گنجور

بخش ۱۷ - بازگشت هزیمتیان و تاختن دوباره

و دیگر روز سوم شوّال سلطان برنشست و بتعبیه براند سخت شادکام و بدو منزل سرخس رسید و روز پنجشنبه پنجم شوّال در پس جوی آبی‌ برسان دریایی‌ فرود آمدند. و طلیعه خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند امّا روی بنمودند و بازگشتند. و شهر سرخس را خراب و یباب‌ دیده آمد بدان خرّمی و آبادانی که آن را دیده بودیم. و امیر اندیشه‌مند شد که طلیعه خصمان را اینجا دیده آمد و با اعیان گفت:

«ازین شوختر مردم تواند بود؟ که [از] آن مالش که ایشان را رسیده است اندیشه ما چنان بود که ایشان تا کنار جیحون و کوه بلخان‌ عنان بازنکشند .» گفتند: «هزیمت پادشاهان و ملوک چنین باشد، که خانیان از پیش سلطان ماضی‌ هزیمت شدند، نیز یکی را از آن قوم کس ندید. و این قوم مشتی خوارج‌اند، اگر خواهند که بازآیند، زیادت از آن بینند که دیدند.» و نماز دیگر خبر رسید که خصمان بدو فرسنگی بازآمدند و حشر آوردند و آب این جوی می‌بگردانند و باز جنگ خواهند کرد. و امیر سخت تنگدل شد.

و شب را جاسوسان و قاصدان رسیدند و ملطّفه‌های منهیان‌ آوردند و نبشته بودند که «این قوم بتدبیر بنشستند و گفتند صواب نیست پیش مصاف‌ این پادشاه رفتن، رسم خویش نگاه داریم. و ما را به بنه و ثقل‌ دل مشغول نه‌، چنین نیروئی‌ بما باز رسید، بمی‌پراگنیم‌ تا ضجر شود و اگر خواهد و اگر نه، بازگردد. و دی رفت و تموز درآمده است و ما مردمانی بیابانی‌ایم و سختی‌کش، بر گرما و سرما صبر توانیم کرد و وی و لشکرش نتوانند کرد و چند توانند بود درین رنج، بازگردند » پس استادم این ملطّفه‌ها بر امیر عرض کرد و امیر سخت نومید و متحیّر گشت. و دیگر روز پس از بار خالی کرد با وزیر و اعیان و این خبر بگفت و ملطّفه‌ها بر ایشان خوانده آمد، امیر گفت: تدبیر چیست؟ گفتند: هر چه خداوند فرماید میکنیم. و خداوند چه اندیشیده است؟ گفت: آن اندیشیده‌ام که اینجا بمانم و آلت بیابان راست کنم و جنگی دیگر بمصاف پیش گیرم‌ و چون بهزیمت شدند تا کران آب از دم ایشان باز نگردم. وزیر گفت: «اندیشه‌یی به ازین باید کرد، وقت بد است و خطر کردن محال‌ است.» ایشان این سخن میگفتند که آب از جوی باز ایستاد و با امیر بگفتند، و وقت چاشتگاه بود، و طلیعه ما در تاخت‌ که خصمان آمدند بر چهار جانب از لشکرگاه- و چنان تنگ و بر هم‌ زده بودند خیمه‌ها که از مواضع میمنه و میسره و قلب اندک مایه مسافت بود، چنانکه بهیچ روزگار من برین جمله ندیدم- امیر روی بدین اعیان کرد و گفت:

بسم اللّه‌، برخیزید تا ما بر نشینیم‌ . گفتند: خداوند بر جای خود بباشد که مقدّمان ایشان که میگویند نیامده‌اند، ما بندگان برویم و آنچه واجب است بکنیم و اگر بمددی حاجت آید، بگوییم. و بازگشتند و ساخته بر وی مخالفان شدند . و وزیر و استادم زمانی بنشستند و دل امیر خوش کردند و تدبیر گسیل کردن نامه‌ها و مبشّران در وقف داشتند تا باز چه پیدا آید. و بازگشتند.

و آب روان از ما دور ماند و افتادیم‌ بآب چاهها- و بسیار چاه بود اینجا که ما بودیم باندک مسافت شهر سرخس- و آنچه یخ باقی بود مانده‌، که‌ نتوانستند آورد از تاختن و سخت گرفتن خصمان. و تا نماز دیگر جنگی سخت بود و بسیار مردم خسته‌ و کشته شد از هر دو جانب. و بازگشتند قوم ما سخت غمگین. و چیرگی بیشتر مخالفان را بود، و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شد و گفتی از تاب می‌بشوند . و منهیان پوشیده که بر لشکر بودند این اخبار بامیر رسانیدند و اعیان و مقدّمان نیز پوشیده نزدیک وزیر پیغام فرستادند بر زبان معتمدان خویش و بنالیدند از کاهلی لشکریان که کار نمیکنند و از تنگی علف و بینوایی می‌بنالند و میگویند که «عارض ما را بکشته است از بس توفیر که کرده است» و ما می‌بترسیم‌ که اینجا خللی بزرگ افتد، چون لشکر در گفت و گوی آمد و مخالفان چیره شوند، نباید که کار بجایی رسد . وزیر نماز شام برنشست و بیامد و خلوتی خواست و تا نماز خفتن بماند و این حالها با امیر بگفت و بازگشت، و با استادم بهم در راه با یکدیگر ازین سخن میگفتند، و بخیمه‌ها بازشدند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و دیگر روز سوم شوّال سلطان برنشست و بتعبیه براند سخت شادکام و بدو منزل سرخس رسید و روز پنجشنبه پنجم شوّال در پس جوی آبی‌ برسان دریایی‌ فرود آمدند. و طلیعه خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند امّا روی بنمودند و بازگشتند. و شهر سرخس را خراب و یباب‌ دیده آمد بدان خرّمی و آبادانی که آن را دیده بودیم. و امیر اندیشه‌مند شد که طلیعه خصمان را اینجا دیده آمد و با اعیان گفت:
هوش مصنوعی: در روز سوم ماه شوّال، سلطان به تخت نشست و بسیار خرسند بود. او به سمت سرخس حرکت کرد و در روز پنجشنبه پنجم شوّال، در کنار جوی آبی به دریای نشان فرود آمدند. در آنجا دشمنان خود را مشاهده کردند، اما جنگی انجام ندادند و فقط ظاهر شدند و دوباره بازگشتند. شهر سرخس را به وضوح خراب و ویران دیدیم، در حالی که قبلاً آن را آباد و سرسبز دیده بودیم. امیر نیز اندیشه‌مند شد که دشمنان را در اینجا مشاهده کرده و با شخصیت‌های مهم صحبت کرد.
«ازین شوختر مردم تواند بود؟ که [از] آن مالش که ایشان را رسیده است اندیشه ما چنان بود که ایشان تا کنار جیحون و کوه بلخان‌ عنان بازنکشند .» گفتند: «هزیمت پادشاهان و ملوک چنین باشد، که خانیان از پیش سلطان ماضی‌ هزیمت شدند، نیز یکی را از آن قوم کس ندید. و این قوم مشتی خوارج‌اند، اگر خواهند که بازآیند، زیادت از آن بینند که دیدند.» و نماز دیگر خبر رسید که خصمان بدو فرسنگی بازآمدند و حشر آوردند و آب این جوی می‌بگردانند و باز جنگ خواهند کرد. و امیر سخت تنگدل شد.
هوش مصنوعی: آیا می‌تواند مردم شوخ‌طبع‌تر از این باشند؟ که به مال و ثروتی که به آنها رسیده است، چنان فکر می‌کنند که انگار تا کنار جیحون و کوه بلخان دست از خواسته‌های خود برنمی‌دارند. گفتند: «این گونه شکست پادشاهان و ملوک است که سرداران از پیش سلطان قبلی فرار کردند و از آن قوم هیچ کس دیده نشد. این افراد گروهی از خوارج هستند و اگر بخواهند بازگردند، بیشتر از آنچه که قبلاً دیده‌اند، خواهند دید.» و سپس خبری رسید که دشمنان به فاصله دو فرسخی بازگشته‌اند و جمع شده‌اند و آب این جوی را به گردش در می‌آورند و دوباره قصد جنگ دارند. امیر بسیار نگران و دل‌مشغول شد.
و شب را جاسوسان و قاصدان رسیدند و ملطّفه‌های منهیان‌ آوردند و نبشته بودند که «این قوم بتدبیر بنشستند و گفتند صواب نیست پیش مصاف‌ این پادشاه رفتن، رسم خویش نگاه داریم. و ما را به بنه و ثقل‌ دل مشغول نه‌، چنین نیروئی‌ بما باز رسید، بمی‌پراگنیم‌ تا ضجر شود و اگر خواهد و اگر نه، بازگردد. و دی رفت و تموز درآمده است و ما مردمانی بیابانی‌ایم و سختی‌کش، بر گرما و سرما صبر توانیم کرد و وی و لشکرش نتوانند کرد و چند توانند بود درین رنج، بازگردند » پس استادم این ملطّفه‌ها بر امیر عرض کرد و امیر سخت نومید و متحیّر گشت. و دیگر روز پس از بار خالی کرد با وزیر و اعیان و این خبر بگفت و ملطّفه‌ها بر ایشان خوانده آمد، امیر گفت: تدبیر چیست؟ گفتند: هر چه خداوند فرماید میکنیم. و خداوند چه اندیشیده است؟ گفت: آن اندیشیده‌ام که اینجا بمانم و آلت بیابان راست کنم و جنگی دیگر بمصاف پیش گیرم‌ و چون بهزیمت شدند تا کران آب از دم ایشان باز نگردم. وزیر گفت: «اندیشه‌یی به ازین باید کرد، وقت بد است و خطر کردن محال‌ است.» ایشان این سخن میگفتند که آب از جوی باز ایستاد و با امیر بگفتند، و وقت چاشتگاه بود، و طلیعه ما در تاخت‌ که خصمان آمدند بر چهار جانب از لشکرگاه- و چنان تنگ و بر هم‌ زده بودند خیمه‌ها که از مواضع میمنه و میسره و قلب اندک مایه مسافت بود، چنانکه بهیچ روزگار من برین جمله ندیدم- امیر روی بدین اعیان کرد و گفت:
هوش مصنوعی: در شب، جاسوسان و پیام‌رسانان رسیدند و نامه‌هایی آوردند که در آن نوشته شده بود: «این گروه در حال بررسی هستند و گفتند که پیشروی به سوی این پادشاه درست نیست و بهتر است به روال خود ادامه دهیم. بیایید تا اوضاع را بررسی کنیم و اگر شرایط مناسب بود، به جنگ برویم. ما در بیابان زندگی می‌کنیم و توانایی تحمل گرما و سرما را داریم، اما او و لشکرش نمی‌توانند. چقدر می‌توانند در این شرایط دوام بیاورند تا مجبور به بازگشت شوند؟» پس، سرپرست این نامه‌ها را به امیر گزارش داد و امیر به شدت نگران و متحیر شد. روز بعد، پس از جمع‌آوری مشاوره با وزیر و دیگر بزرگان، این موضوع را مطرح کردند و نامه‌ها را برایشان خواندند. امیر پرسید: «چه تدبیری باید اتخاذ کرد؟» پاسخ دادند: «ما هرچه خداوند بخواهد انجام می‌دهیم.» امیر ادامه داد: «و خداوند چه نظری دارد؟» گفتند: «نظرم این است که همین‌جا بمانیم و آماده جنگ شویم و حتی اگر دشمنان شکست خوردند، تا زمانی که از مرز آب دور نشوند، بازنخواهیم گشت.» وزیر گفت: «باید تدبیری بهتر از این اندیشید، شرایط مناسب نیست و ریسک کردن عاقلانه نیست.» در این حین، آب از جوی خشک شد و این خبر به امیر رسید. زمانی که صبحگاه فرارسید و دشمنان از چهار سمت به لشکرگاه حمله کردند، خیمه‌ها به شدت در هم فشرده بودند و هیچ‌گاه چنین وضعیتی را ندیده بودم. امیر به بزرگان نگریست و گفت:
بسم اللّه‌، برخیزید تا ما بر نشینیم‌ . گفتند: خداوند بر جای خود بباشد که مقدّمان ایشان که میگویند نیامده‌اند، ما بندگان برویم و آنچه واجب است بکنیم و اگر بمددی حاجت آید، بگوییم. و بازگشتند و ساخته بر وی مخالفان شدند . و وزیر و استادم زمانی بنشستند و دل امیر خوش کردند و تدبیر گسیل کردن نامه‌ها و مبشّران در وقف داشتند تا باز چه پیدا آید. و بازگشتند.
هوش مصنوعی: به نام خدا، برخیزید تا ما بنشینیم. گفتند: خداوند در جای خود باقی باشد، زیرا پیشوایانی که می‌گویند نیامده‌اند، ما بایستی برویم و وظایف خود را انجام دهیم و اگر به کمک نیاز داشته باشیم، اعلام خواهیم کرد. سپس برگشتند و مخالفان جمع شدند. وزیر و استاد مدتی نشسته و دل امیر را شاد کردند و تدبیر ارسال نامه‌ها و مژده‌دهندگان را در نظر داشتند تا ببینند چه پیش می‌آید. سپس دوباره برگشتند.
و آب روان از ما دور ماند و افتادیم‌ بآب چاهها- و بسیار چاه بود اینجا که ما بودیم باندک مسافت شهر سرخس- و آنچه یخ باقی بود مانده‌، که‌ نتوانستند آورد از تاختن و سخت گرفتن خصمان. و تا نماز دیگر جنگی سخت بود و بسیار مردم خسته‌ و کشته شد از هر دو جانب. و بازگشتند قوم ما سخت غمگین. و چیرگی بیشتر مخالفان را بود، و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شد و گفتی از تاب می‌بشوند . و منهیان پوشیده که بر لشکر بودند این اخبار بامیر رسانیدند و اعیان و مقدّمان نیز پوشیده نزدیک وزیر پیغام فرستادند بر زبان معتمدان خویش و بنالیدند از کاهلی لشکریان که کار نمیکنند و از تنگی علف و بینوایی می‌بنالند و میگویند که «عارض ما را بکشته است از بس توفیر که کرده است» و ما می‌بترسیم‌ که اینجا خللی بزرگ افتد، چون لشکر در گفت و گوی آمد و مخالفان چیره شوند، نباید که کار بجایی رسد . وزیر نماز شام برنشست و بیامد و خلوتی خواست و تا نماز خفتن بماند و این حالها با امیر بگفت و بازگشت، و با استادم بهم در راه با یکدیگر ازین سخن میگفتند، و بخیمه‌ها بازشدند.
هوش مصنوعی: آب خوش از ما دور ماند و به چاه‌ها افتادیم. در آنجا چاه‌های زیادی وجود داشت و فاصله‌مان تا شهر سرخس هم زیاد نبود. هرچه یخ باقی مانده بود، نتوانستند به دلیل حملات و فشار دشمنان به دست بیاورند. تا زمان نماز دیگر، جنگی سخت ادامه داشت و بسیاری از مردم از هر دو طرف خسته و کشته شدند. قوم ما با اندوه بسیار بازگشتند. دشمنان برتری بیشتری داشتند و لشکر ما از ضعف و ناتوانی رنج می‌برد. گویی لشکر از شدت خستگی در حال فروپاشی بود. فرماندهان مستنجدی که در لشکر بودند، این اخبار را به فرمانده رساندند و کسانی که مقام‌های مهم‌تری داشتند نیز با پیغامی به وزیر رساندند و از بی‌توجهی لشکریان و کمبود علف و وضعیت نابسامان شکایت کردند. آن‌ها نگران بودند که اگر لشکر به گفتگو بیفتد و دشمنان برتری بگیرند، اوضاع به‌خصوص بد شود. وزیر در زمان نماز شام به خلوت رفت و تا هنگام نماز خواب در آنجا ماند و این وضعیت را با فرمانده درمیان گذاشت. سپس برمی‌گشت و در راه با استادش درباره این موضوع صحبت کردند و چادرها باز شدند.

خوانش ها

بخش ۱۷ - بازگشت هزیمتیان و تاختن دوباره به خوانش سعید شریفی