گنجور

بخش ۲۷ - رفتن امیر سوی پوشنگ

رفتن امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از هرات بجانب پوشنگ‌

روز چهارشنبه هژدهم ماه صفر امیر، رضی اللّه عنه، از هرات برفت بجانب پوشنگ‌ با لشکری سخت گران آراسته و پیلان جنگی و پیاده بسیار و بنه سبک‌تر .

و بپوشنگ تعبیه فرمود : سلطان در قلب و سپاه سالار علی در میمنه‌ و حاجب بزرگ سباشی در میسره و پیری آخور سالار با بگتگین آبدار [بر ساقه‌ ] و سنقر و بوبکر حاجب با جمله کرد و عرب و پانصد خیلتاش بر مقدّمه. و ارتگین حاجب سرای را خلعتی فرمود فاخر، و آخور سالار را کلاه دو شاخ‌ و کمر داد و خلیفت‌ حاجب بگتغدی کرد تا آنچه باید فرمود از مثال وی غلامان سرایی را میفرماید. و بسیار هندو بود چه سوار داغی‌ و چه پیاده با سالاران نامدار، پراگنده کرده بر قلب و میمنه و میسره و ساقه، و همچنان پیادگان درگاهی‌، بیشتر بر جمّازگان. و پنجاه پیل از گزیده‌تر پیلان‌ درین لشکر بود.

و همگنان‌ اقرار دادند که چنین لشکر ندیده‌اند. و هزاهز در جهان افتاد از حرکت این لشکر بزرگ.

و طغرل بنشابور بود، چون امیر بسرای سنجد رسید، بر سر دو راه نشابور و طوس، عزمش بر آن قرار گرفت که سوی طوس رود تا طغرل ایمن گونه‌ فرا ایستد و دیرتر از نشابور برود تا وی از راه نوق‌ تاختنی کند سوی استوا و راه فروگیرد، چنانکه نتواند که اندر نسا رود، و چون نتواند بر آن راه رفتن، اگر براه هرات و سرخس رود، ممکن باشد او را گرفتن. پس بر این عزم سوی طابران‌ طوس رفت و آنجا دو روز ببود بسعد آباد تا همه لشکر دررسید، پس بچشمه شیرخان‌ رفت و داروی مسهل‌ خورد و از دارو بیرون آمد و خوابی سبک بکرد. و نماز دیگر پیل ماده بخواست و برنشست و وزیر را مثال داد تا نماز خفتن‌ براند و بر اثر وی پیاده و بنه و طبل و علم و حاجب بگتغدی و غلام سرایی، و خود لشکر بر اثر وی‌ باشد، این بگفت و پیل بتعجیل براند، چنانکه تاختن باشد. و با وی هزار غلام سرایی بود و دو هزار سوار از هر دستی و دو هزار پیاده با سلاح تمام بر جمّازگان. و پیش از رفتن وی‌ لشکر نامزد ناکرده‌ رفتن گرفت‌، چنانکه وزیر هر چند کوشید ایشان را فروداشتن‌، ممکن نشد تا وی نیز مثال داد که بروند، نماز شام برداشتند و برفتند.

و طغرل سواران نیک اسبه‌ داشته بود بر راه؛ چون شنوده بود که امیر سوی طوس رفت، مقرّر گشت‌ که راهها بر وی فروخواهد گرفت، بتعجیل سوی اون‌ کشید. از اتّفاق عجایب که نمی‌بایست که طغرل گرفتار آید، آن بود که سلطان اندک تریاکی‌ خورده بود و خواب تمام نایافته‌، پس از نماز خفتن بر پیل بخواب شد و پیلبانان چون بدانستند، زهره نداشتند پیل را بشتاب راندن و بگام‌ خوش خوش میراندند و سلطان خفته بود تا نزدیک سحر و آن فرصت ضایع شد، که اگر آن خواب نبودی، سحرگاه بر سر طغرل بودی. و من با امیر بودم، سحرگاه تیز براندیم، چنانکه بامداد را بنوق بودیم. آنجا فرود آمد و نماز بامداد بکرد و کوس رویین‌ که بر جمّازگان بود فروکوفتند. امیر پیل براند بشتاب‌تر و بدر حاجب با فوجی کرد و عرب و ارتگین حاجب با غلامی پانصد سرایی برفتند بتاختنی سخت قوی‌ . چون بخوجان‌ رسیدند، قصبه استوا، طغرل بامداد از آنجا برانده بود، که آواز کوس رسیده بود، و بر راه عقبه‌ بیرون برفته، چنانکه بسیار جای ثقل‌ بگذاشته بودند از شتاب که کردند.

و امیر دمادم در رسید، و این روز یکشنبه بود پنجم ماه ربیع الأوّل، و فرود آمد سخت ضجر از شدن‌ این فرصت و در خویشتن و مردمان میافتاد و دشنامی فحش‌ میداد، چنانکه من وی را هرگز بر آن ضجرت‌ ندیده بودم. و در ساعت تگین جیلمی را که سواری مبارز و دلیر بود و تاقیشان‌ او داشتی با پانصد غلام‌سرایی‌ آسوده و پانصد خیلتاش گسیل کرد بدنبال گریختگان، و مردمان دیگر برفتند سخت بسیار بطمع آنکه چیزی یابند. و نماز شام را بازآمدند و بسیار کالا و قماش‌ آوردند و گفتند که «طغرل نیک تعجیل کرده بود و بر راه اسبان آسوده داشت که او را دیده نیامد. امّا در فوجی رسیدیم و میگفتند سلیمان ارسلان جاذب و قدر حاجب‌ سر ایشان‌ بودند و دره‌یی تنگ بود و ایشان راهی دانستند و بکوه بر شدند ساخته و گروهی یافتیم و می‌نمود که نه ترکمانان بودند.»

امیر اینجا دو روز بار افگند تا لشکر بیاساید. و بو سهل حمدوی و سوری اینجا بما رسیدند با حاجب جامه‌دار و گوهر آیین خزینه‌دار و دیگر مقدّمان و سواری پانصد.

امیر فرمود ایشان را که «سوی نشابور باید رفت و شهر ضبط کرد که نامه بو المظفّر جمحی رسیده است که صاحب برید است و از متواری جای‌ بیرون آمده و علویان با وی یارند، امّا اعیان خاسته‌اند و فساد میکنند، تا شهر ضبط کرده آید. و علف باید ساخت، چندانکه ممکن گردد، که ما بقیّت زمستان آنجا مقام خواهیم کرد.» ایشان برفتند.

بخش ۲۶ - استعفای بیهقی: و کار قرار گرفت و بو سهل میآمد و درین باغ بجانبی می‌نشست تا آنگاه که خلعت پوشید خلعتی فاخر. با خلعت بخانه رفت، وی را حقّی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت. و بدیوان بنشست با خلعت روز چهارشنبه یازدهم ماه صفر و کار راندن گرفت. سخت بیگانه‌ بود در شغل، من آنچه جهد بود بحشمت و جاه وی میکردم، و چون لختی حال شرارت‌ و زعارت‌ وی دریافتم و دیدم که ضدّ بو نصر مشکان است بهمه چیزها، رقعتی نبشتم بامیر، رضی اللّه عنه، چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری، گفتم: «بو نصر قوّتی‌ بود پیش بنده و چون وی جان بمجلس عالی داد، حالها دیگر شد، بنده را قوّتی که در دل داشت برفت، و حقّ خدمت قدیم دارد، نباید که استادم ناسازگاری کند، که مردی بدخوی است. و خداوند را شغلهای دیگر است، اگر رای عالی بیند، بنده بخدمت دیگر مشغول شود.» و این رقعت بآغاجی دادم و برسانید و باز آورد خطّ امیر بر سر آن نبشته‌ که «اگر بو نصر گذشته شد، ما بجاییم. و ترا بحقیقت شناخته‌ایم، این نومیدی بهر چراست‌؟» من بدین جواب ملکانه خداوند زنده و قوی دل شدم. و بزرگی این پادشاه و چاکرداری‌ تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت بو سهل را گفت: بو الفضل شاگرد تو نیست، او دبیر پدرم بوده است و معتمد، وی را نیکو دار. اگر شکایتی کند، همداستان‌ نباشم. گفت: فرمان بردارم و پس وزیر را گفت «بو الفضل را بتو سپردم، از کار وی اندیشه‌دار.» و وزیر پوشیده با من این بگفت و مرا قوی دل کرد. و بماند کار من بر نظام و این استادم‌ مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بود، و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت‌ و در بعضی مرا گناه بود، و نوبت درشتی‌ از روزگار دررسید و من بجوانی بقفص‌ بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت‌ آنم، و همه گذشت.بخش ۲۸ - تاختن امیر سوی فراوه: و امیر تاختن کرد و سوی باورد بتاخت‌، و وزیر را با سوارانی که نامزد این تاختن نبودند گفت که بر اثر وی‌ آیند. و امیر بتاختن رفت با سواران جریده‌ و نیک اسبه دره بیرهی‌ گرفته بودند. و طغرل چون بباورد رسید، داود و ینالیان را یافت با همه لشکر ترکمانان، و جمله بنه‌ها را گفته بودند که روی به بیابان‌ برید بتعجیل تا در بیابان بباشیمی‌، و یکی دست کمانی بکنیم‌ که این پادشاه از لونی دیگر آمده است. اندرین بودند که دیده‌بانان که بر کوه بودند ایستاده‌ بیکدیگر تاختند و گفتند که سلطان آمد، و خبر بطغرل و داود و دیگر [مقدّمان‌] قوم رسانیدند و بنه‌ها براندند و تا ما از آن اشکسته‌ها بصحرای باورد رسیدیم، لختی میانه کرده بودند، چنانکه درخواستی یافت، اگر بتعجیل رفتی‌، امّا از قضای آمده و آن که بی‌خواست ایزد، عزّ ذکره، هیچ کار پیش نرود، مولا زاده‌یی‌ را بگرفتند و حاجب پیش امیر آورد، از وی خبر ترکمانان پرسیده آمد، گفت «چند روز است تا بنه‌ها و [حسین‌] علی میکائیل‌ را سوی ریگ نسا و فراوه بردند و اعیان و مقدّمان با لشکر انبوه و ساخته در پره‌ بیابان‌اند از راه دور بر ده فرسنگ، و مرا اسب لنگ شد و بماندم.» امیر، رضی اللّه عنه، از کار فروماند. سواری چند از مقدّمان طلیعه ما دررسیدند و امیر را گفتند: مولی- زاده دروغ میگوید و بنه‌ها چاشتگاه‌ رانده‌اند و ما گرد دیدیم. سپاه سالار علی و دیگران گفتند «آن گرد لشکر بوده است، که اینها بدین غافلی نباشند که بنه بخویشتن چنین نزدیک دارند» و رای امیر را سست کردند، و بسیار رانده بود و روز گرم ایستاده‌ بکران باورد فرود آمد و اگر همچنان تفت‌ براندی و یا لشکری فرستادی، این جمله‌ بدست آمدی، که شب را جاسوسان ما دررسیدند و گفتند که «ترکمانان بدست و پای بمرده بودند و دستها از جان شسته و بنه بدیشان سخت نزدیک، اگر آنجا رسیدی مرادی بزرگ برآمدی و چون نرسیدند، بنه‌ها را بتعجیل براندند تا سوی نسا روند، که رعبی‌ و فزعی‌ بزرگ بر ایشان راه یافته است، و اگر سلطان بفراوه رود نه‌ همانا ایشان ثبات خواهند کرد که بعلف‌ سخت درمانده‌اند و میگفتند: هر چند بدم ما میآیند، ما پیش‌تر میرویم تا زمستان فراز آید و ضجر شوند و بازگردند و وقت بهار ما بی‌بنه بجنگ بازآییم.»

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفتن امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از هرات بجانب پوشنگ‌
هوش مصنوعی: امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات به سوی پوشنگ می‌رود.
روز چهارشنبه هژدهم ماه صفر امیر، رضی اللّه عنه، از هرات برفت بجانب پوشنگ‌ با لشکری سخت گران آراسته و پیلان جنگی و پیاده بسیار و بنه سبک‌تر .
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه هجدهم ماه صفر، امیر، رضی الله عنه، از هرات به سمت پوشنگ حرکت کرد. او ارتشی بسیار بزرگ و مجهز همراه داشت که شامل فیل‌های جنگی و نیروهای پیاده زیادی بود و بارهای کمتری نیز با خود حمل می‌کرد.
و بپوشنگ تعبیه فرمود : سلطان در قلب و سپاه سالار علی در میمنه‌ و حاجب بزرگ سباشی در میسره و پیری آخور سالار با بگتگین آبدار [بر ساقه‌ ] و سنقر و بوبکر حاجب با جمله کرد و عرب و پانصد خیلتاش بر مقدّمه. و ارتگین حاجب سرای را خلعتی فرمود فاخر، و آخور سالار را کلاه دو شاخ‌ و کمر داد و خلیفت‌ حاجب بگتغدی کرد تا آنچه باید فرمود از مثال وی غلامان سرایی را میفرماید. و بسیار هندو بود چه سوار داغی‌ و چه پیاده با سالاران نامدار، پراگنده کرده بر قلب و میمنه و میسره و ساقه، و همچنان پیادگان درگاهی‌، بیشتر بر جمّازگان. و پنجاه پیل از گزیده‌تر پیلان‌ درین لشکر بود.
هوش مصنوعی: سلطان برای جنگ آماده‌سازی‌هایی انجام داد. وی در مرکز لشکر، سالار علی را در میمنه، و حاجب بزرگ سباشی را در میسره قرار داد. همچنین یک پیرمرد را به عنوان سرپرست آخور منصوب کرد و او را با آبدار و دو شاخ‌کلاه مجهز کرد. سنقر و بوبکر حاجب نیز با تعدادی سرباز از کردها و عرب‌ها و پانصد نفر خیلتاش در خط مقدم حاضر شدند. ارتگین حاجب نیز به سرای یک لباس فاخر داد و بر آخور سالار کلاهی با دو شاخ و کمری ترتیب داد. خلیفت حاجب دستورات لازم را به غلامان سرای ارائه داد. همچنین تعداد زیادی هندو، چه سوار و چه پیاده، به همراه سرداران معروف در این لشکر حاضر بودند و در قسمت‌های مختلف لشکر، از جمله قلب، میمنه و میسره، پخش شده بودند. پیادگان درگاهی بیشتر بر جمّازگان متمرکز بودند و در این لشکر پنجاه فیل از بهترین فیل‌ها نیز وجود داشت.
و همگنان‌ اقرار دادند که چنین لشکر ندیده‌اند. و هزاهز در جهان افتاد از حرکت این لشکر بزرگ.
هوش مصنوعی: همگان اعلام کردند که هیچگاه چنین ارتشی را ندیده‌اند و خبرهای این لشکر بزرگ در دنیا پخش شد.
و طغرل بنشابور بود، چون امیر بسرای سنجد رسید، بر سر دو راه نشابور و طوس، عزمش بر آن قرار گرفت که سوی طوس رود تا طغرل ایمن گونه‌ فرا ایستد و دیرتر از نشابور برود تا وی از راه نوق‌ تاختنی کند سوی استوا و راه فروگیرد، چنانکه نتواند که اندر نسا رود، و چون نتواند بر آن راه رفتن، اگر براه هرات و سرخس رود، ممکن باشد او را گرفتن. پس بر این عزم سوی طابران‌ طوس رفت و آنجا دو روز ببود بسعد آباد تا همه لشکر دررسید، پس بچشمه شیرخان‌ رفت و داروی مسهل‌ خورد و از دارو بیرون آمد و خوابی سبک بکرد. و نماز دیگر پیل ماده بخواست و برنشست و وزیر را مثال داد تا نماز خفتن‌ براند و بر اثر وی پیاده و بنه و طبل و علم و حاجب بگتغدی و غلام سرایی، و خود لشکر بر اثر وی‌ باشد، این بگفت و پیل بتعجیل براند، چنانکه تاختن باشد. و با وی هزار غلام سرایی بود و دو هزار سوار از هر دستی و دو هزار پیاده با سلاح تمام بر جمّازگان. و پیش از رفتن وی‌ لشکر نامزد ناکرده‌ رفتن گرفت‌، چنانکه وزیر هر چند کوشید ایشان را فروداشتن‌، ممکن نشد تا وی نیز مثال داد که بروند، نماز شام برداشتند و برفتند.
هوش مصنوعی: طغرل پس از رسیدن به ناحیه سنجد، در دو راهی نشابور و طوس تصمیم گرفت به سمت طوس برود تا از این طریق به ایمنی بیشتری دست یابد و دیرتر از نشابور حرکت کند. او قصد داشت از راه نوق به سمت استوا حرکت کند تا بتواند از رفتن به نسا جلوگیری کند و اگر نتوانست از این مسیر برود، حداقل به سمت هرات و سرخس برود تا احتمال دستگیری‌اش کمتر شود. بنابراین عزمش را جزم کرد و به طابران طوس رفت و دو روز در سعد آباد ماند تا تمام لشکر به او ملحق شوند. بعد از آن به چشمه شیرخان رفت، داروی مسهل مصرف کرد و سپس کمی استراحت کرد. پس از نماز، خواست که کارها انجام شود و وزیر را دستور داد تا نماز خواب را به پایان برساند و خود نیز به پیاده‌نظام و دیگر یارانش دستور حرکت داد. لشکر او را دنبال کردند و او با هزار غلام و دو هزار سوار و دو هزار پیاده به سمت دشواری حرکت کرد. پیش از حرکت او، لشکر بدون نامزد کردن، به راه افتادند و حتی با تلاش وزیر برای ماندن، این کار ممکن نشد و در نهایت نماز شام را خوانده و حرکت کردند.
و طغرل سواران نیک اسبه‌ داشته بود بر راه؛ چون شنوده بود که امیر سوی طوس رفت، مقرّر گشت‌ که راهها بر وی فروخواهد گرفت، بتعجیل سوی اون‌ کشید. از اتّفاق عجایب که نمی‌بایست که طغرل گرفتار آید، آن بود که سلطان اندک تریاکی‌ خورده بود و خواب تمام نایافته‌، پس از نماز خفتن بر پیل بخواب شد و پیلبانان چون بدانستند، زهره نداشتند پیل را بشتاب راندن و بگام‌ خوش خوش میراندند و سلطان خفته بود تا نزدیک سحر و آن فرصت ضایع شد، که اگر آن خواب نبودی، سحرگاه بر سر طغرل بودی. و من با امیر بودم، سحرگاه تیز براندیم، چنانکه بامداد را بنوق بودیم. آنجا فرود آمد و نماز بامداد بکرد و کوس رویین‌ که بر جمّازگان بود فروکوفتند. امیر پیل براند بشتاب‌تر و بدر حاجب با فوجی کرد و عرب و ارتگین حاجب با غلامی پانصد سرایی برفتند بتاختنی سخت قوی‌ . چون بخوجان‌ رسیدند، قصبه استوا، طغرل بامداد از آنجا برانده بود، که آواز کوس رسیده بود، و بر راه عقبه‌ بیرون برفته، چنانکه بسیار جای ثقل‌ بگذاشته بودند از شتاب که کردند.
هوش مصنوعی: طغرل سوارانی با اسب‌های خوب آماده کرده بود و وقتی شنید که امیر به طرف طوس می‌رود، تصمیم گرفت که راه‌ها را بر او ببندد و به سرعت به سمت او حرکت کرد. یکی از شگفتی‌ها این بود که سلطان مقداری تریاک خورده و خوابش برده بود. پس از نماز، او بر روی فیلش خوابش برد و پیلبانان، چون متوجه شدند، جرأت نکردند که فیل را سریع‌تر برانند و آرام آرام آن را هدایت کردند. سلطان تا نزدیک سحر در خواب بود و این فرصت از دست رفت، زیرا اگر او نمی‌خوابید، سحرگاه به طغرل می‌رسید. من نیز با امیر بودم و صبح زود به سرعت حرکت کردیم، به نحوی که در روشنایی صبح به نوق رسیدیم. در آنجا توقف کرد و نماز صبح را خواند و سپس کوس مخصوصی که مربوط به سواران بود را نواخته و حرکت کرد. امیر با سرعت بیشتری به سمت طغرل رفت و با گروهی از حاجبان و تعدادی از سواران عرب و ارتگین حرکت کردند. وقتی به خوجان رسیدند، متوجه شدند که طغرل صبح زود آنجا را ترک کرده و بر روی راه عقبه رفته است، به طوری که در اثر شتاب، چیزهای زیادی در آنجا جا گذاشته بودند.
و امیر دمادم در رسید، و این روز یکشنبه بود پنجم ماه ربیع الأوّل، و فرود آمد سخت ضجر از شدن‌ این فرصت و در خویشتن و مردمان میافتاد و دشنامی فحش‌ میداد، چنانکه من وی را هرگز بر آن ضجرت‌ ندیده بودم. و در ساعت تگین جیلمی را که سواری مبارز و دلیر بود و تاقیشان‌ او داشتی با پانصد غلام‌سرایی‌ آسوده و پانصد خیلتاش گسیل کرد بدنبال گریختگان، و مردمان دیگر برفتند سخت بسیار بطمع آنکه چیزی یابند. و نماز شام را بازآمدند و بسیار کالا و قماش‌ آوردند و گفتند که «طغرل نیک تعجیل کرده بود و بر راه اسبان آسوده داشت که او را دیده نیامد. امّا در فوجی رسیدیم و میگفتند سلیمان ارسلان جاذب و قدر حاجب‌ سر ایشان‌ بودند و دره‌یی تنگ بود و ایشان راهی دانستند و بکوه بر شدند ساخته و گروهی یافتیم و می‌نمود که نه ترکمانان بودند.»
هوش مصنوعی: امیر به شدت ناراحت به موقعیت پیش‌آمده، در روز یکشنبه، پنجم ماه ربیع الأول، وارد شد. او از اینکه فرصت از دست رفته‌ای را نمی‌توانست بازیابی کند، بسیار کلافه بود و به خود و دیگران بد و بی‌راه می‌گفت. من هرگز او را این‌قدر خشمگین ندیده بودم. در همان لحظه، او یک شجاع به نام جیلمی را به همراه پانصد غلام و پانصد سوار دیگر به سمت فراریان فرستاد. دیگران نیز با امید یافتن چیزی، به دنبال‌شان رفتند. وقتی به نماز شام بازگشتند، تعداد زیادی کالا و پارچه آوردند و گفتند که طغرل خیلی زودتر حرکت کرده بود و سوارانش را به راه انداخته بود، به طوری که نتوانسته بودند او را ببینند. اما در یکی از گروه‌ها به آنها گفتند که سلیمان ارسلان و قدر حاجب در آنجا حضور داشتند و دره‌ای تنگ وجود داشت که آنها راهی پیدا کردند و به کوه صعود کردند و گویی با گروهی از ترکمانان روبرو شدند.
امیر اینجا دو روز بار افگند تا لشکر بیاساید. و بو سهل حمدوی و سوری اینجا بما رسیدند با حاجب جامه‌دار و گوهر آیین خزینه‌دار و دیگر مقدّمان و سواری پانصد.
هوش مصنوعی: امیر به مدت دو روز در اینجا توقف کرد تا نیروهایش استراحت کنند. در این مدت، بو سهل حمدوی و سور هم به همراه چند مقام دیگر و پنجصد سوار به اینجا رسیدند.
امیر فرمود ایشان را که «سوی نشابور باید رفت و شهر ضبط کرد که نامه بو المظفّر جمحی رسیده است که صاحب برید است و از متواری جای‌ بیرون آمده و علویان با وی یارند، امّا اعیان خاسته‌اند و فساد میکنند، تا شهر ضبط کرده آید. و علف باید ساخت، چندانکه ممکن گردد، که ما بقیّت زمستان آنجا مقام خواهیم کرد.» ایشان برفتند.
هوش مصنوعی: امیر به آن‌ها گفت که باید به سوی نیشابور رفت و شهر را تصرف کرد، زیرا نامه‌ای از ابوالمظفر جمحی رسیده که او در حال جمع‌آوری نیرو است و بعضی از افراد فراری بیرون آمده‌اند و علوی‌ها به او کمک می‌کنند. اما عده‌ای از اشراف به فساد پرداخته‌اند و تا زمانی که شهر به دست نیامده، باید احتیاط کرد. همچنین باید برای تامین علف تلاش شود تا هر چه ممکن است، زیرا قصد داریم باقی‌مانده زمستان را در آنجا بگذرانیم. سپس آن‌ها حرکت کردند.

خوانش ها

بخش ۲۷ - رفتن امیر سوی پوشنگ به خوانش سعید شریفی