و امیر تاختن کرد و سوی باورد بتاخت، و وزیر را با سوارانی که نامزد این تاختن نبودند گفت که بر اثر وی آیند. و امیر بتاختن رفت با سواران جریده و نیک اسبه دره بیرهی گرفته بودند. و طغرل چون بباورد رسید، داود و ینالیان را یافت با همه لشکر ترکمانان، و جمله بنهها را گفته بودند که روی به بیابان برید بتعجیل تا در بیابان بباشیمی، و یکی دست کمانی بکنیم که این پادشاه از لونی دیگر آمده است. اندرین بودند که دیدهبانان که بر کوه بودند ایستاده بیکدیگر تاختند و گفتند که سلطان آمد، و خبر بطغرل و داود و دیگر [مقدّمان] قوم رسانیدند و بنهها براندند و تا ما از آن اشکستهها بصحرای باورد رسیدیم، لختی میانه کرده بودند، چنانکه درخواستی یافت، اگر بتعجیل رفتی، امّا از قضای آمده و آن که بیخواست ایزد، عزّ ذکره، هیچ کار پیش نرود، مولا زادهیی را بگرفتند و حاجب پیش امیر آورد، از وی خبر ترکمانان پرسیده آمد، گفت «چند روز است تا بنهها و [حسین] علی میکائیل را سوی ریگ نسا و فراوه بردند و اعیان و مقدّمان با لشکر انبوه و ساخته در پره بیاباناند از راه دور بر ده فرسنگ، و مرا اسب لنگ شد و بماندم.» امیر، رضی اللّه عنه، از کار فروماند. سواری چند از مقدّمان طلیعه ما دررسیدند و امیر را گفتند: مولی- زاده دروغ میگوید و بنهها چاشتگاه راندهاند و ما گرد دیدیم. سپاه سالار علی و دیگران گفتند «آن گرد لشکر بوده است، که اینها بدین غافلی نباشند که بنه بخویشتن چنین نزدیک دارند» و رای امیر را سست کردند، و بسیار رانده بود و روز گرم ایستاده بکران باورد فرود آمد و اگر همچنان تفت براندی و یا لشکری فرستادی، این جمله بدست آمدی، که شب را جاسوسان ما دررسیدند و گفتند که «ترکمانان بدست و پای بمرده بودند و دستها از جان شسته و بنه بدیشان سخت نزدیک، اگر آنجا رسیدی مرادی بزرگ برآمدی و چون نرسیدند، بنهها را بتعجیل براندند تا سوی نسا روند، که رعبی و فزعی بزرگ بر ایشان راه یافته است، و اگر سلطان بفراوه رود نه همانا ایشان ثبات خواهند کرد که بعلف سخت درماندهاند و میگفتند: هر چند بدم ما میآیند، ما پیشتر میرویم تا زمستان فراز آید و ضجر شوند و بازگردند و وقت بهار ما بیبنه بجنگ بازآییم.»
[حرکت امیر از باورد به نسا]
امیر چون برین اخبار واقف گشت به باورد مقام کرد و اعیان را بخواند و درین باب رای زدند و بو سهل استاد دیوان نکت آنجا خواست و آنچه جاسوسان خبر آورده بودند بازگفت و هرگونه سخن رفت، وزیر گفت «رای خداوند برتر و عالیتر، و از اینجا راه دور نیست، بنده را صوابتر آن مینماید تا به نسا برویم و آنجا روزی چند بباشیم و علف آنجا خورده آید که هم فزع و بیم خصمان آنجا زیادت گردد و دورتر گریزند و هم بخوارزم خبر افتد و سود دارد و مقرّر گردد بدور و نزدیک که خداوند چنان آمده است بخراسان که بازنگردد تا خللها بجمله دریافته آید.» امیر گفت:
صواب جز این نیست. و دیگر روز حرکت کرد و به نسا رفت و هزاهز در آن نواحی افتاد و خصمان [از] فراوه به بیابانها کشیدند و بنهها را بجانب بلخان کوه بردند، و اگر قصدی بودی بجانب ایشان، بسیار مراد بحاصل شدی . و پس از آن بمدّت دراز مقرّر گشت که حال خصمان چنان بود که طغرل چندین روز موزه و زره از خود دور نکرده بود و چون بخفتی سپر بالین کردی. چون حال مقدّم قوم برین جمله باشد، توان دانست که از آن دیگران چون بود .
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و امیر تاختن کرد و سوی باورد بتاخت، و وزیر را با سوارانی که نامزد این تاختن نبودند گفت که بر اثر وی آیند. و امیر بتاختن رفت با سواران جریده و نیک اسبه دره بیرهی گرفته بودند. و طغرل چون بباورد رسید، داود و ینالیان را یافت با همه لشکر ترکمانان، و جمله بنهها را گفته بودند که روی به بیابان برید بتعجیل تا در بیابان بباشیمی، و یکی دست کمانی بکنیم که این پادشاه از لونی دیگر آمده است. اندرین بودند که دیدهبانان که بر کوه بودند ایستاده بیکدیگر تاختند و گفتند که سلطان آمد، و خبر بطغرل و داود و دیگر [مقدّمان] قوم رسانیدند و بنهها براندند و تا ما از آن اشکستهها بصحرای باورد رسیدیم، لختی میانه کرده بودند، چنانکه درخواستی یافت، اگر بتعجیل رفتی، امّا از قضای آمده و آن که بیخواست ایزد، عزّ ذکره، هیچ کار پیش نرود، مولا زادهیی را بگرفتند و حاجب پیش امیر آورد، از وی خبر ترکمانان پرسیده آمد، گفت «چند روز است تا بنهها و [حسین] علی میکائیل را سوی ریگ نسا و فراوه بردند و اعیان و مقدّمان با لشکر انبوه و ساخته در پره بیاباناند از راه دور بر ده فرسنگ، و مرا اسب لنگ شد و بماندم.» امیر، رضی اللّه عنه، از کار فروماند. سواری چند از مقدّمان طلیعه ما دررسیدند و امیر را گفتند: مولی- زاده دروغ میگوید و بنهها چاشتگاه راندهاند و ما گرد دیدیم. سپاه سالار علی و دیگران گفتند «آن گرد لشکر بوده است، که اینها بدین غافلی نباشند که بنه بخویشتن چنین نزدیک دارند» و رای امیر را سست کردند، و بسیار رانده بود و روز گرم ایستاده بکران باورد فرود آمد و اگر همچنان تفت براندی و یا لشکری فرستادی، این جمله بدست آمدی، که شب را جاسوسان ما دررسیدند و گفتند که «ترکمانان بدست و پای بمرده بودند و دستها از جان شسته و بنه بدیشان سخت نزدیک، اگر آنجا رسیدی مرادی بزرگ برآمدی و چون نرسیدند، بنهها را بتعجیل براندند تا سوی نسا روند، که رعبی و فزعی بزرگ بر ایشان راه یافته است، و اگر سلطان بفراوه رود نه همانا ایشان ثبات خواهند کرد که بعلف سخت درماندهاند و میگفتند: هر چند بدم ما میآیند، ما پیشتر میرویم تا زمستان فراز آید و ضجر شوند و بازگردند و وقت بهار ما بیبنه بجنگ بازآییم.»
هوش مصنوعی: امیر به سرعت به سمت باورد حرکت کرد و به وزیرش که با سوارانی که در این حمله نامزد نبودند، دستور داد که به دنبالش بیایند. امیر با سواران خوبش به جلو رفت و چون به باورد رسید، داود و یانالیان را در کنار لشکر ترکمانان یافت. آنها به بنهها دستور داده بودند که به سرعت به بیابان بروند. در این بین، دیدهبانان از بالای کوه آمدن سلطان را خبر دادند و این خبر به طغرل و داود و دیگر سران قوم رسید و باعث شد تا بنهها فرار کنند. وقتی که ما به صحرا رسیدیم، متوجه شدیم که تاخیری در کار بود، اما با توجه به وضعیت، هیچ کاری پیش نرود. یکی از پسران بزرگان را گرفتند و او را به امیر آوردند تا از وضعیت ترکمانان مطلع شود. او گفت که چند روز است که بنهها به سمت ریگ نسا و فراوه رفتهاند و هماکنون سرانشان در بیابان هستند. امیر از این خبر ناراحت شد و تعدادی از سران به او گفتند که این جوان دروغ گفته و بنهها در حال سفرند. بعد از آن، امیر متوجه شد که اگر عجله میکرد، میتوانست فرصت خوبی را از دست بدهد. جاسوسان خبر دادند که ترکمانان از نظر نظامی در وضعیت ضعیفی هستند و اگر امیر به موقع به آنها میرسید، میتوانست به موفقیتی بزرگ دست یابد. اما ترکمانان به دلیل ترس و وحشت، فرار کردند و تصمیم به بازگشت در بهار گرفتند.
[حرکت امیر از باورد به نسا]
هوش مصنوعی: امیر از شهر باورد به سمت نسا حرکت کرد.
امیر چون برین اخبار واقف گشت به باورد مقام کرد و اعیان را بخواند و درین باب رای زدند و بو سهل استاد دیوان نکت آنجا خواست و آنچه جاسوسان خبر آورده بودند بازگفت و هرگونه سخن رفت، وزیر گفت «رای خداوند برتر و عالیتر، و از اینجا راه دور نیست، بنده را صوابتر آن مینماید تا به نسا برویم و آنجا روزی چند بباشیم و علف آنجا خورده آید که هم فزع و بیم خصمان آنجا زیادت گردد و دورتر گریزند و هم بخوارزم خبر افتد و سود دارد و مقرّر گردد بدور و نزدیک که خداوند چنان آمده است بخراسان که بازنگردد تا خللها بجمله دریافته آید.» امیر گفت:
هوش مصنوعی: وقتی امیر از این اخبار مطلع شد، به فکر فرو رفت و شخصیتهای مهم را فراخواند تا در این مسئله مشورت کنند. در این بحث، او از استاد دیوان نکت خواست تا گزارش جاسوسان را که خبرهایی آورده بودند، مطرح کند. پس از گوش دادن به همه نظرات، وزیر گفت: «رای خداوند از همه بالاتر و برتر است و این جا مکان مناسبی نیست. به نظر من بهتر است به نسا برویم و چند روزی در آنجا بمانیم. این کار باعث میشود که اضطراب و نگرانی دشمنان در آنجا افزایش یابد و از ما دورتر شوند و همچنین ممکن است خبرهایی به بخارای خیوان برسد که برای ما سودمند خواهد بود و وضعیت را در دور و نزدیک مستحکم خواهد کرد. زیرا خداوند چنین اراده کرده که به خراسان بیاید و پیش از برگشت، اوضاع را به طور کامل درک کند.» امیر گفت:
صواب جز این نیست. و دیگر روز حرکت کرد و به نسا رفت و هزاهز در آن نواحی افتاد و خصمان [از] فراوه به بیابانها کشیدند و بنهها را بجانب بلخان کوه بردند، و اگر قصدی بودی بجانب ایشان، بسیار مراد بحاصل شدی . و پس از آن بمدّت دراز مقرّر گشت که حال خصمان چنان بود که طغرل چندین روز موزه و زره از خود دور نکرده بود و چون بخفتی سپر بالین کردی. چون حال مقدّم قوم برین جمله باشد، توان دانست که از آن دیگران چون بود .
هوش مصنوعی: تنها این درست است. روز دیگری حرکت کرد و به نسا رفت و در آن منطقه مشغول فعالیت شد و دشمنان را به بیابانها راندند و تجهیزات خود را به سمت کوه بلخان منتقل کردند. اگر هدفی در نظر داشتی، بسیار به آرزویت میرسیدی. سپس برای مدت طولانی مشخص شد که وضعیت دشمنان به گونهای بود که طغرل چندین روز زره و تجهیزات خود را از خود دور نکرد و شبها سپر را زیر سر میگذاشت. از آنجا که این وضعیت مشخصکننده حال پیشافتاده قوم بود، میتوان فهمید که حال دیگران چگونه بود.