گنجور

بخش ۱۸ - سخن بونصر با امیر

[باز آمدن ترکمانان بجنگ‌]

و دیگر روز خصمان قویتر و دلیرتر و بسیارتر و بکارتر آمدند و از همه جوانب جنگ پیوستند و کار سخت شد و بانگ و نفیر از لشکرگاه بخاست. امیر برنشست پوشیده و متنکّر بجانبی بیرون رفت و بمعاینه بدید آنچه سالاران گفته بودند. و نماز پیشین بازگشت و بوزیر پیغام فرستاد و گفت «آنچه خواجه بازنمود برای العین‌ دیده شد» و نماز دیگر اعیان را بخواند و گفت: کار سخت سست‌ میرود، سبب چیست؟ گفتند «زندگانی خداوند دراز باد، هوا سخت گرم است و علف نایافت‌ و ستوران ناچیز میشوند، و تدبیر شافی‌تر میباید در جنگ این قوم.» و گفتند «سوی خواجه بزرگ پیغام فرستاده بودیم و عذر خویش بازنموده، و شک نیست که بگفته باشد . و خداوند را نیز منهیانند در میان لشکر، بازنموده باشند.» وزیر گفت «با خداوند سلطان درین باب مجلسی کرده‌ام و دوش همه شب درین اندیشه بوده‌ام و تدبیری یاد آمده است، با خداوند نگفته‌ام و خالی‌ بخواهم گفت.» و اعیان بجمله بازگشتند، امیر ماند و وزیر و استادم. وزیر گفت: زندگانی خداوند دراز باد و همه کارها بمراد خداوند باد، نه چنان است که اگر لشکر ما ستوه‌ شده‌اند، ترکمانان ستوه‌تر نیستند، فامّا ایشان مردمانی‌اند صبورتر و بجان درمانده‌ و جان را میکوشند. بنده را صواب چنان می‌نماید که رسولی فرستد و از خویشتن نصیحت کند این قوم را، که سخت ترسانند از آن یک قفا که خورده‌اند، و بگوید «اگر خداوند بر اثر ایشان بیامدی، یک تن زنده نماندی و جان نبردی، اگر دیگر باره کمر جنگ بندد، یک تن از شما نماند. و صواب آن است که عذری خواهید و تواضعی نمایید تا من خداوند سلطان را بر آن دارم که تقرّب‌ شما قبول کند و گویم که کوشش ایشان از بیم جان است و تلطّف‌ کنم تا سوی هرات رود و ایشان درین حدود باشند و رسولان آیند روند تا قاعده‌یی راست نهاده آید، چنانکه مکاشفت‌ برخیزد و لطف حال‌ پیدا آید.» امیر گفت: این سره می‌نماید، و لکن دوست و دشمن داند که عجز است.

وزیر گفت: چنین است امّا بهتر است و سلامت‌تر و ما درین حال بسلامت بازگردیم.

و خداوند جنگ ایشان بدید و سامان کار دریافت، اگر خواهد از هرات ساخته و با بصیرت تمام پس از مهرگان روی بدین قوم آرد. اگر برقرار ما راه راست گیرند، چنانکه مراد باشد کار گزارده شود؛ و اگر بخلاف آن باشد، فالعیاذ باللّه‌، آب شد، که باشد خللی افتد که آن را در نتوان یافت. اگر خداوند بنگرد، درین نیکو اندیشه کند و بر خاطر مبارک خویش بگرداند تا بر آنچه رای عالیش قرار گیرد کار کرده آید.»

ایشان‌ بازگشتند و استادم چون بخیمه بازآمد، مرا بخواند و گفت: می‌بینی که این کار بکدام منزلت رسید؟ و کاشکی مرده بودیمی و این رسوائیها ندیدیمی‌ .

و در ایستاد و هر چه رفته بود و رای وزیر بر آن قرار گرفته باز گفت [و گفت‌] که همچنان است که امیر میگوید، این عجزی باشد و ظاهر است، اما ضرورت است. و مرا گفت «ای بو الفضل، وزیر رایی نیکو دیده است، مگر این تدبیر راست برود تا بنام نیکو بهرات رویم، که نباید که خللی افتد و شغل دلی‌ پیش آید که‌ این عجز را بازجوییم.

ایزد، عزّ و جلّ، نیکو کناد .» ما این حدیث میکردیم که‌ فرّاشی سلطانی بیامد و گفت: امیر می‌بخواند . و استادم برخاست و برفت. و من بخیمه خویش باز رفتم سخت غمناک.

و شب دور کشیده بود که استادم بازآمد و مرا بخواند و من نزدیک وی رفتم.

خالی کرد و گفت: «چون نزدیک امیر رسیدم در خرگاه بود، تنها مرا بنشاند و هر که بودند همه را دور کرد و مرا گفت: این کار بپیچید و دراز شد، چنین که می‌بینی و خصمان زده شده‌ چنین شوخ‌ بازآمدند و اکنون مرا مقرّر گشت و معاینه شد که بگتغدی و سباشی را با ایشان جنگ کردن صواب نبود و پیش ایشان فرستادن. و گذشتنی گذشت‌ . و ایشان را قومی مجرّد باید چون ایشان با مایه‌ و بی‌بنه تا ایشان را مالیده آید. و با هر کسی که درین سخن میگوییم، نمی‌یابیم جوابی شافی‌، که دو سالار محتشم زده و کوفته این قومند و روا میدارند که این کار پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. و خواجه از گونه دیگر مردی است‌ که راه بدو نمی‌برم‌ حوالت‌ بسپاه سالار کند و سالار بدو . رای ما درین متحیّر گشت، تو مردی‌ای‌ که جزر است بنگویی و غیر صلاح نخواهی، درین کار چه بینی‌؟ بی‌حشمت بازگوی که ما را از همه خدمتکاران دل بر تو قرار گرفته است که پیش ما سخن گویی و این حیرت از ما دور کنی و صلاح کار بازنمایی. «من که بو نصر گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، خداوند سرگشاده‌ با بنده بگوید که چه اندیشیده است و رای عالی بر چه قرار داده‌اند، تا صلاح و صواب بازنماید بمقدار دانش خویش، و بی‌وقوف‌ بر مراد خداوند جوابی ندهد.

«امیر گفت: صواب آمد آنچه‌ خواجه امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و با این قوم گرگ آشتی‌یی‌ کند و ما سوی هرات برویم و این تابستان آنجا بباشیم تا لشکر آسایش یابد و از غزنین نیز اسب و اشتر و سلاح دیگر خواهیم و کارها از لونی دیگر بسازیم، اکنون که سامان کار این قوم بدانستیم؛ چون مهرگان فراز آید، قصد پوشنگ و طوس و نشابور کنیم، اگر پیش آیند و ثبات کنند، مخفّ‌ باشیم که نیست ایشان را، چون چنین کرده آمد، بس خطری‌ . و اگر ثبات نکنند و بروند بر اثر ایشان تا باورد و نسا برویم و این زمستان درین کار کنیم‌ تا بتوفیق ایزد، عزّ ذکره‌، خراسان را پاک کرده آید ازیشان.

«گفتم: نیکو دیده است، امّا هیچ کس از وزیر و سالاران لشکر بر خداوند اشارت نکند که جنگی قائم شده و خصمان را نازده‌ باز باید گشت، که ترسند که فردا روز که خداوند بهرات بازرسد، ایشان را گوید کاهلی کردید تا مرا بضرورت باز بایست گشت. و من بنده هم این اشارت نکنم که این حدیث من‌ نباشد. امّا مسئلتی مشکل افتاده است که ناچار میباید پرسید. گفت: چیست؟ گفتم: هر کجا سنگلاخی‌ و یا خارستانی باشد، لشکرگاه ما آنجا میباشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند و جایهای گزیده‌تر . و یخ و آب روان یابند، و ما را آب چاه بباید خورد، آب روان و یخ نیابیم. و اشتران ایشان به کنام‌ علف توانند شد و از دور جای علف توانند آورد و ما را اشتران در لشکرگاه بر در خیمه باید داشت، که بکران لشکرگاه نتوانند چرانید. گفت: سبب آنست که با ایشان بنه گران نیست، چنانکه خواهند، میآیند و میروند، و با ما بنه‌های گران است که از نگاه داشت آن بکارهای دیگر نتوان رسید. و این است که من میگویم که ما را از بنه‌ها دل فارغ می‌باید که باشد که ایشان را بس خطری نباشد، کار ایشان را فصل توان کرد . گفتم: مسئلتی دیگر است، هم‌ بی‌وزیر و سپاه سالار و حاجب بزرگ و اعیان لشکر راست نیاید، اگر رای عالی بیند، فردا مجلسی کرده آید تا درین باب رای زنند و کاری پخته پیش گیرند و تمام کنند. گفت: نیک آمد.

«گفتم نکته‌یی دیگر است، زندگانی خداوند دراز باد، که بنده شرم میدارد که بازنماید. گفت: بباید گفت و بازنمود که بگوش رضا شنوده آید. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، معلوم است که آنچه امروز در خراسان ازین قوم میرود از فساد و مردم کشتن و مثله‌ کردن و زنان حرم‌ مسلمانان را بحلال داشتن‌، چنان است که درین صد سال نشان نداده‌اند و نبوده است و در تواریخ نیامده است، و با این همه در جنگها که کنند ظفر ایشان را می‌باشد. بدا قوما که ماییم‌ که ایزد، عزّ ذکره، چنین قوم را بر ما مسلّط کرده است و نصرت میدهد. و کار جهان بر پادشاهان و شریعت‌ بسته است و دولت و ملّت‌ دو برادرند که بهم بروند و از یکدیگر جدا نباشند. و چون پادشاهی را ایزد، عزّ و جلّ، از عنایت خویش فروگذارد تا چنین قومی بر وی دست یابند، دلیل باشد که ایزد، تعالی، از وی بیازرده است‌ . خداوند اندیشه کند که کار بدان حضرت بزرگ‌ آسمانی چگونه دارد . گفت نشناسم‌ که چیزی رفته است با هیچ کس یا کرده آمده است که از رضای ایزد، تعالی، دور بوده است. گفتم: الحمد- للّه، و این بی‌ادبی است که کردم و میکنم امّا از شفقت است که میگویم. خداوند بهتر بنگرد میان خویش و خدای، عزّ و جلّ، اگر عذری باید خواست، بخواهد و هم امشب پیش گیرد و پیش آفریدگار رود با تضرّع و زاری روی بر خاک نهد و نذرها کند و بر گذشته‌ها که میان وی و خدای، عزّ و جلّ، اگر چیزی بوده است، پشیمانی خورد تا هم از فردا ببیند که اثر آن پیدا آید، که دعای پادشاهان را که از دل راست و اعتقاد درست رود، هیچ حجاب نیست. و بنده را بدین فراخ سخنی‌، اگر ببیند، نباید گرفت که خود دستوری داده است. چون این بگفتم، گفت: پذیرفتم که چنین کنم، و ترا معذور داشتم، که بفرمان من گفتی و حقّ نعمت مرا و از آن پدرم بگزاردی.

بازگرد و بهر وقتی که خواهی، همچنین میگویی‌ و نصیحت میکنی که بر تو هیچ تهمت نیست. خدمت کردم و بازگشتم، و امیدوارم که خدای، عزّ و جلّ، مرا پاداش دهد برین جمله که گفتم. و ندانم که خوش آمد و یا نیامد، باری از گردن خویش‌ بیرون کردم.» من که بو الفضلم گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، آنچه بر تو بود کردی و حقّ نعمت و دولت بگزاردی، و بازگشتم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

[باز آمدن ترکمانان بجنگ‌]
هوش مصنوعی: ترکمانان دوباره به نبرد بازگشته‌اند.
و دیگر روز خصمان قویتر و دلیرتر و بسیارتر و بکارتر آمدند و از همه جوانب جنگ پیوستند و کار سخت شد و بانگ و نفیر از لشکرگاه بخاست. امیر برنشست پوشیده و متنکّر بجانبی بیرون رفت و بمعاینه بدید آنچه سالاران گفته بودند. و نماز پیشین بازگشت و بوزیر پیغام فرستاد و گفت «آنچه خواجه بازنمود برای العین‌ دیده شد» و نماز دیگر اعیان را بخواند و گفت: کار سخت سست‌ میرود، سبب چیست؟ گفتند «زندگانی خداوند دراز باد، هوا سخت گرم است و علف نایافت‌ و ستوران ناچیز میشوند، و تدبیر شافی‌تر میباید در جنگ این قوم.» و گفتند «سوی خواجه بزرگ پیغام فرستاده بودیم و عذر خویش بازنموده، و شک نیست که بگفته باشد . و خداوند را نیز منهیانند در میان لشکر، بازنموده باشند.» وزیر گفت «با خداوند سلطان درین باب مجلسی کرده‌ام و دوش همه شب درین اندیشه بوده‌ام و تدبیری یاد آمده است، با خداوند نگفته‌ام و خالی‌ بخواهم گفت.» و اعیان بجمله بازگشتند، امیر ماند و وزیر و استادم. وزیر گفت: زندگانی خداوند دراز باد و همه کارها بمراد خداوند باد، نه چنان است که اگر لشکر ما ستوه‌ شده‌اند، ترکمانان ستوه‌تر نیستند، فامّا ایشان مردمانی‌اند صبورتر و بجان درمانده‌ و جان را میکوشند. بنده را صواب چنان می‌نماید که رسولی فرستد و از خویشتن نصیحت کند این قوم را، که سخت ترسانند از آن یک قفا که خورده‌اند، و بگوید «اگر خداوند بر اثر ایشان بیامدی، یک تن زنده نماندی و جان نبردی، اگر دیگر باره کمر جنگ بندد، یک تن از شما نماند. و صواب آن است که عذری خواهید و تواضعی نمایید تا من خداوند سلطان را بر آن دارم که تقرّب‌ شما قبول کند و گویم که کوشش ایشان از بیم جان است و تلطّف‌ کنم تا سوی هرات رود و ایشان درین حدود باشند و رسولان آیند روند تا قاعده‌یی راست نهاده آید، چنانکه مکاشفت‌ برخیزد و لطف حال‌ پیدا آید.» امیر گفت: این سره می‌نماید، و لکن دوست و دشمن داند که عجز است.
هوش مصنوعی: روز بعد، دشمنان با قدرت و شجاعت بیشتری به میدان آمدند و از همه سوی شروع به نبرد کردند. اوضاع بسیار دشوار شد و صدای هیاهو از لشکرگاه بلند شد. امیر به آرامی از جا برخاست و به سمت میدان جنگ رفت تا واقعیت را ببیند. پس از انجام نماز، به وزیر پیامی فرستاد و گفت: «آنچه خواجه نشان داد، برابر با آنچه دیده‌ام است.» سپس نماز دیگری برای اعیان خواند و به آن‌ها گفت: «وضعیت دشوار به نظر می‌رسد، دلیلش چیست؟» آن‌ها پاسخ دادند: «عمر خداوند طولانی باشد، اما هوا بسیار گرم است و علفی برای دام‌ها پیدا نمی‌شود و حیوانات ضعیف می‌شوند، تدبیر بهتری برای جنگ با این قوم نیاز است.» آن‌ها همچنین گفتند: «ما پیغامی به خواجه بزرگ فرستاده‌ایم و عذر خود را بیان کرده‌ایم و بعید نیست که او هم چیزی گفته باشد و خداوند نیز در میان لشکر به ما گفته باشد.» وزیر گفت: «من با خداوند سلطان در این مورد مشورت کرده‌ام و تمام شب در این فکر بودم و تدبیری به ذهنم رسیده است که با خداوند در میان نگذاشته‌ام و نخواهم گفت.» پس همه اعیان بازگشتند و فقط امیر، وزیر و استاد ماندند. وزیر گفت: «عمر خداوند طولانی باشد و همه کارها به مراد خداوند باشد. وضعیت این‌گونه نیست که اگر لشکر ما خسته شده‌اند، ترکمانان هم خسته نشده باشند. اما آن‌ها مردمانی صبورتر هستند و جان خود را به خطر می‌اندازند. من فکر می‌کنم که باید پیامبری بفرستیم تا از طرف ما این قوم را نصیحت کند و بگوید: اگر خداوند بر سر شما بیاید، هیچ‌یک از شما زنده نخواهد ماند و اگر دوباره به جنگ برخواهید خواست، هیچ‌کس زنده نخواهد ماند. بهتر است عذری خواهید و تواضع کنید تا من بتوانم خداوند سلطان را راضی کنم که به شما نزدیک شود و بگویم که تلاش آن‌ها از ترس جانشان است و همچنین می‌توانم زمینه‌ای ایجاد کنم تا به هرات بروند و در این حدود بمانند و پیامبران بیایند تا وضعیتی آرام شکل بگیرد و شرایط بهبود یابد.» امیر گفت: «این نظر معقول است، اما هم دوست و هم دشمن می‌دانند که این نشانه ضعف است.»
وزیر گفت: چنین است امّا بهتر است و سلامت‌تر و ما درین حال بسلامت بازگردیم.
هوش مصنوعی: وزیر گفت: اینطور است، اما بهتر و سالم‌تر است که ما در این وضعیت به سلامت برگردیم.
و خداوند جنگ ایشان بدید و سامان کار دریافت، اگر خواهد از هرات ساخته و با بصیرت تمام پس از مهرگان روی بدین قوم آرد. اگر برقرار ما راه راست گیرند، چنانکه مراد باشد کار گزارده شود؛ و اگر بخلاف آن باشد، فالعیاذ باللّه‌، آب شد، که باشد خللی افتد که آن را در نتوان یافت. اگر خداوند بنگرد، درین نیکو اندیشه کند و بر خاطر مبارک خویش بگرداند تا بر آنچه رای عالیش قرار گیرد کار کرده آید.»
هوش مصنوعی: خداوند جنگ آن‌ها را دید و تدبیر کار را در دست گرفت. اگر بخواهد، از هرات به سوی این قوم خواهد آمد و با بصیرت کامل عمل خواهد کرد. اگر آنها راه راست را دنبال کنند، کارشان به مطلوب خواهد انجامید؛ و اگر خلاف آن عمل کنند، خداوند به آنها پناه خواهد داد و ممکن است مشکلی پیش بیاید که نتوان آن را برطرف کرد. اگر خداوند به این موضوع توجه کرده و در آن تأمل کند، به آنچه که اراده دارد عمل خواهد کرد.
ایشان‌ بازگشتند و استادم چون بخیمه بازآمد، مرا بخواند و گفت: می‌بینی که این کار بکدام منزلت رسید؟ و کاشکی مرده بودیمی و این رسوائیها ندیدیمی‌ .
هوش مصنوعی: ایشان برگشتند و استاد من وقتی به خیمه برگشت، مرا صدا زد و گفت: می‌بینی که این کار به کجا رسیده است؟ ای کاش ما مرده بودیم و این رسوایی‌ها را نمی‌دیدیم.
و در ایستاد و هر چه رفته بود و رای وزیر بر آن قرار گرفته باز گفت [و گفت‌] که همچنان است که امیر میگوید، این عجزی باشد و ظاهر است، اما ضرورت است. و مرا گفت «ای بو الفضل، وزیر رایی نیکو دیده است، مگر این تدبیر راست برود تا بنام نیکو بهرات رویم، که نباید که خللی افتد و شغل دلی‌ پیش آید که‌ این عجز را بازجوییم.
هوش مصنوعی: او ایستاد و هر چیزی که گذشته بود و نظر وزیر بر آن تأکید کرده بود را دوباره بیان کرد و گفت که این همان چیزی است که امیر می‌گوید، این کار عدم کفایت است و واضح است، اما نیاز به آن داریم. او به من گفت: «ای بو الفضل، وزیر نظری عاقلانه دارد، مگر این تدبیر به درستی پیش برود تا به نام نیکو به بهرات برسیم، چرا که نباید خللی ایجاد شود و شرایطی پیش آید که این عدم کفایت را بررسی کنیم.»
ایزد، عزّ و جلّ، نیکو کناد .» ما این حدیث میکردیم که‌ فرّاشی سلطانی بیامد و گفت: امیر می‌بخواند . و استادم برخاست و برفت. و من بخیمه خویش باز رفتم سخت غمناک.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و با عزت، هر کار خوبی را انجام می‌دهد. روزی یکی از خادمان سلطنت آمد و گفت: امیر دعوت می‌کند. استاد من از جا بلند شد و رفت. من نیز به خیمه خودم بازگشتم و بسیار اندوهگین بودم.
و شب دور کشیده بود که استادم بازآمد و مرا بخواند و من نزدیک وی رفتم.
هوش مصنوعی: و شب به درازا کشیده بود که استاد من بازگشت و مرا صدا کرد و من به نزد او رفتم.
خالی کرد و گفت: «چون نزدیک امیر رسیدم در خرگاه بود، تنها مرا بنشاند و هر که بودند همه را دور کرد و مرا گفت: این کار بپیچید و دراز شد، چنین که می‌بینی و خصمان زده شده‌ چنین شوخ‌ بازآمدند و اکنون مرا مقرّر گشت و معاینه شد که بگتغدی و سباشی را با ایشان جنگ کردن صواب نبود و پیش ایشان فرستادن. و گذشتنی گذشت‌ . و ایشان را قومی مجرّد باید چون ایشان با مایه‌ و بی‌بنه تا ایشان را مالیده آید. و با هر کسی که درین سخن میگوییم، نمی‌یابیم جوابی شافی‌، که دو سالار محتشم زده و کوفته این قومند و روا میدارند که این کار پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. و خواجه از گونه دیگر مردی است‌ که راه بدو نمی‌برم‌ حوالت‌ بسپاه سالار کند و سالار بدو . رای ما درین متحیّر گشت، تو مردی‌ای‌ که جزر است بنگویی و غیر صلاح نخواهی، درین کار چه بینی‌؟ بی‌حشمت بازگوی که ما را از همه خدمتکاران دل بر تو قرار گرفته است که پیش ما سخن گویی و این حیرت از ما دور کنی و صلاح کار بازنمایی. «من که بو نصر گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، خداوند سرگشاده‌ با بنده بگوید که چه اندیشیده است و رای عالی بر چه قرار داده‌اند، تا صلاح و صواب بازنماید بمقدار دانش خویش، و بی‌وقوف‌ بر مراد خداوند جوابی ندهد.
هوش مصنوعی: در نزدیکی امیر، او مرا به تنهایی نشاند و دیگران را دور کرد. به من گفت که اوضاع را پیچیده ببینم و حالا که به این شکل درآمده باید بدانیم که جنگ با این قوم عاقلانه نیست و فرستادن ما پیش آنها همکارانه نیست. این وضعیت را باید بگذرانیم و برای این قوم نیاز به افرادی جداگانه داریم که با دارایی و بدون بستگی به کسی باشند. با هر کسی که درباره این وضعیت صحبت می‌کنیم، پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌گیریم. رئیس این قوم به‌قدری قوی است که ما نمی‌توانیم در این مورد پاسخ دقیقی بدهیم. خواجه نیز مردی متفاوت است که نمی‌دانم چطور به او نزدیک شوم؛ او کار را به سالار واگذار می‌کند و سالار نیز به او. ما در این وضعیت گیج شده‌ایم و به تو که فردی با درایت هستی، نیاز داریم. ما به تو اعتماد داریم که در این موضوع صحبت کنی و به ما راهنمایی کنی. من به نصر گفتم که امیدوارم عمر خداوند طولانی باشد و او به من بگوید که چه فکری کرده و چه تصمیماتی گرفته است، تا بر اساس دانش خود به ما کمک کند، بدون اینکه بدون اطلاع از خواسته‌های خداوند به ما پاسخی بدهد.
«امیر گفت: صواب آمد آنچه‌ خواجه امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و با این قوم گرگ آشتی‌یی‌ کند و ما سوی هرات برویم و این تابستان آنجا بباشیم تا لشکر آسایش یابد و از غزنین نیز اسب و اشتر و سلاح دیگر خواهیم و کارها از لونی دیگر بسازیم، اکنون که سامان کار این قوم بدانستیم؛ چون مهرگان فراز آید، قصد پوشنگ و طوس و نشابور کنیم، اگر پیش آیند و ثبات کنند، مخفّ‌ باشیم که نیست ایشان را، چون چنین کرده آمد، بس خطری‌ . و اگر ثبات نکنند و بروند بر اثر ایشان تا باورد و نسا برویم و این زمستان درین کار کنیم‌ تا بتوفیق ایزد، عزّ ذکره‌، خراسان را پاک کرده آید ازیشان.
هوش مصنوعی: امیر بیان داشت که پیشنهاد خوبی است که خواجه امروز نماز دیگری بخواند و پیامبری بفرستد تا با این قوم درگیر که مانند گرگ هستند، آشتی کند. سپس ما به سوی هرات برویم و در این تابستان در آنجا بمانیم تا لشکر بتواند استراحت کند. همچنین از غزنین اسب، شتر و سلاح‌های دیگری خواهیم آورد و کارها را به شیوه‌ای دیگر پیش ببریم. حال که از وضعیت این قوم مطلع شده‌ایم، هنگام مهرگان به سوی پوشنگ، طوس و نشابور خواهیم رفت. اگر آن‌ها بیایند و در جا بمانند، باید احتیاط کنیم چون هنوز شمار آنها مشخص نیست. اگر به تثبیت نرسند و بروند، ما نیز به دنبالشان خواهیم رفت و در منطقه باورد و نسا فعالیت خواهیم کرد تا زمستان را در این راه بگذرانیم و به یاری خدا، خراسان را از وجود آن‌ها پاک کنیم.
«گفتم: نیکو دیده است، امّا هیچ کس از وزیر و سالاران لشکر بر خداوند اشارت نکند که جنگی قائم شده و خصمان را نازده‌ باز باید گشت، که ترسند که فردا روز که خداوند بهرات بازرسد، ایشان را گوید کاهلی کردید تا مرا بضرورت باز بایست گشت. و من بنده هم این اشارت نکنم که این حدیث من‌ نباشد. امّا مسئلتی مشکل افتاده است که ناچار میباید پرسید. گفت: چیست؟ گفتم: هر کجا سنگلاخی‌ و یا خارستانی باشد، لشکرگاه ما آنجا میباشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند و جایهای گزیده‌تر . و یخ و آب روان یابند، و ما را آب چاه بباید خورد، آب روان و یخ نیابیم. و اشتران ایشان به کنام‌ علف توانند شد و از دور جای علف توانند آورد و ما را اشتران در لشکرگاه بر در خیمه باید داشت، که بکران لشکرگاه نتوانند چرانید. گفت: سبب آنست که با ایشان بنه گران نیست، چنانکه خواهند، میآیند و میروند، و با ما بنه‌های گران است که از نگاه داشت آن بکارهای دیگر نتوان رسید. و این است که من میگویم که ما را از بنه‌ها دل فارغ می‌باید که باشد که ایشان را بس خطری نباشد، کار ایشان را فصل توان کرد . گفتم: مسئلتی دیگر است، هم‌ بی‌وزیر و سپاه سالار و حاجب بزرگ و اعیان لشکر راست نیاید، اگر رای عالی بیند، فردا مجلسی کرده آید تا درین باب رای زنند و کاری پخته پیش گیرند و تمام کنند. گفت: نیک آمد.
هوش مصنوعی: گفتم: او خوب دیده است، اما هیچ کس از وزیر و فرماندهان لشکر نباید به خداوند اشاره کند که جنگی برپا شده و دشمنان را نباید نادیده گرفت، زیرا ممکن است فردا خداوند به آنها بگوید که برای من کوتاهی کرده‌اید. من هم نمی‌خواهم این را مطرح کنم که حرف من نیست. اما مسئله‌ای پیش آمده که ناگزیر باید درباره‌اش پرسید. او پرسید: چیست؟ گفتم: هر جا که زمین ناهموار یا پر از خار باشد، لشکرگاه ما آنجا خواهد بود و این قوم به مناطق مناسب‌تر خواهند رفت، جایی که آب و خوراک در دسترس باشد و ما مجبور خواهیم بود از چاه آب بیاوریم، نه آب روان و یخ. بارهای چهارپایان آنها به راحتی می‌تواند در کنار علف باشد و از دور بیاید و ما باید نگهبان چهارپایان خود در لشکرگاه باشیم که نگهداری علف برایشان ممکن نباشد. گفت: دلیل آن این است که بار آنها زیاد نیست و می‌توانند به راحتی بیایند و برگردند، اما ما بارهای سنگین داریم که نگه‌داری آنها ما را از سایر کارها باز می‌دارد. به همین دلیل من می‌گویم که باید از بارها دغدغه نداشته باشیم تا خطر را از آنها دور کنیم و برنامه‌ریزی کنیم. گفتم: مسئله دیگری هم هست، که وزیر، فرمانده و مشاور بزرگ و دیگر برجستگان لشکر نمی‌توانند بدون اجماع نظر کار کنند. اگر نظرات برتر را جمع کنند، فردا نشستی خواهند داشت تا درباره این موضوع تصمیم بگیرند و کاری جدی انجام دهند. او گفت: این هم نکته خوبی است.
«گفتم نکته‌یی دیگر است، زندگانی خداوند دراز باد، که بنده شرم میدارد که بازنماید. گفت: بباید گفت و بازنمود که بگوش رضا شنوده آید. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، معلوم است که آنچه امروز در خراسان ازین قوم میرود از فساد و مردم کشتن و مثله‌ کردن و زنان حرم‌ مسلمانان را بحلال داشتن‌، چنان است که درین صد سال نشان نداده‌اند و نبوده است و در تواریخ نیامده است، و با این همه در جنگها که کنند ظفر ایشان را می‌باشد. بدا قوما که ماییم‌ که ایزد، عزّ ذکره، چنین قوم را بر ما مسلّط کرده است و نصرت میدهد. و کار جهان بر پادشاهان و شریعت‌ بسته است و دولت و ملّت‌ دو برادرند که بهم بروند و از یکدیگر جدا نباشند. و چون پادشاهی را ایزد، عزّ و جلّ، از عنایت خویش فروگذارد تا چنین قومی بر وی دست یابند، دلیل باشد که ایزد، تعالی، از وی بیازرده است‌ . خداوند اندیشه کند که کار بدان حضرت بزرگ‌ آسمانی چگونه دارد . گفت نشناسم‌ که چیزی رفته است با هیچ کس یا کرده آمده است که از رضای ایزد، تعالی، دور بوده است. گفتم: الحمد- للّه، و این بی‌ادبی است که کردم و میکنم امّا از شفقت است که میگویم. خداوند بهتر بنگرد میان خویش و خدای، عزّ و جلّ، اگر عذری باید خواست، بخواهد و هم امشب پیش گیرد و پیش آفریدگار رود با تضرّع و زاری روی بر خاک نهد و نذرها کند و بر گذشته‌ها که میان وی و خدای، عزّ و جلّ، اگر چیزی بوده است، پشیمانی خورد تا هم از فردا ببیند که اثر آن پیدا آید، که دعای پادشاهان را که از دل راست و اعتقاد درست رود، هیچ حجاب نیست. و بنده را بدین فراخ سخنی‌، اگر ببیند، نباید گرفت که خود دستوری داده است. چون این بگفتم، گفت: پذیرفتم که چنین کنم، و ترا معذور داشتم، که بفرمان من گفتی و حقّ نعمت مرا و از آن پدرم بگزاردی.
هوش مصنوعی: گفتم که موضوعی دیگر وجود دارد و از خداوند عمر طولانی خواستم، زیرا شرمنده‌ام که این مسائل را مطرح کنم. او گفت که باید صحبت شود و حقیقت‌ها باید بیان گردد تا مورد توجه رضا قرار گیرد. گفتم که عمر خداوند دراز باد، و واضح است که آنچه در خراسان از این قوم رخ می‌دهد، از فساد و کشتن مردم و حرمت‌شکنی نسبت به زنان مسلمان، به حدی است که در صد سال گذشته سابقه نداشته و در تاریخ نیز نیامده است. با این وصف، در جنگ‌ها پیروزی آن‌ها را شاهد هستیم. وای بر ما که خدای متعال چنین قومی را بر ما مسلط کرده و به آن‌ها یاری می‌دهد. حکومت و دین به پادشاهان وابسته‌اند و دولت و ملت مانند دو برادر باید با یکدیگر همراه باشند. زمانی که خداوند، عزّ و جلّ، از لطف خود به پادشاهی بی‌توجهی کند و قومی چنین بر او مسلط شوند، نشانه آن است که خداوند از او ناراضی است. خداوند باید تأمل کند که وضعیت او چگونه است. او گفت که نمی‌شناسم کسی را که چیزی را خلاف رضای خدا انجام داده باشد. گفتم: الحمدلله، این بی‌ادبی از من است، اما از سر محبت است که این صحبت‌ها را می‌کنم. خداوند باید در خود و ارتباطش با خداوند، عزّ و جلّ، تأمل کند و اگر به عذری نیاز دارد، آن را بخواهد و امشب با ندامت و زاری به درگاه خدا برود و نذر کند و از گذشته‌هایی که ممکن است موجب فاصله‌اش با خدا شده، پشیمان باشد تا شاید از فردا آثار این دعا و ندامت را ببیند، چون دعاهای پادشاهان که با نیت پاک و اعتقاد صحیح صادر می‌شود، هیچ مانعی ندارد. اگر بنده به این موضوع توجه کند، نباید در مورد آن اعتراض کند، زیرا خود به او دستور داده‌ام. پس از این سخن، او گفت که این را می‌پذیرد و به من عذر می‌دهد که به فرمان او صحبت کردم و حق نعمتش را بر من گذشت.
بازگرد و بهر وقتی که خواهی، همچنین میگویی‌ و نصیحت میکنی که بر تو هیچ تهمت نیست. خدمت کردم و بازگشتم، و امیدوارم که خدای، عزّ و جلّ، مرا پاداش دهد برین جمله که گفتم. و ندانم که خوش آمد و یا نیامد، باری از گردن خویش‌ بیرون کردم.» من که بو الفضلم گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، آنچه بر تو بود کردی و حقّ نعمت و دولت بگزاردی، و بازگشتم.
هوش مصنوعی: بازگرد و هر زمان که بخواهی، به همین شکل صحبت کن و نصیحت کن که هیچ اتهامی متوجه تو نیست. من خدمت کردم و به سر جای خود برگشتم، و امیدوارم خداوند بزرگ مرا به خاطر این سخنان پاداش دهد. نمی‌دانم آیا این سخنان برای من خوشایند بوده یا نه، اما بار دیگری از دوش خود برداشتم. من که بو الفضل هستم، گفتم: عمر خداوند دراز باد، تو به آنچه که بر عهده‌ات بود عمل کردی و حق نعمت و قدرت را ادا نمودی، و دوباره به سمت خود برگشتم.

خوانش ها

بخش ۱۸ - سخن بونصر با امیر به خوانش سعید شریفی