گنجور

بخش ۳ - نامهٔ بوالمظفر جُمَحی

و درین بقیّت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری موحش‌ رسیدی، تا نامه صاحب برید نشابور رسید بو المظفّر جمحی نبشته بود که «بنده متواری‌ شده است و در سمجی‌ میباشد. و چون خبر رسید بنشابور که حاجب بزرگ را با لشکر منصور چنان واقعه‌یی افتاده است در ساعت سوری زندان عرض کرد، تنی چند را گردن زدند و دیگران را دست بازداشتند، و وی با بو سهل حمدوی بتعجیل برفت، و بروستای بست‌ رفتند. و هر کسی از لشکر ما که در شهر بودند بدیشان پیوستند و برفتند و معلوم نگشت که قصد کجا دارند و بنده را ممکن نشد با ایشان رفتن، که سوری بخون بنده تشنه است، از جان خود بترسید و اینجا پنهان شد، جایی استوار و پوشیده، و هر جایی کسان گماشت آوردن اخبار را تا خود پس ازین چه رود و حالها بر چه قرار گیرد. چنانکه دست دهد، قاصدان فرستد و اخبار باز نماید و آنچه مهم‌تر باشد بمعمّا بوزیر فرستد تا بر رای عالی عرضه کند.»

امیر چون این نامه بخواند غمناک شد و استادم را گفت: چه گویی تا حال بوسهل و سوری چون شود و کجا روند و حال آن مالها چون گردد؟ گفت: خداوند داند که بوسهل مردی خردمند و با رای است و سوری مردی متهوّر و شهم‌، تدبیر خویش بکرده باشند یا بکنند، چنانکه دست هیچ مخالف بدیشان نرسد. و اگر ممکن‌شان گردد، خویشتن را بدرگاه افگنند از راه بیابان طبسین‌ از سوی بست، که‌ بر جانب روستای بست رفته‌اند. پس اگر ضرورتی افتد، نتوان دانست که بکجا روند امّا بهیچ‌ حال خویشتن را بدست این قوم‌ ندهند، که دانند که بدیشان چه رسد. امیر گفت: بهیچ حال بر جانب ری نتوانند رفت. که آنجا پسر کاکوست‌ و ترکمانان و لشکر بسیار.

بگرگان هم نروند که باکالیجار هم از دست بشده است. هیچ ندانم تا کار ایشان چون باشد. و دریغ ازین دو مرد و چندان مال و نعمت، اگر بدست مخالفان افتد! بونصر گفت: دست کس بدان مال نرسد که بقلعه میکالی است که ممکن نیست که کسی آن قلعه را بگشاید، و آن کوتوال که آنجاست پیری بخرد است و چاکر دیرینه خداوند، قلعه و مال نگاه دارد که بعلف‌ و آب مستظهر است. و بوسهل و سوری سواران مرتّب‌ داشته‌اند بر راه سرخس تا بنشابور، [به‌] سه روز خبر این حادثه بدیشان رسیده باشد و هر دو حرکت کرده بتعجیل‌ . و خصمان را چون این کار برآمد، بوقت‌ سوی نشابور نرفته باشند که یک هفته‌شان مقام‌ باشد تا از کارها فارغ شوند، پس تدبیر کنند و بپراگنند، و تا بنشابور رسند، این دو تن جهانی در میان کرده باشند . امیر گفت: سوی ایشان نامه باید فرستاد با قاصدان، چنانکه صواب بینی. بو نصر گفت:

فایده ندارد قاصد فرستادن بر عمیا تا آنگاه که معلوم نشود که ایشان کجا قرار گرفته- اند. و ایشان چون بجایی افتادند و ایمن بنشستند، در ساعت قاصدان فرستند و حال باز نمایند و استطلاع‌ رای عالی کنند. امّا فریضه است دو سه قاصد با ملطّفه‌های توقیعی‌ بقلعت میکالی فرستادن تا آن کوتوال قوی دل گردد. و ناچار از آن وی نیز قاصد و نامه رسد. امیر گفت: هم اکنون بباید نبشت، که این از کارهای ضرورت‌ است. استادم بدیوان آمد و ملطّفه نبشت و توقیع شد، و دو قاصد مسرع برفتند، و کوتوال را گفته آمد که «حال را نامه فرستاده آمد، و ما اینک پس از مهرگان حرکت کنیم بر جانب خراسان و آنجا بباشیم دو سال تا آنگاه که این خللها دریافته آید. قلعت را نیک نگاه باید داشت و احتیاط کرد و بیدار بود.»

و روز آدینه عید فطر کرده آمد؛ امیر نه شعر شنود و نه نشاط شراب کرد از تنگدلی که بود که هر ساعت صاعقه دیگر، خبری رسیدی‌ از خراسان.

و روز یکشنبه بوسهل همدانی دبیر بفرمان امیر نامزد شد تا پذیره حاجب و لشکر رود و دل ایشان خوش کند بدین حال که رفت و از مجلس سلطان‌ امیدهای خوب کند، چنانکه خجلت‌ و غم ایشان بشود . و درین باب استادم مثالی نسخت کرد و نبشته آمد و بتوقیع مؤکّد گشت و وی نماز دیگر این روز برفت.

بخش ۲ - شکست سباشی: و روز پنجشنبه روزه گرفت امیر، رضی اللّه عنه، و نان با ندیمان و قوم‌ میخورد این ماه رمضان. و هر روز دوبار بار میداد و بسیار می‌نشست بر رسم پدر امیر ماضی، رضی اللّه عنه، که سخت مشغول دل میبود- و جای آن بود- امّا باقضای آمده تفکّر و تأمّل هیچ سود ندارد .بخش ۴ - آمدن سباشی به درگاه: و دیگر روز این‌ نامه وزیر رسید بسیار شغل دل و غم نموده‌ بدین حادثه بزرگ که افتاد و گفته: «هر چند چشم زخمی چنین‌ افتاد، بسر سبزی‌ و اقبال خداوند همه در توان یافت‌، و کارها از لونی دیگر پیش باید گرفت» و نامه بواسحق پسر ایلگ ماضی ابراهیم‌، که سوی او نبشته بود از جانب اور کنج‌، فرستاده که «رای عالی را بر آن واقف باید گشت و تقرّب این مرد را، هر چند دشمن بچه‌ است، قبول کرد که مردی است مرد و با رای و از پیش پسران علی تگین جسته با فوجی سوار ساخته‌، و نامی بزرگ دارد، تا بر جانبی دیگر فتنه بپای نشود.» و سوی استادم نامه‌یی سخت دراز نبشته بود و دل را بتمامی پرداخته‌ و گفته «پس از قضای ایزد، عزّ ذکره، این خللها پدید آمد از رفتن دوبار یک بار بهندوستان و یک بار بطبرستان. و گذشته را باز نتوان آورد و تلافی کرد. و کار مخالفان امروز بمنزلتی رسید که بهیچ سالار شغل ایشان کفایت نتوان کرد که دو سالار محتشم را با لشکرهای گران بزدند و بسیار نعمت یافتند و دلیر شدند. و کار جز بحاضری خداوند راست نیاید. و خداوند را کار از لونی دیگر پیش باید گرفت و دست از ملاهی‌ بباید کشید و لشکر پیش خویش عرض کرد و بهیچ کس باز نگذاشت و این حدیث توفیر برانداخت. این نامه را عرض باید کرد و آنچه گفتنی است بگفت تا آنگاه که دیدار باشد که درین معانی سخن گشاده‌تر گفته آید.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و درین بقیّت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری موحش‌ رسیدی، تا نامه صاحب برید نشابور رسید بو المظفّر جمحی نبشته بود که «بنده متواری‌ شده است و در سمجی‌ میباشد. و چون خبر رسید بنشابور که حاجب بزرگ را با لشکر منصور چنان واقعه‌یی افتاده است در ساعت سوری زندان عرض کرد، تنی چند را گردن زدند و دیگران را دست بازداشتند، و وی با بو سهل حمدوی بتعجیل برفت، و بروستای بست‌ رفتند. و هر کسی از لشکر ما که در شهر بودند بدیشان پیوستند و برفتند و معلوم نگشت که قصد کجا دارند و بنده را ممکن نشد با ایشان رفتن، که سوری بخون بنده تشنه است، از جان خود بترسید و اینجا پنهان شد، جایی استوار و پوشیده، و هر جایی کسان گماشت آوردن اخبار را تا خود پس ازین چه رود و حالها بر چه قرار گیرد. چنانکه دست دهد، قاصدان فرستد و اخبار باز نماید و آنچه مهم‌تر باشد بمعمّا بوزیر فرستد تا بر رای عالی عرضه کند.»
هوش مصنوعی: در باقی‌مانده ماه رمضان، هر روز و هر ساعت خبری ترسناک به من رسید. تا زمانی که نامه‌ای از صاحب برید نشابور به بو المظفر جمحی رسید و نوشت که «من در حال فرار هستم و در جایی مخفی شده‌ام». وقتی خبری به نشابور رسید درباره وقوع یک رویداد دردناک برای حاجب بزرگ و لشکر منصور، در ساعت سوری زندان فرمانی صادر کردند. تعدادی از افراد را گردن زدند و دیگران را زندانی کردند. او به همراه بو سهل حمدوی به سرعت رفت و به روستای بست مراجعه کردند. هر کسی از لشکر ما که در شهر بود به آن‌ها پیوست و رفتند، اما مشخص نشد که قصدشان کجا است. من نتوانستم با آن‌ها بروم، زیرا به خون خود تشنه بودم و از جانم ترسیدم و در اینجا پنهان شدم؛ جایی محکم و پوشیده. هر جا که ممکن بود افرادی را گماشته‌ام تا اخبار بیاورند، تا ببینم بعداً چه خواهد شد و اوضاع چگونه خواهد بود. به محض اینکه اطلاعاتی به دست آورم، پیام‌رسانانی می‌فرستم و اخبار را گزارش می‌کنم و چیزهای مهم‌تر را به وزیر می‌فرستم تا مورد بررسی قرار گیرد.
امیر چون این نامه بخواند غمناک شد و استادم را گفت: چه گویی تا حال بوسهل و سوری چون شود و کجا روند و حال آن مالها چون گردد؟ گفت: خداوند داند که بوسهل مردی خردمند و با رای است و سوری مردی متهوّر و شهم‌، تدبیر خویش بکرده باشند یا بکنند، چنانکه دست هیچ مخالف بدیشان نرسد. و اگر ممکن‌شان گردد، خویشتن را بدرگاه افگنند از راه بیابان طبسین‌ از سوی بست، که‌ بر جانب روستای بست رفته‌اند. پس اگر ضرورتی افتد، نتوان دانست که بکجا روند امّا بهیچ‌ حال خویشتن را بدست این قوم‌ ندهند، که دانند که بدیشان چه رسد. امیر گفت: بهیچ حال بر جانب ری نتوانند رفت. که آنجا پسر کاکوست‌ و ترکمانان و لشکر بسیار.
هوش مصنوعی: امیر وقتی نامه را خواند، غمگین شد و به استادش گفت: نظرت چیست؟ بوسهل و سوری چه کار خواهند کرد؟ و آن پول‌ها چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ استاد پاسخ داد: خداوند می‌داند که بوسهل مردی دانا و با تدبیر است و سوری نیز مردی شجاع و بی‌باک. آن‌ها تدبیرهای خود را انجام داده‌اند یا خواهند داد تا هیچ مخالفی به آن‌ها دسترسی پیدا نکند. اگر ممکن باشد، ممکن است خود را از طریق بیابان طبسین به سمت روستای بست برسانند. اگر نیاز پیش بیاید، معلوم نیست که به کجا خواهند رفت، اما به هیچ وجه خود را به این قوم نخواهند سپرد، زیرا می‌دانند که چه پیامدی خواهد داشت. امیر گفت: به هیچ وجه نمی‌توانند به سمت ری بروند، چون آنجا پسر کاکوس و ترکمانان و لشکر زیادی وجود دارد.
بگرگان هم نروند که باکالیجار هم از دست بشده است. هیچ ندانم تا کار ایشان چون باشد. و دریغ ازین دو مرد و چندان مال و نعمت، اگر بدست مخالفان افتد! بونصر گفت: دست کس بدان مال نرسد که بقلعه میکالی است که ممکن نیست که کسی آن قلعه را بگشاید، و آن کوتوال که آنجاست پیری بخرد است و چاکر دیرینه خداوند، قلعه و مال نگاه دارد که بعلف‌ و آب مستظهر است. و بوسهل و سوری سواران مرتّب‌ داشته‌اند بر راه سرخس تا بنشابور، [به‌] سه روز خبر این حادثه بدیشان رسیده باشد و هر دو حرکت کرده بتعجیل‌ . و خصمان را چون این کار برآمد، بوقت‌ سوی نشابور نرفته باشند که یک هفته‌شان مقام‌ باشد تا از کارها فارغ شوند، پس تدبیر کنند و بپراگنند، و تا بنشابور رسند، این دو تن جهانی در میان کرده باشند . امیر گفت: سوی ایشان نامه باید فرستاد با قاصدان، چنانکه صواب بینی. بو نصر گفت:
هوش مصنوعی: بگرگان هم به سراغ نروند، چون بقیه اموال و دارایی‌ها از بین رفته‌ است. نمی‌دانم که وضعیت آنها چگونه است. دردناک است که این دو مرد و این همه مال و نعمت اگر به دست دشمنان بیفتد! بونصر گفت: کسی نمی‌تواند به این اموال دسترسی پیدا کند، زیرا در قلعه میکالی است و هیچ‌کس نمی‌تواند آن قلعه را فتح کند. نگهبان آنجا پیرمردی باهوش است و همیشه در خدمت خداوند بوده و قلعه و اموال را حفظ می‌کند، زیرا به علوفه و آب دسترسی دارد. همچنین، بوسهل و سوری سوارانی را در مسیر سرخس تا بنشابور مستقر کرده‌اند که ظرف سه روز خبر این حادثه به آنها برسد و هر دو در حرکت به سمت آنجا باشند. دشمنان نیز وقتی که از این ماجرا مطلع شدند، به نشابور نرفتند چون حدود یک هفته منتظر ماندند تا کارهایشان را انجام دهند، سپس تدبیر کرده و اقدام کردند. وقتی به بنشابور رسیدند، این دو نفر دنیای بزرگی را در میان خود داشتند. امیر گفت: باید نامه‌ای به آنها ارسال کرد با قاصدان، همان‌طور که تشخیص می‌دهی. بونصر پاسخ داد:
فایده ندارد قاصد فرستادن بر عمیا تا آنگاه که معلوم نشود که ایشان کجا قرار گرفته- اند. و ایشان چون بجایی افتادند و ایمن بنشستند، در ساعت قاصدان فرستند و حال باز نمایند و استطلاع‌ رای عالی کنند. امّا فریضه است دو سه قاصد با ملطّفه‌های توقیعی‌ بقلعت میکالی فرستادن تا آن کوتوال قوی دل گردد. و ناچار از آن وی نیز قاصد و نامه رسد. امیر گفت: هم اکنون بباید نبشت، که این از کارهای ضرورت‌ است. استادم بدیوان آمد و ملطّفه نبشت و توقیع شد، و دو قاصد مسرع برفتند، و کوتوال را گفته آمد که «حال را نامه فرستاده آمد، و ما اینک پس از مهرگان حرکت کنیم بر جانب خراسان و آنجا بباشیم دو سال تا آنگاه که این خللها دریافته آید. قلعت را نیک نگاه باید داشت و احتیاط کرد و بیدار بود.»
هوش مصنوعی: فرستادن قاصد به سوی افرادی که در مکان نامعلومی قرار دارند، فایده‌ای ندارد تا زمانی که مشخص شود آن‌ها در کجا هستند. پس از اینکه آن‌ها در مکانی مستقر و ایمن شدند، در همان لحظه، قاصدانی به سوی آن‌ها فرستاده می‌شود تا حالشان را گزارش دهند و نظرآن‌ها را جویا شوند. ولی لازم است که چند قاصد با نامه‌های رسمی به نزد کوتوال فرستاده شوند تا او دلگرم‌تر شود. به طور حتم، از جانب او نیز قاصدی و نامه‌ای به ما خواهد رسید. امیر گفت: باید همین الان نامه‌ای نوشته شود چون این کار ضروری است. استاد به دیوان رفت و نامه‌ای نوشت و امضا شد و دو قاصد به سرعت به راه افتادند. به کوتوال اطلاع داده شد که «نامه‌ای درباره حال فرستاده شده و ما به زودی پس از مهرگان به سمت خراسان حرکت خواهیم کرد و به مدت دو سال در آنجا خواهیم ماند تا این مشکلات حل شود. قلعه را باید خوب مراقبت کرد و احتیاط لازم است و باید بیدار باشیم.»
و روز آدینه عید فطر کرده آمد؛ امیر نه شعر شنود و نه نشاط شراب کرد از تنگدلی که بود که هر ساعت صاعقه دیگر، خبری رسیدی‌ از خراسان.
هوش مصنوعی: روز جمعه، عید فطر بود و امیر هیچ شعری نشنید و همچنین از نوشیدن شراب لذتی نبرد، به دلیل غم و اندوهی که در دل داشت، زیرا هر لحظه خبری ناگوار از خراسان به او می‌رسید.
و روز یکشنبه بوسهل همدانی دبیر بفرمان امیر نامزد شد تا پذیره حاجب و لشکر رود و دل ایشان خوش کند بدین حال که رفت و از مجلس سلطان‌ امیدهای خوب کند، چنانکه خجلت‌ و غم ایشان بشود . و درین باب استادم مثالی نسخت کرد و نبشته آمد و بتوقیع مؤکّد گشت و وی نماز دیگر این روز برفت.
هوش مصنوعی: در روز یکشنبه، بوسهل همدانی که دبیری به فرمان امیر بود، به عنوان نماینده‌ای انتخاب شد تا با استقبال از حاجب و سربازان، دل آن‌ها را شاد کند. هدف او این بود که با رفتن به مجلس سلطان، امیدهای خوبی را برای ایشان به ارمغان بیاورد و خجالت و غم آن‌ها را از بین ببرد. در این زمینه، استادش مثالی را مطرح کرد که به صورت نوشته درآمد و با امضای رسمی تأیید شد. او همچنین در این روز به نماز دیگری پرداخت.

خوانش ها

بخش ۳ - نامهٔ بوالمظفر جُمَحی به خوانش سعید شریفی