گنجور

بخش ۲۶ - استعفای بیهقی

و کار قرار گرفت و بو سهل میآمد و درین باغ بجانبی می‌نشست تا آنگاه که خلعت پوشید خلعتی فاخر. با خلعت بخانه رفت، وی را حقّی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت. و بدیوان بنشست با خلعت روز چهارشنبه یازدهم ماه صفر و کار راندن گرفت. سخت بیگانه‌ بود در شغل، من آنچه جهد بود بحشمت و جاه وی میکردم، و چون لختی حال شرارت‌ و زعارت‌ وی دریافتم و دیدم که ضدّ بو نصر مشکان است بهمه چیزها، رقعتی نبشتم بامیر، رضی اللّه عنه، چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری، گفتم: «بو نصر قوّتی‌ بود پیش بنده و چون وی جان بمجلس عالی داد، حالها دیگر شد، بنده را قوّتی که در دل داشت برفت، و حقّ خدمت قدیم دارد، نباید که استادم ناسازگاری کند، که مردی بدخوی است. و خداوند را شغلهای دیگر است، اگر رای عالی بیند، بنده بخدمت دیگر مشغول شود.» و این رقعت بآغاجی دادم و برسانید و باز آورد خطّ امیر بر سر آن نبشته‌ که «اگر بو نصر گذشته شد، ما بجاییم. و ترا بحقیقت شناخته‌ایم، این نومیدی بهر چراست‌؟» من بدین جواب ملکانه خداوند زنده و قوی دل شدم. و بزرگی این پادشاه و چاکرداری‌ تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت بو سهل را گفت: بو الفضل شاگرد تو نیست، او دبیر پدرم بوده است و معتمد، وی را نیکو دار. اگر شکایتی کند، همداستان‌ نباشم. گفت: فرمان بردارم و پس وزیر را گفت «بو الفضل را بتو سپردم، از کار وی اندیشه‌دار.» و وزیر پوشیده با من این بگفت و مرا قوی دل کرد. و بماند کار من بر نظام و این استادم‌ مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بود، و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت‌ و در بعضی مرا گناه بود، و نوبت درشتی‌ از روزگار دررسید و من بجوانی بقفص‌ بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت‌ آنم، و همه گذشت.

و مردی بزرگ بود این استادم، سخنی ناهموار نگویم. و چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ؟ که اگر از آن دوستان و مهتران باز می‌نمایم، از آن خویش هم بگفتم و پس بکار باز شدم، تا نگویند که بو الفضل صولی‌وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت، که صولی در اخبار خلفای عبّاسیان، رضی اللّه عنهم، تصنیفی کرده است و آن را اوراق نام نهاده است و سخت بسیار رنج برده که مرد فاضل و یگانه روزگار بود در ادب و نحو و لغت، راست که بروزگار چون او کم پیدا شده است‌، و در ایستاده است‌ و خویشتن را و شعر خویش را ستودن گرفته است و بسیار اشعار آورده و مردمان از آن بفریاد آمده‌ و آن را از بهر فضلش فرا ستدندی‌ . و از آنها آن است که زیر هر قصیده نبشته است که «چون آن را بر ابو الحسن علیّ بن الفرات الوزیر خواندم گفتم: اگر از بحتری‌ شاعر وزیر قصیده‌یی بدین روی‌ و وزن و قافیت خواهد، هم از آن پای بازپس نهد، وزیر بخندید و گفت: همچنین است.» و مردمان روزگار بسیار از آن بخندیده‌اند. و خوانندگان اکنون نیز بخندند. و من که بو الفضلم چون بر چنین حال واقفم، راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن، و آن نوشتم که پیران محمودی و مسعودی چون بر آن واقف شوند، عیبی نکنند. و اللّه یعصمنا من الخطا و الزّلل بمنّه و سعة فضله‌ .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و کار قرار گرفت و بو سهل میآمد و درین باغ بجانبی می‌نشست تا آنگاه که خلعت پوشید خلعتی فاخر. با خلعت بخانه رفت، وی را حقّی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت. و بدیوان بنشست با خلعت روز چهارشنبه یازدهم ماه صفر و کار راندن گرفت. سخت بیگانه‌ بود در شغل، من آنچه جهد بود بحشمت و جاه وی میکردم، و چون لختی حال شرارت‌ و زعارت‌ وی دریافتم و دیدم که ضدّ بو نصر مشکان است بهمه چیزها، رقعتی نبشتم بامیر، رضی اللّه عنه، چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری، گفتم: «بو نصر قوّتی‌ بود پیش بنده و چون وی جان بمجلس عالی داد، حالها دیگر شد، بنده را قوّتی که در دل داشت برفت، و حقّ خدمت قدیم دارد، نباید که استادم ناسازگاری کند، که مردی بدخوی است. و خداوند را شغلهای دیگر است، اگر رای عالی بیند، بنده بخدمت دیگر مشغول شود.» و این رقعت بآغاجی دادم و برسانید و باز آورد خطّ امیر بر سر آن نبشته‌ که «اگر بو نصر گذشته شد، ما بجاییم. و ترا بحقیقت شناخته‌ایم، این نومیدی بهر چراست‌؟» من بدین جواب ملکانه خداوند زنده و قوی دل شدم. و بزرگی این پادشاه و چاکرداری‌ تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت بو سهل را گفت: بو الفضل شاگرد تو نیست، او دبیر پدرم بوده است و معتمد، وی را نیکو دار. اگر شکایتی کند، همداستان‌ نباشم. گفت: فرمان بردارم و پس وزیر را گفت «بو الفضل را بتو سپردم، از کار وی اندیشه‌دار.» و وزیر پوشیده با من این بگفت و مرا قوی دل کرد. و بماند کار من بر نظام و این استادم‌ مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بود، و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت‌ و در بعضی مرا گناه بود، و نوبت درشتی‌ از روزگار دررسید و من بجوانی بقفص‌ بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت‌ آنم، و همه گذشت.
هوش مصنوعی: بو سهل به کار گمارده شد و به سادگی در باغی نشسته بود تا وقتی که خلعتی فاخر بر تن کرد. او با آن خلعت به خانه رفت و مقام بزرگی به او داده شد که دارای حشمتی کامل بود. او در روز چهارشنبه، در یازدهم ماه صفر، در دیوان نشست و به کار رسیدگی پرداخت. اما به نظر می‌رسید که در این شغل ناآشنا است و من سعی می‌کردم به خاطر شرافت و مقام او، کارها را پیش ببرم. اما به زودی متوجه شدم که او ضدّ من است و به همه چیز دشمنی می‌کند. بنابراین نامه‌ای برای امیر نوشتم و در آن گفتم که بو نصر برای من در پیش من مقام و ارزش داشته، اما حالا که او وارد مجلس عالی شده، اوضاع تغییر کرده و من دیگر آن اشتیاق قبلی را ندارم. همچنین گفتم که حق او در خدمات گذشته بر گردن من است و نباید استادم در برابر من ناسازگاری کند چون او مردی بدخلق است. در پایان نوشتم که اگر فرمانی از جانب خداوند برسد، من به کاری دیگر مشغول می‌شوم. این نامه را به دست کسی سپردم تا به آغاجی برساند. امیر در جواب به من نوشت که اگر بو نصر از کار برود، من جای او هستم و حقیقتا مرا شناخته است، پس دلیل ناامیدی چیست؟ این جواب از سوی پادشاه به من دلگرمی داد. بزرگی او به حدی بود که وقتی در خلوت با وزیرش صحبت می‌کرد، به بو سهل گفت که بو الفضل شاگرد او نیست و او دبیر پدرش بوده و مورد اعتماد است، پس از او خوب مراقبت کند. وزیر گفت که فرمانش را اجرا می‌کند و سپس به من گفت که بو الفضل را به او سپرده است و باید از کار او مراقبت کند. این صحبت‌ها به من قوت قلب داد و کارهای من به خوبی پیش رفت. استاد من هم به شدت به من اهمیت می‌داد و تا وقتی که پادشاه در قید حیات بود، حرمت من را خوب می‌شناخت. اما پس از او اوضاع تغییر کرد و من دچار اشتباهاتی شدم و زمان‌های سختی پیش آمد. من در جوانی به قفس افتادم و اشتباهاتم باعث شد که به زمین بیفتم و دوباره بلند شوم. بیست سال گذشت و من هنوز تحت تأثیر آن زمان‌ها هستم و همه چیز گذشت.
و مردی بزرگ بود این استادم، سخنی ناهموار نگویم. و چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ؟ که اگر از آن دوستان و مهتران باز می‌نمایم، از آن خویش هم بگفتم و پس بکار باز شدم، تا نگویند که بو الفضل صولی‌وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت، که صولی در اخبار خلفای عبّاسیان، رضی اللّه عنهم، تصنیفی کرده است و آن را اوراق نام نهاده است و سخت بسیار رنج برده که مرد فاضل و یگانه روزگار بود در ادب و نحو و لغت، راست که بروزگار چون او کم پیدا شده است‌، و در ایستاده است‌ و خویشتن را و شعر خویش را ستودن گرفته است و بسیار اشعار آورده و مردمان از آن بفریاد آمده‌ و آن را از بهر فضلش فرا ستدندی‌ . و از آنها آن است که زیر هر قصیده نبشته است که «چون آن را بر ابو الحسن علیّ بن الفرات الوزیر خواندم گفتم: اگر از بحتری‌ شاعر وزیر قصیده‌یی بدین روی‌ و وزن و قافیت خواهد، هم از آن پای بازپس نهد، وزیر بخندید و گفت: همچنین است.» و مردمان روزگار بسیار از آن بخندیده‌اند. و خوانندگان اکنون نیز بخندند. و من که بو الفضلم چون بر چنین حال واقفم، راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن، و آن نوشتم که پیران محمودی و مسعودی چون بر آن واقف شوند، عیبی نکنند. و اللّه یعصمنا من الخطا و الزّلل بمنّه و سعة فضله‌ .
هوش مصنوعی: استادم مردی بزرگ و والا بود و درباره‌اش چیزی نادرست نمی‌گویم. چه راهی جز بیان این مسائل در تاریخ است؟ اگر دوستان و بزرگترها را ذکر می‌کنم، از خودم هم باید بگویم تا نگویند که بو الفضل تنها به ستایش خود پرداخته است. او در داستان‌های خلفای عباسی نیز تألیفاتی کرده و نام آن را «اوراق» گذاشته و بسیار زحمت کشیده است تا نشان دهد که مردی فاضل و بی‌نظیر در ادبیات و زبان است؛ واقعاً در آن زمان مردی چون او کم پیدا می‌شد. او خود و اشعارش را ستوده و اشعار زیادی آورده که باعث شادی و حیرت مردم شده است. از جمله، زیر هر قصیده‌اش می‌نویسد که وقتی آن را برای وزیر ابوالحسن علی بن الفرات خواندم، او گفت: اگر بحتری بخواهد شعری با این وزن و قافیه بسراید، از آن عقب‌نشینی خواهد کرد. وزیر به این گفته خندید و دیگران نیز از آن خندیده‌اند و حالا هم خوانندگان می‌خندند. اما من که بو الفضل هستم و از این مسائل آگاه هستم، نمی‌خواهم راه صولی را پیموده و به ستایش خود بپردازم، و این نوشته را نوشتم تا بزرگان از نسل محمودی و مسعودی که به آن واقف شوند، عیبی در آن نبینند. و خداوند ما را به لطف و کرم خود از خطا و لغزش محفوظ بدارد.

خوانش ها

بخش ۲۶ - استعفای بیهقی به خوانش سعید شریفی