گنجور

بخش ۴۵ - رفتن خواجهٔ بزرگ سوی هرات

و روز پنجشنبه غرّه ماه ربیع الأوّل امیر مسعود بار داد، که سخت تندرست‌ شده بود، بار عام، و حشم و اولیا و رعایای بست پیش آمدند و نثارها کردند. و رعایا او را دعای فراوان گفتند و بسیار قربانی آوردند به درگاه و قربان کردند و با نان به درویشان دادند، و شادی‌یی بود که مانند آن کس یاد نداشت.

و روز دوشنبه دوازدهم این ماه نامه رسید از مرو به گذشته شدنِ نوشتگین خاصّه‌ که شحنه‌ آن نواحی بود. و یاد کرده بودند که وی به وقت رفتن از جهان گفته است که‌ وی را امیر محمود آزاد نکرده بود، هر چه وی راست از آن سلطان است، باز باید نمود تا اگر بیند، او را آزاد کند و بحلّ فرماید و اوقاف‌ او را امضا کند و دیگر هر چه او را هست از غلام و تجمّل و آلت‌ و ضیاع‌ همه خداوند راست‌. و غلامانش کاری‌اند و در ایشان رنج بسیار برده است، باید که از هم نیفتند. و غلامی است مقدّم ایشان که او را خمارتگین قرآن‌خوان گویند و بنده‌ پرورده است او را، ناصح و امین است و به تن خویش‌ مرد، باید که امیر او را به سر ایشان بماند که صلاح در این است. امیر نوشتگین خاصّه را آزاد کرد و اوقاف او را امضا فرمود و نامه‌ها را جواب نبشتند و غلامان را بنواختند و خمارتگین را بر مقدّمی‌ ایشان بداشته آمد و گفته شد که ایشان را همانجا مقام باید کرد تا عامل اجری‌ و بیستگانی‌ ایشان می‌دهد و به شغلی که باشد قیام می‌کنند تا آنگاه که ایشان را بخوانیم و به فرزندی از آن خویش ارزانی داریم و بدو سپاریم. و نامه‌ها به توقیع مؤکد گشت و دو خیلتاش ببردند.

و روز پنجشنبه بیست و دوم این ماه نامه‌ها رسید از خراسان که «ترکمانان در حدود ممالک‌ بپراگندند و شهر تون‌ غارت کردند و بوالحسن عراقی که سالار کرد و عرب است شب و روز به هرات مشغول است به شراب و عامل بوطلحه شیبانی از وی به فریاد، و وی و دیگر اعیان و ثقات‌ با سخف‌ او درمانده‌اند. و غلامی را از آن خویش با فوجی کرد و عرب به تاختن گروهی ترکمانان فرستاد بی‌بصیرت تا سقطی‌ بیفتاد و بسیار مردم بکشتند و دستگیر کردند.» امیر بدین اخبار سخت تنگدل شد و وزیر را بخواند و از هرگونه سخن رفت، آخر بر آن قرار گرفت که امیر او را گفت: «ترا به هرات باید رفت و آنجا مقام کرد تا حاجب سباشی و همه لشکر خراسان نزدیک تو آیند و همگان را پیش چشم کنی‌ و مالهای ایشان داده آید و ساخته بروند و روی به ترکمانان نهند تا ایشان را از خراسان آواره کرده آید به شمشیر که از ایشان راستی نخواهد آمد و آنچه گفتند تا این غایت و نهادند همه غرور و عشوه‌ و زرق‌ بود که هر کجا که رسیدند نه نسل‌ گذاشتند و نه حرث‌. و این نابکار عراقیک را دست کوتاه کنی از کرد و عرب و ایشان را دو سالار کاردان گمار هم از ایشان و به حاجب سپار و عراقی را به درگاه فرست‌ تا سزای خویش ببیند، که خراسان و عراق بسر او و برادرش شد. و چون بسر کار رسیدی و شاهد حالها بودی، نامه‌ها پیوسته نویس تا مثالهای دیگر که باید داد می‌دهیم.» گفت: «فرمان بردارم» و بازگشت و با بونصر بنشست و درین ابواب بسیار سخن گفتند و دیگر روز مواضعت‌ نبشت، به درگاه آوردند و بونصر آنرا در خلوت با امیر عرضه داشت و هم در مجلس جوابها نبشت، چنانکه امیر فرمود و صواب دید و به توقیع مؤکّد گشت.

و روز سه‌شنبه پنجم ماه ربیع الآخر خواجه بزرگ را خلعتی دادند سخت فاخر که درو پیل نر و ماده بود و استر و مهد و باز، و غلامان ترک زیادت بود؛ و پیش آمد، امیر وی را بنواخت به زبان تا بدان‌جایگاه که گفت: «خواجه ما را پدر است و رنجها که ما را باید کشید او می‌کشد. دل ما را ازین مهم فارغ کند که مثالهای او برابر فرمانهای ماست.» وزیر گفت: «من بنده‌ام و جان فدای فرمانهای خداوند دارم و هر چه جهد آدمی است درین کار بجای آرم.» و بازگشت با کرامتی‌ و کوکبه‌یی‌ سخت بزرگ و چنان حقّ گزاردند او را، که مانند آن کس یاد نداشت. و میان او و خواجه بونصر لطف حالی‌ افتاد درین وقت از حد گذشته، که بونصر یگانه روزگار را نیک بدانست‌؛ و درخواست از وی تا با وی معتمدی از دیوان رسالت نامزد کنند که نامه‌های سلطان نویسند به استصواب‌ وی و هر حالی نیز به مجلس سلطان بازنماید آنچه وی کند در هر کاری. دانشمند بوبکر مبشّر دبیر را نامزد فرمود بدین شغل و بونصر مثالهایی که می‌بایست او را بداد. و دیگر روز وزیر برفت با حشمتی و عدّتی‌ و ابهتی‌ سخت تمام سوی هرات، و با وی سواری هزار بود.

بخش ۴۴ - حکایت هارون الرشید مع الزاهدین: حکایة امیر المؤمنین مع ابن السّماک و ابن عبد العزیز الزّاهدین‌بخش ۴۶ - باز آمدن عراقی معزول به درگاه: و امیر، رضی اللّه عنه، روز دوشنبه بیست و پنجم ماه ربیع الاخر سوی یمن آباد و میمند رفت به تماشا و شکار. و خواجه عبد‌الرزّاق حسن‌ به میمند میزبانی کرد، چنانکه او دانستی کرد، که در همه کارها زیبا و یگانه روزگار بود، و دندان‌مزد به سزا داد، و وکیلانش بسیار نزل‌ دادند قومی را که با سلطان بودند. و امیر بدان بناهای پادشاهانه که خواجه احمد حسن ساخته است، رحمة اللّه علیه، به میمند بماند، و روز چهارشنبه چهارم جمادی الاولی به کوشک دشت لگان‌ بازآمد. و دیگر روز نامه رسید به گذشته شدن ساتلمش حاجب ارسلان‌. و امیر او را برکشیده بود و شحنگی‌ بادغیس فرموده، به حکم آنکه به روزگار امیر محمّد خزینه‌دار بود و نخست کس او بود که از خراسان پذیره رفت‌ پیش امیر مسعود و چندین غلام ارسلان را با خویشتن برد، چنانکه پیش ازین آورده‌ام.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز پنجشنبه غرّه ماه ربیع الأوّل امیر مسعود بار داد، که سخت تندرست‌ شده بود، بار عام، و حشم و اولیا و رعایای بست پیش آمدند و نثارها کردند. و رعایا او را دعای فراوان گفتند و بسیار قربانی آوردند به درگاه و قربان کردند و با نان به درویشان دادند، و شادی‌یی بود که مانند آن کس یاد نداشت.
هوش مصنوعی: روز پنجشنبه اول ماه ربیع‌الأول، امیر مسعود بهبود قابل توجهی در سلامت خود پیدا کرد و برنامه‌ای عمومی برگزار کرد. در این مراسم، درباریان، مقامات و اهالی شهر به او نزدیک شدند و هدایایی تقدیم کردند. مردم دعای خیر بسیاری برای او کردند و تعدادی قربانی به درگاه او آورده و نذری به درویشان دادند. این روز، شادی و سروری داشت که نظیر آن کمتر دیده می‌شد.
و روز دوشنبه دوازدهم این ماه نامه رسید از مرو به گذشته شدنِ نوشتگین خاصّه‌ که شحنه‌ آن نواحی بود. و یاد کرده بودند که وی به وقت رفتن از جهان گفته است که‌ وی را امیر محمود آزاد نکرده بود، هر چه وی راست از آن سلطان است، باز باید نمود تا اگر بیند، او را آزاد کند و بحلّ فرماید و اوقاف‌ او را امضا کند و دیگر هر چه او را هست از غلام و تجمّل و آلت‌ و ضیاع‌ همه خداوند راست‌. و غلامانش کاری‌اند و در ایشان رنج بسیار برده است، باید که از هم نیفتند. و غلامی است مقدّم ایشان که او را خمارتگین قرآن‌خوان گویند و بنده‌ پرورده است او را، ناصح و امین است و به تن خویش‌ مرد، باید که امیر او را به سر ایشان بماند که صلاح در این است. امیر نوشتگین خاصّه را آزاد کرد و اوقاف او را امضا فرمود و نامه‌ها را جواب نبشتند و غلامان را بنواختند و خمارتگین را بر مقدّمی‌ ایشان بداشته آمد و گفته شد که ایشان را همانجا مقام باید کرد تا عامل اجری‌ و بیستگانی‌ ایشان می‌دهد و به شغلی که باشد قیام می‌کنند تا آنگاه که ایشان را بخوانیم و به فرزندی از آن خویش ارزانی داریم و بدو سپاریم. و نامه‌ها به توقیع مؤکد گشت و دو خیلتاش ببردند.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه دوازدهم ماه، نامه‌ای از مرو به ما رسید که درباره مرگ نوشتگین خاصه، شحنه آن نواحی، بود. در این نامه اشاره شده بود که او در هنگام مرگ گفته است که امیر محمود او را آزاد نکرده و هر چیزی که مربوط به اوست باید دوباره نشان داده شود تا اگر سلطان ببیند، او را آزاد کند و موقوفاتش را امضا کند. همچنین تمام دارایی‌های او شامل غلام، زینت‌آلات و اراضی باید به صاحبش برگردانده شود. غلامان او زحمات زیادی کشیده‌اند و نباید از هم جدا شوند. یکی از غلامان مهم او به نام خمارتگین، قرآن‌خوان و فردی نیکوکار و مطمئن است و لازم است که امیر به او اعتماد کند و او را در سرپرستی باقی غلامان نگه دارد؛ زیرا این کار به نفع همه خواهد بود. امیر نوشتگین خاصه را آزاد کرد و موقوفاتش را امضا نمود و به نامه‌ها پاسخ داد و غلامان را مورد لطف قرار داد. خمارتگین به عنوان پیشرو آنها در نظر گرفته شد و تصمیم گرفته شد که آنها در همان محل بمانند تا زمانی که کارهایشان مشخص شود و به عنوان فرزند خوانده از میان آنها انتخاب شوند. در پایان، نامه‌ها با مهر رسمی امضا شد و دو نفر به عنوان فرستاده انتخاب شدند.
و روز پنجشنبه بیست و دوم این ماه نامه‌ها رسید از خراسان که «ترکمانان در حدود ممالک‌ بپراگندند و شهر تون‌ غارت کردند و بوالحسن عراقی که سالار کرد و عرب است شب و روز به هرات مشغول است به شراب و عامل بوطلحه شیبانی از وی به فریاد، و وی و دیگر اعیان و ثقات‌ با سخف‌ او درمانده‌اند. و غلامی را از آن خویش با فوجی کرد و عرب به تاختن گروهی ترکمانان فرستاد بی‌بصیرت تا سقطی‌ بیفتاد و بسیار مردم بکشتند و دستگیر کردند.» امیر بدین اخبار سخت تنگدل شد و وزیر را بخواند و از هرگونه سخن رفت، آخر بر آن قرار گرفت که امیر او را گفت: «ترا به هرات باید رفت و آنجا مقام کرد تا حاجب سباشی و همه لشکر خراسان نزدیک تو آیند و همگان را پیش چشم کنی‌ و مالهای ایشان داده آید و ساخته بروند و روی به ترکمانان نهند تا ایشان را از خراسان آواره کرده آید به شمشیر که از ایشان راستی نخواهد آمد و آنچه گفتند تا این غایت و نهادند همه غرور و عشوه‌ و زرق‌ بود که هر کجا که رسیدند نه نسل‌ گذاشتند و نه حرث‌. و این نابکار عراقیک را دست کوتاه کنی از کرد و عرب و ایشان را دو سالار کاردان گمار هم از ایشان و به حاجب سپار و عراقی را به درگاه فرست‌ تا سزای خویش ببیند، که خراسان و عراق بسر او و برادرش شد. و چون بسر کار رسیدی و شاهد حالها بودی، نامه‌ها پیوسته نویس تا مثالهای دیگر که باید داد می‌دهیم.» گفت: «فرمان بردارم» و بازگشت و با بونصر بنشست و درین ابواب بسیار سخن گفتند و دیگر روز مواضعت‌ نبشت، به درگاه آوردند و بونصر آنرا در خلوت با امیر عرضه داشت و هم در مجلس جوابها نبشت، چنانکه امیر فرمود و صواب دید و به توقیع مؤکّد گشت.
هوش مصنوعی: در روز پنجشنبه بیست و دوم این ماه، نامه‌هایی از خراسان رسید که خبر از حمله ترکمانان به مناطق مختلف و غارت شهر تون می‌داد. در این نامه اشاره شده بود که بوالحسن عراقی، که فرمانده کرد و عرب است، شب و روز در هرات به خوشگذرانی مشغول است و هیچ توجهی به مشکلات ندارد. همچنین گفته شده بود که عامل بوطلحه شیبانی هم از او به کمک خواسته، اما بوالحسن و دیگر افراد مهم با او درگیر شده‌اند و وضعیت به نفع آن‌ها نیست. به علاوه، غلامی از طرف خود به همراه عده‌ای عرب به لشکر ترکمانان حمله کرده و باعث کشته و دستگیر شدن بسیاری از مردم شده است. امیر از این اخبار بسیار ناراحت شد و وزیر خود را فراخواند و به بحث درباره اوضاع پرداخت. در نهایت، تصمیم گرفت که وزیر به هرات برود و آنجا بماند تا اوضاع را بهبود بخشد و کمک‌های لازم به لشکر خراسان ارسال شود. امیر همچنین به وزیر گفت که باید فرماندهانی را به جای بوالحسن تعیین کند تا به اوضاع رسیدگی کنند و از او خواست تا گزارش‌های مداومی بنویسد. وزیر قول داد که فرمایشات امیر را اجرا کند و به همراه بونصر نیز در این مورد بحث کردند. روز بعد، نقاط مورد نظر را یادداشت کردند و بونصر آن را به امیر ارائه داد که پس از بررسی، امیر تأیید کرد.
و روز سه‌شنبه پنجم ماه ربیع الآخر خواجه بزرگ را خلعتی دادند سخت فاخر که درو پیل نر و ماده بود و استر و مهد و باز، و غلامان ترک زیادت بود؛ و پیش آمد، امیر وی را بنواخت به زبان تا بدان‌جایگاه که گفت: «خواجه ما را پدر است و رنجها که ما را باید کشید او می‌کشد. دل ما را ازین مهم فارغ کند که مثالهای او برابر فرمانهای ماست.» وزیر گفت: «من بنده‌ام و جان فدای فرمانهای خداوند دارم و هر چه جهد آدمی است درین کار بجای آرم.» و بازگشت با کرامتی‌ و کوکبه‌یی‌ سخت بزرگ و چنان حقّ گزاردند او را، که مانند آن کس یاد نداشت. و میان او و خواجه بونصر لطف حالی‌ افتاد درین وقت از حد گذشته، که بونصر یگانه روزگار را نیک بدانست‌؛ و درخواست از وی تا با وی معتمدی از دیوان رسالت نامزد کنند که نامه‌های سلطان نویسند به استصواب‌ وی و هر حالی نیز به مجلس سلطان بازنماید آنچه وی کند در هر کاری. دانشمند بوبکر مبشّر دبیر را نامزد فرمود بدین شغل و بونصر مثالهایی که می‌بایست او را بداد. و دیگر روز وزیر برفت با حشمتی و عدّتی‌ و ابهتی‌ سخت تمام سوی هرات، و با وی سواری هزار بود.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه پنجم ماه ربیع الآخر، به شخصیت برجسته‌ای به نام خواجه بزرگ، لباس فاخر و زینتی اهدا شد که شامل فیل‌های نر و ماده، استر، مهد و پرنده‌ی شکاری بود و تعداد زیادی غلام نیز در اطراف او بودند. وقتی امیر به او نزدیک شد، او را با کلمات محبت‌آمیز مورد تشویق قرار داد و گفت: «خواجه، مانند پدر ماست و مشکلاتی که باید ما تحمل کنیم، او متقبل می‌شود. دل ما را از این موضوع راحت کن که شبیه‌سازی‌های او مطابق با فرمان‌های ماست.» وزیر در پاسخ گفت: «من بنده‌ام و جانم فدای فرمان‌های خداوند است و هر چه توان دارم در این راستا به کار می‌برم.» سپس با احترام و جایگاه بالایی به بازگشت خود ادامه داد و چنان به او اعتبار دادند که کسی مانند او یاد نکرده بود. در این میان، رابطه‌ی دوستانه‌ای میان او و خواجه بونصر شکل گرفت که فراتر از حد انتظار بود و بونصر او را ارزشمند دانست. او از خواجه خواست تا فردی را از دیوان رسالت برای نوشتن نامه‌های سلطان بر اساس تأیید او منصوب کند و همه‌چیزهایی را که در کارهایش انجام می‌دهد، به مجلس سلطان گزارش کند. دانشمند بوبکر، دبیر مبشّر، را برای این شغل منصوب کرد و بونصر نیز نمونه‌هایی را که لازم بود به او ارائه داد. سپس در روز بعد، وزیر با شکوه و لشکری عظیم و ابهتی قابل توجه به سوی هرات حرکت کرد و با خود هزار سواره داشت.

خوانش ها

بخش ۴۵ - رفتن خواجهٔ بزرگ سوی هرات به خوانش سعید شریفی