گنجور

بخش ۱۹ - فرستادن حاکم مطوعی به رسولی

[اقدام وزیر در مصالحه با ترکمانان‌]

و چون دیگر روز بود، مجلسی کردند و از هر گونه سخن رفت و رای زدند، آن سخنان که خصمان گفته بودند و کاری که کرده بودند یاد آورده‌ . بدان قرار گرفت که وزیر رسولی فرستد و نصیحت کند تا بپراگنند و رسولان در میان آیند و بقاعده اوّل بازشوند تا کار بصلاح بازآید و جنگ و مکاشفت برخیزد. چون بازگشتند از پیش امیر، وزیر حاکم بو نصر مطّوّعی‌ زوزنی را بخواند- و او مردی جلد و سخنگوی بود و روزگار دراز خدمت محمد عرابی‌ سالاری بدان محتشمی کرده و رسوم کارها بدانسته و پس از وی این پادشاه او را بشناخته بکفایت و کاردانی و شغل عرب‌ و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده‌ - و این سخن با وی باز راند و مثالها بداد و گفت «البتّه نباید گفت که سلطان ازین آگاهی دارد، امّا چون من وزیرم و مصالح کار مسلمانان و دوست و دشمن را اندیشه باید داشت، ناچار در چنین کارها سخن گویم تا شمشیرها در نیام شود و خونهای ناحق ریخته نیاید و رعیّت ایمن گردد. و شما چندین رنج می‌بینید و زده و کوفته و کشته میشوید و این پادشاهی است بس محتشم، او را خصم خویش کرده‌اید، فردا از دنبال شما بازنخواهد ایستاد تا برنیندازد. اگر چه شما را درین بیابان وقت از وقت‌ کاری میرود، آن را عاقبتی نتواند بود. اگر سر بر خط آرید و فرمان میکنید من در حضرت این پادشاه درین باب شفاعت کنم و بازنمایم که ایشان هم این جنگ و جدال و مشقت و پریشانی از بیم جان خویش و زن و بچه خویش میکنند که در جهان جایی ندارند که آنجا متوطّن‌ شوند، اگر رحمت و عاطفت پادشاهانه ایشان را دریابد و چراخوری و ولایتی بدیشان ارزانی داشته آید، بندگی نمایند و بندگان خداوند ازین تاختها و جنگها برآسایند. و چنان سازم که موضعی ایشان را معیّن شود تا آنجا ساکن گردند و آسوده و مرفّه‌ روزگار گذرانند.» ازین و مانند این سخنان خرد و بزرگ و گرم و سرد باز گفت‌ و بسیار تنبیه و انذار و عظات‌ نمود و او را گسیل کرد.

حاکم مطّوّعی نزدیک آن نوخاستگان‌ رفت و پیغام خواجه بزرگ مشبع‌ باز راند و آنچه بمصالح ایشان بازگشت بازنمود و سوگندان خورد که سلطان اعظم ناصر الدّین ازین حال هیچ خبر ندارد امّا وزیر از جهت صلاح کار شما و دیگر مسلمانان مرا فرستاده است. ایشان او را تبجیل‌ کردند و بجایی فرود آوردند و نزلهای‌ گران فرستادند. بعد از آن جمله سران یکجا شدند و درین باب رای زدند که جواب وزیر بر چه جمله باز فرستیم. از هر نوع سخن گفتند و اندیشیدند، آخر رایها بر آن قرار گرفت که این کار را برین جمله که وزیر مصلحت دیده است بپردازند، که پادشاهی است بزرگ و لشکر و خزائن و ولایت بی‌اندازه دارد. اگر چه چند کارها ما را برآمد و چند لشکر او را بشکستیم و ولایت بگرفتیم، درین یک تاختن که بنفس خویش کرد، نکایتی قوی‌ بما رسید و اگر همچنان بر فور در عقب ما بیامدی، یکی از ما و زنان و بچگان ما باز نرستی. امّا دولتی‌ بود ما را که بر جای فرود آمدند و در دنبال ما نیامدند.

و مصلحت همین باشد که وزیر گفته است. چون برین قرار دادند، دیگر روز حاکم مطّوّعی را بخواندند و بندگی نمودند و مراعات کردند و گفتند: «حال همه برین جمله است که خواجه بزرگ بازدیده است‌، اکنون مهتری و بزرگی میباید کرد و در باب ما عنایت ارزانی داشت و شفاعت کرد تا آزار دل سلطان معظّم برگرفته آید و ما را ولایتی و بیابانی و چراخوری فرموده‌، تا آنجا ساکن شویم و در دولت‌ این سلطان بباشیم و روی بخدمت آریم و مردمان خراسان از خسارت و تاراج و تاختن فارغ آیند.» و معتمدان خود با حاکم مطّوّعی نامزد کردند و هم برین جمله پیغامی مطوّل‌ دادند و مطّوّعی را حقی نیکو گزاردند و با رسول خود بهم بازگردانیدند.

و چون ایشان بلشکرگاه رسیدند، حاکم پیشتر بیامد و در خدمت خواجه بزرگ پیوست‌ و حالها بتمام شرح داد و گفت «این طایفه اگر چه حالی پیغامها برین جمله دادند و رضا طلبی میکنند امّا بهیچ حال ازیشان راستی نیاید و نخوت پادشاهی که در سر ایشان شده است زود بیرون نشود، و لکن حالی‌ تسکین خواهد بود و ایشان نخواهند آرامید. آنچه معلوم شد بر رای خواجه بزرگ بازنمود تا آنچه مصلحت‌ باشد آنرا بامضا رساند .» چون وزیر برین احوال واقف گشت بفرمود تا رسول نوخاستگان را خواندند و پیش آوردند و احماد کرد، و رسول خدمتی بواجب کرد و بندگی نمود و فرمان بازراند . و او را بازگردانیدند و در رسول خانه‌ فرود آوردند و نزل بسیار دادند. و وزیر در خدمت‌ سلطان رفت و خالی کردند و خواجه بو نصر بود و آنچه احوال بشنیده بود از مطّوّعی و پیغامی که رسول آورده بود بازراند و همه معلوم رای عالی گشت، فرمود که اگر چه این کار روی بعجز دارد، چون خواجه بزرگ مصلحت بیند و صلاح وقت این است، برگزارد، چنانکه واجب کند.

بخش ۱۸ - سخن بونصر با امیر: [باز آمدن ترکمانان بجنگ‌]بخش ۲۰ - نزول امیر به هرات: وزیر بازگشت و دیگر روز رسول را بخواند و خواجه بو نصر مشکان در خدمت وزیر بنشست و آنچه گفتنی بود بگفتند و پرداختنی‌ بود بپرداختند برین جمله که وزیر گفت که در باب شما شفاعت کردم و پادشاه را بر آن آوردم که شما درین ولایت که هستید بباشید و ما بازگردیم و به هری رویم، و نسا و باورد و فراوه و این بیابانها و حدها شمایان‌ را مسلّم فرمود بشرطی که با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرّض نرسانید و مصادره‌ و مواضعت‌ نکنید درین سه جای که هستید، برخیزید و بدین ولایتها که نامزد شما شد بروید تا ما بازگردیم و به هری‌ رویم و شما آنجا رسولان باردوی‌ فرستید و شرط خدمت‌ بجای آرید تا کاری سخته‌ پیش گیریم و قراری دهیم که از آن رجوع نباشد، چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند و ازین گریختن و تاختن و جنگ و جدال و شورش بازرهید.» برین جمله پیغامها بداد و رسول نوخاستگان را حقّی بگزاردند از تشریف‌ وصلت بسزا، و خشنود بازگردانیدند. و حاکم مطّوّعی را هم بدین مهم نامزد کردند، با رسول یکجا برفت و بنوخاستگان رسید، و رسول ایشان بسیار شکر و دعا گفت‌ و با او خالی کردند. و حاکم مطّوّعی نیز پیغام وزیر بگفت. ایشان خدمت کردند و او را نیکویی گفتند، و حالی تسکین پیدا آمد. اگر چه ایشان هرگز نیارامیدند که نخوت‌ پادشاهی و حلّ و عقد و امر و نهی و ولایت گرفتن در سرایشان شده بود، مجاملتی‌ در میان آوردند و حاکم مطّوّعی را خدمتی کردند با معذرتی بی- اندازه و گفتند که «ما بفرمان وزیر مطاوعت‌ نمودیم، اما میباید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری‌ و مکری نرود تا بیارامیم و بضرورت دیگر بار مکاشفتی پیدا نگردد و اینچه گفتند و فرمودند از آن رجوع ننمایند و بر آن بروند تا رعایا و لشکرها از هر دو طرف آسوده گردند و خونهای ناحق ریخته نیاید.» هم برین قرار از آنجا که بودند منزل کردند و برین که ایشان را ولایت مسمّی‌ شده بود برفتند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

[اقدام وزیر در مصالحه با ترکمانان‌]
هوش مصنوعی: اقدام وزیر برای توافق و سازش با ترکمانان صورت گرفته است.
و چون دیگر روز بود، مجلسی کردند و از هر گونه سخن رفت و رای زدند، آن سخنان که خصمان گفته بودند و کاری که کرده بودند یاد آورده‌ . بدان قرار گرفت که وزیر رسولی فرستد و نصیحت کند تا بپراگنند و رسولان در میان آیند و بقاعده اوّل بازشوند تا کار بصلاح بازآید و جنگ و مکاشفت برخیزد. چون بازگشتند از پیش امیر، وزیر حاکم بو نصر مطّوّعی‌ زوزنی را بخواند- و او مردی جلد و سخنگوی بود و روزگار دراز خدمت محمد عرابی‌ سالاری بدان محتشمی کرده و رسوم کارها بدانسته و پس از وی این پادشاه او را بشناخته بکفایت و کاردانی و شغل عرب‌ و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده‌ - و این سخن با وی باز راند و مثالها بداد و گفت «البتّه نباید گفت که سلطان ازین آگاهی دارد، امّا چون من وزیرم و مصالح کار مسلمانان و دوست و دشمن را اندیشه باید داشت، ناچار در چنین کارها سخن گویم تا شمشیرها در نیام شود و خونهای ناحق ریخته نیاید و رعیّت ایمن گردد. و شما چندین رنج می‌بینید و زده و کوفته و کشته میشوید و این پادشاهی است بس محتشم، او را خصم خویش کرده‌اید، فردا از دنبال شما بازنخواهد ایستاد تا برنیندازد. اگر چه شما را درین بیابان وقت از وقت‌ کاری میرود، آن را عاقبتی نتواند بود. اگر سر بر خط آرید و فرمان میکنید من در حضرت این پادشاه درین باب شفاعت کنم و بازنمایم که ایشان هم این جنگ و جدال و مشقت و پریشانی از بیم جان خویش و زن و بچه خویش میکنند که در جهان جایی ندارند که آنجا متوطّن‌ شوند، اگر رحمت و عاطفت پادشاهانه ایشان را دریابد و چراخوری و ولایتی بدیشان ارزانی داشته آید، بندگی نمایند و بندگان خداوند ازین تاختها و جنگها برآسایند. و چنان سازم که موضعی ایشان را معیّن شود تا آنجا ساکن گردند و آسوده و مرفّه‌ روزگار گذرانند.» ازین و مانند این سخنان خرد و بزرگ و گرم و سرد باز گفت‌ و بسیار تنبیه و انذار و عظات‌ نمود و او را گسیل کرد.
هوش مصنوعی: در روز بعد، جمعی تشکیل دادند و درباره موضوعات مختلف بحث کردند و صحبت‌هایی را که دشمنان گفته بودند و اقداماتی که انجام داده بودند، مرور کردند. تصمیم بر این شد که وزیر، پیامبری برای نصیحت بفرستد تا مردم پراکنده شوند و پیامبران در میان مردم بیایند و به وضعیت اولیه بازگردند تا اوضاع بهبود یابد و جنگ و نزاع متوقف شود. وزیر، حاکم بو نصر مطوّعی زوزنی را فراخواند. او مردی خودآگاه و صحبت‌کننده‌ای ماهر بود و سال‌ها خدمت محمد عرابی را انجام داده بود و تجربه‌های زیادی از کارها داشت. وزیر با او گفتگو کرده و مثال‌هایی مطرح کرد و گفت: «حتماً نباید گفت که سلطان از این موضوع آگاه است، اما به عنوان وزیر، لازم است که به مصالح مسلمانان و دوستی و دشمنی آنها فکر کنم. بنابراین، باید در چنین مسائلی سخن بگویم تا شمشیرها خاموش بماند و خون‌های بی‌گناه ریخته نشود و مردم در امان باشند. شما در حال تحمل زحمات زیاد و آسیب دیدن و کشته شدن هستید و این پادشاهی بزرگ است که خود را در برابر شما قرار داده‌اید. فردا او به دنبال شما نخواهد ماند و برای شما مشکلات بیشتری ایجاد خواهد کرد. اگرچه شما در این بیابان در حال تلاش هستید، اما این وضعیت پایانی نخواهد داشت. اگر شما به من وکالت دهید، من در حضور این پادشاه شفاعت می‌کنم و نشان می‌دهم که آنها این جنگ و سختی‌ها را به خاطر ترس از جان و خانواده‌شان تحمل می‌کنند و جایی برای زندگی ندارند. اگر پادشاه رحمت و محبت خود را به آنها نشان دهد و مکانی برای سکونت به آن‌ها عطا کند، آنها حاضر خواهند بود که سربازان او شوند و از جنگ‌ها و درگیری‌ها رهایی یابند. من می‌توانم کاری کنم که محلی برای استقرار آنها مشخص شود تا در آنجا راحت و آسوده زندگی کنند.» او این سخنان و دیگر نصایح را بیان کرده و به او مأموریت داد.
حاکم مطّوّعی نزدیک آن نوخاستگان‌ رفت و پیغام خواجه بزرگ مشبع‌ باز راند و آنچه بمصالح ایشان بازگشت بازنمود و سوگندان خورد که سلطان اعظم ناصر الدّین ازین حال هیچ خبر ندارد امّا وزیر از جهت صلاح کار شما و دیگر مسلمانان مرا فرستاده است. ایشان او را تبجیل‌ کردند و بجایی فرود آوردند و نزلهای‌ گران فرستادند. بعد از آن جمله سران یکجا شدند و درین باب رای زدند که جواب وزیر بر چه جمله باز فرستیم. از هر نوع سخن گفتند و اندیشیدند، آخر رایها بر آن قرار گرفت که این کار را برین جمله که وزیر مصلحت دیده است بپردازند، که پادشاهی است بزرگ و لشکر و خزائن و ولایت بی‌اندازه دارد. اگر چه چند کارها ما را برآمد و چند لشکر او را بشکستیم و ولایت بگرفتیم، درین یک تاختن که بنفس خویش کرد، نکایتی قوی‌ بما رسید و اگر همچنان بر فور در عقب ما بیامدی، یکی از ما و زنان و بچگان ما باز نرستی. امّا دولتی‌ بود ما را که بر جای فرود آمدند و در دنبال ما نیامدند.
هوش مصنوعی: حاکم مطوّعی به نزد نوخاستگان رفت و پیغام خواجه بزرگ مشبع را به آنها رساند و آنچه به نفع ایشان بود را اعلام کرد. او قسم خورد که سلطان اعظم ناصر الدین از این وضعیت اطلاعی ندارد، اما وزیر برای مصلحت کار آنها و دیگر مسلمانان او را فرستاده است. آن‌ها از او استقبال کردند و او را به محل مناسبی بردند و هدایا و نذورات فراوانی برای او فرستادند. پس از آن، تمامی سران جمع شدند و در مورد اینکه چگونه پاسخ وزیر را بدهند، بحث کردند. آنها انواع سخنان را مطرح کردند و فکر کردند، تا اینکه در نهایت به این نتیجه رسیدند که باید طبق جمله‌ای که وزیر مصلحت دیده است عمل کنند، زیرا او پادشاهی بزرگ با لشکری قوی و خزائن و ولایت‌های بی‌اندازه دارد. هرچند که ما چندین بار به پیروزی‌هایی دست یافته‌ایم و لشکر او را شکست داده‌ایم و ولایت‌هایی را تصرف کرده‌ایم، اما در این یک بار که خود را به میدان آورد، ضربه‌ای جدی به ما زد و اگر او به سرعت به دنبال ما می‌آمد، ممکن بود یکی از ما یا زنان و فرزندان ما باقی نماندند. اما خوشبختانه دولتی به ما کمک کرد که در آنجا پناه بگیریم و آنها دنبالمان نیامدند.
و مصلحت همین باشد که وزیر گفته است. چون برین قرار دادند، دیگر روز حاکم مطّوّعی را بخواندند و بندگی نمودند و مراعات کردند و گفتند: «حال همه برین جمله است که خواجه بزرگ بازدیده است‌، اکنون مهتری و بزرگی میباید کرد و در باب ما عنایت ارزانی داشت و شفاعت کرد تا آزار دل سلطان معظّم برگرفته آید و ما را ولایتی و بیابانی و چراخوری فرموده‌، تا آنجا ساکن شویم و در دولت‌ این سلطان بباشیم و روی بخدمت آریم و مردمان خراسان از خسارت و تاراج و تاختن فارغ آیند.» و معتمدان خود با حاکم مطّوّعی نامزد کردند و هم برین جمله پیغامی مطوّل‌ دادند و مطّوّعی را حقی نیکو گزاردند و با رسول خود بهم بازگردانیدند.
هوش مصنوعی: مصلحت همان‌طور که وزیر گفته است، همین است. بعد از اینکه توافق کردند، در روز بعد حاکم مطوّعی را فراخواندند و احترام کردند و گفتند: «حال همه به همین ترتیب است که خواجه بزرگ به ما توجه داشته است. اکنون باید مقام و بزرگی به دست آوریم و در مورد ما توجه فرمایید و شفاعت کنید تا آزار دل سلطان بزرگ برطرف شود و ما را به ولایتی و بیابانی بفرستید تا در آنجا سکونت کنیم و در دولت این سلطان بمانیم و به خدمت بپردازیم و مردم خراسان را از خسارت و تاراج و هجوم رها سازید.» همچنین مشاوران خود با حاکم مطوّعی تماس گرفتند و همین مضمون را در پیغامی طولانی برای او فرستادند و برای مطوّعی حقی نیکو قرار دادند و با رسول خود به او بازگردانیدند.
و چون ایشان بلشکرگاه رسیدند، حاکم پیشتر بیامد و در خدمت خواجه بزرگ پیوست‌ و حالها بتمام شرح داد و گفت «این طایفه اگر چه حالی پیغامها برین جمله دادند و رضا طلبی میکنند امّا بهیچ حال ازیشان راستی نیاید و نخوت پادشاهی که در سر ایشان شده است زود بیرون نشود، و لکن حالی‌ تسکین خواهد بود و ایشان نخواهند آرامید. آنچه معلوم شد بر رای خواجه بزرگ بازنمود تا آنچه مصلحت‌ باشد آنرا بامضا رساند .» چون وزیر برین احوال واقف گشت بفرمود تا رسول نوخاستگان را خواندند و پیش آوردند و احماد کرد، و رسول خدمتی بواجب کرد و بندگی نمود و فرمان بازراند . و او را بازگردانیدند و در رسول خانه‌ فرود آوردند و نزل بسیار دادند. و وزیر در خدمت‌ سلطان رفت و خالی کردند و خواجه بو نصر بود و آنچه احوال بشنیده بود از مطّوّعی و پیغامی که رسول آورده بود بازراند و همه معلوم رای عالی گشت، فرمود که اگر چه این کار روی بعجز دارد، چون خواجه بزرگ مصلحت بیند و صلاح وقت این است، برگزارد، چنانکه واجب کند.
هوش مصنوعی: وقتی آن‌ها به محل حضور سربازان رسیدند، حاکم پیش از آن‌ها آمد و به خدمت خواجه بزرگ رفت و همه چیز را به طور کامل توضیح داد. او گفت: «اگرچه این گروه پیغام‌های مختلفی داده و درخواست صلح کرده‌اند، اما هیچ‌گاه نمی‌توان به آن‌ها اعتماد کرد. غرور پادشاهی که در سر آن‌ها وجود دارد به آسانی از بین نخواهد رفت، اما اکنون ممکن است آرامشی موقت حاصل شود و آن‌ها نخواهند آسود.» او آنچه را که معلوم بود برای خواجه بزرگ مطرح کرد تا درباره اقدام مناسب تصمیم‌گیری کند. وقتی وزیر از این وضعیت مطلع شد، دستور داد تا نمایندگان تازه‌وارد را نزد خود احضار کنند و آن‌ها را به حضور آورد. نماینده اظهار ادب و فرمانبرداری کرد و وزیر نیز او را به منزل رسولان فرستاد و به آن‌ها احترام زیادی گذاشت. وزیر سپس به خدمت سلطان رفت و با خواجه بو نصر درباره همه مسائلی که شنیده بود و همچنین پیغامی که نماینده آورده بود، صحبت کرد. پس از آنکه همه چیز روشن شد، تصمیم گرفتند که اگرچه این کار ممکن است دشوار باشد، اما اگر خواجه بزرگ مصلحتی ببیند و صلاح زمان در این باشد، باید اقدام مناسب را انجام دهد.

خوانش ها

بخش ۱۹ - فرستادن حاکم مطوعی به رسولی به خوانش سعید شریفی