گنجور

بخش ۵۱ - فتح قلعت هانسی

و روز پنجشنبه نیمه ذی الحجّه سپاه سالار علی‌ را خلعت پوشانیدند سخت فاخر و پیش آمد و خدمت کرد و امیر وی را بستود و بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر بر تو مقصور است، خواجه با شما آید و او خلیفت ماست، تدبیر راست و مال لشکر ساختن بدوست و کار لشکر کشیدن و جنگ بتو، مثالهای او را نگاه میباید داشت و همگان را دست و دل و رای یکی باید کرد تا در غیبت ما خلل نیفتد. سپاه سالار زمین بوسه داد و گفت «بنده را جانی است، پیش فرمانهای خداوند دارد » و بازگشت.

و روز شنبه هفدهم این ماه وزیر را خلعت دادند خلعتی سخت فاخر بدانچه قانون‌ بود و بسیار زیادت که دل وی را در هر بابی نگاه میداشت، زیرا که مقرّر بود که مدار کار بر وی خواهد بود در غیبت سلطان. و چون پیش آمد، امیر گفت:

مبارک باد خلعت، و اعتماد ما اندرین شدن‌ بهندوستان بعد فضل اللّه‌ تعالی بر خواجه است و نذر است و آن را وفا خواهیم کرد. نخست فرزند را و پس سپاه سالار را و جمله حشم‌ را که میمانند بوی سپردیم و همگان را بر مثال وی کار باید کرد. گفت «بنده و فرمان بردارم و آنچه شرط بندگی است بجای آرم» و بازگشت، و وی را سخت نیکو حقّ گزاردند .

و روز دوشنبه نوزدهم ذو الحجّه امیر پگاه‌ برنشست و بصحرای باغ پیروزی‌ بایستاد تا لشکر فوج فوج بگذشت. و پس از آن نزدیک نماز پیشین این سه بزرگ: فرزند و وزیر و سپاه سالار پیاده شدند و رسم خدمت بجای آوردند و برفتند. و خواجه بونصر نوکی را استادم نامزد کرد بفرمان عالی و با وزیر برفت انهی‌ را .

و روز پنجشنبه هشت روز باقی مانده از ذو الحجّه امیر، رضی اللّه عنه، از غزنی برفت بر راه کابل تا بهندوستان رود غزو هانسی را. و ده روز بکابل مقام کرد.

تاریخ سنه تسع و عشرین و أربعمائه‌

غرّه محرّم روز شنبه بود. و پنجشنبه ششم این ماه از کابل برفت. و روز شنبه هشتم این ماه نامه‌ها رسید از خراسان و ری همه مهم و امیر البتّه بدان التفات نکرد، استادم را گفت: نامه بنویس بوزیر و این نامه‌ها درج‌ آن نه تا بر آن واقف گردد و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد، که ما سر این نداریم‌ .

و روز سه‌شنبه پنج روز مانده از محرّم امیر به جیلم‌ رسید و بر کران آب نزدیک دینار کوته‌ فرود آمد. و عارضه‌یی افتادش از نالانی‌ و چهارده روز در آن بماند، چنانکه بار نداد و از شراب توبه کرد و فرمود تا هر شرابی که در شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند و آلات ملاهی‌ وی بشکستند و هیچ کس را زهره نبود که شراب آشکار خوردی که جنباشیان‌ و محتسبان‌ گماشته بود و این کار را سخت گرفته. و بوسعید مشرف را بمهمّی نزدیک جنکی هندو فرستاد بقلعتش و کس بر آن واقف نگشت. و هنوز به جیلم بودیم که خبر رای بزرگ‌ و احوال رای کشمیر رسید. و اینجا بودیم که خبر رسید که رای کشمیر درگذشت.

و روز شنبه چهاردهم صفر امیر به شده بود، بار داد و سه‌شنبه هفدهم این ماه از جیلم برفت و روز چهارشنبه نهم ربیع الاوّل بقلعت هانسی رسید. و بپای قلعت لشکر- گاه زدند و آن را درپیچیدند . و هر روز پیوسته جنگ بودی جنگی که از آن صعب‌تر نباشد، که قلعتیان هول‌ بکوشیدند و هیچ تقصیر نکردند و لشکر منصور خاصّه غلامان سرایی داد بدادند، و قلعت همچنین عروسی بکر بود و آخر سمج گرفتند پنج جای و دیوار فرود آوردند و بشمشیر آن قلعت بستدند روز یکشنبه ده روز مانده از ربیع الأوّل و بر همنان را با دیگر مردم جنگی بکشتند و زنان و فرزندان ایشان را برده کردند و آنچه بود از نعمت بلشکر افتاد و این قلعه را از هندوستان قلعة العذراء نام بود یعنی‌ دوشیزه که بهیچ روزگار کس آن را نتوانسته بود ستدن.

و از آنجا بازگشته آمد روز شنبه چهار روز مانده از این ماه و بغزنین رسید روز یکشنبه سوم جمادی الاولی و از دره سکاوند بیرون آمد، و چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست. و از پیشتر نامه رفته بود ببوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه برو بند، و کرده بودند. که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت؛ و راست بکوچه‌یی مانست از رباط محمّد سلطان تا شهر. و در آن سه روز که نزدیک شهر آمدیم پیوسته برف میبارید. و امیر سعید و کوتوال و رئیس و دیگران تا بدو منزل استقبال کردند و امیر بکوشک کهن محمودی فرود آمد و یک هفته ببود، چندانکه‌ کوشک نو را جامه‌ افگندند و آذینها بستند، پس از آنجا بازآمد. و بنه‌ها و عزیزان و خداوندزادگان که بقلعتهای سپنج‌ بودند بغزنین بازآمدند. و تا خدمت این دولت بزرگ میکردم، سختی از زمستان این سال دیدم بغزنین، اکنون خود فرسوده گشتم که بیست سال است که اینجاام، و بفرّ دولت سلطان معظّم ابراهیم ابن ناصر دین اللّه‌، خلدّ اللّه سلطانه‌ ان شاء اللّه که بقانون اوّل بازرسد. .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز پنجشنبه نیمه ذی الحجّه سپاه سالار علی‌ را خلعت پوشانیدند سخت فاخر و پیش آمد و خدمت کرد و امیر وی را بستود و بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر بر تو مقصور است، خواجه با شما آید و او خلیفت ماست، تدبیر راست و مال لشکر ساختن بدوست و کار لشکر کشیدن و جنگ بتو، مثالهای او را نگاه میباید داشت و همگان را دست و دل و رای یکی باید کرد تا در غیبت ما خلل نیفتد. سپاه سالار زمین بوسه داد و گفت «بنده را جانی است، پیش فرمانهای خداوند دارد » و بازگشت.
هوش مصنوعی: در روز پنجشنبه، نیمه ماه ذی‌حجه، به فرمانده سپاه، علی، لباس فاخر و ارجمندی اهدا کردند. او به خدمت آمد و مورد ستایش و محبت امیر قرار گرفت. امیر به او گفت که اعتماد و کمک وزیر و لشکر به تو وابسته است و خواجه نیز با تو خواهد آمد و او نماینده ماست. تدبیر کشور و تأمین نیازهای لشکر به او واگذار شده و مسئولیت جنگ و لشکرکشی به عهده توست. باید به الگوهای او توجه کرد و همه باید در فکر، دل و عمل یکی شوند تا در غیبت ما اختلالی پیش نیاید. فرمانده سپاه در پاسخ گفت: «بنده جانم را فدای فرمان‌های خداوند می‌کنم» و سپس بازگشت.
و روز شنبه هفدهم این ماه وزیر را خلعت دادند خلعتی سخت فاخر بدانچه قانون‌ بود و بسیار زیادت که دل وی را در هر بابی نگاه میداشت، زیرا که مقرّر بود که مدار کار بر وی خواهد بود در غیبت سلطان. و چون پیش آمد، امیر گفت:
هوش مصنوعی: در روز شنبه هفدهم این ماه، به وزیر لباس شریف و باشکوهی هدیه دادند که از نظر قانونی بسیار نفیس و باارزش بود و همچنین به گونه‌ای بود که او را در هر موردی راضی نگه می‌داشت. دلیل این هدیه این بود که قرار بود او مسئولیت امور را هنگام غیبت سلطان بر عهده بگیرد. و زمانی که این موضوع مطرح شد، امیر چنین گفت:
مبارک باد خلعت، و اعتماد ما اندرین شدن‌ بهندوستان بعد فضل اللّه‌ تعالی بر خواجه است و نذر است و آن را وفا خواهیم کرد. نخست فرزند را و پس سپاه سالار را و جمله حشم‌ را که میمانند بوی سپردیم و همگان را بر مثال وی کار باید کرد. گفت «بنده و فرمان بردارم و آنچه شرط بندگی است بجای آرم» و بازگشت، و وی را سخت نیکو حقّ گزاردند .
هوش مصنوعی: تبریک به شما برای تغییر لباس و اعتمادی که به ما دارید، به ویژه در این سفر به هند که برکت خداوند بر خوجۀ ماست و ما در این مورد نذر کرده‌ایم و به آن وفا خواهیم کرد. ابتدا فرزندمان و سپس فرمانده سپاه و تمامی خدمه را که با ما می‌مانند، سپردیم و باید همه مانند او عمل کنند. او گفت: «من بنده و فرمان‌بردار هستم و به تمامی شروط بندگی عمل خواهم کرد» و سپس بازگشت و آنها با احترام زیادی به او برخورد کردند.
و روز دوشنبه نوزدهم ذو الحجّه امیر پگاه‌ برنشست و بصحرای باغ پیروزی‌ بایستاد تا لشکر فوج فوج بگذشت. و پس از آن نزدیک نماز پیشین این سه بزرگ: فرزند و وزیر و سپاه سالار پیاده شدند و رسم خدمت بجای آوردند و برفتند. و خواجه بونصر نوکی را استادم نامزد کرد بفرمان عالی و با وزیر برفت انهی‌ را .
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه نوزدهم ذوالحجه، امیر پگاه بر نشسته و به صحرای باغ پیروزی رفت تا لشکر به صورت گروهی عبور کند. پس از آن و نزدیک به وقت نماز پیشین، سه نفر بزرگ شامل فرزند، وزیر و سپهسالار پیاده شدند و مراسم خدمت را به جا آوردند و رفتند. همچنین خواجه بونصر، نوکی را به عنوان استاد نامزد کرد به دستور اعلی و با وزیر همراه او شد.
و روز پنجشنبه هشت روز باقی مانده از ذو الحجّه امیر، رضی اللّه عنه، از غزنی برفت بر راه کابل تا بهندوستان رود غزو هانسی را. و ده روز بکابل مقام کرد.
هوش مصنوعی: در روز پنجشنبه، هشت روز به پایان ماه ذوالحجه مانده بود که امیر، رضی الله عنه، از غزنی به سمت کابل حرکت کرد تا به هند برود و جهاد کند. او ده روز در کابل اقامت گزید.
تاریخ سنه تسع و عشرین و أربعمائه‌
هوش مصنوعی: سال 529 هجری قمری
غرّه محرّم روز شنبه بود. و پنجشنبه ششم این ماه از کابل برفت. و روز شنبه هشتم این ماه نامه‌ها رسید از خراسان و ری همه مهم و امیر البتّه بدان التفات نکرد، استادم را گفت: نامه بنویس بوزیر و این نامه‌ها درج‌ آن نه تا بر آن واقف گردد و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد، که ما سر این نداریم‌ .
هوش مصنوعی: روز اول ماه محرم به روز شنبه بود. و در پنجشنبه ششم این ماه از کابل بیرون رفتیم. در روز شنبه هشتم این ماه نامه‌هایی از خراسان و ری دریافت شد که همگی مهم بودند، اما امیر به آن‌ها توجهی نکرد. به استادم گفتم که نامه‌ای به وزیر بنویسد و این نامه‌ها را در آن وارد کند تا او از آن‌ها باخبر شود و آنچه لازم است در هر بخش ذکر کند، زیرا ما در این زمینه مشغول نیستیم.
و روز سه‌شنبه پنج روز مانده از محرّم امیر به جیلم‌ رسید و بر کران آب نزدیک دینار کوته‌ فرود آمد. و عارضه‌یی افتادش از نالانی‌ و چهارده روز در آن بماند، چنانکه بار نداد و از شراب توبه کرد و فرمود تا هر شرابی که در شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند و آلات ملاهی‌ وی بشکستند و هیچ کس را زهره نبود که شراب آشکار خوردی که جنباشیان‌ و محتسبان‌ گماشته بود و این کار را سخت گرفته. و بوسعید مشرف را بمهمّی نزدیک جنکی هندو فرستاد بقلعتش و کس بر آن واقف نگشت. و هنوز به جیلم بودیم که خبر رای بزرگ‌ و احوال رای کشمیر رسید. و اینجا بودیم که خبر رسید که رای کشمیر درگذشت.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه و پنج روز مانده به محرم، امیر به جیلم رسید و در کنار آب نزدیک دینار کوته قرا کرد. در آنجا دچار حالتی شد که به شدت ناراحت بود و به مدت چهارداد روز در این وضعیت ماند. او دیگر از نوشیدن شراب پرهیز کرد و دستور داد تا تمامی شراب‌هایی که در شرابخانه موجود بود را در رود جیلم ریخته و وسایل سرگرمی‌اش را شکستند. هیچ‌کس جرأت نداشت که علنی شراب بنوشد، چرا که پیمان‌شکنی و ناظران بر این موضوع نظارت داشتند و به شدت با آن برخورد می‌کردند. همچنین، بوسعید مشرف را به عنوان مهمان به نزد جنکی هندو فرستاد، اما کسی از این موضوع خبر نداشت. هنوز در جیلم بودیم که خبر فوت رای بزرگ و وضعیت رای کشمیر به ما رسید و در اینجا بود که متوجه شدیم رای کشمیر درگذشته است.
و روز شنبه چهاردهم صفر امیر به شده بود، بار داد و سه‌شنبه هفدهم این ماه از جیلم برفت و روز چهارشنبه نهم ربیع الاوّل بقلعت هانسی رسید. و بپای قلعت لشکر- گاه زدند و آن را درپیچیدند . و هر روز پیوسته جنگ بودی جنگی که از آن صعب‌تر نباشد، که قلعتیان هول‌ بکوشیدند و هیچ تقصیر نکردند و لشکر منصور خاصّه غلامان سرایی داد بدادند، و قلعت همچنین عروسی بکر بود و آخر سمج گرفتند پنج جای و دیوار فرود آوردند و بشمشیر آن قلعت بستدند روز یکشنبه ده روز مانده از ربیع الأوّل و بر همنان را با دیگر مردم جنگی بکشتند و زنان و فرزندان ایشان را برده کردند و آنچه بود از نعمت بلشکر افتاد و این قلعه را از هندوستان قلعة العذراء نام بود یعنی‌ دوشیزه که بهیچ روزگار کس آن را نتوانسته بود ستدن.
هوش مصنوعی: در روز شنبه چهاردهم ماه صفر، امیر آماده حرکت شد و در روز سه‌شنبه هفدهم این ماه از جیلم خارج شد و در روز چهارشنبه نهم ربیع الاول به قلعه هانسی رسید. سپس لشکر در پای قلعه اردو زدند و آنجا را محاصره کردند. هر روز جنگی سخت در جریان بود، چرا که مدافعان قلعه به شدت مقاومت می‌کردند و از هیچ تلاشی دریغ نکردند. لشکر منصور، به ویژه غلامان او، به مبارزه ادامه دادند و قلعه به شدت مورد حمله قرار گرفت. در نهایت، بعد از ده روز در روز یکشنبه، موفق به فتح پنج نقطه و تخریب دیوار قلعه شدند و در نتیجه قلعه به تصرف درآمد. در این درگیری، بسیاری از دشمنان کشته و زنان و فرزندانشان به عنوان برده به اسارت درآمدند و تمام دارایی‌هایی که در اختیار آنان بود به لشکر افتاد. این قلعه به نام قلعه العذراء معروف بود که به معنای دوشیزه است و در طول تاریخ هیچ‌کس نتوانسته بود آن را فتح کند.
و از آنجا بازگشته آمد روز شنبه چهار روز مانده از این ماه و بغزنین رسید روز یکشنبه سوم جمادی الاولی و از دره سکاوند بیرون آمد، و چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست. و از پیشتر نامه رفته بود ببوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه برو بند، و کرده بودند. که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت؛ و راست بکوچه‌یی مانست از رباط محمّد سلطان تا شهر. و در آن سه روز که نزدیک شهر آمدیم پیوسته برف میبارید. و امیر سعید و کوتوال و رئیس و دیگران تا بدو منزل استقبال کردند و امیر بکوشک کهن محمودی فرود آمد و یک هفته ببود، چندانکه‌ کوشک نو را جامه‌ افگندند و آذینها بستند، پس از آنجا بازآمد. و بنه‌ها و عزیزان و خداوندزادگان که بقلعتهای سپنج‌ بودند بغزنین بازآمدند. و تا خدمت این دولت بزرگ میکردم، سختی از زمستان این سال دیدم بغزنین، اکنون خود فرسوده گشتم که بیست سال است که اینجاام، و بفرّ دولت سلطان معظّم ابراهیم ابن ناصر دین اللّه‌، خلدّ اللّه سلطانه‌ ان شاء اللّه که بقانون اوّل بازرسد. .
هوش مصنوعی: در روز شنبه، چهار روز مانده به پایان این ماه، به بغزنین رسیدند و روز یکشنبه، سوم جمادی الاولی، از دره سکاوند بیرون آمدند. در آن زمان برف به قدری در صحرا باریده بود که کسی نمی‌توانست اندازه آن را تخمین بزند. پیش از این، نامه‌ای به بوعلی کوتوال ارسال شده بود تا افراد را به حشر بیاورد و مسیر را باز کند، و این کار انجام شده بود. اگر این کار نکرده بودند، هیچ کس نمی‌توانست به راحتی برود. و راهی که از رباط محمد سلطان تا شهر می‌رفت، در آن سه روزی که نزدیک شهر بودیم، به شدت برفی بود. امیر سعید، کوتوال و دیگر مسئولان تا دو منزل از ما استقبال کردند، و امیر نیز در کوشک کهن محمودی فرود آمد و یک هفته در آنجا ماند تا کوشک جدید را تزیین کرده و آماده کنند و سپس بازگشت. بسیاری از خانواده‌ها و افراد معتبر که در قلعه‌های سپنج بودند، به بغزنین بازگشتند. من نیز در حین خدمت به این دولت بزرگ، سختی‌های زمستان را در بغزنین تحمل کردم و حالا خود را فرسوده می‌بینم که بیست سال است در اینجا هستم و امیدوارم به خاطر دولت سلطان معظّم ابراهیم ابن ناصر دین اللّه، روزهای بهتری پیش رو داشته باشم.

خوانش ها

بخش ۵۱ - فتح قلعت هانسی به خوانش سعید شریفی