گنجور

بخش ۹ - هدیهٔ سوری معتز

روز شنبه شانزدهم شعبان امیر، رضی اللّه عنه، بشکار پره‌ رفت. و پیش بیک هفته کسان رفته بودند فراز آوردن حشر را از بهر نخجیر راندن، و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده؛ و شکاری سخت نیکو برفت. و امیر بباغ محمودی بازآمد دو روز مانده از شعبان، و صاحب دیوان خراسان بوالفضل سوری معتزّ از نشابور در رسید و پیش آمد بخدمت و هزار دینار نشابوری نثار کرد و عقدی گوهر سخت گرانمایه پیش امیر نهاد. و امیر از باغ محمودی بکوشک کهن پدر بازآمد بشهر روز شنبه.

نخست روز ماه رمضان روزه گرفتند.

و سوم ماه رمضان هدیه‌ها که صاحب دیوان خراسان ساخته بود پیش آوردند پانصد حمل‌، هدیه‌ها که‌ حسنک را دیده بودم که بر آن جمله آورد امیر محمود را آن سال کز حج بازآمد وز نشابور ببلخ رسید. و چندان جامه و طرایف‌ و زرّینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عنّاب و مروارید و محفوری‌ و قالی‌ و کیش‌ و اصناف نعمت بود درین هدیه سوری که امیر و همه حاضران بتعجّب بماندند، که از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال‌ و گرگان و طبرستان نادرتر چیزها بدست آورده بود، و خوردنیها و شرابها درخور این. و آنچه زر نقد بود در کیسه‌های حریر سرخ و سبز، و سیم در کیسه‌های زرد دیداری‌ . و ز بومنصور مستوفی شنودم، و او آن ثقه‌ و امین بود که موی در کار او نتوانستی خزید و نفسی بزرگ و رایی روشن داشت، گفت: امیر فرمود تا در نهان هدیه‌ها را قیمت کردند، چهار بار هزار هزار درم آمد. امیر مرا که بومنصورم گفت: «نیک چاکری است این سوری، اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی، بسیار فایده حاصل شدی.» گفتم: «همچنان است»، و زهره نداشتم که گفتمی «از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده باشد بشریف و وضیع‌ تا چنین هدیه ساخته آمده است، و فردا روز پیدا آید که عاقبت این کار چگونه شود.»

و راست همچنان بود که بومنصور گفت، که سوری مردی متهّور و ظالم بود، چون دست او را گشاده کردند بر خراسان، اعیان و رؤسا را برکند و مالهای بی‌اندازه ستد و آسیب ستم او بضعفا رسید، وز آنچه ستد، از ده درم پنج سلطان را داد، و آن اعیان مستأصل‌ شدند و نامه‌ها نبشتند بماوراء النّهر و رسولان فرستادند و باعیان ترکان بنالیدند تا ایشان اغرا کردند ترکمانان را، و ضعفا نیز بایزد، عزّ ذکره، حال خویش برداشتند، و منهیان‌ را زهره نبود که حال سوری را براستی انها کردندی و امیر، رضی اللّه عنه، سخن کس بر وی نمی‌شنود و بدان هدیه‌های بافراط وی مینگریست تا خراسان بحقیقت در سر ظلم و درازدستی وی بشد. و چون آن شکست‌ روی داد، سوری با ما بغزنین آمد و بروزگار ملک مودودی‌ صاحبدیوانی‌ حضرت غزنین را پیش گرفت و خواست که همان دارات‌ خراسانی برود و بنرفت و دست وی کوتاه کردند. و آخر کار این مرد آن آمد که بر قلعه غزنین گذشته شد، چنانکه آورده آید بجای خویش. خدای، عزّ و جلّ، بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عدل و رحیم افتاده است، مگر سر بسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه‌ و نماز بود، و آثارهای خوش‌ وی را بطوس هست از آنجمله آنکه مشهد علیّ بن موسی الرّضا را، علیه السّلام، که بوبکر شهمرد کدخدای فائق‌ الخادم خاصّه‌ آبادان کرده بود، سوری در آن زیادتهای بسیار فرموده بود و مناره‌یی کرد ودیهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد؛ و بنشابور مصلّی را چنان کرد که بهیچ روزگار کس نکرده بود از امرا، و آن اثر بر جای است، و در میان محلّت بلقاباد و حیره‌ رودی است خرد و بوقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی، مثال داد تا با سنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد؛ و برین دو چیز وقفها کرد تا مدروس نشود. و برباط فراوه‌ و نسا نیز چیزهای با نام فرمود و بر جای است. و این همه هست، امّا اعتقاد من همه آنست که بسیار ازین برابر ستمی که بر ضعیفی کنند، نیستند. و سخت نیکو گفته است شاعر، شعر:

کسارقة الرّمان من کرم جارها
تعود به المرضی و تطمع فی الفضل‌

نان همسایگان دزدیدن و بهمسایگان دادن در شرط نیست‌ و بس مزدی نباشد.

و ندانم تا این نوخاستگان درین دنیا چه بینند که فراخیزند و مشتی حطام‌ گرد کنند وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند و آنگاه آنرا آسان فروگذارند و با حسرت بروند، ایزد، عزّ ذکره، بیداری کرامت کناد بمنّه و کرمه‌ .

و بو المظفر جمحی بآخر روزگار سوری بنشابور رفت بصاحب بریدی‌ بفرمان امیر مسعود، رضی اللّه عنه- و حال این فاضل درین تاریخ چند جای بیامده است و خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد او را سخت نیکو و گرامی داشتی- و مثال داد او را پوشیده تا انها کند بی‌محابا آنچه از سوری رود، و میکردی، و سوری در خون او شد، و نبشته‌های او آخر اثر کرد بر دل امیر؛ و فراخ‌تر سوی این وزیر نبشتی. وقتی بیتی چند فرستاده بود سوی وزیر، آن را دیدم و این دو سه بیت که از آن یاد داشتم نبشتم، و خواجه حیلت کرد تا امیر این بشنید، که سوی امیر نبشته بود و سخن کارگر آمد.

این است، شعر:

امیرا، بسویِ خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دستِ شومش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد
هر آن کار کانرا بسوری دهی‌
چو چوپان بدداغ‌ بازآورد

و آخر آن آمد که مخالفان بیامدند و خراسان بگرفتند، چنانکه بر اثر شرح کرده آید.

و ازین حدیث مرا حکایتی سخت نادر و بافایده یاد آمده است واجب داشتم نبشتن آن، که در جهان ماننده این که سوری کرد بسیار بوده است، تا خوانندگان را فایده حاصل شود، هر چند سخن دراز گردد.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز شنبه شانزدهم شعبان امیر، رضی اللّه عنه، بشکار پره‌ رفت. و پیش بیک هفته کسان رفته بودند فراز آوردن حشر را از بهر نخجیر راندن، و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده؛ و شکاری سخت نیکو برفت. و امیر بباغ محمودی بازآمد دو روز مانده از شعبان، و صاحب دیوان خراسان بوالفضل سوری معتزّ از نشابور در رسید و پیش آمد بخدمت و هزار دینار نشابوری نثار کرد و عقدی گوهر سخت گرانمایه پیش امیر نهاد. و امیر از باغ محمودی بکوشک کهن پدر بازآمد بشهر روز شنبه.
هوش مصنوعی: در روز شنبه شانزدهم شعبان، امیر به شکار رفت. یک هفته قبل از آن، عده‌ای برای آوردن شکار به منطقه رفته بودند و توانسته بودند شکارهای زیادی را بگیرند. شکار بسیار خوبی انجام شد. امیر دو روز پیش از پایان شعبان از باغ محمودی برگشت. در همین زمان، بوالفضل سوری، صاحب دیوان خراسان، از نشابور به خدمت امیر آمد و هزار دینار نشابوری برای او تقدیم کرد و همچنین یک گردنبند گرانبها به امیر تقدیم نمود. امیر از باغ محمودی به طرف کوشک قدیمی پدرش به شهر برگشت.
نخست روز ماه رمضان روزه گرفتند.
هوش مصنوعی: اولین روز از ماه رمضان روزه شروع شد.
و سوم ماه رمضان هدیه‌ها که صاحب دیوان خراسان ساخته بود پیش آوردند پانصد حمل‌، هدیه‌ها که‌ حسنک را دیده بودم که بر آن جمله آورد امیر محمود را آن سال کز حج بازآمد وز نشابور ببلخ رسید. و چندان جامه و طرایف‌ و زرّینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عنّاب و مروارید و محفوری‌ و قالی‌ و کیش‌ و اصناف نعمت بود درین هدیه سوری که امیر و همه حاضران بتعجّب بماندند، که از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال‌ و گرگان و طبرستان نادرتر چیزها بدست آورده بود، و خوردنیها و شرابها درخور این. و آنچه زر نقد بود در کیسه‌های حریر سرخ و سبز، و سیم در کیسه‌های زرد دیداری‌ . و ز بومنصور مستوفی شنودم، و او آن ثقه‌ و امین بود که موی در کار او نتوانستی خزید و نفسی بزرگ و رایی روشن داشت، گفت: امیر فرمود تا در نهان هدیه‌ها را قیمت کردند، چهار بار هزار هزار درم آمد. امیر مرا که بومنصورم گفت: «نیک چاکری است این سوری، اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی، بسیار فایده حاصل شدی.» گفتم: «همچنان است»، و زهره نداشتم که گفتمی «از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده باشد بشریف و وضیع‌ تا چنین هدیه ساخته آمده است، و فردا روز پیدا آید که عاقبت این کار چگونه شود.»
هوش مصنوعی: در سوم ماه رمضان، هدیه‌هایی که صاحب دیوان خراسان ترتیب داده بود، به امیر محمود آورده شد. این هدایا شامل پانصد بار بود که حسنک آن‌ها را به امیر نشان داده بود، پس از بازگشت امیر از حج و رسیدن به بلخ از نشابور. هدایا بسیار متنوع و باارزش بودند، از جمله انواع لباس، زر و سیم، غلام و کنیز، مشک و کافور، عناب، مروارید، قالی، کیسه و انواع دیگر نعمت‌ها. همه افرادی که در آنجا بودند، از دیدن این همه عظمت شگفت‌زده شدند، زیرا چیزهای نادر و خاصی از شهرهای مختلف خراسان، بغداد، ری، جبال، گرگان و طبرستان جمع‌آوری شده بود و خوراکی‌ها و نوشیدنی‌های مناسب آن نیز فراهم شده بود. همچنین، مبالغی زر و سیم در کیسه‌های حریر با رنگ‌های مختلف دیده می‌شد. بومنصور مستوفی، که فردی مورد اعتماد و مقتدر بود، به امیر گفت که وقتی هدایا به‌طور پنهانی قیمت‌گذاری شدند، مجموع آن‌ها به چهار بار هزار هزار درم رسید. امیر به من گفت که این هدیه‌های سوری خیلی نیکو هستند و اگر چند نفر دیگر مانند این چاکر داشتیم، بسیار سودمند بود. من نتوانستم به او بگویم که بهتر است از مردم خراسان پرسیده شود که این هدایا را با چه زحمتی ساخته‌اند، تا معلوم شود این کار به کجا خواهد انجامید.
و راست همچنان بود که بومنصور گفت، که سوری مردی متهّور و ظالم بود، چون دست او را گشاده کردند بر خراسان، اعیان و رؤسا را برکند و مالهای بی‌اندازه ستد و آسیب ستم او بضعفا رسید، وز آنچه ستد، از ده درم پنج سلطان را داد، و آن اعیان مستأصل‌ شدند و نامه‌ها نبشتند بماوراء النّهر و رسولان فرستادند و باعیان ترکان بنالیدند تا ایشان اغرا کردند ترکمانان را، و ضعفا نیز بایزد، عزّ ذکره، حال خویش برداشتند، و منهیان‌ را زهره نبود که حال سوری را براستی انها کردندی و امیر، رضی اللّه عنه، سخن کس بر وی نمی‌شنود و بدان هدیه‌های بافراط وی مینگریست تا خراسان بحقیقت در سر ظلم و درازدستی وی بشد. و چون آن شکست‌ روی داد، سوری با ما بغزنین آمد و بروزگار ملک مودودی‌ صاحبدیوانی‌ حضرت غزنین را پیش گرفت و خواست که همان دارات‌ خراسانی برود و بنرفت و دست وی کوتاه کردند. و آخر کار این مرد آن آمد که بر قلعه غزنین گذشته شد، چنانکه آورده آید بجای خویش. خدای، عزّ و جلّ، بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عدل و رحیم افتاده است، مگر سر بسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه‌ و نماز بود، و آثارهای خوش‌ وی را بطوس هست از آنجمله آنکه مشهد علیّ بن موسی الرّضا را، علیه السّلام، که بوبکر شهمرد کدخدای فائق‌ الخادم خاصّه‌ آبادان کرده بود، سوری در آن زیادتهای بسیار فرموده بود و مناره‌یی کرد ودیهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد؛ و بنشابور مصلّی را چنان کرد که بهیچ روزگار کس نکرده بود از امرا، و آن اثر بر جای است، و در میان محلّت بلقاباد و حیره‌ رودی است خرد و بوقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی، مثال داد تا با سنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد؛ و برین دو چیز وقفها کرد تا مدروس نشود. و برباط فراوه‌ و نسا نیز چیزهای با نام فرمود و بر جای است. و این همه هست، امّا اعتقاد من همه آنست که بسیار ازین برابر ستمی که بر ضعیفی کنند، نیستند. و سخت نیکو گفته است شاعر، شعر:
هوش مصنوعی: سوری مردی بی‌باک و ظالم بود که وقتی دستش را بر خراسان گشود، نخبگان و رهبران را از سر راه برداشت و اموال زیادی را به چنگ آورد. ظلم او به ناتوانان رسید و از آنچه که به دست آورد، بخشی از آن را به چند سلطان داد. نخبگان کاملاً تحت فشار قرار گرفتند و برای جلب کمک به ماوراء النهر نامه‌نگاری کردند و با بزرگان ترک تماس گرفتند تا آنان را تحریک کنند. ناتوانان نیز دعا کردند. هیچ‌کس جرات نداشت که در مورد سوری حقیقت را بگوید و امیر به او توجهی نمی‌کرد و به هدایای او می‌نگریست. در نتیجه، ظلم سوری بر خراسان شدت گرفت. بعد از یک شکست، سوری به غزنین رفت و در آنجا تلاش کرد که بر خراسانی‌ها تسلط پیدا کند، اما در نهایت ناکام ماند. به یاد مبارزات او، باید گفت که او با حاکمی منصف و رحیم روبه‌رو شد. با وجود ظلم‌هایش، او همواره بر صدقه و نماز تأکید داشت و آثار نیکی از خود به جا گذاشت. یکی از کارهای بزرگش ساخت مشهد علی بن موسی الرضا بود و همچنین مسجدی در نیشابور تاسیس کرد که در زمان آن قابل مقایسه با کارهای دیگر امرا نبود. او همچنین برای حل مشکلات آبی در منطقه بلقاباد و حیره تدابیری اندیشید تا مسلمانان کمتر آسیب ببینند و برای این اقدامات خود وقف‌هایی نیز انجام داد. به‌طور کلی، به نظر من ظلم بر ناتوانان چیزی کمتر از ظلمی بود که در حق دیگران می‌شد.
کسارقة الرّمان من کرم جارها
تعود به المرضی و تطمع فی الفضل‌
هوش مصنوعی: شخصی که میوه‌ای را از درخت همسایه‌اش می‌دزدد، دچار بیماری می‌شود و به‌نوعی به برتری‌ها و امتیازات دیگران حسادت می‌کند.
نان همسایگان دزدیدن و بهمسایگان دادن در شرط نیست‌ و بس مزدی نباشد.
هوش مصنوعی: دزدیدن نان همسایه‌ها و دادن آن به همسایه‌ها درست نیست و مزد و پاداشی هم برای آن وجود ندارد.
و ندانم تا این نوخاستگان درین دنیا چه بینند که فراخیزند و مشتی حطام‌ گرد کنند وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند و آنگاه آنرا آسان فروگذارند و با حسرت بروند، ایزد، عزّ ذکره، بیداری کرامت کناد بمنّه و کرمه‌ .
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این تازه‌واردان به دنیا چه چیزی می‌بینند که دست به کار می‌شوند، ثروت جمع می‌کنند، برای به‌دست آوردن آن خون می‌ریزند و برایش با هم می‌جنگند؛ سپس آن را به آسانی رها می‌کنند و با حسرت می‌روند. خداوند، با کرامت و لطفش، ما را بیدار کند.
و بو المظفر جمحی بآخر روزگار سوری بنشابور رفت بصاحب بریدی‌ بفرمان امیر مسعود، رضی اللّه عنه- و حال این فاضل درین تاریخ چند جای بیامده است و خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد او را سخت نیکو و گرامی داشتی- و مثال داد او را پوشیده تا انها کند بی‌محابا آنچه از سوری رود، و میکردی، و سوری در خون او شد، و نبشته‌های او آخر اثر کرد بر دل امیر؛ و فراخ‌تر سوی این وزیر نبشتی. وقتی بیتی چند فرستاده بود سوی وزیر، آن را دیدم و این دو سه بیت که از آن یاد داشتم نبشتم، و خواجه حیلت کرد تا امیر این بشنید، که سوی امیر نبشته بود و سخن کارگر آمد.
هوش مصنوعی: بو المظفر جمحی در پایان دوران خود به شهر نیشابور رفت و نزد صاحب بریدی به فرمان امیر مسعود رحمت‌الله علیه حضور یافت. این فرد فاضل در این زمان در مکان‌های مختلفی مشغول بود و خواجه بزرگ احمد عبد الصمد او را به شدت مورد احترام و محبت قرار داده بود. همچنین او را به گونه‌ای معرفی کرده بود که دیگران بتوانند آزادانه از آنچه در دل او بود، باخبر شوند. در نهایت، شاعری مشغول نگارش اشعاری بود که تأثیر عمیقی بر دل امیر گذاشت و توجه بیشتری را به این وزیر جلب کرد. وقتی که چند بیت شعر به وزیر فرستاده شده بود، من آن را دیدم و دو یا سه بیتی را که به یاد داشتم، یادداشت کردم. خواجه به گونه‌ای عمل کرد که امیر نیز آن اشعار را شنید و نتیجه کار مثبت بود.
امیرا، بسویِ خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
هوش مصنوعی: ای امیر، به سمت خراسان نگاه کن که سوری برای پیوستن و ساختن آمده است.
اگر دستِ شومش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد
هوش مصنوعی: اگر دست ناپاکش به تو دراز شود، کارهای دشواری برایت به وجود خواهد آمد.
هر آن کار کانرا بسوری دهی‌
چو چوپان بدداغ‌ بازآورد
هوش مصنوعی: هر کاری که با زیبایی و هنر انجام شود، مانند گله‌داری است که حیواناتش را با دقت و عشق پرورش می‌دهد، حتی اگر در نهایت با ناامیدی مواجه شود.
و آخر آن آمد که مخالفان بیامدند و خراسان بگرفتند، چنانکه بر اثر شرح کرده آید.
هوش مصنوعی: در نهایت، دشمنان حمله کردند و خراسان را تصرف کردند، که در ادامه توضیحات لازم ارائه خواهد شد.
و ازین حدیث مرا حکایتی سخت نادر و بافایده یاد آمده است واجب داشتم نبشتن آن، که در جهان ماننده این که سوری کرد بسیار بوده است، تا خوانندگان را فایده حاصل شود، هر چند سخن دراز گردد.
هوش مصنوعی: تا به حال داستانی نادر و مفید از این حدیث به یادم آمده است که لازم دیدم آن را بنویسم. در دنیا موارد مشابهی مانند این داستان بسیار وجود دارد تا خوانندگان از آن بهره‌مند شوند، حتی اگر سخن کمی طولانی شود.

خوانش ها

بخش ۹ - هدیهٔ سوری معتز به خوانش سعید شریفی