گنجور

بخش ۷ - ذکر حال تلک هندو

ذکر حال تلک الهندو

این تلک پسر حجّامی‌ بود ولکن لقائی‌ و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی‌ و فارسی. و مدّتی دراز بکشمیر، رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق‌ و عشوه‌ و جادویی‌ آموخته. و از آنجا نزدیک قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید، ناچار شیفته او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد . و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی‌ بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجه بزرگ احمد حسن، رضی اللّه عنه، رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی‌ فرستاد با سه خیلتاش تا علی‌رغم‌ قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه‌ بود و درایستاد تا رقعت او بحیلت بامیر محمود، رضی اللّه عنه، رسانیدند، چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات‌ بگذشت، تلک از خواصّ معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال‌ بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده‌ دیدمی که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاورده‌ام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمت درگاه فرمایند، تلک را بپسندید و با بهرام ترجمان‌ یار شد و مرد جوانتر و سخن- گوی‌تر بود، و امیر محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره‌ شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان‌ در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد . چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوندهرای‌ سپاه سالار هندوان بر جای نبود، تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرّین مرصّع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل‌ داد، و مرد نام گرفت و سرای پرده خرد و چتر ساخت و با وی طنبک‌ میزدند، طبلی که مقدّمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق‌ با آن یار شد و هلمّ جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان می‌نشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که بازنمودم‌ از آن احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکلّ امر سبب، و الرّجال یتلاحقون‌، و خردمندان چنین اتّفاقها غریب ندارند که کس از مادر وجیه‌ نزاید و مردمان میرسند، امّا شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند.

و این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدّت که عمر یافت، زیانیش نداشت که پسر حجّامی بود. و اگر با آن نفس و خرد و همّت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی‌ و عصامی بس نیکو باشد. ولکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بود. و شاعر سره گفته است. شعر:

ما قلت فی نسب لو قلت فی حسب‌
لقد صدقت ولکن بئس ما ولدوا

و درین عصامی و عظامی ارجوزه‌ و بیتی چند یاد داشتم، نبشتم، شعر:

نفس عصام سوّدت عصاما
و علّمته الکرّ و الأقداما
و صیّرته ملکا هماما

و قول الآخر فی العظامیّ الأحمق‌ :

إذا ما المرء عاش بعظم میت‌
فذاک العظم حیّ و هو میت‌
یقول بنی لی الآباء بیتا
فهدّمت البناء فما بنیت‌
و من یک بیته بیتا رفیعا
و یهدمه فلیس لذاک بیت‌

و چنان خواندم که مردی خامل ذکر نزدیک یحیی بن خالد البرمکی آمد و مجلس عام‌، از هر گونه مردم کافی و خامل‌ حاضر؛ مرد زبان برگشاد و جواهر پاشیدن‌ گرفت و صدف برگشادن. تنی چند را از حاضران عظامیان‌ حسد و خشم ربود، گفتند:

زندگانی وزیر دراز باد، دریغا چنین مرد، کاشکی او را اصلی بودی. یحیی بخندید و گفت: «هو بنفسه اصل قویّ‌ » و این مرد را برکشید و از فحول مردمان روزگار شد.

و هستند درین روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استام‌ و جامه‌های گران مایه و غاشیه‌ و جناغ‌ که چون بسخن گفتن و هنر رسند، چون خر بریخ بمانند و حالت و سخنشان آن باشد که گویند پدر ما چنین بود و چنین کرد؛ و طرفه‌ آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج‌اند. و اللّه ولیّ الکفایة .

و چون شغل نامه‌ها و مثالهای تلک راست شد، امیر مسعود، رضی اللّه عنه، فرمود تا وی را خلعتی سخت فاخر راست کردند، چنانکه در آن خلعت کوس و علم بود. او خلعت بپوشید و امیر وی را بزفان بنواخت و لطف بسیار فرمود. و دیگر روز تعبیه‌ کرد و بباغ فیروزی‌ آمد و امیر برنشست تا لشکر هندو بر وی بگذشت بسیار سوار و پیاده آراسته بسلاح تمام‌ و آن سواران درگاهی‌ که با وی نامزد شده بودند فوجی با اهبتی‌ نیکو، که قاضی شیراز نبشته بود که آنجا مردم بتمام‌ هست، سالاری باید از درگاه که وی را نامی باشد، و تلک پیاده شد و زمین بوسه داد و برنشست و اسب «سالار هندوان» خواستند و برفت روز سه شنبه نیمه جمادی الأخری.

و امیر نماز دیگر این روز بکوشک‌ دولت بازآمد بشهر. و دیگر روز بکوشک سپید رفت و آنجا نشاط کرد و چوگان باخت و شراب خورد سه روز، و پس بباغ محمودی آمد و بنه‌ها آنجا آوردند و تا نیمه رجب آنجا بود. و از آنجا قصد قلعت غزنین کرد، و سرهنگ بوعلی کوتوال میزبان بود، آنجا آمد روز پنجشنبه بیست و سوم رجب و چهار روز آنجا مقام کرد، یک روز مهمان سرهنگ کوتوال و دیگر روز حشم مهمان امیر بودند. و روز دیگر خلوت کرد، گفتند: مثالها داد پوشیده‌ در باب خزائن که حرکت نزدیک بود، و شراب خوردند با ندیمان و مطربان، و غرّه شعبان را بکوشک کهن محمودی بازآمد بشهر.

بخش ۶ - فتنهٔ احمد ینالتگین: و آن برنا را دفن کردند. و امیر سخت غمناک شد، چه ستی شایسته و شهم و با قدّ و منظر و هنر بود و عیبش همه شراب دوستی تا جان در آن سر کرد. و بتر آن آمد که مضرّبان‌ و فساد‌جویان پوشیده نامه نبشتند سوی هرون برادرش که خوارزمشاه بود و بازنمودند که «امیر غادری‌ فراکرد تا برادرت را از بام بینداخت و بکشت، و بجای‌ یک یک همین خواهند کرد از فرزندان خوارزمشاه.» هرون؟؟؟؟ بدگمان شده بود از خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد و از تسحّب‌ها و تبسّط‌های‌ پسرش عبد الجبّار سرزده‌ گشته، چون این نامه بدو رسید، و خود لختی‌ شیطان در او دمیده بود، بادی در سر کرد و بدگمان شد و آغازید آب‌ عبد‌الجبّار را خیر خیر ریختن و به چشم سبکی‌ درو نگریستن و بر صواب‌دیدهای‌ وی اعتراض کردن. و آخر کار بدان درجه رسید که عاصی شد و عبد الجبّار را متواری بایست شد از بیم جان، و هر دو در سر یکدیگر شدند و این احوال را شرحی تمام داده آید در بابی که خوارزم را خواهد بود درین تاریخ، چنانکه از آن باب به‌تمامی همه دانسته آید ان شاء اللّه.بخش ۸ - شرح حال نوشتگین: [شرح حال نوشتگن‌]

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر حال تلک الهندو
هوش مصنوعی: حال آن هندوها را به یاد آورید.
این تلک پسر حجّامی‌ بود ولکن لقائی‌ و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی‌ و فارسی. و مدّتی دراز بکشمیر، رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق‌ و عشوه‌ و جادویی‌ آموخته. و از آنجا نزدیک قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید، ناچار شیفته او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد . و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی‌ بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجه بزرگ احمد حسن، رضی اللّه عنه، رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی‌ فرستاد با سه خیلتاش تا علی‌رغم‌ قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه‌ بود و درایستاد تا رقعت او بحیلت بامیر محمود، رضی اللّه عنه، رسانیدند، چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات‌ بگذشت، تلک از خواصّ معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال‌ بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده‌ دیدمی که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاورده‌ام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمت درگاه فرمایند، تلک را بپسندید و با بهرام ترجمان‌ یار شد و مرد جوانتر و سخن- گوی‌تر بود، و امیر محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره‌ شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان‌ در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد . چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوندهرای‌ سپاه سالار هندوان بر جای نبود، تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرّین مرصّع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل‌ داد، و مرد نام گرفت و سرای پرده خرد و چتر ساخت و با وی طنبک‌ میزدند، طبلی که مقدّمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق‌ با آن یار شد و هلمّ جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان می‌نشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که بازنمودم‌ از آن احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکلّ امر سبب، و الرّجال یتلاحقون‌، و خردمندان چنین اتّفاقها غریب ندارند که کس از مادر وجیه‌ نزاید و مردمان میرسند، امّا شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند.
هوش مصنوعی: این فرد پسر یک آرایشگر بود، اما در آن واحد ویژگی‌هایی مثل سخنوری خوب و خط خوش به زبان‌های هندی و فارسی داشت. او مدتی در کشمیرو شاگردی کرد و سپس به جاذبه‌های فریبنده و جادوگری پرداخت. بعد از آن، نزد قاضی شیراز، بوالحسن رفت و به او پیوست. هر کسی او را می‌دید، ناخواسته عاشق او می‌شد و از او درخواست‌هایی داشت. قاضی دستور داد او را از هر طرف بازداشت کنند. این فرد با زیرکی توانست ارتباط خود را با خواجه بزرگ، احمد حسن، برقرار کند و گفت که شرارت قاضی را می‌تواند رفع کند. بین خواجه و قاضی اختلافی وجود داشت و خواجه نامه‌ای سلطنتی فرستاد تا او را بدون توجه به قاضی به درگاه بخوانند. خواجه احمد حسن به سخنان او گوش داد و چگونگی عمل او را بررسی کرد تا نامه‌اش به امیر محمود برساند، طوری که نگوید خواجه را هدایت کرده است. امیر از او درخواست کرد تا سخنان او را بشنود و قاضی در تنگنا قرار گرفت. پس از این ماجرا، این فرد به عنوان یکی از معتمدان خواجه در آمد و به دبیری و ترجمه با هندی‌ها مشغول شد. او کارش رونق گرفت و در دیوان خواجه در جایگاهی بالاتر قرار گرفت. در زمان‌هایی که قاضی مشکلاتی برای خواجه ایجاد کرد، این فرد به امیر محمود مشاوره‌های خوب داد و مورد توجه قرار گرفت. امیر محمود به او احترام گذاشت و او را با عطایای ویژه‌ای تقدیر کرد. او با جوان‌تر و سخنورتر شدن خود، در میان بزرگان نشسته و در تدبیر امور موفق شد. این فرد ضرورتی داشت و با حمایت‌های خواجه و امیر کارهای بزرگی انجام داد. همه اینها نشان‌دهنده این است که انسان‌ها با تلاش و شایستگی خود به جایی می‌رسند و یاد نیکو از خود بر جای می‌گذارند.
و این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدّت که عمر یافت، زیانیش نداشت که پسر حجّامی بود. و اگر با آن نفس و خرد و همّت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی‌ و عصامی بس نیکو باشد. ولکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بود. و شاعر سره گفته است. شعر:
هوش مصنوعی: این مرد، جوانی بااستعداد و بااخلاق بود و در طول زندگی‌اش هیچ ضرری از این نداشت که پسر یک حجام است. اگر او ذات و درک و اراده‌اش بهتر بود، می‌توانست به مراتب بهتر از این باشد، زیرا اشخاص نیکو و بزرگ نیز وجود دارند. اما در واقع، نسبت به علو و مقام او، تنها به خاطر اینکه پدرش چنین بود، ارزش چندانی ندارد. شاعر به درستی این موضوع را بیان کرده است.
ما قلت فی نسب لو قلت فی حسب‌
لقد صدقت ولکن بئس ما ولدوا
هوش مصنوعی: اگر به نسب و اصل و نسب تو بپردازیم، می‌توانم بگویم که درست است، اما اگر به شخصیت و رفتار فرزندان آنها نگاه کنیم، حقایق تلخی نمایان می‌شود.
و درین عصامی و عظامی ارجوزه‌ و بیتی چند یاد داشتم، نبشتم، شعر:
هوش مصنوعی: من در این دوران و در این زمینه چند شعر و بیت به یاد داشتم که به نگارش درآوردم.
نفس عصام سوّدت عصاما
و علّمته الکرّ و الأقداما
هوش مصنوعی: نفس عصام، با تلاش و کوشش خود را به مقام و منزلت بالا رسانده و نکته‌های ارزشمندی را یاد گرفته است که او را در میدان‌های زندگی قوی و پرتوان کرده است.
و صیّرته ملکا هماما
هوش مصنوعی: او را مانند پرنده‌ای بلندپرواز ملکه‌ای ساخت.
إذا ما المرء عاش بعظم میت‌
فذاک العظم حیّ و هو میت‌
هوش مصنوعی: اگر کسی با باقیات و یادهای فرد مرده زندگی کند، آن باقیمانده همچنان زنده است در حالی که در واقع مرده به شمار می‌رود.
یقول بنی لی الآباء بیتا
فهدّمت البناء فما بنیت‌
هوش مصنوعی: می‌گویند که پدران من خانه‌ای ساخته‌اند، اما من آن بنا را ویران کرده‌ام و چیزی نساخته‌ام.
و من یک بیته بیتا رفیعا
و یهدمه فلیس لذاک بیت‌
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من یک زندگی با ارزش و بلند دارم، پس نمی‌توانم به خاطر چیزهای بی‌ارزش و پیشپا افتاده آن را رها کنم.
و چنان خواندم که مردی خامل ذکر نزدیک یحیی بن خالد البرمکی آمد و مجلس عام‌، از هر گونه مردم کافی و خامل‌ حاضر؛ مرد زبان برگشاد و جواهر پاشیدن‌ گرفت و صدف برگشادن. تنی چند را از حاضران عظامیان‌ حسد و خشم ربود، گفتند:
هوش مصنوعی: مردی بزرگ و محترم نزد یحیی بن خالد البرمکی آمد و در جمع عمومی که پر از مردم مختلف بود، شروع به صحبت کرد و داستان‌های جذاب و زیبا تعریف کرد. برخی از حاضران که از بزرگان بودند، به او حسادت و خشم ورزیدند و در پاسخ چیزی گفتند.
زندگانی وزیر دراز باد، دریغا چنین مرد، کاشکی او را اصلی بودی. یحیی بخندید و گفت: «هو بنفسه اصل قویّ‌ » و این مرد را برکشید و از فحول مردمان روزگار شد.
هوش مصنوعی: وزیر زندگی طولانی داشته باشد، افسوس که او نسب خوبی ندارد. یحیی لبخندی زد و گفت: «خود او اصل و نسب قوی‌ای دارد» و این مرد را بالا برد و او از بزرگ‌ترین مردان زمان خودش شد.
و هستند درین روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استام‌ و جامه‌های گران مایه و غاشیه‌ و جناغ‌ که چون بسخن گفتن و هنر رسند، چون خر بریخ بمانند و حالت و سخنشان آن باشد که گویند پدر ما چنین بود و چنین کرد؛ و طرفه‌ آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج‌اند. و اللّه ولیّ الکفایة .
هوش مصنوعی: در این دوران، گروهی از افراد ثروتمند با اسب‌ها و لباس‌های تجملاتی و ظاهری بسیار زیبا وجود دارند که وقتی صحبت می‌کنند یا هنر خود را نشان می‌دهند، مانند افراد نادان به نظر می‌آیند. آن‌ها اغلب از کارهای پدران خود صحبت می‌کنند و خود را به آن‌ها نسبت می‌دهند. جالب این است که افراد بااستعداد و هنرمند از نیش و کنایه‌های این افراد رنج می‌برند. خداوند پشتوانه توانمندی‌هاست.
و چون شغل نامه‌ها و مثالهای تلک راست شد، امیر مسعود، رضی اللّه عنه، فرمود تا وی را خلعتی سخت فاخر راست کردند، چنانکه در آن خلعت کوس و علم بود. او خلعت بپوشید و امیر وی را بزفان بنواخت و لطف بسیار فرمود. و دیگر روز تعبیه‌ کرد و بباغ فیروزی‌ آمد و امیر برنشست تا لشکر هندو بر وی بگذشت بسیار سوار و پیاده آراسته بسلاح تمام‌ و آن سواران درگاهی‌ که با وی نامزد شده بودند فوجی با اهبتی‌ نیکو، که قاضی شیراز نبشته بود که آنجا مردم بتمام‌ هست، سالاری باید از درگاه که وی را نامی باشد، و تلک پیاده شد و زمین بوسه داد و برنشست و اسب «سالار هندوان» خواستند و برفت روز سه شنبه نیمه جمادی الأخری.
هوش مصنوعی: پس از اینکه نامه‌ها و نمونه‌های آن تنظیم شد، امیر مسعود، با رضایت خداوند، دستور داد تا به او جامه‌ای بسیار فاخر و شکوهمند هدیه دهند که در آن جامه هم پرچم و هم علم بود. او این جامه را پوشید و امیر به او احترام گذاشت و لطف زیادی به او نشان داد. روز بعد، مراسمی ترتیب داده شد و به باغ فیروزی رفتند. امیر سوار بر اسب شد تا لشکر هندی که بسیار آماده و منظم بود، از مقابل او عبور کند. آن سواران در حالتی توانا و با روحیه‌ای نیکو به سمت او آمده بودند. قاضی شیراز نوشته بود که در این مکان همه مردم حاضرند و باید سالاری از درگاه انتخاب شود که نامی داشته باشد. سپس او پیاده شد و زمین را بوسید و سوار بر اسب «سالار هندوان» شد و در روز سه‌شنبه، نیمه جمادی‌الاخر، حرکت کردند.
و امیر نماز دیگر این روز بکوشک‌ دولت بازآمد بشهر. و دیگر روز بکوشک سپید رفت و آنجا نشاط کرد و چوگان باخت و شراب خورد سه روز، و پس بباغ محمودی آمد و بنه‌ها آنجا آوردند و تا نیمه رجب آنجا بود. و از آنجا قصد قلعت غزنین کرد، و سرهنگ بوعلی کوتوال میزبان بود، آنجا آمد روز پنجشنبه بیست و سوم رجب و چهار روز آنجا مقام کرد، یک روز مهمان سرهنگ کوتوال و دیگر روز حشم مهمان امیر بودند. و روز دیگر خلوت کرد، گفتند: مثالها داد پوشیده‌ در باب خزائن که حرکت نزدیک بود، و شراب خوردند با ندیمان و مطربان، و غرّه شعبان را بکوشک کهن محمودی بازآمد بشهر.
هوش مصنوعی: امیر بعد از نماز در روز دیگر به کاخ برگشت و به شهر آمد. روز بعد به کاخ سفید رفت و مدتی را آنجا به خوشی گذراند، بازی چوگان کرد و سه روز شراب نوشید. سپس به باغ محمودی رفت و وسایل را به آنجا آوردند و تا نیمه رجب در آنجا ماند. از آنجا به سمت قلعه غزنین رفت و سرهنگ بوعلی، که میزبانش بود، او را پذیرفت. امیر روز پنجشنبه بیست و سوم رجب به آنجا رسید و چهار روز در آنجا ماند. یک روز مهمان سرهنگ بود و در روز دیگر خدمه‌اش مهمان بودند. در یکی از روزها به تنهایی نشست و درباره اموالی که در حال حرکت بودند، صحبت کرد. او و دوستانش شراب نوشیدند و با موسیقی‌دانان خوش گذرانی کردند و در غره شعبان دوباره به کاخ کهن محمودی برگشتند.

خوانش ها

بخش ۷ - ذکر حال تلک هندو به خوانش سعید شریفی