گنجور

بخش ۴۲ - رسیدن رسول پسران علی تگین

و روز سه‌شنبه غرّه صفر ملطّفه نایب برید هرات و بادغیس و غرجستان‌ رسید که «داود ترکمان با چهار هزار سوار ساخته از راه رباط رزن و غور و سیاه‌کوه قصد غزنین کرد، آنچه تازه گشت‌ بازنموده آمد، و حقیقت ایزد، تعالی، تواند دانست.» امیر سخت تنگ‌دل شد بدین خبر و وزیر را بخواند و گفت: هرگز ازین قوم راستی نیاید و دشمن دوست چون تواند بود با لشکر ساخته‌ ترا سوی هرات باید رفت تا ما سوی غزنین رویم، که بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت. وزیر گفت:

فرمان بردارم، امّا بنده را این خبر حقیقت نمی‌نماید، که از مهرگان مدّتی دراز بگذشته است و مرغ نیز از راه رباط رزن بغزنین نتواند رفت. امیر گفت: این چه محال‌ است که میگویی! دشمن کی مقیّد یخ بند میشود؛ برخیز کار رفتن بساز که من پس فردا بهمه حالها سوی غزنین بازروم. وزیر بازگشت. و قومی که در آن خلوت بودند جایی بنشستند و بر زبان بونصر پیغام دادند که «اگر عیاذا باللّه‌ این خبر حقیقت است، مردی رسد . خداوند را چندان مقام‌ باید کرد تا خبری دیگر رسد.» برفت و پیغام بگزارد. امیر گفت: نیک آمد، سه روز مقام کنیم، اما باید که اشتران و اسبان غلامان از سپنج‌ بازآرند. گفتند: نیک آمد، و کسان رفتند آوردن اسبان و اشتران را. و هزاهزی عظیم‌ در لشکرگاه افتاد و مردمان علفها که نگاه داشتن را ساخته بودند ببهای ارزان فروختن گرفتند . خواجه بونصر مرا گفت: «علف نگاه دار و دیگر خر که این خبر سخت مستحیل‌ است و هیچگونه دل و خرد این را قبول نمیکند، و گفته‌اند:

لا تصدّقنّ من الاخبار ما لا یستقیم فیه الرّأی‌ . و این خداوند ما همه هنر است و مردی، امّا استبدادی‌ عظیم دارد که هنرها را می‌بپوشد.» و راست چنان آمد که وی گفت.

روز شنبه پنجم صفر نامه دیگر رسید که «آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بود که سواری صد و پنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند و گفته که ایشان مقدّمه داوداند، از بیم آن تا طلبی‌ دم ایشان نرود، آن خبر افکنده بودند.» امیر بدین نامه بیارامید و رفتن سوی غزنین باطل گشت و مردمان بیارامیدند.

[حادثه امیر در رود هیرمند]

و روز دوشنبه هفتم صفر امیر شبگیر برنشست و بکران رود هیرمند رفت با بازان و یوزان و حشم و ندیمان و مطربان و خوردنی و شراب بردند. و صید بسیار بدست آمد، که تا چاشتگاه بصید مشغول بودند. پس بکران آب فرود آمدند، و خیمه‌ها و شراعها زده بودند. نان بخوردند و دست بشراب کردند و بسیار نشاط رفت. از قضای آمده پس از نماز امیر کشتیها بخواست و ناوی ده بیاوردند، یکی بزرگتر از جهت نشست او راست کردند و جامه‌ها افگندند و شراعی بر وی کشیدند و وی آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران و دو ساقی و غلامی و سلاحدار .

و ندیمان و مطربان و فرّاشان و از هر دستی مردم در کشتیهای دیگر بودند و کس را خبر نه. ناگاه آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پر شده‌ نشستن‌ و دریدن گرفت‌، آنگاه آگاه شدند که غرقه خواست شد بانگ و هزاهز و غریو خاست.

امیر برخاست و هنر آن بود که کشتیهای دیگر بدو نزدیک بودند، ایشان درجستند هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و بکشتی دیگر رسانیدند، و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد، چنانکه یک دوال‌ پوست و گوشت بگسست و هیچ‌ نمانده بود از غرقه شدن، امّا ایزد، عزّ ذکره، رحمت کرد پس از نمودن قدرت‌ و سوری‌ و شادی‌یی بدان بسیاری تیره شد، و ایّ نعیم لا یکدّره الدّهر .

و چون امیر بکشتی رسید، کشتیها براندند و بکرانه رود رسانیدند و امیر از آن جهان آمده‌ بخیمه فرود آمد و جامه بگردانید، و تر و تباه‌ شده بود، و برنشست‌ و بزودی بکوشک آمد، که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ بپای شده. و اعیان و وزیر بخدمت استقبال رفتند. چون پادشاه را بسلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت، و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود. و دیگر روز امیر نامه‌ها فرمود بغزنین و جمله مملکت برین حادثه بزرگ و صعب که افتاد و سلامت‌ که بدان مقرون شد و مثال داد تا هزار هزار درم بغزنین و دو هزار بار هزار درم بدیگر ممالک بمستحقّان و درویشان دهند شکر این را و نبشته آمد و بتوقیع‌ مؤکّد گشت و مبشّران برفتند و روز پنجشنبه یازدهم صفر امیر را تب گرفت، تب سوزان و سرسامی‌ افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب‌ گشت از مردمان مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکاران مرد و زن را [و] دلها سخت متحیّر و مشغول شد تا حال چون شود.

روز چهارشنبه هفدهم صفر رسولی رسید از آن پسران علی تگین، البتگین نام و با وی خطیب بخارا عبد اللّه پارسی. و رسولدار پیش رفت با جنیبتان‌ و مرتبه‌داران‌ و ایشان را بکرامت‌ بلشکرگاه رسانیدند و نیکو داشتند و نزل‌ بسیار فرستادند. و امیر را آگاه بکردند، پیغام فرستاد بر زبان بوالعلاء طبیب نزدیک وزیر که: هر چند ناتوانیم ازین علّت‌، از تجلّد چاره نیست. فردا بار عام دهیم، چنانکه همه لشکر ما را به‌بیند، رسولان را پیش باید آورد تا ما را دیده آید، آنگاه پس از آن تدبیر بازگردانیدن ایشان کرده شود. گفت: سخت نیکو میگوید خداوند، که دلها مشغول است، و چون این رنج بر تن مبارک خود نهد، بسیار فایده حاصل شود. دیگر روز امیر بر تخت نشست، رضی اللّه عنه، در صفّه بزرگ و پیشگاه‌، و وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم بدرگاه آمدند سخت شادمانه گشته‌، و دعاهای فراوان کردند و صدقه‌ها روان کردند . و رسولان را پیش آوردند تا خدمت کردند و بنشاندند . امیر مسعود، رضی اللّه عنه، گفت: برادر ما ایلگ‌ را چون ماندید؟ گفتند: «بدولت سلطان بزرگ شادکام و بر مراد. تا دوستی و نواخت این جانب بزرگ حاصل شده است، جانب ایلگ را شادی و اعتداد و حشمت زیادت است. و ما بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد.» و رسولدار ایشان را بدیوان وزارت آورد و امیر خالی کرد با وزیر احمد عبد الصّمد و عارض‌ بوالفتح رازی و بونصر مشکان و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و حشمت بو النّضر بسیار درجه زیادت شده بود و همه شغل درگاه او برمیگزارد بخلافت‌ حاجب بزرگ سباشی که بوقت رفتن از بلخ سوی خراسان این درخواسته بود از امیر و اجابت یافته- امیر گفت: «سخن این رسولان بباید شنید و هم درین هفته باز باید گردانید و احتیاط باید کرد تا هیچ کس نزدیک ایشان نیاید بی فرمان‌ و قوم ایشان‌ را گوش باید داشت‌ و چنان باید که بر هیچ حال واقف‌ نگردند.

و مرا بیش ازین ممکن نیست که بنشینم، بوالعلاء طبیب را بخوانید و با خویشتن برید تا به پیغام هم امروز کار را قرار داده آید.» گفتند: چنین کنیم، و بر خداوند رنجی بزرگ آمد ازین باردادن ولکن صلاحی بزرگ بود. گفت: چنین است.

قوم همه بازگشتند و امیر برخاست و بجای خود باز شد. و بوالعلاء بدیوان وزارت آمد. نامه‌ها و مشافهات‌ استادم بستد و بخواند، نبشته بود که ندانیم که عذر آن سهوی که برفت چون خواهیم با چندین نظر خداوندی‌ که از خداوند سلطان میباشد، و اکنون چون حال الفت و موافقت بدین درجه رسید، ما را سه غرض است که این رسولان را بدان فرستاده آمده است، که چون عهد بسته آید از هر دو جانب و این سه غرض تمام گردد، همه مرادها بتمامی حاصل شود: یکی آنکه مرا بزرگ کرده آید بدانکه ودیعتی‌ از آن جانب کریم نامزد شود، و دیگر آنکه ما را عریف‌ کرده آید بدانکه ودیعتی از این جانب ما نامزد یکی از فرزندان سلطان شود تا همه طمعها ازین ولایت که پیوسته است بمملکت خداوند بریده گردد، و سدیگر آنکه ما را با ارسلان خان که مهتر و خان ترکستان است بدستور و وساطت سلطان عهد و مکاتبت باشد تا ایشان را مقرّر گردد که عداوت برخاسته است‌ و خانه‌ها یکی شده است و اسباب منازعت و مکاشفت‌ بریده شود. و این رسولان را با مشافهات و پیغامها بدین سبب فرستادیم. و سزد از همّت بزرگ سلطان که ما را بدین اجابت باشد و با رسولان ما رسولان آیند از حضرت بزرگ‌ تا ما نیز آنچه التماس‌ کرده آید بجای آریم، که چون این اغراض حاصل شد، لشکرهای ما از آب‌ بگذرد و دست با لشکرهای سلطان یکی کنند و آتش این فتنه نشانده آید و فرمان را درین باب نگاه داریم و آنچه شرط یگانگی است در هر بابی بجای آریم باذن اللّه عزّ و جلّ.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز سه‌شنبه غرّه صفر ملطّفه نایب برید هرات و بادغیس و غرجستان‌ رسید که «داود ترکمان با چهار هزار سوار ساخته از راه رباط رزن و غور و سیاه‌کوه قصد غزنین کرد، آنچه تازه گشت‌ بازنموده آمد، و حقیقت ایزد، تعالی، تواند دانست.» امیر سخت تنگ‌دل شد بدین خبر و وزیر را بخواند و گفت: هرگز ازین قوم راستی نیاید و دشمن دوست چون تواند بود با لشکر ساخته‌ ترا سوی هرات باید رفت تا ما سوی غزنین رویم، که بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت. وزیر گفت:
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه اول ماه صفر، نایب در خبرهایی از هرات، بادغیس و غرجستان گفت که «داود ترکمان با چهار هزار سوار از مسیر رباط رزن و غور و سیاه‌کوه به سمت غزنین حرکت کرده است». این خبر بسیار امیر را نگران کرد. او وزیر خود را احضار کرد و گفت: «هرگز از این قوم امیدی نیست و دشمن نمی‌تواند دوست باشد. باید با لشکر به سمت هرات برویم تا بتوانیم به غزنین برویم، زیرا نمی‌توانیم هیچ‌گاه خانه‌ای را خالی بگذاریم». وزیر در پاسخ گفت:
فرمان بردارم، امّا بنده را این خبر حقیقت نمی‌نماید، که از مهرگان مدّتی دراز بگذشته است و مرغ نیز از راه رباط رزن بغزنین نتواند رفت. امیر گفت: این چه محال‌ است که میگویی! دشمن کی مقیّد یخ بند میشود؛ برخیز کار رفتن بساز که من پس فردا بهمه حالها سوی غزنین بازروم. وزیر بازگشت. و قومی که در آن خلوت بودند جایی بنشستند و بر زبان بونصر پیغام دادند که «اگر عیاذا باللّه‌ این خبر حقیقت است، مردی رسد . خداوند را چندان مقام‌ باید کرد تا خبری دیگر رسد.» برفت و پیغام بگزارد. امیر گفت: نیک آمد، سه روز مقام کنیم، اما باید که اشتران و اسبان غلامان از سپنج‌ بازآرند. گفتند: نیک آمد، و کسان رفتند آوردن اسبان و اشتران را. و هزاهزی عظیم‌ در لشکرگاه افتاد و مردمان علفها که نگاه داشتن را ساخته بودند ببهای ارزان فروختن گرفتند . خواجه بونصر مرا گفت: «علف نگاه دار و دیگر خر که این خبر سخت مستحیل‌ است و هیچگونه دل و خرد این را قبول نمیکند، و گفته‌اند:
هوش مصنوعی: فرمانبردارم، اما به طور واقعی نمی‌توانم بپذیرم که مدت طولانی از مهرگان گذشته و پرنده‌ای از راه رباط رزن به غزنین نرسیده باشد. امیر پرسید: این چه محالی است که می‌گویی! آیا دشمن چنین بی‌حرکتی خواهد داشت؟ بلند شو و خود را آماده کن که من دو روز دیگر به سوی غزنین می‌روم. وزیر برگشت و کسانی که در آنجا بودند، نشستند و پیغامی به بونصر فرستادند که اگر این خبر حقیقت دارد، مردی باید بیاید چون خداوند را باید تا زمانی که خبر دیگری بیاید، در مقام توجه نگه داشت. بونصر رفت و پیغام را رساند. امیر گفت: خوب است، سه روز در اینجا می‌مانیم، اما باید که شترها و اسب‌ها را از سپنج آماده کنیم. گفتند: خوب است و برخی افراد برای آوردن شترها و اسب‌ها رفتند. در لشکرگاه همهمه‌ای عظیم به‌وجود آمد و مردمی که علف‌ها را برای نگهداری آماده کرده بودند، شروع به فروششان با قیمت‌های پایین کردند. خواجه بونصر به من گفت: «علف‌ها را نگه‌دار و دیگر، چون این خبر بسیار غیرممکن است و هیچ‌گونه عقل و دل این را قبول نمی‌کند،.»
لا تصدّقنّ من الاخبار ما لا یستقیم فیه الرّأی‌ . و این خداوند ما همه هنر است و مردی، امّا استبدادی‌ عظیم دارد که هنرها را می‌بپوشد.» و راست چنان آمد که وی گفت.
هوش مصنوعی: به هیچ‌وجه به اخبار و اطلاعاتی که در آن‌ها منطقی وجود ندارد، اعتماد نکنید. خداوند ما همواره هنرمند است و انسانی بزرگ به شمار می‌آید، اما قدرتی عظیم دارد که هنرها را می‌پوشاند. و حقیقتاً همان‌طور که گفته شد، چنین چیزی وجود دارد.
روز شنبه پنجم صفر نامه دیگر رسید که «آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بود که سواری صد و پنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند و گفته که ایشان مقدّمه داوداند، از بیم آن تا طلبی‌ دم ایشان نرود، آن خبر افکنده بودند.» امیر بدین نامه بیارامید و رفتن سوی غزنین باطل گشت و مردمان بیارامیدند.
هوش مصنوعی: در روز شنبه پنجم صفر، نامه‌ای دیگر رسید که در آن آمده بود که خبر قبلی دروغ بوده است. در حقیقت، تنها صد و پنجاه ترکمان از آن منطقه عبور کرده بودند و گفته بودند که آن‌ها پیشقراول داوود هستند. به همین دلیل و از ترس اینکه مبادا آسیبی به آن‌ها برسد، این خبر ساخته و پرداخته شده بود. با دریافت این نامه، امیر آرامش پیدا کرد و برنامه سفر به غزنین را لغو کرد و مردم نیز آرامش یافتند.
[حادثه امیر در رود هیرمند]
هوش مصنوعی: حادثه‌ای که برای امیر در رود هیرمند رخ داد، به وقوع پیوست. این حادثه ممکن است شامل شرایط خاصی باشد که بر زندگی او تأثیر گذاشته و او را در موقعیت‌های دشوار قرار داده است. به طور کلی، این اتفاق نشان‌دهنده چالش‌هایی است که ممکن است هر فردی در زندگی‌اش با آنها مواجه شود و تأثیرات آن بر روان و احساسات او ملموس باشد.
و روز دوشنبه هفتم صفر امیر شبگیر برنشست و بکران رود هیرمند رفت با بازان و یوزان و حشم و ندیمان و مطربان و خوردنی و شراب بردند. و صید بسیار بدست آمد، که تا چاشتگاه بصید مشغول بودند. پس بکران آب فرود آمدند، و خیمه‌ها و شراعها زده بودند. نان بخوردند و دست بشراب کردند و بسیار نشاط رفت. از قضای آمده پس از نماز امیر کشتیها بخواست و ناوی ده بیاوردند، یکی بزرگتر از جهت نشست او راست کردند و جامه‌ها افگندند و شراعی بر وی کشیدند و وی آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران و دو ساقی و غلامی و سلاحدار .
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه هفتم صفر، امیر شبگیر سوار بر مرکب خود شد و به ناحیه بکران رود هیرمند رفت. او با بازها، یوزها، تعدادی خدمتکار، musicians و همچنین غذا و شراب به این سفر رفت. در این شکار، صیدهای زیادی انجام شد که آنها تا ساعت چاشت مشغول شکار بودند. سپس به کنار آب رفتند و خیمه‌ها و چادرها را برپا کردند. در آنجا غذایی خوردند و دست در شراب بردند و بسیار خوشحال بودند. بعد از نماز، امیر خواست که کشتی‌ها بیاورند و دَه قایق به او آوردند. یکی از قایق‌ها که بزرگتر بود، به‌خصوص برای نشستن او آماده شد و روی آن جامه‌ای گسترده شد و چادر بر آن کشیدند. او به همراه دو یار و کسی که شراب سرو می‌کرد، به قایق رفت و همچنین دو ساقی، یک غلام و یک نگهبان هم با او بودند.
و ندیمان و مطربان و فرّاشان و از هر دستی مردم در کشتیهای دیگر بودند و کس را خبر نه. ناگاه آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پر شده‌ نشستن‌ و دریدن گرفت‌، آنگاه آگاه شدند که غرقه خواست شد بانگ و هزاهز و غریو خاست.
هوش مصنوعی: و دوستان و نوازندگان و خدمه و از هر قشری دیگر در کشتی‌های مختلف حضور داشتند و هیچ‌کس خبر نداشت. ناگهان متوجه شدند که وقتی آب بالا آمده و کشتی پر شده بود، نشستن و شکستن آغاز شد. سپس متوجه شدند که در حال غرق شدن هستند و صدای هياهو و فریادها بلند شد.
امیر برخاست و هنر آن بود که کشتیهای دیگر بدو نزدیک بودند، ایشان درجستند هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و بکشتی دیگر رسانیدند، و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد، چنانکه یک دوال‌ پوست و گوشت بگسست و هیچ‌ نمانده بود از غرقه شدن، امّا ایزد، عزّ ذکره، رحمت کرد پس از نمودن قدرت‌ و سوری‌ و شادی‌یی بدان بسیاری تیره شد، و ایّ نعیم لا یکدّره الدّهر .
هوش مصنوعی: امیر از جای خود برخاست و در حالی که دیگر کشتی‌ها به او نزدیک شده بودند، هفت یا هشت نفر به او حمله کردند و او را به زور گرفتند و به کشتی دیگری منتقل کردند. او به شدت آسیب دید و پای راستش شدیداً صدمه دید، به‌گونه‌ای که بخشی از پوست و گوشتش پاره شد و در آستانه غرق شدن قرار گرفت. اما خداوند، با عزت و رحمتش، به او کمک کرد و پس از نشان دادن قدرت و نعمت‌هایش، او را از این وضعیت نجات داد.
و چون امیر بکشتی رسید، کشتیها براندند و بکرانه رود رسانیدند و امیر از آن جهان آمده‌ بخیمه فرود آمد و جامه بگردانید، و تر و تباه‌ شده بود، و برنشست‌ و بزودی بکوشک آمد، که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ بپای شده. و اعیان و وزیر بخدمت استقبال رفتند. چون پادشاه را بسلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت، و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود. و دیگر روز امیر نامه‌ها فرمود بغزنین و جمله مملکت برین حادثه بزرگ و صعب که افتاد و سلامت‌ که بدان مقرون شد و مثال داد تا هزار هزار درم بغزنین و دو هزار بار هزار درم بدیگر ممالک بمستحقّان و درویشان دهند شکر این را و نبشته آمد و بتوقیع‌ مؤکّد گشت و مبشّران برفتند و روز پنجشنبه یازدهم صفر امیر را تب گرفت، تب سوزان و سرسامی‌ افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب‌ گشت از مردمان مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکاران مرد و زن را [و] دلها سخت متحیّر و مشغول شد تا حال چون شود.
هوش مصنوعی: وقتی امیر به کشتی رسید، قایق‌ها را به حرکت درآوردند و به کناره رود رساندند. او از دنیای دیگری به خیمه‌اش فرود آمد و لباسش را عوض کرد، چرا که کاملاً خیس و خراب شده بود. سپس سوار بر مرکب شد و به سرعت به کاخ رفت، زیرا خبری بسیار ناخوشایند در لشکرگاه پخش شده بود که باعث اضطراب و نگرانی عمیقی شده بود. بزرگان و وزیران برای استقبال از او به خدمتش شتافتند. وقتی پادشاه را در سلامت یافتند، لشکر و مردم برایش دعا و تهلیل کردند و صدقات زیادی دادند که حساب و اندازه‌ای برای آن وجود نداشت. روز بعد، امیر نامه‌هایی به غزنین نوشت و به تمام مملکت درباره این حادثه بزرگ و دشواری که پیش آمده بود و سلامت حاصل‌شده، اطلاع داد. او دستور داد تا هزار هزار درم به غزنین و دو هزار برابر آن به سایر کشورها برای مستحقان و درویشان اهدا شود تا شکر این نعمت را به جا آورند. این نامه به امضا و تأیید رسید و مژده‌دهندگان راهی شدند. اما روز پنج‌شنبه یازدهم ماه صفر، امیر تب شدیدی گرفت و دچار بیماری شد؛ به گونه‌ای که نتوانست از خود دفاع کند و از مردم به جز پزشکان و چند تن از خدمتکاران جدا شد. دل‌ها از نگرانی و حیرت پر شده بود که سرنوشت او چگونه خواهد بود.
روز چهارشنبه هفدهم صفر رسولی رسید از آن پسران علی تگین، البتگین نام و با وی خطیب بخارا عبد اللّه پارسی. و رسولدار پیش رفت با جنیبتان‌ و مرتبه‌داران‌ و ایشان را بکرامت‌ بلشکرگاه رسانیدند و نیکو داشتند و نزل‌ بسیار فرستادند. و امیر را آگاه بکردند، پیغام فرستاد بر زبان بوالعلاء طبیب نزدیک وزیر که: هر چند ناتوانیم ازین علّت‌، از تجلّد چاره نیست. فردا بار عام دهیم، چنانکه همه لشکر ما را به‌بیند، رسولان را پیش باید آورد تا ما را دیده آید، آنگاه پس از آن تدبیر بازگردانیدن ایشان کرده شود. گفت: سخت نیکو میگوید خداوند، که دلها مشغول است، و چون این رنج بر تن مبارک خود نهد، بسیار فایده حاصل شود. دیگر روز امیر بر تخت نشست، رضی اللّه عنه، در صفّه بزرگ و پیشگاه‌، و وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم بدرگاه آمدند سخت شادمانه گشته‌، و دعاهای فراوان کردند و صدقه‌ها روان کردند . و رسولان را پیش آوردند تا خدمت کردند و بنشاندند . امیر مسعود، رضی اللّه عنه، گفت: برادر ما ایلگ‌ را چون ماندید؟ گفتند: «بدولت سلطان بزرگ شادکام و بر مراد. تا دوستی و نواخت این جانب بزرگ حاصل شده است، جانب ایلگ را شادی و اعتداد و حشمت زیادت است. و ما بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد.» و رسولدار ایشان را بدیوان وزارت آورد و امیر خالی کرد با وزیر احمد عبد الصّمد و عارض‌ بوالفتح رازی و بونصر مشکان و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و حشمت بو النّضر بسیار درجه زیادت شده بود و همه شغل درگاه او برمیگزارد بخلافت‌ حاجب بزرگ سباشی که بوقت رفتن از بلخ سوی خراسان این درخواسته بود از امیر و اجابت یافته- امیر گفت: «سخن این رسولان بباید شنید و هم درین هفته باز باید گردانید و احتیاط باید کرد تا هیچ کس نزدیک ایشان نیاید بی فرمان‌ و قوم ایشان‌ را گوش باید داشت‌ و چنان باید که بر هیچ حال واقف‌ نگردند.
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه هفدهم صفر، نماینده‌ای از فرزندان علی تگین به نام البتگین به همراه خطیب بخارا، عبدالله پارسی، آمدند. آنها به همراهی همراهان و مقام‌داران، به لشکرگاه رسیدند و مورد استقبال خوبی قرار گرفتند. امیر به وزارت دستور داد تا پیامی به بوالعلاء طبیب نزدیک وزیر برسانند که با وجود ناتوانی از مشکل پیش‌آمده، نمی‌توان از برگزاری مراسم عمومی چشم‌پوشی کرد. او گفت که فردا باید تمامی لشکر جمع شوند تا نمایندگان را ببینند و سپس تدبیری برای بازگرداندن آنها اتخاذ شود. در روز بعد، امیر مسعود به تخت نشست و همراه با وزیر و مقامات دولتی و دیگر شخصیت‌ها، مراسمی را با شادی برگزار کردند و دعا و صدقه‌های فراوانی کردند. نمایندگان پیش امیر آمدند و او از وضعیت برادر خود ایلگ پرسید و آنان پاسخ دادند که در سایه حکومت سلطان بزرگ خوشبخت هستند و دوستی و محبت در بین آنها بسیار گسترش یافته است. سپس نمایندگان به دیوان وزارت آورده شدند و امیر با وزیر و دیگر افراد نزدیک خود به گفتگو پرداخت. امیر تاکید کرد که لازم است به سخنان نمایندگان توجه شود و برنامه‌ریزی برای بازگرداندن آنها باید با احتیاط صورت بگیرد و هیچ‌کس نباید بدون اجازه نزدیک آنها شود و در تمام این مدت باید مراقب بود تا هیچ‌گونه اطلاعاتی به آنها نرسد.
و مرا بیش ازین ممکن نیست که بنشینم، بوالعلاء طبیب را بخوانید و با خویشتن برید تا به پیغام هم امروز کار را قرار داده آید.» گفتند: چنین کنیم، و بر خداوند رنجی بزرگ آمد ازین باردادن ولکن صلاحی بزرگ بود. گفت: چنین است.
هوش مصنوعی: من دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم، بوالعلاء، پزشک را بخوانید و با خودتان خداحافظی کنید تا امروز بتوانید پیغام را به پایان برسانید.» آنها پاسخ دادند: «چنین خواهیم کرد» و خداوند دچار زحمت و رنجی بزرگ از این وضعیت شد، اما این کار به صلاح بزرگ بود. او گفت: «اینطور است.»
قوم همه بازگشتند و امیر برخاست و بجای خود باز شد. و بوالعلاء بدیوان وزارت آمد. نامه‌ها و مشافهات‌ استادم بستد و بخواند، نبشته بود که ندانیم که عذر آن سهوی که برفت چون خواهیم با چندین نظر خداوندی‌ که از خداوند سلطان میباشد، و اکنون چون حال الفت و موافقت بدین درجه رسید، ما را سه غرض است که این رسولان را بدان فرستاده آمده است، که چون عهد بسته آید از هر دو جانب و این سه غرض تمام گردد، همه مرادها بتمامی حاصل شود: یکی آنکه مرا بزرگ کرده آید بدانکه ودیعتی‌ از آن جانب کریم نامزد شود، و دیگر آنکه ما را عریف‌ کرده آید بدانکه ودیعتی از این جانب ما نامزد یکی از فرزندان سلطان شود تا همه طمعها ازین ولایت که پیوسته است بمملکت خداوند بریده گردد، و سدیگر آنکه ما را با ارسلان خان که مهتر و خان ترکستان است بدستور و وساطت سلطان عهد و مکاتبت باشد تا ایشان را مقرّر گردد که عداوت برخاسته است‌ و خانه‌ها یکی شده است و اسباب منازعت و مکاشفت‌ بریده شود. و این رسولان را با مشافهات و پیغامها بدین سبب فرستادیم. و سزد از همّت بزرگ سلطان که ما را بدین اجابت باشد و با رسولان ما رسولان آیند از حضرت بزرگ‌ تا ما نیز آنچه التماس‌ کرده آید بجای آریم، که چون این اغراض حاصل شد، لشکرهای ما از آب‌ بگذرد و دست با لشکرهای سلطان یکی کنند و آتش این فتنه نشانده آید و فرمان را درین باب نگاه داریم و آنچه شرط یگانگی است در هر بابی بجای آریم باذن اللّه عزّ و جلّ.
هوش مصنوعی: قوم بازگشتند و امیر نیز به جای خود نشست. بوالعلاء به دیوان وزارت رفت و نامه‌ها و گفتگوهای استادش را خواند. در آن نامه نوشته شده بود که نمی‌دانیم چرا این سه نفر رفتند، اما اکنون با توجه به رحمت و خواست خداوند سلطان، ما سه هدف داریم که این پیام‌رسانان به همین خاطر فرستاده شده‌اند. هدف اول این است که مرا به بزرگی یاد کنند و وداعتی از آن طرف تعیین شود. هدف دوم این است که ما را مطلع کنند که وداعتی از سمت ما برای یکی از فرزندان سلطان تعیین شود تا همه خواسته‌ها از این ولایت به دور شود. هدف سوم این است که ما با ارسلان خان، که سردار ترکستان است، به دستور و واسطه‌گری سلطان، قراردادی داشته باشیم تا آنها متوجه شوند که دشمنی به پایان رسیده و اختلافات حل شود. بنابراین، این پیام‌رسانان با پیام‌های مختلف به این هدف‌ها فرستاده شده‌اند. همچنین، لازم است که از تلاش بزرگ سلطان بهره‌مند شویم و با پیام‌رسانان او نیز گفت‌وگو کنیم تا بتوانیم درخواست‌هایمان را به عمل بیاوریم. با دستیابی به این اهداف، سپاه ما از آب عبور کرده و با سپاه سلطان همراه خواهند شد و درگیری‌ها به پایان می‌رسد و ما تمام شرایط اتحاد را به موقع انجام خواهیم داد، به اذن خداوند.

خوانش ها

بخش ۴۲ - رسیدن رسول پسران علی تگین به خوانش سعید شریفی