گنجور

بخش ۸ - شرح حال نوشتگین

[شرح حال نوشتگن‌]

و روز سه‌شنبه پنجم شعبان امیر از پگاهی‌ نشاط شراب کرد پس از بار در صفّه بار با ندیمان. و غلامی که او را نوشتگین نوبتی‌ گفتندی، از آن غلامان که امیر محمود آورده بود بدان وقت که با قدرخان دیدار کرد- غلامی چون صد هزار نگار که زیباتر و مقبول صورت‌تر از وی آدمی ندیده بودند و امیر محمود فرموده بود تا او را در جمله غلامان خاصّه‌تر بداشته بودند که کودک بود و در دل کرده‌ که او را بر روی ایاز برکشد که زیادت از دیدار جلفی‌ و بدارامی‌ داشت- و بپوشنگ گذشته شد - و چون محمود فرمان یافت، فرزندش محمّد این نوشتگین را برکشید بدان وقت که بغزنین آمد و بر تخت نشست و وی را چاشنی گرفتن‌ و ساقی‌گری‌ کردن فرمود و بی‌اندازه مال داد، چون روزگار ملک، او را بسر آمد، برادرش سلطان مسعود این نوشتگین را برکشید تا بدان جایگاه که ولایت گوزگانان بدو داد، و با غلامی که خاص شدی‌، یک خادم بودی و با وی دو خادم نامزد شد که بنوبت شب و روز با او بودندی وز همه کارهای او اقبال خادم زرّین دست‌ اندیشه داشتی‌ که مهترسرای‌ بود- چنان افتاد از قضا که بونعیم‌ ندیم مگر بحدیث‌ این ترک دل بباد داده بود و در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن، میدیده بود و دل در آن بسته‌، این روز چنان افتاد که بونعیم شراب شبانه‌ در سر داشت و امیر همچنان؛ دسته‌یی شب بوی و سوسن آزاد نوشتگین را داد و گفت: بونعیم را ده.

نوشتگین آنرا ببونعیم داد. بونعیم انگشت را بر دست نوشتگین فشرد، نوشتگین گفت: این چه بی‌ادبی است، انگشت ناحفاظی‌ بر دست غلامان سلطان فشردن؟! و امیر از آن سخت در تاب‌ شد- و ایزد، عزّ ذکره، توانست دانست چگونگی آن حال که خاطر ملوک و خیال ایشان را کس بجای نتواند آورد- بونعیم را گفت: «بغلام- بارگی‌ پیش ما آمده‌ای؟» جواب زفت‌ بازداد- و سخت استاخ‌ بود- که خداوند از من چنین چیزها کی دیده بود؟ اگر از بنده سیر شده است، بهانه‌یی توان ساخت شیرین‌تر ازین. امیر سخت در خشم شد، بفرمود تا پای بونعیم گرفتند و بکشیدند و بحجره بازداشتند، و اقبال را گفت: هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق‌ همه بنوشتگین بخشیدم. و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش موقوف‌ کردند و اقبال نماز دیگر این روز بدیوان ما آمد با نوشتگین و نامه‌ها ستد و منشوری توقیعی تا جمله اسباب و ضیاع‌ او را بسیستان و جایهای دیگر فروگیرند و بکسان نوشتگین سپارند. و بونعیم مدّتی بس دراز درین سخط بماند، چنانکه ارتفاع‌ آن ضیاعها بنوشتگین رسید. و بادی در آن میان جست‌ و شفاعت کردند تا امیر خشنود شد و فرمود تا وی را از قلعه بخانه بازبردند. و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش بازداد و ده هزار دینار صله فرمود تا تجمّل و غلام و ستور سازد که همه ستده بودند. و گاه از گاهی‌ شنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی: «سوی نوشتگین نگری؟» و وی جواب دادی که از آن یک نگریستن بس‌ نیک نیامدم تا دیگر نگرم، و امیر بخندیدی؛ و زو کریمتر و رحیم‌تر، رحمة اللّه علیه، کس پادشاه‌ ندیده بود و نخوانده. و پس از آن این نوشتگین را با دو شغل که داشت دوات داری‌ داد و سخت وجیه گشت، چنانکه چون لختی شمشاد بار خان گلنارش‌ آشنایی گرفت و یال برکشید کارش بسالاری لشکرها کشید تا مردمان بیتهای صابی‌ را خواندن گرفتند که گفته بود بدان وقت که امیر عراق معزّ الدّوله تگین جامه‌دار را بسالاری لشکر فرستاد، و الأبیات:

طفل یرفّ الماء من وجناته و یرقّ عوده‌
و یکاد من شبه العذاری فیه أن تبدو نهوده‌
ناطوا بمقعد خصره سیفا و منطقة تؤده‌
جعلوه قائد عسکر، ضاع الرّعیل و من یقوده‌

و پس بر بونعیم و نوشتگین نوبتی کارها گذشت تا آنگاه که گذشته شدند، چنانکه گرم و سرد روزگار بر سر آدمی، و آورده آید بجای خود و اینجا این مقدار کفایت است.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز سه‌شنبه پنجم شعبان امیر از پگاهی‌ نشاط شراب کرد پس از بار در صفّه بار با ندیمان. و غلامی که او را نوشتگین نوبتی‌ گفتندی، از آن غلامان که امیر محمود آورده بود بدان وقت که با قدرخان دیدار کرد- غلامی چون صد هزار نگار که زیباتر و مقبول صورت‌تر از وی آدمی ندیده بودند و امیر محمود فرموده بود تا او را در جمله غلامان خاصّه‌تر بداشته بودند که کودک بود و در دل کرده‌ که او را بر روی ایاز برکشد که زیادت از دیدار جلفی‌ و بدارامی‌ داشت- و بپوشنگ گذشته شد - و چون محمود فرمان یافت، فرزندش محمّد این نوشتگین را برکشید بدان وقت که بغزنین آمد و بر تخت نشست و وی را چاشنی گرفتن‌ و ساقی‌گری‌ کردن فرمود و بی‌اندازه مال داد، چون روزگار ملک، او را بسر آمد، برادرش سلطان مسعود این نوشتگین را برکشید تا بدان جایگاه که ولایت گوزگانان بدو داد، و با غلامی که خاص شدی‌، یک خادم بودی و با وی دو خادم نامزد شد که بنوبت شب و روز با او بودندی وز همه کارهای او اقبال خادم زرّین دست‌ اندیشه داشتی‌ که مهترسرای‌ بود- چنان افتاد از قضا که بونعیم‌ ندیم مگر بحدیث‌ این ترک دل بباد داده بود و در مجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن، میدیده بود و دل در آن بسته‌، این روز چنان افتاد که بونعیم شراب شبانه‌ در سر داشت و امیر همچنان؛ دسته‌یی شب بوی و سوسن آزاد نوشتگین را داد و گفت: بونعیم را ده.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه، امیر با نشاط و شادابی بیدار شد و پس از گذراندن زمان خود با دوستانش، به یاد غلامی که در جمع غلامان امیر محمود بود، افتاد. این غلام که بسیار زیبا و جذاب بود، برای امیر جذابیت خاصی داشت و او آرزو داشت این غلام را به مقام ایاز برساند. پس از مدتی، امیر محمود به پسرش محمد دستور داد که این غلام را به ویژه برگزیده و در جمع لاعملین و شراب‌خواران قرار دهد و به او مال فراوانی عطا کرد. با گذر زمان، برادرش سلطان مسعود نیز این غلام را به مقام خاصی رساند و او را در کنار خود نگه‌داشت. یکی از خادمان خاص نیز، به نام اقبال، مسئولیت‌های مهمی داشت. اما روزی این غلام زیبا به دقت توجه بونعیم، یکی از از دوستان امیر، را جلب کرد و در یک مجلس شراب، از او غافل نشد و به او خیره شد. امیر که این صحنه را می‌دید، تصمیم گرفت تا به بونعیم نیز طعم این زیبایی را بچشاند و به او تقدیمش کند.
نوشتگین آنرا ببونعیم داد. بونعیم انگشت را بر دست نوشتگین فشرد، نوشتگین گفت: این چه بی‌ادبی است، انگشت ناحفاظی‌ بر دست غلامان سلطان فشردن؟! و امیر از آن سخت در تاب‌ شد- و ایزد، عزّ ذکره، توانست دانست چگونگی آن حال که خاطر ملوک و خیال ایشان را کس بجای نتواند آورد- بونعیم را گفت: «بغلام- بارگی‌ پیش ما آمده‌ای؟» جواب زفت‌ بازداد- و سخت استاخ‌ بود- که خداوند از من چنین چیزها کی دیده بود؟ اگر از بنده سیر شده است، بهانه‌یی توان ساخت شیرین‌تر ازین. امیر سخت در خشم شد، بفرمود تا پای بونعیم گرفتند و بکشیدند و بحجره بازداشتند، و اقبال را گفت: هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق‌ همه بنوشتگین بخشیدم. و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش موقوف‌ کردند و اقبال نماز دیگر این روز بدیوان ما آمد با نوشتگین و نامه‌ها ستد و منشوری توقیعی تا جمله اسباب و ضیاع‌ او را بسیستان و جایهای دیگر فروگیرند و بکسان نوشتگین سپارند. و بونعیم مدّتی بس دراز درین سخط بماند، چنانکه ارتفاع‌ آن ضیاعها بنوشتگین رسید. و بادی در آن میان جست‌ و شفاعت کردند تا امیر خشنود شد و فرمود تا وی را از قلعه بخانه بازبردند. و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش بازداد و ده هزار دینار صله فرمود تا تجمّل و غلام و ستور سازد که همه ستده بودند. و گاه از گاهی‌ شنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی: «سوی نوشتگین نگری؟» و وی جواب دادی که از آن یک نگریستن بس‌ نیک نیامدم تا دیگر نگرم، و امیر بخندیدی؛ و زو کریمتر و رحیم‌تر، رحمة اللّه علیه، کس پادشاه‌ ندیده بود و نخوانده. و پس از آن این نوشتگین را با دو شغل که داشت دوات داری‌ داد و سخت وجیه گشت، چنانکه چون لختی شمشاد بار خان گلنارش‌ آشنایی گرفت و یال برکشید کارش بسالاری لشکرها کشید تا مردمان بیتهای صابی‌ را خواندن گرفتند که گفته بود بدان وقت که امیر عراق معزّ الدّوله تگین جامه‌دار را بسالاری لشکر فرستاد، و الأبیات:
هوش مصنوعی: نوشتگین اجازه نداد و بونعیم انگشتش را بر دست او فشرد. نوشتگین با ناراحتی گفت: «این چه بی‌ادبی است که بر دست غلامان سلطان انگشت می‌فشارید؟» امیر که از این رفتار بسیار خشمگین شده بود، به فکر فرو رفت. او می‌دانست که هیچ‌کس نمی‌تواند احساسات و افکار پادشاهان را جایگزین کند. بونعیم را مورد سوال قرار داد که آیا به ما بی‌احترامی کرده‌ای؟ اما بونعیم در جواب به گونه‌ای ناپسند و مغرورانه صحبت کرد و گفت که هیچ‌کس از او چنین انتظار ندارد و اگر از او خسته شده‌اند، می‌توانند بهانه‌ای بهتر از این داشته باشند. امیر از این توهین به شدت عصبانی شد و دستور داد که بونعیم را بگیرند و به اتاقی ببندند. او به اقبال گفت که هر آنچه این فرد ناپسند دارد، چه به صورت مادی و چه غیرمادی، به نوشتگین بخشیده است. سپس اقبال، نعمت‌های بونعیم را قطع کرد و به امیر گفت که فردا با نوشتگین نامه‌ها را رد و بدل کند و دستوراتی دهد تا دارایی‌های او بیرون برود و به دیگران داده شود. بونعیم مدت زیادی در این حال باقی ماند تا اینکه خبر رسید که دارایی‌هایش به نوشتگین رسیده است. سپس با دلسوزی دیگران به امیر رسیدند و او را راضی کردند که بونعیم را از قلعه به خانه‌اش بازگرداند. پس از این ماجرا، امیر او را فراخواند و به او لباس‌ها و هدایایی داد، و او را مورد محبت قرار داد و دارایی‌هایش را دوباره برگرداند و مبلغ ده هزار دینار هم به او داد تا زندگی‌اش را تجملاتی کند. بونعیم بعدها به امیر گفت که دیگر نخواهد توانست به نوشتگین نگاه کند و امیر نیز از این پاسخ خندید. هیچ پادشاهی را کریم‌تر و مهربان‌تر از او نمی‌توان یافت. بعد از این وقایع، نوشتگین به دو شغل مهم منصوب شد و به مقام بلندی رسید، به گونه‌ای که با سخنانش بر لشکرها تأثیر گذاشت و دیگران نیز موفق به خواندن اشعارش شدند.
طفل یرفّ الماء من وجناته و یرقّ عوده‌
و یکاد من شبه العذاری فیه أن تبدو نهوده‌
هوش مصنوعی: کودکی که آب در گونه‌هایش می‌رقصد و نرم است، و به نظر می‌رسد که به زودی نشانه‌های بلوغش آشکار شود.
ناطوا بمقعد خصره سیفا و منطقة تؤده‌
جعلوه قائد عسکر، ضاع الرّعیل و من یقوده‌
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک وضعیت نگران‌کننده و ناامیدکننده اشاره دارد. فردی که باید در موقعیت رهبری و فرماندهی باشد، دچار ضعف و ناتوانی شده و باعث سردرگمی و بی‌برنامگی در سپاه می‌شود. در نتیجه، نیروهای تحت رهبری او گم و گور می‌شوند و نمی‌دانند که به کجا بروند یا چه کار کنند.
و پس بر بونعیم و نوشتگین نوبتی کارها گذشت تا آنگاه که گذشته شدند، چنانکه گرم و سرد روزگار بر سر آدمی، و آورده آید بجای خود و اینجا این مقدار کفایت است.
هوش مصنوعی: سرانجام، زمان بر بنیامین و نوشتگان گذشت و حوادثی رخ داد، چنان که فراز و نشیب‌های زندگی برای انسان پیش می‌آید. اینجا همین اندازه اطلاعات کافی است.

خوانش ها

بخش ۸ - شرح حال نوشتگین به خوانش سعید شریفی