گنجور

بخش ۵۲ - محضر فرستادن سباشی

و روز سه شنبه چهار روز باقی مانده از جمادی الاولی امیر بجشن نوروز نشست، و داد این روز بدادند کهتران بآوردن هدیه‌ها. و امیر هم داد بنگاهداشت رسم. و نشاط شراب رفت سخت بسزا، که از توبه جیلم تا این روز نخورده بود.

و روز سه شنبه سوم جمادی الاخری نامه‌ها رسید از خراسان و ری سخت مهم.

و درین غیبت ترکمانان در اوّل زمستان بیامده بودند و طالقان‌ و فاریاب‌ غارت کرده و آسیب بجایهای دیگر رسیده‌، که لشکرهای منصور را ممکن نشد که چنان وقتی حرکت کردندی. و بدین رفتن سلطان به هانسی بسیار خللها افتاده بود از حد گذشته، و ری خود حصار شده بود. و امیر، رضی اللّه عنه، پشیمان شد از رفتن بهندوستان و سود نداشت و با قضای ایزدی کس برنتواند آمد. و جوابها فرمود که دل قوی باید داشت که چون هوا خوش شد، رایت عالی‌ را حرکت خواهد بود.

و روز یکشنبه نیمه این ماه امیر مودود و سپاه سالار علی از بلخ بغزنین آمدند و وزیر بفرمان آنجا ماند که بسیار شغل فریضه‌ داشت.

و روز چهارشنبه سوم رجب امیر عبد الرّزّاق‌ خلعت امیری ولایت پرشور پوشید و رسم خدمت بجای آورد. و دو غلامش را سیاه دادند بحاجبی‌ . و شغل کدخدایی‌ بسهل عبد الملک دادند و خلعت یافت؛ و مردی سخت کافی بود، از چاکرزادگان احمد میکائیل و مدّتی دراز شاگردی بوسهل حمدوی کرده‌ . و روز سه‌شنبه نهم این ماه سوی پرشور رفت این امیر بس بآرایش‌، و غلامی دویست داشت.

و دیگر روزنامه رسید از نشابور که بوسهل حمدوی‌ اینجا آمد، که به ری نتوانست بود، چون تاش فراش‌ کشته شد و چندان از اعیان بگرفتند و مدّتی دراز وی بحصار شد و ترکمانان مستولی شدند- و بیارم این حالها را در بابی مفرد که گفته‌ام که خواهد بود ری و جبال را با بسیار نوادر و عجایب- تا فرصت یافت و بگریخت.

و درین وقت که بوسهل بنشابور رسید، حاجب بزرگ سباشی آنجا بود و ترکمانان بمرو بودند و هر دو قوم‌ جنگ را میساختند و از یکدیگر بر حذر میبودند.

و امیر سخت مقصّر میدانست حاجب را و بر لفظ او پیوسته میرفت که «او این کار را برنخواهد گزارد، و امیری خراسان او را خوش آمده است؛ او را باید خواند و سالاری دیگر باید فرستاد که این جنگ مصاف‌ بکند.» و این بدان میگفت که نامه‌های سعید صرّاف کدخدای‌ و منهی لشکر پیوسته بود و می‌نبشت که «حاجب شراب نخوردی، اکنون سالی است که در کار آمده است و پیوسته میخورد و با کنیزکان ترک ماهروی میغلطد و خلوت میکند. و بهر وقتی لشکر را سرگردان میدارد؛ جایی که هفت من گندم بدر می‌باشد، با شتری هزار باری‌ که زیادتی دارد غلّه‌ بار کند و لشکر را جایی کشد که منی نان بدر می‌باشد، و گوید احتیاط میکنم‌، و غلّه بلشکر فروشد و مالی عظیم بدو رسد، چنانکه مال لشکر بدین بهانه سوی او میشود.» و امیر ناچار ازین تنگدل میشد. و آن نه چنان بود که میگفتند؛ که سباشی نیک احتیاط میکرد، چنانکه ترکمانان او را سباشی جادو میگفتند و چون استبطاء و عتاب‌ امیر از حد بگذشت، حاجب نیز مضطّر شد تا جنگ کرده آمد، چنانکه بیارم. و ایزد، عزّ و جلّ، علم غیب‌ بکس ندهد، چون قضا کرده بود که خراسان از دست ما بشود و کار این قوم بدین منزلت رسد که رسید، ناچار همه تدبیرها خطا میافتاد و با قضا برنتوان آمد.

[گزارش منهی و محضر فرستادن سباشی‌]

پس روز چهارشنبه دوازدهم ماه رجب بوسهل پرده‌دار معتمد حاجب سباشی بسه روز از راه غور بغزنین آمد، استادم در وقت نامه از وی بستد و پیش برد و عرضه کرد. و نبشته بود که «دل خداوند بر بنده گران کرده‌اند از بس محال‌ که نبشته‌اند، و بنده نصیحت‌ قبول کرده است تا این غایت‌، چنانکه معتمدان را مقرّر است. و در وقت که‌ فرمانی رسید بر دست خیلتاش که جنگ مصاف باید کرد، بنده از نشابور بخواست رفت‌ سوی سرخس تا جنگ کرده آید، امّا بندگان بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری گفتند «صواب نیست، مایه نگاه میباید داشت و سود طلب میکرد، که چون کار بشمشیر رسد، در روز برگزارده آید و نتوان دانست که چون باشد.» و قاضی صاعد و پیران نشابور همین دیدند . بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری‌ خواست، عقد کردند و همگان خطهای خویش بر آن نبشتند و بنده فرستاد تا رای عالی بر آن واقف گردد. و بنده منتظر جواب است، جوابی جزم، که جنگ مصاف می‌بباید کرد یا نه، تا بر آن کار کند. و این معتمد خویش را، بوسهل، بدین مهم فرستاد و با وی نهاده است‌ که از راه غور بپانزده روز بغزنین آید و سه روز بباشد و بپانزده روز بنشابور بازآید. و چون وی بازرسد و بنده را بکاری دارند، بر حسب فرمان کار کند، ان شاء اللّه عزّ و جلّ‌ .»

این نامه را امیر بخواند و بر محضر واقف گشت و بوسهل را پیش خواند و با وی از چاشتگاه‌ تا نماز پیشین خالی کرد و استادم را بخواند و بازپرسید احوال از بوسهل‌، و او بازمیگفت احوال ترکمانان سلجوقیان‌ که «ایشان خویشتن بیست و سی پاره کنند، و بیابان ایشان را پدر و مادر است‌، چنانکه ما را شهرها. و بنده سباشی‌ تا این غایت با ایشان آویخت‌ و طلیعه داشت و جنگها بود و سامان‌ حال و کار ایشان نیک بدانست و مایه‌ نگاه داشت تا این غایت تا ایشان در هیچ شهر از خراسان نتوانستند نشست و جبایت‌ روان است و عمّال خداوند بر کار . و حدیث فاریاب‌ و طالقان از کشتن و غارت یکی در تابستان و یکی در زمستان مغافصه‌ افتاد که سباشی در روی معظم‌ ایشان بود و فوجی بگسسته بودند و برفته و مغافصه کاری کرده، تا بنده خبر یافت، کار تباه شد بود. و ممکن نیست که این لشکر جز بمدد رود، که کار خوارج‌ دیگر است. و بوسهل حمدوی و سوری و دیگران که خط در محضر نبشتند، آن راست و درست است که میگویند: صواب نیست این جنگ مصاف کردن. و رای درست آن باشد که خداوند بیند. و بنده منتظر جواب است و ساخته. و اگر یک زخم‌ می‌بباید زد و این جنگ مصاف بکرد، نامه بباید نبشت بخطّ بونصر مشکان و توقیع خداوند و در زیر نامه چند سطر بخطّ عالی فرمانی جزم‌ که این جنگ بباید کرد، که چون این نامه رسید، بنده یک روز بنشابور نباشد و در وقت سوی سرخس و مرو برود و جنگ کرده آید، که هیچ عذر نیست و لشکری نیک است و تمام سلاح‌ اند و بیستگانیها نقد یافته‌ .»

امیر [بونصر] را گفت: چه بینی؟ گفت: این کار بنده نیست و بهیچ حال در باب جنگ سخن نگوید. سپاه سالار اینجاست، اگر با وی رای زده آید، سخت صواب باشد. و اگر بخواجه نیز نبشته آید، ناصواب نباشد. امیر گفت: بوسهل را اینجا نتوان داشت تا نامه ببلخ رسد و جواب بازآید، با سپاه سالار فردا بازگوییم و امروز و امشب درین اندیشه کنیم. بونصر گفت «همچنین باید کرد.» و بازگشت و بخانه بازآمد سخت اندیشمند، مرا گفت: مسئلتی سخت بزرگ و باریک‌ افتاده است، ندانم تا عاقبت این کار چون خواهد بود، که ارسلان جاذب‌ گربزی‌ بود که چنویی یاد نداشتند، با چندان عدّت و آلت و لشکر، و خصمان نه بدان قوّت و شوکت که امروز این ترکمانانند، و معلوم است و روشن که کار جنگ و مکاشفت‌ میان ایشان مدّتی دراز چون پیچیده بود، و امیر محمود تا بپوشنگ نرفت و حاجب غازی را با لشکری بدان ساختگی‌ نفرستاد، آن مرادگونه‌ حاصل نشد. و کار این قوم دیگر است، و سلطان را غرور میدهند و یک آب ریختگی‌ ببود بحدیث بگتغدی بدان هولی‌ از استبدادی‌ که رفت؛ اگر و العیاذ باللّه‌، این حاجب را خللی افتد، جز آن نماند که خداوند را بتن خویش باید رفت و حشمت یگبارگی بشود. و من میدانم که درین باب چه باید کرد، امّا زهره نمیدارم که بگویم. تا خواست ایزد، عزّ ذکره، چیست. کار ری و جبال چنین شد و لشکری بدان آراستگی زیر و زبر گشت، و حال خراسان چنین، و از هر جانب خللی، و خداوند جهان شادی دوست‌ و خود رای و وزیر متّهم‌ و ترسان، و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان‌ برافتادند، و خلیفه این عارض‌ لشکر را بتوفیر زیر و زبر کرد و خداوند زرق‌ او میخرد، و ندانم که آخر این کار چون بود. و من باری خون جگر میخورم. و کاشکی زنده نیستمی‌، که این خللها نمیتوانم دید.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز سه شنبه چهار روز باقی مانده از جمادی الاولی امیر بجشن نوروز نشست، و داد این روز بدادند کهتران بآوردن هدیه‌ها. و امیر هم داد بنگاهداشت رسم. و نشاط شراب رفت سخت بسزا، که از توبه جیلم تا این روز نخورده بود.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه، چهار روز به پایان ماه جمادی‌الاولی مانده بود و امیر برای جشن نوروز آماده شد. او به افراد زیر دست خود دستور داد که هدیه‌هایی بیاورند و خود نیز طبق رسم و سنت‌ها برنامه‌ریزی کرد. او در این روز بسیار شاد و خوشحال بود، چرا که از زمان توبه‌اش تا آن روز شراب نخورده بود.
و روز سه شنبه سوم جمادی الاخری نامه‌ها رسید از خراسان و ری سخت مهم.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه، سوم جمادی‌الاخری، نامه‌های بسیار مهمی از خراسان و ری به دست رسید.
و درین غیبت ترکمانان در اوّل زمستان بیامده بودند و طالقان‌ و فاریاب‌ غارت کرده و آسیب بجایهای دیگر رسیده‌، که لشکرهای منصور را ممکن نشد که چنان وقتی حرکت کردندی. و بدین رفتن سلطان به هانسی بسیار خللها افتاده بود از حد گذشته، و ری خود حصار شده بود. و امیر، رضی اللّه عنه، پشیمان شد از رفتن بهندوستان و سود نداشت و با قضای ایزدی کس برنتواند آمد. و جوابها فرمود که دل قوی باید داشت که چون هوا خوش شد، رایت عالی‌ را حرکت خواهد بود.
هوش مصنوعی: در آغاز زمستان، وقتی ترکمانان به مناطق طالقان و فاریاب حمله کردند و خساراتی به مناطق دیگر وارد کردند، لشکرهای منصور نتوانستند در آن زمان حرکت کنند. این وضعیت به سفر سلطان به هانسی آسیب‌های زیادی وارد کرد و اوضاع به حدی رسید که شهر ری به محاصره درآمد. امیر، با رضایت خدا، از سفر به هندوستان پشیمان شد و دریافته بود که این سفر نفعی نداشته است و هیچ‌کس نمی‌تواند با تقدیر الهی مقابله کند. او اعلام کرد که باید دل را محکم نگه داشت، زیرا با بهبود شرایط جوی، پرچم بلند او به زودی به حرکت درخواهد آمد.
و روز یکشنبه نیمه این ماه امیر مودود و سپاه سالار علی از بلخ بغزنین آمدند و وزیر بفرمان آنجا ماند که بسیار شغل فریضه‌ داشت.
هوش مصنوعی: در روز یکشنبه نیمه این ماه، امیر مودود و سپاهیان سالار علی از بلخ به بغزنین رفتند و وزیر دستور داده بود که در آنجا بماند زیرا مشغله‌های زیادی داشت.
و روز چهارشنبه سوم رجب امیر عبد الرّزّاق‌ خلعت امیری ولایت پرشور پوشید و رسم خدمت بجای آورد. و دو غلامش را سیاه دادند بحاجبی‌ . و شغل کدخدایی‌ بسهل عبد الملک دادند و خلعت یافت؛ و مردی سخت کافی بود، از چاکرزادگان احمد میکائیل و مدّتی دراز شاگردی بوسهل حمدوی کرده‌ . و روز سه‌شنبه نهم این ماه سوی پرشور رفت این امیر بس بآرایش‌، و غلامی دویست داشت.
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه سوم رجب، امیر عبدالرزاق لباس امیری ولایت پرشور را پوشید و رسالت خود را انجام داد. دو غلامش به عنوان خدمتکار انتخاب شدند. او همچنین مقام کدخدایی را به عبد الملک واگذار کرد و لباس ویژه‌ای دریافت کرد. او فردی بسیار شایسته بود و مدت طولانی شاگرد بوسهل حمدوی بوده‌ بود. سپس در روز سه‌شنبه نهم این ماه، با آرایش بسیار به پرشور رفت و دوستی داشت که دویست غلام را تحت فرمان خود داشت.
و دیگر روزنامه رسید از نشابور که بوسهل حمدوی‌ اینجا آمد، که به ری نتوانست بود، چون تاش فراش‌ کشته شد و چندان از اعیان بگرفتند و مدّتی دراز وی بحصار شد و ترکمانان مستولی شدند- و بیارم این حالها را در بابی مفرد که گفته‌ام که خواهد بود ری و جبال را با بسیار نوادر و عجایب- تا فرصت یافت و بگریخت.
هوش مصنوعی: یک روزنامه از نشابور رسید که بوسهل حمدوی به اینجا آمده است. او نتوانسته بود به ری برود، زیرا تاش، فراشش، کشته شده و تعدادی از سران را دستگیر کرده بودند. او مدتی طولانی در حصر بود و ترکمانان تسلط یافتند. در مورد این وضعیت‌ها، فصل جداگانه‌ای را در آینده خواهم نوشت که درباره ری و جبال با نکات و عجایب متعدد خواهد بود. تا اینکه بوسهل فرصتی پیدا کرد و فرار کرد.
و درین وقت که بوسهل بنشابور رسید، حاجب بزرگ سباشی آنجا بود و ترکمانان بمرو بودند و هر دو قوم‌ جنگ را میساختند و از یکدیگر بر حذر میبودند.
هوش مصنوعی: در این هنگام که بوسهل بنشابور به آنجا رسید، رئیس دربار سباشی در آنجا حضور داشت و ترکمانان نیز در مرو بودند. هر دو گروه در حال آماده شدن برای جنگ بودند و از یکدیگر احتیاط می‌کردند.
و امیر سخت مقصّر میدانست حاجب را و بر لفظ او پیوسته میرفت که «او این کار را برنخواهد گزارد، و امیری خراسان او را خوش آمده است؛ او را باید خواند و سالاری دیگر باید فرستاد که این جنگ مصاف‌ بکند.» و این بدان میگفت که نامه‌های سعید صرّاف کدخدای‌ و منهی لشکر پیوسته بود و می‌نبشت که «حاجب شراب نخوردی، اکنون سالی است که در کار آمده است و پیوسته میخورد و با کنیزکان ترک ماهروی میغلطد و خلوت میکند. و بهر وقتی لشکر را سرگردان میدارد؛ جایی که هفت من گندم بدر می‌باشد، با شتری هزار باری‌ که زیادتی دارد غلّه‌ بار کند و لشکر را جایی کشد که منی نان بدر می‌باشد، و گوید احتیاط میکنم‌، و غلّه بلشکر فروشد و مالی عظیم بدو رسد، چنانکه مال لشکر بدین بهانه سوی او میشود.» و امیر ناچار ازین تنگدل میشد. و آن نه چنان بود که میگفتند؛ که سباشی نیک احتیاط میکرد، چنانکه ترکمانان او را سباشی جادو میگفتند و چون استبطاء و عتاب‌ امیر از حد بگذشت، حاجب نیز مضطّر شد تا جنگ کرده آمد، چنانکه بیارم. و ایزد، عزّ و جلّ، علم غیب‌ بکس ندهد، چون قضا کرده بود که خراسان از دست ما بشود و کار این قوم بدین منزلت رسد که رسید، ناچار همه تدبیرها خطا میافتاد و با قضا برنتوان آمد.
هوش مصنوعی: امیر به شدت حاجب را مقصر می‌دانست و مدام در فکری بود که او دیگر نمی‌تواند این وضعیت را تحمل کند و باید فرد دیگری به عنوان فرمانده به جنگ بفرستد. او به نامه‌های سعید صرّاف اشاره می‌کرد که از وضع حاجب آگاهی داشت و می‌نوشت که حاجب در حال نوشیدن شراب و درگیر کارهای نامناسب است. او همچنین لشکر را در وضعیت بی‌سر و سامانی قرار داده و به بهانه احتیاط، غله را به قیمت بالا می‌فروشد، در حالی که خود به دنبال کسب درآمد بیشتر است. امیر از این وضعیت به شدت ناراضی و گرفته بود و متوجه شد که اوضاع بهتر از آنچه حاجب ادعا می‌کند نیست. با این حال، حاجب، تحت فشار و ناچاری، به جنگ مجبور شد. اما سرنوشت به گونه‌ای رقم خورده بود که خراسان از دست آن‌ها خارج شود و تمام تدبیرها و نقشه‌ها بی‌فایده شوند.
[گزارش منهی و محضر فرستادن سباشی‌]
هوش مصنوعی: این گزارش در حال آماده‌سازی نهایی است و به زودی برای ارائه به مقامات مربوطه ارسال خواهد شد.
پس روز چهارشنبه دوازدهم ماه رجب بوسهل پرده‌دار معتمد حاجب سباشی بسه روز از راه غور بغزنین آمد، استادم در وقت نامه از وی بستد و پیش برد و عرضه کرد. و نبشته بود که «دل خداوند بر بنده گران کرده‌اند از بس محال‌ که نبشته‌اند، و بنده نصیحت‌ قبول کرده است تا این غایت‌، چنانکه معتمدان را مقرّر است. و در وقت که‌ فرمانی رسید بر دست خیلتاش که جنگ مصاف باید کرد، بنده از نشابور بخواست رفت‌ سوی سرخس تا جنگ کرده آید، امّا بندگان بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری گفتند «صواب نیست، مایه نگاه میباید داشت و سود طلب میکرد، که چون کار بشمشیر رسد، در روز برگزارده آید و نتوان دانست که چون باشد.» و قاضی صاعد و پیران نشابور همین دیدند . بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری‌ خواست، عقد کردند و همگان خطهای خویش بر آن نبشتند و بنده فرستاد تا رای عالی بر آن واقف گردد. و بنده منتظر جواب است، جوابی جزم، که جنگ مصاف می‌بباید کرد یا نه، تا بر آن کار کند. و این معتمد خویش را، بوسهل، بدین مهم فرستاد و با وی نهاده است‌ که از راه غور بپانزده روز بغزنین آید و سه روز بباشد و بپانزده روز بنشابور بازآید. و چون وی بازرسد و بنده را بکاری دارند، بر حسب فرمان کار کند، ان شاء اللّه عزّ و جلّ‌ .»
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه دوازدهم رجب، بوسهل، که مسئول رساندن پیام‌ها بود، از راه غور به بغزنین آمد. استاد من در آن زمان نامه‌ای را از او دریافت کرد و به همراه آن اطلاعاتی را به ما ارائه داد. در نامه گفته شده بود که «دل خداوند بر بنده سنگینی کرده و مسائل زیادی نوشته شده است. بنده نصیحت‌ها را تا این لحظه گوش کرده است، همان‌طور که معتمدین معمولاً عمل می‌کنند. هنگامی که دستوری به خیلتاش رسید درباره جنگ، بنده از نشابور به سمت سرخس حرکت کرد تا در جنگ شرکت کند. اما اصحاب بوسهل و دیوان سوری گفتند: "این کار صحیح نیست و باید احتیاط کنیم تا زمانی که جنگ واقعی شروع شود." قاضی صاعد و دیگر افراد برجسته نشابور نیز همین نظر را داشتند. بنده از سرزنش احساس ترس کرد و از آن‌ها خواست که مستندات لازم را تهیه کنند تا همه بر آن تایید کنند و امضا کنند. بنده نامه را فرستاد تا نظر عالی را درباره جنگ بگیرد، تا مشخص شود که آیا باید به جنگ برود یا نه، و منتظر جواب است. بوسهل نیز برای این موضوع به عنوان نماینده فرستاده شده و قرار است که او طوری برنامه‌ریزی کند که از راه غور پانزده روز به بغزنین بیاید و سه روز در آنجا بماند و سپس پانزده روز به نشابور بازگردد. وقتی او برگردد و بنده را در کارهای ضروری داشته باشند، بر اساس دستورات عمل خواهد شد، ان شاء الله.»
این نامه را امیر بخواند و بر محضر واقف گشت و بوسهل را پیش خواند و با وی از چاشتگاه‌ تا نماز پیشین خالی کرد و استادم را بخواند و بازپرسید احوال از بوسهل‌، و او بازمیگفت احوال ترکمانان سلجوقیان‌ که «ایشان خویشتن بیست و سی پاره کنند، و بیابان ایشان را پدر و مادر است‌، چنانکه ما را شهرها. و بنده سباشی‌ تا این غایت با ایشان آویخت‌ و طلیعه داشت و جنگها بود و سامان‌ حال و کار ایشان نیک بدانست و مایه‌ نگاه داشت تا این غایت تا ایشان در هیچ شهر از خراسان نتوانستند نشست و جبایت‌ روان است و عمّال خداوند بر کار . و حدیث فاریاب‌ و طالقان از کشتن و غارت یکی در تابستان و یکی در زمستان مغافصه‌ افتاد که سباشی در روی معظم‌ ایشان بود و فوجی بگسسته بودند و برفته و مغافصه کاری کرده، تا بنده خبر یافت، کار تباه شد بود. و ممکن نیست که این لشکر جز بمدد رود، که کار خوارج‌ دیگر است. و بوسهل حمدوی و سوری و دیگران که خط در محضر نبشتند، آن راست و درست است که میگویند: صواب نیست این جنگ مصاف کردن. و رای درست آن باشد که خداوند بیند. و بنده منتظر جواب است و ساخته. و اگر یک زخم‌ می‌بباید زد و این جنگ مصاف بکرد، نامه بباید نبشت بخطّ بونصر مشکان و توقیع خداوند و در زیر نامه چند سطر بخطّ عالی فرمانی جزم‌ که این جنگ بباید کرد، که چون این نامه رسید، بنده یک روز بنشابور نباشد و در وقت سوی سرخس و مرو برود و جنگ کرده آید، که هیچ عذر نیست و لشکری نیک است و تمام سلاح‌ اند و بیستگانیها نقد یافته‌ .»
هوش مصنوعی: امیر نامه را خواند و متوجه ماجرا شد. بوسهل را به حضور طلبید و تا زمان نماز پیشین با او گفتگو کرد. همچنین، معلم خود را خواست و درباره وضع بوسهل سوال کرد. بوسهل اوضاع ترکمانان سلجوقی را توصیف کرد و گفت که آن‌ها زندگی خود را در بیابان می‌گذرانند و بیابان برای آن‌ها مانند شهرهایمان است. بنده سباشی تا اینجا با آن‌ها در ارتباط بود و از وضعیت آن‌ها آگاهی کامل داشت. او توضیح داد که ترکمانان در هیچ کدام از شهرهای خراسان نتواسته‌اند اقامت گزینند و در حال حاضر، اوضاع نابسامان است و کارگزاران خداوند بر روی این مسائل مشغول به کارند. بوسهل همچنین اطلاعاتی درباره جنگ‌ها و غارت‌ها ارائه داد و گفت که این شرایط به دلیل نبود نیروی کافی به وجود آمده و ممکن است این لشکر نتواند بدون حمایت بیرونی به جنگ ادامه دهد. او به این نتیجه رسید که ادامه جنگ صحیح نیست و از خداوند می‌خواهد که تصمیم صحیح را اتخاذ کند. اگر قرار به جنگ باشد، باید نامه‌ای از طرف بونصر مشکان با امضا خداوند نوشته شود، تا بنده بتواند به سرعت به میدان برود چرا که وضعیت به گونه‌ای است که هیچ عذری برای عدم حضور وجود ندارد و سپاه آماده نبرد است.
امیر [بونصر] را گفت: چه بینی؟ گفت: این کار بنده نیست و بهیچ حال در باب جنگ سخن نگوید. سپاه سالار اینجاست، اگر با وی رای زده آید، سخت صواب باشد. و اگر بخواجه نیز نبشته آید، ناصواب نباشد. امیر گفت: بوسهل را اینجا نتوان داشت تا نامه ببلخ رسد و جواب بازآید، با سپاه سالار فردا بازگوییم و امروز و امشب درین اندیشه کنیم. بونصر گفت «همچنین باید کرد.» و بازگشت و بخانه بازآمد سخت اندیشمند، مرا گفت: مسئلتی سخت بزرگ و باریک‌ افتاده است، ندانم تا عاقبت این کار چون خواهد بود، که ارسلان جاذب‌ گربزی‌ بود که چنویی یاد نداشتند، با چندان عدّت و آلت و لشکر، و خصمان نه بدان قوّت و شوکت که امروز این ترکمانانند، و معلوم است و روشن که کار جنگ و مکاشفت‌ میان ایشان مدّتی دراز چون پیچیده بود، و امیر محمود تا بپوشنگ نرفت و حاجب غازی را با لشکری بدان ساختگی‌ نفرستاد، آن مرادگونه‌ حاصل نشد. و کار این قوم دیگر است، و سلطان را غرور میدهند و یک آب ریختگی‌ ببود بحدیث بگتغدی بدان هولی‌ از استبدادی‌ که رفت؛ اگر و العیاذ باللّه‌، این حاجب را خللی افتد، جز آن نماند که خداوند را بتن خویش باید رفت و حشمت یگبارگی بشود. و من میدانم که درین باب چه باید کرد، امّا زهره نمیدارم که بگویم. تا خواست ایزد، عزّ ذکره، چیست. کار ری و جبال چنین شد و لشکری بدان آراستگی زیر و زبر گشت، و حال خراسان چنین، و از هر جانب خللی، و خداوند جهان شادی دوست‌ و خود رای و وزیر متّهم‌ و ترسان، و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان‌ برافتادند، و خلیفه این عارض‌ لشکر را بتوفیر زیر و زبر کرد و خداوند زرق‌ او میخرد، و ندانم که آخر این کار چون بود. و من باری خون جگر میخورم. و کاشکی زنده نیستمی‌، که این خللها نمیتوانم دید.
هوش مصنوعی: امیر بونصر به یکی از مشاورانش گفت: نظر تو چیست؟ مشاور پاسخ داد: این کار از من نیست و نباید در مورد جنگ صحبت کرد. چون فرمانده سپاه اینجا است، اگر با او مشورت شود، کار درستی خواهد بود و حتی اگر نامه‌ای هم به سوی او فرستاده شود، اشتباه نیست. امیر به او گفت: ما نمی‌توانیم بوسهل را تا زمانی که نامه به بلخ برسد و جواب برگردد، اینجا نگه‌ داریم، فردا با فرمانده سپاه صحبت خواهیم کرد و امروز و شب را به فکر در این مورد می‌گذرانیم. بونصر گفت: همین باید انجام شود. او به خانه برگشت و بسیار نگران بود و به من گفت: مسئله‌ای بزرگ و پیچیده پیش آمده و نمی‌دانم چه سرنوشتی خواهد داشت. ارسلان بسیار قوی و مجهز بود و دشمنان امروز به اندازه ترکمانان قدرتمند نیستند. اوضاع جنگ و درگیری میان آن‌ها طولانی شد، و امیر محمود نتوانست به موقع اقدام کند و نماینده‌ای به آنجا نفرستد. حال این قوم متفاوت است و سلطان بر آن‌ها مغرور شده است. اگر به حاجب غازی آسیبی برسد، فقط باید به خدا پناه ببرد. من می‌دانم که چه باید کرد ولی جرأت بیان آن را ندارم. اوضاع ری و جبال خراب است و لشکر به هم ریخته، و خراسان نیز در حال ناامنی است. خداوند خود را غمگین و وزیر را متهم و ترسان می‌بیند و بزرگان سپاه نیز از مسند خود پایین آمده‌اند. خلیفه این شرایط را بر هم ریخته و نمی‌دانم عاقبت این کار چه خواهد شد. واقعاً در دل خود ناراحت هستم و ای کاش زنده نبودم تااین مشکلات را مشاهده کنم.

خوانش ها

بخش ۵۲ - محضر فرستادن سباشی به خوانش سعید شریفی