گنجور

بخش ۳۰ - کارهای نشابور

و با بو سهل حمدوی امیر سر گران میداشت، و وی بدین غمناک و متحیّر بودی.

و وزیر پوشیده نفاقی میزد . و بو سهل، مسعود لیث را در میانه آورد و چند روز پیغام میرفت و میآمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار، و خط بداد و مال در نهان بخزانه فرستاد. امیر فرمود تا وی را خلعتی دادند فاخر، و بمجلس امیر میآمد بندیمی می‌نشست. و پس ازین بروزی چند بفرمود وی‌ را تا سوی غزنین برود و شغل نشابور راست دارد و آنچه بقلعه میکائیلی است نهاده فرود آرند و از راه روستای بست سوی سیستان کشد و از آنجا به [راه‌] بست رود بغزنین کار او بساخت و میته‌ با دویست سوار ساخته نامزد شد که با وی برود. برفتند از نشابور. و نامه رفت به بدر حاجب تا با ایشان بدرقه‌ راه بیرون کند و ایشان را بسرحد رساند، و بکرد. ایشان بسلامت بغزنین رسیدند با آنچه داشتند و آن بلا که ما دیدیم ایشان ندیدند.

و بو الحسن عبد الجلیل را امیر ریاست نشابور داد هم بر آن خطّ و طراز که حسنک را داد امیر محمود، خلعتی فاخر دادش و طیلسان‌ و درّاعه‌، پیش آمد و خدمت کرد و بازگشت و اسب خواجه بزرگ رئیس‌ نشابور خواستند و بخانه باز رفت و وی را سخت نیکو حق گزاردند. و اعیان و مقّدمان نشابور همه نزدیک وی آمدند و وی رعونت‌ را با ایشان بکار داشت ای‌ که من هم چون حسنکم، و بخائیدندش که این روزگار بروزگار حسنک چون مانست؟

و درین روزگار نامه‌ها از خلیفه، اطال اللّه بقاءه‌، بنواخت تمام رسید، سلطان را مثال چنان بود که «از خراسان نجنبد تا آنگاه که آتش فتنه که بسبب ترکمانان اشتعال پذیرفته است، نشانده آید، چون از آن فارغ گشت، سوی ری و جبال باید کشید تا آن بقاع‌ نیز از متغلّبان‌ صافی شود.» و جوابها آن بود که «فرمان عالی را بسمع و طاعت پیش رفت، و بنده برین جمله بود عزیمتش‌، و اکنون جدّ زیادت کند که فرمان رسید.» و امیر بغداد [نیز نامه‌] نبشته بود و تقرّبها کرده، که بشکوهید از حرکت این پادشاه. وی را نیز جواب نیکو رفت. و با کالیجار را نیز که والی گرگان و طبرستان بود، امیر خلعتی سخت نیکو فرستاد با رسول و نامه بدل گرمی و نواخت، که خدمتهای پسندیده کرده بود در آن روزگار که بو سهل حمدوی و سوری آنجا بودند. بو الحسن کرجی را که خازن عراق‌ بود و با این قوم باز آمده، امیر باز ندیمی فرمود و خلعت داد. و پیر شده بود و نه آن بو الحسن آمد که دیده بودم، و روزگار دگر گشت و مردم و همه چیزها.

و روز پنجشنبه هژدهم ماه جمادی الأخری امیر بجشن نوروز بنشست. و هدیه‌ها بسیار آورده بودند، و تکلّف بسیار رفت. و شعر شنود از شعرا، که شادکام‌ بود درین روزگار زمستان و فارغ دل و فترتی‌ نیفتاد، و صلت فرمود، و مطربان را نیز فرمود.

مسعود شاعر را شفاعت کردند، سیصد دینار صله فرمود بنامه‌ و هزار دینار مشاهره‌ هر ماهی از معاملات جیلم‌ و گفت «هم آنجا میباید بود» پس از نوروز کار حرکت پیش گرفت و بساختند بقیّت‌ آنچه ساخته بود. و صاحب دیوان سوری را گفت: بساز تا با ما آیی، چنانکه بنشابور هیچ نمانی، و برادرت اینجا به نشابور نائب باشد.

گفت: «فرمان بردارم، و خود برین عزم بودم که یک لحظه از رکاب خداوند دور نباشم، از آنچه بمن رسید درین روزگار.» و برادر را نایب کرد و کار بساخت. و نیز گفته بود که «سوری را با خود باید برد که اگر خراسان صافی شود، او را باز توان فرستاد و اگر حالی باشد دیگرگون تا این مرد بدست مخالفان نیاید که جهان بر من بشوراند.» و نیز گفتند که بو سهل حمدوی این درگوش امیر نهاد . و بو المظفّر جمحی را امیر خلعت فرمود و شغل بریدی‌ بر وی مقرّر داشت. و علویان و نقیب علویان‌ را خلعت داد و بو المظفّر را بدو سپرد. و قاضی صاعد امیر را درین روزگار یک بار دیده بود، امّا دو پسرش پیوسته بخدمت میآمدند. درین وقت قاضی بیامده بود بوداع‌ و دعا گفت و پندها داد، و امیر هر دو پسرش را خلعت داد و بعزیزی‌ بخانه باز- فرستادند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و با بو سهل حمدوی امیر سر گران میداشت، و وی بدین غمناک و متحیّر بودی.
هوش مصنوعی: و با وجود اینکه حمدوی امیر را بسیار محترم می‌شمرد، او از این موضوع غمگین و شگفت‌زده بود.
و وزیر پوشیده نفاقی میزد . و بو سهل، مسعود لیث را در میانه آورد و چند روز پیغام میرفت و میآمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار، و خط بداد و مال در نهان بخزانه فرستاد. امیر فرمود تا وی را خلعتی دادند فاخر، و بمجلس امیر میآمد بندیمی می‌نشست. و پس ازین بروزی چند بفرمود وی‌ را تا سوی غزنین برود و شغل نشابور راست دارد و آنچه بقلعه میکائیلی است نهاده فرود آرند و از راه روستای بست سوی سیستان کشد و از آنجا به [راه‌] بست رود بغزنین کار او بساخت و میته‌ با دویست سوار ساخته نامزد شد که با وی برود. برفتند از نشابور. و نامه رفت به بدر حاجب تا با ایشان بدرقه‌ راه بیرون کند و ایشان را بسرحد رساند، و بکرد. ایشان بسلامت بغزنین رسیدند با آنچه داشتند و آن بلا که ما دیدیم ایشان ندیدند.
هوش مصنوعی: وزیر به طور پنهانی نفاقی می‌کرد و بو سهل، مسعود لیث را در میان آورد و چند روز پیغام می‌فرستاد و می‌گشت تا آنکه به توافق رسیدند که خداوند را خدمتی به مبلغ پنجاه هزار دینار ارائه دهد. خطی نوشت و مال را به طور مخفی به خزانه فرستاد. امیر دستور داد تا به او خلعتی فاخر بدهند و او به مجلس امیر می‌آمد و در کنار دیگران می‌نشست. پس از مدتی، امیر به او فرمان داد که به سوی غزنین برود و مسئولیت نشابور را بپذیرد و آنچه در قلعه میکائیلی است، فورا تخلیه کند و از طریق روستای بست به سمت سیستان برود و سپس به راه بست به غزنین برود. کارهای او به انجام رسید و با دویست سواره آماده شدند تا با او بروند. آن‌ها از نشابور رفتند و نامه‌ای به بدر حاجب فرستادند تا از آن‌ها استقبال کند و تا سرحد همراهی‌شان کند. آن‌ها به سلامت به غزنین رسیدند و با آنچه که داشتند، مشکلاتی را که ما تجربه کردیم، آن‌ها تجربه نکردند.
و بو الحسن عبد الجلیل را امیر ریاست نشابور داد هم بر آن خطّ و طراز که حسنک را داد امیر محمود، خلعتی فاخر دادش و طیلسان‌ و درّاعه‌، پیش آمد و خدمت کرد و بازگشت و اسب خواجه بزرگ رئیس‌ نشابور خواستند و بخانه باز رفت و وی را سخت نیکو حق گزاردند. و اعیان و مقّدمان نشابور همه نزدیک وی آمدند و وی رعونت‌ را با ایشان بکار داشت ای‌ که من هم چون حسنکم، و بخائیدندش که این روزگار بروزگار حسنک چون مانست؟
هوش مصنوعی: امیر در نشابور به حسن عبد الجلیل مقام و ریاستی داد، به شکلی مشابه به آنچه برای حسنک در زمان امیر محمود انجام شده بود. به او لباس‌های نفیس و تزئیناتی اهدا کردند. او به حضور آمد و خدمت کرد و سپس به خانه‌اش بازگشت. به خوبی از او پذیرایی کردند و تمام شخصیت‌ها و بزرگان نشابور نزد او آمدند و او با آن‌ها به نوعی خودپسندی برخورد کرد و گفت که من نیز مانند حسنک هستم. آن‌ها از او پرسیدند که آیا اوضاع کنونی مشابه روزگار حسنک است یا خیر؟
و درین روزگار نامه‌ها از خلیفه، اطال اللّه بقاءه‌، بنواخت تمام رسید، سلطان را مثال چنان بود که «از خراسان نجنبد تا آنگاه که آتش فتنه که بسبب ترکمانان اشتعال پذیرفته است، نشانده آید، چون از آن فارغ گشت، سوی ری و جبال باید کشید تا آن بقاع‌ نیز از متغلّبان‌ صافی شود.» و جوابها آن بود که «فرمان عالی را بسمع و طاعت پیش رفت، و بنده برین جمله بود عزیمتش‌، و اکنون جدّ زیادت کند که فرمان رسید.» و امیر بغداد [نیز نامه‌] نبشته بود و تقرّبها کرده، که بشکوهید از حرکت این پادشاه. وی را نیز جواب نیکو رفت. و با کالیجار را نیز که والی گرگان و طبرستان بود، امیر خلعتی سخت نیکو فرستاد با رسول و نامه بدل گرمی و نواخت، که خدمتهای پسندیده کرده بود در آن روزگار که بو سهل حمدوی و سوری آنجا بودند. بو الحسن کرجی را که خازن عراق‌ بود و با این قوم باز آمده، امیر باز ندیمی فرمود و خلعت داد. و پیر شده بود و نه آن بو الحسن آمد که دیده بودم، و روزگار دگر گشت و مردم و همه چیزها.
هوش مصنوعی: در این روزگار نامه‌هایی از خلیفه به سلطان رسید که در آن به او توصیه شده بود که تا زمانی که آتش فتنه‌ای که به سبب ترکمانان به وجود آمده خاموش نشده، از خراسان نرود. پس از آن که او از این مشکلات فارغ شد، باید به ری و جبال برود تا این مناطق نیز از چنگال غاصبان آزاد شود. در جواب، از طرف سلطان بیان شد که او با کمال احترام و اطاعت به دستورات خلیفه عمل می‌کند و اکنون نیز باید توجه بیشتری به این موضوع داشته باشد که فرمان رسیده است. همچنین امیر بغداد نامه‌ای نوشت و از حرکت‌های این پادشاه ابراز نگرانی کرد که به او پاسخی مناسب داده شد. امیر همچنین به کالیجار، والی گرگان و طبرستان، هدیه‌ای گرانبها و نامه‌ای دوستانه فرستاد و از خدمات او در زمانی که بو سهل حمدوی و سوری در آنجا بودند، قدردانی کرد. بو الحسن کرجی که خزانه‌دار عراق بود و به تازگی با این گروه بازگشته بود، از سوی امیر مورد توجه قرار گرفت و هدیه‌ای به او داده شد. او دیگر آن شخص قبلی نبود که دیده بودم و زمانه تغییر کرده و مردم و اوضاع نیز دگرگون شده بودند.
و روز پنجشنبه هژدهم ماه جمادی الأخری امیر بجشن نوروز بنشست. و هدیه‌ها بسیار آورده بودند، و تکلّف بسیار رفت. و شعر شنود از شعرا، که شادکام‌ بود درین روزگار زمستان و فارغ دل و فترتی‌ نیفتاد، و صلت فرمود، و مطربان را نیز فرمود.
هوش مصنوعی: در روز پنجشنبه هجدهم جمادی‌الأخری، امیر برای جشن نوروز گرد هم آمد. هدایا بسیار به همراه آورده بودند و مراسم با تشریفات خاصی برگزار شد. اشعاری از شاعران شنیده شد که در این روزگار سرد، شاد و خوشحال بودند و دل‌ها از نگرانی‌ها آزاد بود. همچنین، او دستوری داد تا مطربان هم حاضر شوند.
مسعود شاعر را شفاعت کردند، سیصد دینار صله فرمود بنامه‌ و هزار دینار مشاهره‌ هر ماهی از معاملات جیلم‌ و گفت «هم آنجا میباید بود» پس از نوروز کار حرکت پیش گرفت و بساختند بقیّت‌ آنچه ساخته بود. و صاحب دیوان سوری را گفت: بساز تا با ما آیی، چنانکه بنشابور هیچ نمانی، و برادرت اینجا به نشابور نائب باشد.
هوش مصنوعی: مسعود، شاعر را مورد لطف و حمایت قرار داد و به او سیصد دینار به عنوان پاداش داد و همچنین هر ماه هزار دینار از درآمد معاملات خود را به او اختصاص داد و گفت که باید در همان جا بماند. پس از نوروز، کارهای حرکت را آغاز کرد و باقی‌مانده آنچه را که ساخته بود، به پایان رساند. او به صاحب دیوان سوری گفت که او نیز باید به کمک آن‌ها بیاید و سفارش کرد که هیچ‌گاه در بنشابور نماند و برادرش در نشابور به عنوان نماینده او باقی بماند.
گفت: «فرمان بردارم، و خود برین عزم بودم که یک لحظه از رکاب خداوند دور نباشم، از آنچه بمن رسید درین روزگار.» و برادر را نایب کرد و کار بساخت. و نیز گفته بود که «سوری را با خود باید برد که اگر خراسان صافی شود، او را باز توان فرستاد و اگر حالی باشد دیگرگون تا این مرد بدست مخالفان نیاید که جهان بر من بشوراند.» و نیز گفتند که بو سهل حمدوی این درگوش امیر نهاد . و بو المظفّر جمحی را امیر خلعت فرمود و شغل بریدی‌ بر وی مقرّر داشت. و علویان و نقیب علویان‌ را خلعت داد و بو المظفّر را بدو سپرد. و قاضی صاعد امیر را درین روزگار یک بار دیده بود، امّا دو پسرش پیوسته بخدمت میآمدند. درین وقت قاضی بیامده بود بوداع‌ و دعا گفت و پندها داد، و امیر هر دو پسرش را خلعت داد و بعزیزی‌ بخانه باز- فرستادند.
هوش مصنوعی: او گفت: «من فرمانبردارم و تصمیم داشتم که هرگز از حمایت خداوند دور نشوم، با توجه به آنچه در این دوران به من رسیده است.» سپس برادرش را به عنوان نماینده تعیین کرد و کارها را سامان داد. او همچنین بیان کرده بود که باید کسی را به نام سوری با خود ببرد تا اگر خراسان آرام شود، او را بازگرداند و در صورتی که اوضاع تغییر کند، این مرد به دست مخالفان نیفتد و دنیای من را به هم نریزد. همچنین گفته شده است که بو سهل حمدوی این موضوع را در گوش امیر گفت. بو المظفّر جمحی را به عنوان امیر مورد احترام قرار داد و شغلی برای او تعیین کرد. او همچنین به علویان و نقیب علویان خلعت داد و بو المظفّر را به او سپرد. قاضی صاعد تنها یک بار در این دوران امیر را ملاقات کرده بود، اما دو پسرش همواره به خدمت او می‌رفتند. در این زمان، قاضی به امیر آمد و دعا کرد و نصایحی ارائه داد، و امیر به هر دو پسرش خلعت داد و آن‌ها را با عزت به خانه فرستاد.

خوانش ها

بخش ۳۰ - کارهای نشابور به خوانش سعید شریفی