الحکایة
در اخبار خلفا خواندهام که چون کار آل برمک بالا گرفت و امیر المؤمنین هرون- الرّشید یحیی بن خالد البرمکی را که وزیر بود پدر خواند و دو پسر او را فضل و جعفر برکشید و بدرجههای بزرگ رسانید، چنانکه معروف است و در کتب مثبت، مردی علوی خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت و جمله کوه گیلان، و کارش سخت قوی شد. هرون بیقرار و آرام گشت، که در کتب خوانده بود که نخست خلل که آید در کار خلافت عباسیان آن است که بزمین طبرستان ناجمی پیدا آید از علویان. پس یحیی بن خالد البرمکی را بخواند و خالی کرد و گفت: چنین حالی پیدا آمد، و این شغل نه از آن است که بسالاری راست شود؛ یا مرا باید رفت یا ترا یا پسری از آن تو فضل یا جعفر. یحیی گفت: روا نیست بهیچ حال که امیر المؤمنین بهر ناجمی که پیدا آید حرکت کند، و من پیش خداوند بپایم تا تدبیر مرد و مال میکنم، و بندهزادگان فضل و جعفر پیش فرمان عالیاند، چه فرماید؟ گفت: فضل را بباید رفت و ولایت خراسان و ری و جبال خوارزم و سیستان و ماوراء النّهر وی را داد تا به ری بنشیند و نایبان فرستد بشهرها و شغل این ناجم پیش گیرد و کفایت کند بجنگ، یا بصلح بازآرد. و شغل وی و لشکر وی راست باید کرد، چنانکه فردا خلعت بپوشد و پس فردا برود و بنهروان مقام کند تا لشکرها و مدد و آلت بتمامی بدو رسد.
یحیی گفت: فرمان بردارم، و بازگشت و هر چه بایست بساخت، و پوشیده فضل را گفت:
ای پسر، بزرگ کاری است که خلیفه ترا فرمود و درجهیی تمام که ترا ارزانی داشت این جهانی، ولکن آن جهانی با عقوبت قوی، که فرزندی را از آن پیغامبر، علیه السّلام، برمیباید انداخت. و جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متّهم بعلویانیم، تا از چشم این خداوند نیوفتیم . فضل گفت: دل مشغول مدار که من درایستم و اگر جانم بشود تا این کار بصلح راست شود.
دیگر روز یحیی و فضل پیش آمدند، هرون الرّشید نیزه و رایت خراسان ببست بنام فضل و با منشور بدو دادند و خلعت بپوشید و بازگشت با کوکبهیی سخت بزرگ و بخانه بازآمد، همه بزرگان درگاه بنزدیک وی رفتند و وی را خدمت کردند .
و دیگر روز برفت و بنهروان آمد و سه روز آنجا مقام کرد تا پنجاه هزار سوار و سالاران و مقدّمان نزدیک وی رفتند. پس درکشید و به ری آمد و آنجا فرود آمد و مقدّمه را با بیست هزار سوار بر راه دنباوند بطبرستان فرستاد و لشکرها با دیگر پیشروان بخراسان درپراگند. و پس رسولان فرستاد به یحیی علوی و تلطّفها کرد تا بصلح اجابت کرد بدان شرط که هرون او را عهدنامهیی فرستد بخطّ خویش بر آن نسخت که کند. و فضل حال بازنمود و هرون الرّشید اجابت کرد و سخت شاد شد تا یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقات خویش و هرون آنرا بخطّ خویش نبشت و قضاة و عدول را گواه گرفت، پس از آن که سوگندان را بر زبان برانده بود، و یحیی بدان آرام گرفت و بنزدیک فضل آمد و بسیار کرامت دید و ببغداد رفت و هرون وی را بنواخت و بسیار مال بخشید. و فضل بخراسان رفت و دو سال ببود و مالی سخت بزائران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت و ببغداد بازآمد، و هرون براستای وی آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت.
حال آن علوی بازنمودن که چون شد دراز است، غرض من چیزی دیگر است نه حال آن علوی بیان کردن. فضل رشید را هدیهیی آورد برسم . پس از آن اختیار چنان کرد که بخراسان امیری فرستد، و اختیارش بر علی بن عیسی بن ماهان افتاد، و با یحیی بگفت و رای خواست، یحیی گفت: علی مردی جبّار و ستمکارست و فرمان خداوند راست- و خلل بحال آل برمک راه یافته بود- رشید بر مغایظه یحیی علی عیسی را بخراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال بافراط برستدن گرفت و کس را زهره نبود که بازنمودی. و منهیان سوی یحیی مینبشتند، او فرصتی نگاه داشتی و حیلتی ساختی تا چیزی از آن بگوش رشید رسانیدی و مظلومی پیش کردی تا ناگاه در راه پیش خلیفه آمدی، و البتّه سود نمیداشت، تا کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلّم کند آن کس را نزدیک وی فرستد و یحیی و همه مردمان خاموش شدند.
[تفصیل هدیه علی عیسی بهرون]
علی خراسان و ماوراء النّهر و ری و جبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نیمروز و سیستان بکند و بسوخت و آن ستد کز حد و شمار بگذشت.
پس از آن مال هدیهیی ساخت رشید را که پیش از وی کس نساخته بود و نه پس از وی بساختند و آن هدیه نزدیک بغداد رسید و نسخت آن بر رشید عرضه کردند، سخت شاد شد و بتعجّب بماند، و فضل ربیع که حاجب بزرگ بود، میان بسته بود تعصّب آل برمک را و پایمردی علی عیسی میکرد، رشید فضل را گفت: چه باید کرد در باب هدیهیی که از خراسان رسیده است؟ گفت: خداوند را بر منظر باید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشاند و بیستانید تا هدیه پیش آرند و دلهای آل برمک بطرقد و مقرّر گردد خاصّ و عامّ را که ایشان چه خیانت کردهاند که فضل بن یحیی هدیه آن مقدار آورد از خراسان که عاملی از یک شهر بیش از آن آرد و علی چندین فرستد. این اشارت رشید را سخت خوش آمد که دل گران کرده بود بر آل برمک و دولت ایشان بپایان خواست آمد .
دیگر روز بر خضراء میدان آمد و بنشست و یحیی و دو پسرانش را بنشاند، و فضل ربیع و قوم دیگر و گروهی بایستادند. و آن هدیهها را بمیدان آوردند: هزار غلام ترک بود بدست هر یکی دو جامه ملوّن از ششتری و سپاهانی و سقلاطون و ملحم دیباجی و دیبای ترکی و دیداری و دیگر اجناس، غلامان بایستادند با این جامهها. و بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد بدست هر یکی جامی زرّین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها؛ و صد غلام هندو و صد کنیزک هندو بغایت نیکو رو و شارهای قیمتی پوشیده و غلامان تیغهای هندوی داشتند هر چه خیارهتر و کنیزکان شارهای باریک در سفطهای نیکوتر از قصب .
و با ایشان پنج پیل نر آوردند و دو ماده نران با برگستوانهای دیبا و آیینههای زرّین و سیمین و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصّع بجواهر . و بیست اسب آوردند بر اثر پیلان با زینهای زرّین، نعل زر برزده، و ساختهای مرصّع بجواهر بدخشی و پیروزه، اسبان گیلی ؛ و دویست اسب خراسانی با جلهای دیبا، و بیست عقاب و بیست شاهین. و هزار اشتر آوردند دویست با پالان و افسارهای ابریشمین، دیباها درکشیده در پالان، دیگر اسباب و جوال سخت آراسته، و سیصد اشتر از آن با محمل و مهد، و بیست با مهدهای بزر ؛ و پانصد هزار و سیصد پاره بلور از هر دستی؛ و صد جفت گاو و بیست عقد گوهر سخت قیمتی و سیصد هزار مروارید و دویست عدد چینی فغفوری از صحن و کاسه و غیره که هر یک از آن در سر کار هیچ پادشاهی ندیده بودند و دو هزار چینی دیگر از لنگری و کاسههای کلان و خمرههای چینی کلان و خرد و انواع دیگر؛ و سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری .
چون این اصناف نعمت بمجلس خلافت و میدان رسید، تکبیری از لشکر برآمد و دهل و بوق بزدند، آن چنانکه کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بود و نشنوده، هرون الرّشید روی سوی یحیی برمکی کرد و گفت: این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ یحیی گفت: زندگانی امیر المؤمنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانههای خداوندان این چیزها بود بشهرهای عراق و خراسان. هرون الرّشید ازین جواب سخت طیره شد، چنانکه آن هدیه بر وی منغّص شد و روی ترش کرد و برخاست از آن خضرا و برفت، و آن چیزها از مجلس و میدان ببردند بخزانهها و سرایها و ستورگاه و ساربانان رسانیدند. و خلیفه سخت دژم بنشست از آن سخن یحیی، که هرون الرّشید عاقل بود غور آن دانست که چه بود.
و یحیی چون بخانه بازآمد، فضل و جعفر پسرانش گفتند که ما بندگانیم و نرسد ما را که بر سخن و رای پدر اعتراض کنیم، ما سخت بترسیدیم از آن سخن بیمحابا که خلیفه را گفتی، بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی. یحیی گفت: ای فرزندان، ما از شدگانیم و کار ما بآخر آمده است، و سبب محنت بعد قضاء اللّه شمایید؛ تا برجایم، سخن حق ناچار بگویم و بتملّق و زرق مشغول نشوم، که بافتعال و شعبده قضای آمده بازنگردد که گفتهاند: اذا انتهت المدّة کان الحتف فی الحیلة ؛ آنچه من گفتم: امشب در سر این مرد جبّار بگردد و ناچار فردا درین باب سخن گوید و رایی خواهد روشن، بشما رسانم آنچه گفته آید. بازگردید و دل مشغول مدارید.
ایشان بازگشتند سخت غمناک که جوانان کارنادیدگان بودند؛ و این پیر مجرّب جهاندیده بود، طعامی خوش بخورد با ندیمان، پس فرود سرای رفت و خالی کرد و رود و کنیزک و شراب خواست و دست بشراب خوردن کرد؛ و کتابی بود که آنرا لطایف حیل الکفاة نام بود بخواست و خوشک خوشک می میخورد و نرمک نرمک سماعی و زخمهیی و گفتاری میشنید و کتاب میخواند تا باقی روز و نیمهیی از شب بگذشت، پس با خویشتن گفت «بدست آوردم» و بخفت و پگاه برخاست و بخدمت رفت.
چون بار بگسست هرون الرّشید با یحیی خالی کرد و گفت: ای پدر، چنان سخنی درشت دی در روی من بگفتی، چه جای چنان حدیث بود؟ یحیی گفت:
زندگانی خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پیشین که ستوده میآمد، اکنون دیگر شده است؛ و چنین است کار دنیای فریبنده که حالها بر یک سان نگذارد. و هر چند حاسدان رای خداوند درباره من بگردانیدهاند و آثار تنکّر و تغیّر میبینم، ناچار تا در میان کارم، البتّه نصیحت بازنگیرم و کفران نعمت نورزم. هرون گفت: «ای پدر، سخن برین جمله مگوی و دل بد مکن، که حال تو و فرزندان تو نزدیک ما همان است که بود، و نصیحت بازمگیر که درست و نادرست همه ما را خوش است و پسندیده. و آن حدیث که دی گفتی، عظیم بر دل ما اثر کرده است، باید که شرحی تمام دهی تا مقرّر شود.» یحیی بر پای خاست و زمین بوسه داد و بنشست و گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، تفصیل سخن دینه بعضی امروز توانم نمود و بیشتر فردا نموده شود بشرحتر.» گفت: نیک آمد. یحیی گفت: خداوند دست علی را گشاده کرده است تا هر چه خواهد میکند و منهیان را زهره نیست که آنچه رود باز- نمایند، که دو تن را که من بنده پوشیده گماشته بودم بکشت؛ و رعایای خراسان را ناچیز کرد و اقویا و محتشمان را برکند و ضیاع و املاک بستد و لشکر خداوند را درویش کرد. و خراسان ثغری بزرگ است و دشمنی چون ترک نزدیک، بدین هدیه که فرستاد نباید نگریست، که از ده درم که بستده است دو یا سه فرستاده است، و بدان باید نگریست که ساعت تا ساعت خللی افتد که آنرا در نتوان یافت، که مردمان خراسان چون از خداوند نومید شوند، دست بایزد، عزّ ذکره، زنند و فتنهیی بزرگ بپای کنند و از ترکان مدد خواهند و بترسم که کار بدان منزلت رسد که خداوند را بتن خویش باید رفت تا آنرا در تواند یافت و بهر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات باید کرد یا زیاده تا آن فتنه بنشیند. بنده آنچه دانست بگفت و از گردن خویش بیرون کرد و فرمان خداوند را باشد و نموداری و دلیلی روشنتر فردا بنمایم.
هرون الرّشید گفت: «همچنین است که تو گفتی، ای پدر، جزاک اللّه خیرا، آنچه حاجت است درین کرده آید. بازگرد و آنچه گفتی بنمای.» قوی دل بازگشت و آنچه رفته بود با فرزندان فضل و جعفر بگفت، ایشان شاد شدند.
و یحیی کس فرستاد و ده تن از گوهرفروشان بغداد را بخواند که توانگرتر بودند و گفت: خلیفه را بسی بار هزار هزار درم جواهر میباید هر چه نادرتر و قیمتیتر.
گفتند: سخت نیک آمد، بدولت خداوند و عدل وی اگر کسی بسی بار هزار هزار دینار جواهر خواهد، در بغداد هست، و ما ده تن این چه میخواهد داریم و نیز بزیادت بسیار . یحیی گفت: بارک اللّه فیکم، بازگردید و فردا با جواهر بدرگاه آیید تا شما را پیش خلیفه آرند تا آنچه رای عالی واجب کند کرده آید. گوهرفروشان بازگشتند و دیگر روز با سفطهای جواهر بدرگاه آمدند و یحیی خلوت خواست با هرون الرّشید، کرده آمد، و ایشان را پیش آوردند با جواهر و عرضه کردند و خلیفه بپسندید و یحیی ایشان را خطّی بداد به بیست و هفت بار هزار هزار درم و هرون الرّشید آنرا توقیع کرد و گفت: بازگردید تا رای چه واجب کند درین، و فردا نزدیک یحیی آیید تا آنچه فرموده باشیم، تمام کند. گوهرفروشان بازگشتند و سفطها را قفل و مهر کردند و بخزانه ماندند . هرون الرّشید گفت: این چیست که کردی، ای پدر؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، جواهر نگاهدار تا فردا خط بستانم و پاره کنم و خداوندان گوهر زهره ندارند که سخن گویند و اگر بتظلّم پیش خداوند آیند، حواله بمن باید کرد تا جواب دهم.
هرون گفت: ما این توانیم کرد، اما پیش ایزد، عزّ ذکره، در عرصات قیامت چه حجّت آریم؟ و رعایا و غربا ازین شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. یحیی گفت:
پس حال علی عیسی برین جمله است در خراسان که بنمودم، و چون خداوند روا نمیدارد که ده تن از وی تظلّم کنند و بدرد باشند، چرا روا دارد که صد هزار هزار مسلمان از یک والی وی غمناک باشند و دعای بد کنند؟ هرون گفت: احسنت، ای پدر، نیکو پیدا کردی. [سفطها] بخانه بر و بخداوندان جواهر بازده. و من دانم که در باب این ظالم علی عیسی چه باید کرد. و یحیی بازگشت و دیگر روز گوهرفروشان بیامدند و سفطها فرمود تا بدیشان بازدادند بقفل و مهر و بیع اقالت کردند و خط بازستدند و گفت: این مال گشاده نیست، چون از مصر و شام حمل دررسد، آنگاه این جواهر خریده آید.
ایشان دعا کردند و بازگشتند.
و این حدیث در دل رشید بماند و باز میاندیشید تا علی را چون براندازد. و دولت آل برمک بپایان آمده بود، ایشان را فرود برد، چنانکه سخت معروف است، و رافع لیث نصر سیّار که از دست علی عیسی امیر بود بماوراء النّهر نیز با وی بسیار گرد آمد و سوی وی رفتند و همه خراسان پرفتنه گشت و چند لشکر را از آن علی عیسی که بفرستاد بشکست تا کار بدان منزلت رسید که از هرون مدد خواست. هرون هرثمه اعین را با لشکری بزرگ بمدد عیسی فرستاد و با وی پوشیده بنهاد و بخطّ خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند و آنگاه وی را ببغداد فرستد و کار رافع را پیش گیرد تا بجنگ یا صلح کفایت کرده آید. و هرثمه برفت و علی را بمغافصه بمرو فروگرفت و هر چه داشت بستد، سپس بسته با خادمی از آن رشید ببغداد فرستاد و خراسان را ضبط گونهیی کرد. و هر روز کار رافع قویتر میبود و هرثمه عاجز شد از کار وی تا حاجت آمد رشید را که مایه عمر بآخر رسیده و آن تن درمانده بتن خویش حرکت باید کرد با لشکر بسیار و مأمون پسرش بر مقدّمه وی. درین راه بچند کرّت گفت: دریغ آل برمک! سخن یحیی مرا امروز یاد میآید؛ ما استوزر الخلفاء مثل یحیی . و آخر کارش آن آمد که مأمون تا مرو برفت و آنجا مقام کرد و لشکر را با هرثمه بسمرقند فرستاد؛ و هرون الرّشید چون بطوس رسید، آنجا گذشته شد .
و این حکایت بپایان آمد و چنین حکایات از آن آرم، هر چند در تصنیف سخن دراز میشود، که ازین حکایات فایدهها حاصل شود تا دانسته آید . و السّلام.
برگردان به زبان ساده
در اخبار خلفا خواندهام که چون کار آل برمک بالا گرفت و امیر المؤمنین هرون- الرّشید یحیی بن خالد البرمکی را که وزیر بود پدر خواند و دو پسر او را فضل و جعفر برکشید و بدرجههای بزرگ رسانید، چنانکه معروف است و در کتب مثبت، مردی علوی خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت و جمله کوه گیلان، و کارش سخت قوی شد. هرون بیقرار و آرام گشت، که در کتب خوانده بود که نخست خلل که آید در کار خلافت عباسیان آن است که بزمین طبرستان ناجمی پیدا آید از علویان. پس یحیی بن خالد البرمکی را بخواند و خالی کرد و گفت: چنین حالی پیدا آمد، و این شغل نه از آن است که بسالاری راست شود؛ یا مرا باید رفت یا ترا یا پسری از آن تو فضل یا جعفر. یحیی گفت: روا نیست بهیچ حال که امیر المؤمنین بهر ناجمی که پیدا آید حرکت کند، و من پیش خداوند بپایم تا تدبیر مرد و مال میکنم، و بندهزادگان فضل و جعفر پیش فرمان عالیاند، چه فرماید؟ گفت: فضل را بباید رفت و ولایت خراسان و ری و جبال خوارزم و سیستان و ماوراء النّهر وی را داد تا به ری بنشیند و نایبان فرستد بشهرها و شغل این ناجم پیش گیرد و کفایت کند بجنگ، یا بصلح بازآرد. و شغل وی و لشکر وی راست باید کرد، چنانکه فردا خلعت بپوشد و پس فردا برود و بنهروان مقام کند تا لشکرها و مدد و آلت بتمامی بدو رسد.
هوش مصنوعی: در تاریخ خلفا آمده که زمانی که قدرت آل برمک افزایش یافت، هرون الرشید، امیر المؤمنین، یحیی بن خالد البرمکی که وزیر بود را به عنوان پدر شناخت و پسران او، فضل و جعفر را به مقامهای بالا ارتقاء داد. در این زمان، مردی علوی به نام ناجمی از طبرستان و گرگان را تصرف کرد و نفوذ زیادی پیدا کرد. این وضعیت باعث نگرانی هرون شد، زیرا پیشتر در کتابها خوانده بود که اولین نشانه ضعف خلافت عباسیان ظهور یک ناجمی از علویان در طبرستان است. بنابراین هرون یحیی بن خالد را احضار کرد و به او گفت که وضعیت خطرناک است و باید تصمیمی گرفته شود: یا او باید برود یا یکی از پسرانش، فضل یا جعفر. یحیی پاسخ داد که نباید به خاطر وجود یک ناجمی، امیر المؤمنین اقدام کند و او پیش خداوند مسئول است. یحیی اعلام کرد که بایستی فضل به خراسان، ری، جبال خوارزم، سیستان و ماوراء النهر فرستاده شود تا حکمفرمایی کند و نیابت فرستاده و مشکلات ناجمی را مدیریت نماید، چه از طریق جنگ و چه صلح. او همچنین اشاره کرد که لشکر و تدارکات باید به طور کامل آماده شوند تا فضل بتواند نقش خود را ایفا کند.
یحیی گفت: فرمان بردارم، و بازگشت و هر چه بایست بساخت، و پوشیده فضل را گفت:
هوش مصنوعی: یحیی گفت: من اطاعت میکنم، و بازگشت و هر چیزی را که لازم بود ساخت، و در مورد فضیلت پنهان صحبت کرد.
ای پسر، بزرگ کاری است که خلیفه ترا فرمود و درجهیی تمام که ترا ارزانی داشت این جهانی، ولکن آن جهانی با عقوبت قوی، که فرزندی را از آن پیغامبر، علیه السّلام، برمیباید انداخت. و جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متّهم بعلویانیم، تا از چشم این خداوند نیوفتیم . فضل گفت: دل مشغول مدار که من درایستم و اگر جانم بشود تا این کار بصلح راست شود.
هوش مصنوعی: ای پسر، کار بزرگی است که خلیفه به تو سپرده و مقام بالایی که به تو عطا کرده، اما در عالم دیگر عواقب سختی وجود دارد که باید به خاطر فرزند پیامبری، علیه السلام، تحمل شود. ما دشمنان زیادی داریم و متهم به علویگری هستیم و باید مواظب باشیم که از نظر این خداوند سقوط نکنیم. فضل گفت: نگران نباش، من میتوانم این کار را به درستی انجام دهم و اگر لازم باشد جانم را فدای این کار میکنم تا به صلح برسیم.
دیگر روز یحیی و فضل پیش آمدند، هرون الرّشید نیزه و رایت خراسان ببست بنام فضل و با منشور بدو دادند و خلعت بپوشید و بازگشت با کوکبهیی سخت بزرگ و بخانه بازآمد، همه بزرگان درگاه بنزدیک وی رفتند و وی را خدمت کردند .
هوش مصنوعی: روزی یحیی و فضل به دربار آمدند و هارون الرشید، نیزه و پرچم خراسان را به نام فضل بسته و با نامهای به او داد. سپس لباس ویژهای پوشید و با شکوه و جلال بسیار زیاد به خانهاش بازگشت. تمامی بزرگان دربار به نزد او رفتند و به او احترام گذاشتند.
و دیگر روز برفت و بنهروان آمد و سه روز آنجا مقام کرد تا پنجاه هزار سوار و سالاران و مقدّمان نزدیک وی رفتند. پس درکشید و به ری آمد و آنجا فرود آمد و مقدّمه را با بیست هزار سوار بر راه دنباوند بطبرستان فرستاد و لشکرها با دیگر پیشروان بخراسان درپراگند. و پس رسولان فرستاد به یحیی علوی و تلطّفها کرد تا بصلح اجابت کرد بدان شرط که هرون او را عهدنامهیی فرستد بخطّ خویش بر آن نسخت که کند. و فضل حال بازنمود و هرون الرّشید اجابت کرد و سخت شاد شد تا یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقات خویش و هرون آنرا بخطّ خویش نبشت و قضاة و عدول را گواه گرفت، پس از آن که سوگندان را بر زبان برانده بود، و یحیی بدان آرام گرفت و بنزدیک فضل آمد و بسیار کرامت دید و ببغداد رفت و هرون وی را بنواخت و بسیار مال بخشید. و فضل بخراسان رفت و دو سال ببود و مالی سخت بزائران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت و ببغداد بازآمد، و هرون براستای وی آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت.
هوش مصنوعی: روزی دیگر سپاهیان بنهروان در کنار هم جمع شدند و به مدت سه روز در آنجا ماندند تا پنجاه هزار سوار و فرماندهان و بزرگان به نزد آنها آمدند. سپس حرکت کردند و به ری رسیدند و در آنجا توقف کردند. گروهی به همراه بیست هزار سوار به سمت دنباوند روانه شدند و دیگر لشکرها به سمت خراسان پراکنده شدند. بعد از آن، پیامرسانانی به سوی یحیی علوی فرستادند و با او با احترام رفتار کردند تا او به صلح رضایت دهد، مشروط بر اینکه هارون برای او یک عهدنامه بنویسد. فضل از شرایط یحیی اطلاع یافت و هارون نیز با خوشحالی پذیرفت و یحیی نامهای با یک پیامرسان مورد اعتماد ارسال کرد. هارون آن نامه را با خط خود نوشت و با گواهان معتمد سوگند یاد کرد. سپس یحیی آرام شد و نزد فضل رفت و او از کرامتهای فراوانی برخوردار شد و به بغداد رفت. هارون به او احترام گذاشت و مالی بسیار به او بخشید. فضل به خراسان رفت و به مدت دو سال در آنجا بود و مبلغ زیادی به زائران و شاعران اهدا کرد. سپس از مقام خود کنارهگیری کرد و به بغداد بازگشت و هارون در برابر خدمات او به او نیکیهای بیشماری کرد.
حال آن علوی بازنمودن که چون شد دراز است، غرض من چیزی دیگر است نه حال آن علوی بیان کردن. فضل رشید را هدیهیی آورد برسم . پس از آن اختیار چنان کرد که بخراسان امیری فرستد، و اختیارش بر علی بن عیسی بن ماهان افتاد، و با یحیی بگفت و رای خواست، یحیی گفت: علی مردی جبّار و ستمکارست و فرمان خداوند راست- و خلل بحال آل برمک راه یافته بود- رشید بر مغایظه یحیی علی عیسی را بخراسان فرستاد و علی دست برگشاد و مال بافراط برستدن گرفت و کس را زهره نبود که بازنمودی. و منهیان سوی یحیی مینبشتند، او فرصتی نگاه داشتی و حیلتی ساختی تا چیزی از آن بگوش رشید رسانیدی و مظلومی پیش کردی تا ناگاه در راه پیش خلیفه آمدی، و البتّه سود نمیداشت، تا کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلّم کند آن کس را نزدیک وی فرستد و یحیی و همه مردمان خاموش شدند.
هوش مصنوعی: در طول زمان، شخصی به نام فضل رشید یک هدیه آورد. سپس تصمیم گرفت که یک امیر به بخراسان بفرستد و انتخابش به علی بن عیسی بن ماهان افتاد. او با یحیی مشورت کرد که یحیی نظرش این بود که علی مردی ستمکار و زورگو است. با این حال، رشید علی را به بخراسان فرستاد و او به راحتی از مردم سوءاستفاده کرد و کسی جرات نداشت از او شکایت کند. کسانی که از ظلم علی رنج میبردند، به یحیی نامه مینوشتند و یحیی در تلاش بود تا فرصتی پیدا کند تا اطلاعاتی دربارهی آن به رشید برساند و مظلومی را به نزد او بیاورد. اما زمانی که کار به آنجا رسید که رشید قسم خورد اگر کسی شکایت کرد، او را به نزدش بفرستد، یحیی و بقیه مردم سکوت کردند.
[تفصیل هدیه علی عیسی بهرون]
هوش مصنوعی: این متن به توصیف هدیهای از علی عیسی بهرون اشاره دارد. این هدیه میتواند شامل مواردی مانند حمایت، محبت یا هدایت باشد که بین افراد منتقل میشود. در این نوع ارتباطات، ارزش و مفهوم هدیه میتواند عمیقتر از جنبههای مادی آن باشد و بیشتر به احساسات و ارتباطات انسانی مربوط میشود.
علی خراسان و ماوراء النّهر و ری و جبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نیمروز و سیستان بکند و بسوخت و آن ستد کز حد و شمار بگذشت.
هوش مصنوعی: علی به مناطق خراسان، ماوراء النهر، ری، جبال، گرگان، طبرستان، کرمان، سپاهان، خوارزم، نیمروز و سیستان حمله کرد و آنجا را ویران کرد، به طوری که خسارتها از حد و اندازه فراتر رفت.
پس از آن مال هدیهیی ساخت رشید را که پیش از وی کس نساخته بود و نه پس از وی بساختند و آن هدیه نزدیک بغداد رسید و نسخت آن بر رشید عرضه کردند، سخت شاد شد و بتعجّب بماند، و فضل ربیع که حاجب بزرگ بود، میان بسته بود تعصّب آل برمک را و پایمردی علی عیسی میکرد، رشید فضل را گفت: چه باید کرد در باب هدیهیی که از خراسان رسیده است؟ گفت: خداوند را بر منظر باید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشاند و بیستانید تا هدیه پیش آرند و دلهای آل برمک بطرقد و مقرّر گردد خاصّ و عامّ را که ایشان چه خیانت کردهاند که فضل بن یحیی هدیه آن مقدار آورد از خراسان که عاملی از یک شهر بیش از آن آرد و علی چندین فرستد. این اشارت رشید را سخت خوش آمد که دل گران کرده بود بر آل برمک و دولت ایشان بپایان خواست آمد .
هوش مصنوعی: پس از آن هدیهای به رشید داده شد که نه قبل از او کسی همچنانی داده بود و نه بعد از او کسی چنین چیزی فرستاده است. این هدیه به نزد بغداد رسید و نسخهای از آن به رشید ارائه شد که او از خوشحالی شگفتزده شد. فضل ربیع، که بزرگترین حاجب بود، در این بین به تعصبات خانوادهی برمک توجه داشت و با علی عیسی همدستی میکرد. رشید از فضل پرسید: در مورد هدیهای که از خراسان رسیده چه باید انجام دهیم؟ فضل پاسخ داد که باید در برابر خداوند بنشینند و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را نیز بخوانند تا هدیه را به نمایش بگذارند و در این صورت قلبهای آل برمک شکسته شود و مشخص گردد که آنها چه خیانتهایی انجام دادهاند که فضل بن یحیی چنین هدیهای از خراسان آورده، در حالی که یک مأمور از یک شهر بیش از این نمیآورد و علی هم هدایا متعددی فرستاده است. این سخنان رشید را بسیار خوشحال کرد و دل او نسبت به خانوادهی برمک سنگین بود.
دیگر روز بر خضراء میدان آمد و بنشست و یحیی و دو پسرانش را بنشاند، و فضل ربیع و قوم دیگر و گروهی بایستادند. و آن هدیهها را بمیدان آوردند: هزار غلام ترک بود بدست هر یکی دو جامه ملوّن از ششتری و سپاهانی و سقلاطون و ملحم دیباجی و دیبای ترکی و دیداری و دیگر اجناس، غلامان بایستادند با این جامهها. و بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد بدست هر یکی جامی زرّین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها؛ و صد غلام هندو و صد کنیزک هندو بغایت نیکو رو و شارهای قیمتی پوشیده و غلامان تیغهای هندوی داشتند هر چه خیارهتر و کنیزکان شارهای باریک در سفطهای نیکوتر از قصب .
هوش مصنوعی: روزی دیگر، در میدان سبز، نشست و یحیی و دو پسرش را نیز نشاند. فضل ربیع و گروه دیگری نیز ایستاده شدند. هدیهها را به میدان آوردند: هزار غلام ترک که هر یک دو لباس رنگارنگ از جنسهای مختلف به همراه داشتند، و همچنین لباسهایی از دیباج و دیگر پارچههای زیبا. غلامان با این لباسها ایستاده بودند. پس از آن، هزار کنیزک ترک به میدان آمدند که هر کدام ظرفی طلایی یا نقرهای پر از مشک و کافور و عنبر و انواع عطر از شهرهای مختلف در دست داشتند. همچنین صد غلام هندو و صد کنیزک هندو با ظاهری بسیار زیبا و لباسهای قیمتی به میدان آمده بودند. غلامان با تیغهای هندوی بسیار زیبا و کنیزکان با کمرهای نازک در سبدهایی زیبا به میدان آوردند.
و با ایشان پنج پیل نر آوردند و دو ماده نران با برگستوانهای دیبا و آیینههای زرّین و سیمین و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصّع بجواهر . و بیست اسب آوردند بر اثر پیلان با زینهای زرّین، نعل زر برزده، و ساختهای مرصّع بجواهر بدخشی و پیروزه، اسبان گیلی ؛ و دویست اسب خراسانی با جلهای دیبا، و بیست عقاب و بیست شاهین. و هزار اشتر آوردند دویست با پالان و افسارهای ابریشمین، دیباها درکشیده در پالان، دیگر اسباب و جوال سخت آراسته، و سیصد اشتر از آن با محمل و مهد، و بیست با مهدهای بزر ؛ و پانصد هزار و سیصد پاره بلور از هر دستی؛ و صد جفت گاو و بیست عقد گوهر سخت قیمتی و سیصد هزار مروارید و دویست عدد چینی فغفوری از صحن و کاسه و غیره که هر یک از آن در سر کار هیچ پادشاهی ندیده بودند و دو هزار چینی دیگر از لنگری و کاسههای کلان و خمرههای چینی کلان و خرد و انواع دیگر؛ و سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری .
هوش مصنوعی: و پنج فیل نر و دو فیل ماده با پارچههای نازک و آینههای طلا و نقره آورده بودند. همچنین، بیست اسب با زینهای طلایی و نعلهای طلایی و تزئینات جواهرنشان داشتند. دویست اسب خراسانی نیز با پوششهای لطیف و بیست عقاب و بیست شاهین به همراه داشتند. هزار شتر آوردند که دویست عدد از آنها با بارهای سفارشی و افسارهای ابریشمی و پوششهای تزئینی بودند. سیصد شتر دیگر هم برای حمل مهدها و بیست شتر با مهدهای بزرگ آورده شدند. پانصد هزار و سیصد تکه بلور از انواع مختلف، صد جفت گاو، بیست جفت طلا و سیصد هزار مروارید به همراه دویست سفال چینی با اندازههای متفاوت آوردند که هیچ پادشاهی در آن زمان ندیده بود. همچنین دو هزار عدد دیگر از ظروف چینی بزرگ و کوچک و اقلام دیگر موجود بود. سیصد شادروان و دویست فرش و دویست ظرف تزئینی نیز تهیه شده بود.
چون این اصناف نعمت بمجلس خلافت و میدان رسید، تکبیری از لشکر برآمد و دهل و بوق بزدند، آن چنانکه کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بود و نشنوده، هرون الرّشید روی سوی یحیی برمکی کرد و گفت: این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ یحیی گفت: زندگانی امیر المؤمنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانههای خداوندان این چیزها بود بشهرهای عراق و خراسان. هرون الرّشید ازین جواب سخت طیره شد، چنانکه آن هدیه بر وی منغّص شد و روی ترش کرد و برخاست از آن خضرا و برفت، و آن چیزها از مجلس و میدان ببردند بخزانهها و سرایها و ستورگاه و ساربانان رسانیدند. و خلیفه سخت دژم بنشست از آن سخن یحیی، که هرون الرّشید عاقل بود غور آن دانست که چه بود.
هوش مصنوعی: وقتی این اقلام به مجلس خلافت رسید، صدای تکبیر از طرف لشکر بلند شد و سروصدایی با دهل و بوق به راه افتاد که نظیر آن را کسی یاد نداشت و ندیده بود. هرون الرشید به یحیی برمکی گفت: این چیزها در زمان پسر تو فضل کجا بود؟ یحیی پاسخ داد: عمر امیر المؤمنین دراز باد، این اقلام در زمان حکومت پسرم در خانههای افراد ثروتمند در شهرهای عراق و خراسان وجود داشت. این جواب یحیی باعث خشم هرون الرشید شد و از آن هدیه ناراحت شد، چهرهاش در هم رفت و از آن محل رفت. بعد از آن، آن اقلام را از مجلس و میدان به خزانه و کاخ و محلهای نگهداری و قافلهسالارها منتقل کردند. خلیفه به شدت متاثر شد از سخنان یحیی، زیرا او به عمق موضوع پی برده بود.
و یحیی چون بخانه بازآمد، فضل و جعفر پسرانش گفتند که ما بندگانیم و نرسد ما را که بر سخن و رای پدر اعتراض کنیم، ما سخت بترسیدیم از آن سخن بیمحابا که خلیفه را گفتی، بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی. یحیی گفت: ای فرزندان، ما از شدگانیم و کار ما بآخر آمده است، و سبب محنت بعد قضاء اللّه شمایید؛ تا برجایم، سخن حق ناچار بگویم و بتملّق و زرق مشغول نشوم، که بافتعال و شعبده قضای آمده بازنگردد که گفتهاند: اذا انتهت المدّة کان الحتف فی الحیلة ؛ آنچه من گفتم: امشب در سر این مرد جبّار بگردد و ناچار فردا درین باب سخن گوید و رایی خواهد روشن، بشما رسانم آنچه گفته آید. بازگردید و دل مشغول مدارید.
هوش مصنوعی: یحیی وقتی به خانه برگشت، پسرانش فضل و جعفر به او گفتند که ما بندگان پدر هستیم و حق نداریم در مورد سخن و نظر او اعتراضی کنیم. ما از آن سخن بیپروا که به خلیفه گفتی، بسیار ترسیدیم و باید در آن صحبت احتیاط بیشتری میکردی. یحیی پاسخ داد: ای فرزندان، کار ما به پایان رسیده و شما باعث این مشکل شدهاید. تا زمانی که زندهام، مجبورم حقیقت را بگویم و به تملق و فریب بازی مشغول نشوم، زیرا با فریب و تظاهر، قضا و قدر عوض نمیشود. گفتهاند: وقتی زمان به پایان برسد، حوادث ناگزیر میشوند. آنچه من گفتم، امشب در فکر این مرد قدرتمند خواهد بود و فردا در این مورد صحبتی خواهد کرد و نظری را روشن خواهد کرد که به شما منتقل خواهم کرد. حالا برگردید و نگران نباشید.
ایشان بازگشتند سخت غمناک که جوانان کارنادیدگان بودند؛ و این پیر مجرّب جهاندیده بود، طعامی خوش بخورد با ندیمان، پس فرود سرای رفت و خالی کرد و رود و کنیزک و شراب خواست و دست بشراب خوردن کرد؛ و کتابی بود که آنرا لطایف حیل الکفاة نام بود بخواست و خوشک خوشک می میخورد و نرمک نرمک سماعی و زخمهیی و گفتاری میشنید و کتاب میخواند تا باقی روز و نیمهیی از شب بگذشت، پس با خویشتن گفت «بدست آوردم» و بخفت و پگاه برخاست و بخدمت رفت.
هوش مصنوعی: ایشان با دلتنگی و ناامیدی بازگشتند، چرا که جوانان همگی بیکار بودند. این مرد پیر و باتجربه که دنیا را دیده بود، غذایی خوشمزه خورد و با دوستانش وقت گذراند. پس از آن به خانهاش رفت و مخارج خود را آماده کرد و خواهان آب و کنیزک و شراب شد و شروع به نوشیدن کرد. او کتابی به نام "لطایف حیل الکفاة" خواست و به آرامی مشغول نوشیدن و خواندن کتاب شد. به تدریج روز به پایان رسید و نیمهشب نزدیک شد. او با خود گفت: «به هدفم رسیدم» و سپس خوابش برد. در صبح زود بیدار شد و به خدمت رفت.
چون بار بگسست هرون الرّشید با یحیی خالی کرد و گفت: ای پدر، چنان سخنی درشت دی در روی من بگفتی، چه جای چنان حدیث بود؟ یحیی گفت:
هوش مصنوعی: هرون الرشید پس از این که بار به زمین افتاد، با یحیی صحبت کرد و گفت: ای پدر، تو دیروز چنین سخن خشن و تندی به من گفتی، چه لزومی داشت که چنین حرفی بزنی؟ یحیی پاسخ داد:
زندگانی خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پیشین که ستوده میآمد، اکنون دیگر شده است؛ و چنین است کار دنیای فریبنده که حالها بر یک سان نگذارد. و هر چند حاسدان رای خداوند درباره من بگردانیدهاند و آثار تنکّر و تغیّر میبینم، ناچار تا در میان کارم، البتّه نصیحت بازنگیرم و کفران نعمت نورزم. هرون گفت: «ای پدر، سخن برین جمله مگوی و دل بد مکن، که حال تو و فرزندان تو نزدیک ما همان است که بود، و نصیحت بازمگیر که درست و نادرست همه ما را خوش است و پسندیده. و آن حدیث که دی گفتی، عظیم بر دل ما اثر کرده است، باید که شرحی تمام دهی تا مقرّر شود.» یحیی بر پای خاست و زمین بوسه داد و بنشست و گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، تفصیل سخن دینه بعضی امروز توانم نمود و بیشتر فردا نموده شود بشرحتر.» گفت: نیک آمد. یحیی گفت: خداوند دست علی را گشاده کرده است تا هر چه خواهد میکند و منهیان را زهره نیست که آنچه رود باز- نمایند، که دو تن را که من بنده پوشیده گماشته بودم بکشت؛ و رعایای خراسان را ناچیز کرد و اقویا و محتشمان را برکند و ضیاع و املاک بستد و لشکر خداوند را درویش کرد. و خراسان ثغری بزرگ است و دشمنی چون ترک نزدیک، بدین هدیه که فرستاد نباید نگریست، که از ده درم که بستده است دو یا سه فرستاده است، و بدان باید نگریست که ساعت تا ساعت خللی افتد که آنرا در نتوان یافت، که مردمان خراسان چون از خداوند نومید شوند، دست بایزد، عزّ ذکره، زنند و فتنهیی بزرگ بپای کنند و از ترکان مدد خواهند و بترسم که کار بدان منزلت رسد که خداوند را بتن خویش باید رفت تا آنرا در تواند یافت و بهر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات باید کرد یا زیاده تا آن فتنه بنشیند. بنده آنچه دانست بگفت و از گردن خویش بیرون کرد و فرمان خداوند را باشد و نموداری و دلیلی روشنتر فردا بنمایم.
هوش مصنوعی: خداوند زندگیاش طولانی باد و سخن حق و راست باشد. روزگاری بود که او را ستایش میکردند، اما اکنون شرایط تغییر کرده است. دنیای فریبنده همواره در حال تغییر است و وضعیت را یکسان نمیگذارد. اگرچه حسادتها و ناملایماتی درباره من وجود دارد و نشانههای نامطلوبی را مشاهده میکنم، اما تا زمانی که در کارم هستم، ناگزیر از نصیحت و شکرگزاری هستم. پسرش به او گفت: "پدر، این سخنان را نگو و دلخوری نکن؛ وضعیت تو و فرزندانات نزد ما همانند قبل است و نصیحت را کنار نگذار، زیرا همهی ما از حق و ناحق خوشحالیم. داستانی که دیروز گفتی تأثیر زیادی بر دل ما گذاشته و باید توضیح بیشتری بدهی تا برای ما روشن شود." یحیی بلند شد و به زمین بوسه زد و گفت: "خداوند زندگیاش طولانی باد. امروز میتوانم بخشی از سخنان دینی را توضیح دهم و فردا توضیحات بیشتری خواهم داد." او بلافاصله ادامه داد: "خداوند به علی اجازه داده تا هر چه میخواهد انجام دهد و کسانی که میخواهند مانع شوند جرات نخواهند کرد. دو نفر از کسانی که من به آنها اعتماد داشتم را کشتند و مردم خراسان را در شرایط سختی قرار دادند و افرادی قدرتمند را از مقام خود پایین آوردند و املاک را مصادره کردند. وضعیت خراسان خطرناک است و دشمنانی چون ترکها نزدیک هستند. آنچه که ارسال کردهاند نباید نادیده گرفته شود. گرفتار مشکلاتی خواهیم شد که مردم به ناامیدی میرسند و به خداوند پناه میبرند و فتنهای بزرگ به پا میکنند و از ترکها یاری میطلبند. میترسم وضع به جایی برسد که برای حل آن باید به خود خداوند پناه ببرم تا آن را درک کنم و برای هر درهمی که علی عیسی فرستاده باید هزینهای زیادی پرداخت کنم تا فتنه تمام شود. هر آنچه را که میدانستم، گفتم و تکلیف خداوند را بر دوش میگذارم و فردا نمودار و دلیلی روشنتر ارائه خواهم داد."
هرون الرّشید گفت: «همچنین است که تو گفتی، ای پدر، جزاک اللّه خیرا، آنچه حاجت است درین کرده آید. بازگرد و آنچه گفتی بنمای.» قوی دل بازگشت و آنچه رفته بود با فرزندان فضل و جعفر بگفت، ایشان شاد شدند.
هوش مصنوعی: هرون الرشید گفت: «همانطور که تو گفتی، ای پدر، خداوند به تو خیر بدهد، آنچه که لازم است انجام شده است. حال برگرد و آنچه گفتی را نشان بده.» فرد دلیر برگشت و آنچه پیشتر اتفاق افتاده بود را به فرزندان فضل و جعفر گفت و آنها بسیار خوشحال شدند.
و یحیی کس فرستاد و ده تن از گوهرفروشان بغداد را بخواند که توانگرتر بودند و گفت: خلیفه را بسی بار هزار هزار درم جواهر میباید هر چه نادرتر و قیمتیتر.
هوش مصنوعی: یحیی شخصی را به سوی بغداد فرستاد تا ده نفر از گوهرفروشان ثروتمند را احضار کند و به آنها گفت که خلیفه به مقدار زیادی جواهر، به ویژه از نوع نادر و قیمتی، نیاز دارد.
گفتند: سخت نیک آمد، بدولت خداوند و عدل وی اگر کسی بسی بار هزار هزار دینار جواهر خواهد، در بغداد هست، و ما ده تن این چه میخواهد داریم و نیز بزیادت بسیار . یحیی گفت: بارک اللّه فیکم، بازگردید و فردا با جواهر بدرگاه آیید تا شما را پیش خلیفه آرند تا آنچه رای عالی واجب کند کرده آید. گوهرفروشان بازگشتند و دیگر روز با سفطهای جواهر بدرگاه آمدند و یحیی خلوت خواست با هرون الرّشید، کرده آمد، و ایشان را پیش آوردند با جواهر و عرضه کردند و خلیفه بپسندید و یحیی ایشان را خطّی بداد به بیست و هفت بار هزار هزار درم و هرون الرّشید آنرا توقیع کرد و گفت: بازگردید تا رای چه واجب کند درین، و فردا نزدیک یحیی آیید تا آنچه فرموده باشیم، تمام کند. گوهرفروشان بازگشتند و سفطها را قفل و مهر کردند و بخزانه ماندند . هرون الرّشید گفت: این چیست که کردی، ای پدر؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، جواهر نگاهدار تا فردا خط بستانم و پاره کنم و خداوندان گوهر زهره ندارند که سخن گویند و اگر بتظلّم پیش خداوند آیند، حواله بمن باید کرد تا جواب دهم.
هوش مصنوعی: گفتند: بسیار خوب است، به لطف خداوند و عدالت او، اگر کسی بخواهد بارهایی سنگین از جواهر به ارزش هزار هزار دینار در بغداد وجود دارد و ما هم ده نفر هستیم که این اقلام را داریم و حتی بیشتر. یحیی گفت: خدا برکتتان دهد، برگردید و فردا با جواهرات به درگاه بیایید تا شما را پیش خلیفه ببرند تا آنچه نیاز باشد انجام شود. جواهر فروشان بازگشتند و روز بعد با سبدهای جواهر به درگاه آمدند. یحیی خواست که با هرون الرشید خلوت کند و آنها را پیش آوردند و جواهرات را عرضه کردند. خلیفه پسندید و یحیی دستخطی به مبلغ بیست و هفت بار هزار هزار درم به آنها داد و هرون الرشید آن را امضا کرد و گفت: برگردید تا تصمیمی که در این زمینه بگیرم فردا نزد یحیی بیایید تا آنچه فرمودهایم، تمام شود. جواهر فروشان بازگشتند و سبدها را قفل و مهر کردند و به خزانه رفتند. هرون الرشید از یحیی پرسید: این چه کاری است که کردی، ای پدر؟ یحیی پاسخ داد: خداوند زندگیاش را دراز کند، جواهرات را نگهدار تا فردا نامه را بگیرم و پاره کنم. و اگر کسانی که دارای گوهرهایی از زهره هستند بخواهند شکایتی کنند، باید به من ارجاع داده شوند تا پاسخگو باشم.
هرون گفت: ما این توانیم کرد، اما پیش ایزد، عزّ ذکره، در عرصات قیامت چه حجّت آریم؟ و رعایا و غربا ازین شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. یحیی گفت:
هوش مصنوعی: هرون گفت: ما میتوانیم این کار را انجام دهیم، اما در پیشگاه خداوند در روز قیامت چه دلیلی خواهیم آورد؟ و آیا مردم و بیگانگان از این شهر فرار نمیکنند و این باعث نمیشود که نام نیکویمان در سراسر جهان زشت شود؟ یحیی پاسخ داد:
پس حال علی عیسی برین جمله است در خراسان که بنمودم، و چون خداوند روا نمیدارد که ده تن از وی تظلّم کنند و بدرد باشند، چرا روا دارد که صد هزار هزار مسلمان از یک والی وی غمناک باشند و دعای بد کنند؟ هرون گفت: احسنت، ای پدر، نیکو پیدا کردی. [سفطها] بخانه بر و بخداوندان جواهر بازده. و من دانم که در باب این ظالم علی عیسی چه باید کرد. و یحیی بازگشت و دیگر روز گوهرفروشان بیامدند و سفطها فرمود تا بدیشان بازدادند بقفل و مهر و بیع اقالت کردند و خط بازستدند و گفت: این مال گشاده نیست، چون از مصر و شام حمل دررسد، آنگاه این جواهر خریده آید.
هوش مصنوعی: علی عیسی در خراسان حال ناخوشایندی دارد که من به آن اشاره کردهام. وقتی که خداوند نمیگذارد که ده نفر از او شکایت کنند و رنج ببرند، چگونه ممکن است که صدها هزار مسلمان از یک والی دچار غم و اندوه شوند و نفرینش کنند؟ هرون با تأیید گفت: بسیار خوب، پدر، تو به درستی این موضوع را روشن کردی. [کالاها] را به خانه برگردان و به مالکان جواهر برگردان. من میدانم که در مورد این ظالم علی عیسی چه باید کرد. یحیی برگشت و روز بعد، جواهر فروشان آمدند و مشخصات را به آنها برگرداندند و سپس قفل و مهر کردند و گفتند: این اموال قابل فروش نیستند و هنگامی که محمولهها از مصر و شام وارد شوند، آنگاه این جواهرها فروخته خواهند شد.
ایشان دعا کردند و بازگشتند.
هوش مصنوعی: آنها دعا کردند و دوباره به جای خود بازگشتند.
و این حدیث در دل رشید بماند و باز میاندیشید تا علی را چون براندازد. و دولت آل برمک بپایان آمده بود، ایشان را فرود برد، چنانکه سخت معروف است، و رافع لیث نصر سیّار که از دست علی عیسی امیر بود بماوراء النّهر نیز با وی بسیار گرد آمد و سوی وی رفتند و همه خراسان پرفتنه گشت و چند لشکر را از آن علی عیسی که بفرستاد بشکست تا کار بدان منزلت رسید که از هرون مدد خواست. هرون هرثمه اعین را با لشکری بزرگ بمدد عیسی فرستاد و با وی پوشیده بنهاد و بخطّ خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند و آنگاه وی را ببغداد فرستد و کار رافع را پیش گیرد تا بجنگ یا صلح کفایت کرده آید. و هرثمه برفت و علی را بمغافصه بمرو فروگرفت و هر چه داشت بستد، سپس بسته با خادمی از آن رشید ببغداد فرستاد و خراسان را ضبط گونهیی کرد. و هر روز کار رافع قویتر میبود و هرثمه عاجز شد از کار وی تا حاجت آمد رشید را که مایه عمر بآخر رسیده و آن تن درمانده بتن خویش حرکت باید کرد با لشکر بسیار و مأمون پسرش بر مقدّمه وی. درین راه بچند کرّت گفت: دریغ آل برمک! سخن یحیی مرا امروز یاد میآید؛ ما استوزر الخلفاء مثل یحیی . و آخر کارش آن آمد که مأمون تا مرو برفت و آنجا مقام کرد و لشکر را با هرثمه بسمرقند فرستاد؛ و هرون الرّشید چون بطوس رسید، آنجا گذشته شد .
هوش مصنوعی: رشید به فکر عزل علی عیسی بود و در دلش این موضوع باقی ماند. دولت آل برمک به پایان خود نزدیک میشد و داستانهایی دربارهی سقوط آنها در میان مردم مشهور بود. رافع، یکی از افراد بزرگ که تحت فرمان علی عیسی بود، به او ملحق شد و بسیاری از مردم خراسان به هم ریخته و ناراضی بودند. علی عیسی هم چندین لشکر را به میدان فرستا د که شکست خوردند تا اینکه به دنبال کمکی از هارون رفت. هارون هم اعین را با لشکری بزرگ به کمک علی عیسی فرستاد و نامهای به او داد تا علی را دستگیر کند و کنترل خراسان را دوباره به دست گیرد و سپس او را به بغداد بفرستد. هرثمه نیز به مرو ارسال شد و علی را غافلگیر کرده و همه چیزش را گرفت و برای هارون به بغداد فرستاد. در پی این مسائل، قدرت رافع هر روز بیشتر میشد و هرثمه در مقابل او ناتوان شد. تا اینکه رشید متوجه شد که عمرش در حال پایان است و نیاز به حرکت با لشکر خود داشت، با مأمون، پسرش، به عنوان پیشقراول. در این مسیر، رشید بارها به فکر آل برمک افتاد و به یاد سخن یحیی افتاد که میگفت: "ما باید قدرتمندانه حفظ کنیم." در نهایت مأمون به مرو رفت و آنجا مستقر شد و لشکر را به سمیرمقند فرستاد و هارون نیز به طوس رسید و از آنجا عبور کرد.
و این حکایت بپایان آمد و چنین حکایات از آن آرم، هر چند در تصنیف سخن دراز میشود، که ازین حکایات فایدهها حاصل شود تا دانسته آید . و السّلام.
هوش مصنوعی: این داستان به پایان رسید و من از این نوع داستانها مثالهایی ذکر میکنم، هرچند که ممکن است در طول نگارش آنها به طول بینجامد، اما هدف این است که از این داستانها بهرهبرداری شود و مطالب مهمی یاد گرفته شود. و درود.