد و تدارکات لازم انجام شد تا در تاریکی دچار مشکل نشویم. روز بعد هم به همین ترتیب پیش رفتیم و به مرو نزدیک شدیم.
«روز سوم با لشکر ساخته‌تر و تعبیه تمام علی الرّسم فی مثلها حرکت کرده آمد. و راهبران گفته بودند که چون از قلعه دندانقان بگذشته شود، بر یک فرسنگ‌ که رفتندی آب روان است. و حرکت کرده آمد. و چون بحصار دندانقان رسیدیم وقت چاشتگاه فراخ، چاهها که بر در حصار بود مخالفان بینباشته بودند و کور کرده‌ تا ممکن نگردد آنجا فرود آمدن. مردمان دندانقان اندر حصار آواز دادند که در حصار پنج چاه است که لشکر را آب تمام دهد، و اگر آنجا فرود آییم، چاهها که بیرون حصار است نیز سر باز کنند و آب تمام باشد و خللی نیفتد. و روز سخت گرم ایستاده بود، صواب جز فرود آمدن نبود، امّا میبایست که تقدیر فراز آمده‌ کار خویش بکند، از آنجا براندیم. یک فرسنگی گرانتر، جویهای خشک و غفج‌ پیش آمد و راهبران متحیّر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است، که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت.
هوش مصنوعی: در روز سوم، لشکر به شکل بهتری ساماندهی شده و طبق معمول حرکت کرد. راهنمایان گفته بودند که بعد از عبور از قلعه دندانقان، در فاصله یک فرسنگ، آب رودخانه‌ای وجود دارد. به راه خود ادامه دادند تا اینکه به حصار دندانقان رسیدند. در آنجا، در ساعت ناهار، چاه‌هایی که در دروازه حصار قرار داشتند، به وسیله دشمنان مسدود شده بود تا امکان توقف در آن مکان فراهم نشود. مردم دندانقان از داخل حصار فریاد زدند که در حصار پنج چاه وجود دارد که می‌تواند آب مورد نیاز لشکر را تأمین کند و اگر به آنجا برگردیم، چاه‌های بیرون حصار هم باز خواهند شد و آب کافی خواهیم داشت و مشکلی پیش نخواهد آمد. روز بسیار گرم بود و توقف در آنجا مناسب به نظر نمی‌رسید، اما لازم بود تصمیمی اتخاذ شود. در نهایت، به سمت جلو حرکت کردند. با گذشت یک فرسنگ، جوی‌های خشکی به چشم خورد که باعث سردرگمی راهنمایان شد، زیرا آنها تصور می‌کردند آب در آنجا وجود دارد، در حالی که هیچ‌کس در گذشته این جوی‌ها را بی آب نمی‌دانست.
چون آب نبود، مردم ترسیدند و نظام راست نهاده‌ بگسست و از چهار جانب مخالفان نیرو کردند سخت قوی، چنانکه حاجت آمد که ما بتن خویش از قلب پیش کار رفتیم. حمله‌ها بنیرو رفت از جانب ما و اندیشه چنان بود که کردوسهای‌ میمنه و میسره بر جای خویش است، و خبر نبود که فوجی از غلامان سرایی که بر اشتران بودند بزیر آمدند و ستور هر کس که می‌یافتند میربودند تا برنشینند و پیش کار آیند. لجاج‌ آن ستور ستدن و یکدیگر را پیاده کردن بجایگاهی رسید که در یکدیگر افتادند و مراکز خویش خالی ماندند و خصمان آن فرصت را بغنیمت گرفتند و حالی صعب‌ بیفتاد که از دریافت‌ آن چه رای ما و چه رای نامداران عاجز ماندند و بخصمان ناچار آلتی و تجمّلی که بود میبایست گذاشت و برفت، و مخالفان بدان مشغول گشتند.
هوش مصنوعی: به دلیل کمبود آب، مردم در شرایط ناگواری قرار گرفتند و نظم و نظام موجود از هم پاشید. دشمنان از چهار سو به شدت حمله کردند و ما ناچار شدیم از مرکز خود عقب‌نشینی کنیم. تلاش‌هایی که برای مقابله انجام شد، بیشتر از سمت ما بود، اما در میانه این درگیری‌ها بی‌خبر از آن بودیم که گروهی از غلامان با اسب‌ها به پایین آمدند و هر اسبی را که می‌یافتند غصب می‌کردند تا بر آن سوار شوند و به جلو بیایند. درگیری‌ها به جایی رسید که افراد به جای اینکه سوار بر اسب‌ها بمانند، به زمین افتادند و خط مقدم ما خالی شد. دشمنان از این فرصت استفاده کردند و شرایط برای ما بسیار دشوار شد. نه تنها به دفاع از خود موفق نشدیم، بلکه ناچار شدیم تسلیم شویم و وسایل تجملاتی‌امان را رها کنیم و فرار کنیم. دشمنان نیز به همین مشغول شدند.
و ما براندیم یک فرسنگی تا بحوضی بزرگ آب ایستاده‌ رسیدیم و جمله اولیا و حشم از برادران و فرزندان و نامداران و فرمانبرداران آنجا رسیدند در ضمان سلامت‌، چنانکه هیچ نامداری را خللی نیفتاد. و بر ما اشارت کردند که بباید رفت که این حال را در نتوان یافت، ما را این رای که دیدند ناصواب نیامد، براندیم. و روز هشتم بقصبه غرجستان‌ آمدیم و آنجا دو روز مقام کردیم تا غلامان سرایی و جمله لشکر دررسیدند، چنانکه هیچ مذکور واپس نماند، و کسانی ماندند از پیادگان درگاه و خرده مردم که ایشان را نامی نیست. و از غرجستان بر راه رباط بزی‌ و جبال هرات و جانب غور بحصار بو العبّاس بو الحسن خلف آمدیم که وی یکی است از بندگان دولت و مقدّمان غور، و آنجا آسایش بود سه روز، و از آنجا بدین رباط آمدیم که بر شش و هفت منزلی غزنین است.
هوش مصنوعی: ما پس از پیمودن یک فرسنگ به یک برکه بزرگ و آب زلال رسیدیم و تمامی مقامات و افراد مشهور از برادران و فرزندان و فرماندهان در آنجا جمع شدند و به ما اطمینان دادند که سلامت هستیم، به طوری که هیچ یک از شخصیت‌ها دچار مشکل نشدند. آنها به ما اشاره کردند که باید ادامه دهیم زیرا چنین وضعیتی نادرست است. ما هم با این نظر مخالف نبودیم و حرکت کردیم. روز هشتم به قصبه غرجستان رسیدیم و در آنجا دو روز ماندیم تا همه افراد و لشکر به ما ملحق شدند، به گونه‌ای که هیچ کس از جمع جا نماند، تنها گروهی از پیادگان و افراد ناچیز بودند که نامی از آنها نیست. پس از غرجستان به سمت رباط بزی و کوه‌های هرات و منطقه غور به سوی حصار بو العبّاس بو الحسن حرکت کردیم که او یکی از خدمتگزاران دولت و از افراد برجسته غور است. ما در آنجا به مدت سه روز استراحت کردیم و سپس به این رباط آمدیم که در فاصله شش یا هفت منزل از غزنین قرار دارد.
و رای چنان اقتضا کرد که سوی خان، هر چند دل مشغول‌ گردد، این نامه فرموده آید، که چگونگی حال از ما بخواند نیکوتر از آن باشد که بخبر بشنود، که شک نیست که مخالفان لافها زنند و این کار را عظمی‌ نهند، که این خلل از لشکر ما افتاد () تا چنان نادره‌ بایست دید. و اگر در اجل تأخیر است، بفضل ایزد، عزّ ذکره، و نیکو صنع‌ و توفیق وی این حالها دریافته آید. [خان‌] بحکم خرد و تجارب روزگار که اندر آن یگانه است داند که تا جهان بوده است ملوک و لشکرها را چنین حال پیش آمده است؛ و محمّد مصطفی را صلّی اللّه علیه، از کافران قریش روز احد آن ناکامی پیش آمد و نبوّت او را زیانی نداشت و پس از آن بمرادی تمام رسید. و حق همیشه حق‌ باشد و با خصمان [در] حال اگر بادی جهد، روزی چند دیرتر نشیند، چون ما که قطبیم‌ بحمد اللّه در صدر ملکیم و بر اقبال‌، و فرزندان و جمله اولیا و حشم، نصرهم اللّه‌، بسلامت‌اند، این خللها را زود در توان یافت، که چندان آلت و عدّت هست که هیچ حرز کننده‌ بشمار و عدّ آن نتواند رسید، خاصّه که دوستی و مشارکی‌ داریم چون خان و مقرّر است که هیچ چیز از لشکر و مرد از ما دریغ ندارد و اگر التماس‌ کنیم که بنفس خویش رنجه باشد، از ما دریغ ندارد تا این غضاضت‌ از روزگار ما دور کند و رنج نشمرد. ایزد، عزّ ذکره، ما را بدوستی و یکدلی وی برخوردار کناد بمنّه و فضله‌ .
هوش مصنوعی: تقاضا می‌شود که به خان ابلاغ شود، هرچند دلش مشغول باشد، که این نامه ارسال شده است تا از اوضاع و احوال آگاه شود، چرا که شنیدن خبر از ما به مراتب بهتر از شنیدن از دیگران است. واضح است که مخالفان به شایعات می‌پردازند و این موضوع را بزرگ‌نمایی می‌کنند که گویا به لشکر ما آسیب زیادی رسیده است، در حالی که چنین نیست. اگر تأخیری در این امر وجود داشته باشد، به فضل خداوند و برکت‌های او، این مسائل رفع خواهد شد. [خان] با عقل و تجربه‌ای که دارد می‌داند که اینگونه مشکلات برای پادشاهان و لشکرها از دیرباز وجود داشته است؛ چه بسا پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، نیز در جنگ احد شکست‌هایی را متحمل شد ولی این شکست هیچ خدشه‌ای به نبوت او وارد نکرد و در آینده به موفقیت‌هایی دست یافت. حق همیشه بر حق است و اگر دشمنان هم چند روزی به تلاش خود ادامه دهند، آنها نمی‌توانند ما را متزلزل کنند. ما به مدد الهی در صدر قدرت قرار داریم و با یاری خداوند، فرزندان و هم‌پیمانانمان در امان هستند. این مشکلات به زودی برطرف خواهد شد، چرا که ما به اندازه کافی تجهیزات و منابع داریم تا هیچ تهدیدی ما را به زانو در نیاورد. به ویژه که ما دوستی و همکاری نزدیکی با خان داریم و هیچ چیز از ما دریغ نمی‌شود. اگر لازم باشد، خود را در سختی قرار می‌دهیم تا مشکلات را از زندگی‌مان دور کنیم. امیدواریم خداوند ما را به دوستی و اتحاد هدایت فرماید.
و این نامه با این رکابدار مسرع‌ فرستاده آمد، و چون در ضمان سلامت بغزنین رسیم، از آنجا رسولی نامزد کنیم از معتمدان مجلس و درین معانی گشاده‌تر سخنی گوییم و آنچه نهادنی‌ است نهاده آید و گفتنی گفته شود. و منتظریم جواب این نامه را که بزودی باز رسد تا رای و اعتقاد خان را درین کارها بدانیم تا دوستی تازه گردد و لباس شادی‌ پوشیم و مر آنرا از اعظم مواهب‌ شمریم باذن اللّه عزّ و جلّ.»
هوش مصنوعی: این نامه توسط یک پیک سریع ارسال شده است و وقتی به سلامت به بغزنین برسیم، از آنجا یکی از معتمدین مجلس را به عنوان پیام‌آور انتخاب خواهیم کرد تا در این موضوع به طور مفصل‌تر صحبت کنیم. در این نشست، هر آنچه باید مطرح شود، مطرح خواهد شد. ما منتظر پاسخ این نامه هستیم که به زودی می‌رسد تا نظر و باور خان در این مسائل مشخص شود. امید داریم دوستی تازه‌ای آغاز شود و شادی را در لباس خود بپوشیم و این وضعیت را از بزرگ‌ترین نعمت‌ها به شمار آوریم، به اذن خداوند بلندمرتبه.

خوانش ها

بخش ۳۷ - نامهٔ امیر به ارسلان خان به خوانش سعید شریفی