گنجور

بخش ۴۱ - آمدن رسولان سلجوقی به بست

تاریخ سنه ثمان و عشرین و اربعمائه‌

غرّه محرّم روز دوشنبه بود. و بکوشک دشت لگان‌ فرود آمد روز پنجشنبه چهارم محرّم امیر، رضی اللّه عنه، و این کوشک از بست بر یک فرسنگی است. نزدیک نماز پیشین که همه لشکر پره داشتند و از ددگان‌ و نخچیر برانده بودند- و اندازه نیست نخچیر آن نواحی را- چون پره تنگ شد، نخچیر را در باغ راندند که در پیش کوشک است، و افزون از پانصد و ششصد بود که بباغ رسید، و بصحرا بسیار گرفته بودند بیوزان‌ و سگان، و امیر بر خضرا بنشست و تیر میانداخت و غلامان در باغ میدویدند و میگرفتند، و سخت نیکو شکاری رفت. و همچنین دیده بودم که‌ امیر محمود، رحمة اللّه علیه، کرد وقتی هم اینجا به بست، و گورخری در راه بگرفتند و بداشتند باشکالها، پس فرمود تا داغ برنهادند بنام محمود و بگذاشتند که محدّثان‌ پیش وی خوانده بودند که بهرام گور چنین کردی.

و روز آدینه نوزدهم محرّم دو رسول سلجوقیان را بلشکرگاه آوردند و نزل نیکو دادند؛ دانشمندی بود بخاری، مردی سخنگوی، و ترکمانی که گفتندی از نزدیکان آن قوم است. و دیگر روز، شنبه امیر بار داد سخت با شکوه و تکلّف و رسولان را پیش آوردند و خدمت کردند و بندگی نمودند و بدیوان وزیر بردندشان و صاحب دیوان رسالت آنجا رفت، خواجه بونصر مشکان، و خالی کردند . نامه‌یی سوی وزیر خواجه احمد عبد الصّمد نبشته بودند و حوالت به پیغام کرده و پیغام چنان بود که از ما تا این غایت‌ هیچ دست درازی نرفته است، امّا پوشیده نیست که در خراسان ترکمانان دیگراند و دیگر میآیند، که راه جیحون و بلخان کوه‌ گشاده است، و این ولایت که ما را داده آمده است تنگ است و این مردم را که داریم برنمیگیرد .

باید که خواجه بزرگ بمیان کار درآید و درخواهد از خداوند سلطان تا این شهرکها که باطراف بیابان است چون مرو و سرخس و باورد ما را داده آید، چنانکه صاحب بریدان‌ و قضاة و صاحب دیوان‌ خداوند باشند و مال می‌ستانند و بما میدهند به بیستگانی‌ تا ما لشکر خداوند باشیم و خراسان پاک کنیم از مفسدان و اگر خدمتی باشد بعراق یا جای دیگر تمام کنیم و بهر کار دشوارتر میان بندیم؛ و سباشی حاجب و لشکر نیشابور بهرات مقام کنند، اگر قصد ما کنند، ناچار ما را بدفع آن مشغول باید شدن و حرمت از میان برخیزد. التماس‌ ما این است، رای عالی برتر .

بونصر برفت و آنچه گفتند با امیر بگفت. جواب داد که رسولان را بازگردانید و شما دو تن بیایید تا درین باب سخن گوییم. وزیر و بونصر نزدیک سلطان رفتند. امیر سخت در خشم شده بود، وزیر را گفت: این تحکّم‌ و تبسّط و اقتراح‌ این قوم از حد بگذشت؛ از یک سو خراسان را غربال کردند و از دیگر سو این چنین عشوه‌ و سخن نگارین‌ میفرستند. این رسولان را باز باید گردانید و مصرّح‌ بگفت که «میان‌ ما و شما شمشیر است و لشکرها از برای جنگ فرستاده آمده است و ما اینک از بست حرکت میکنیم و بهرات خواهیم رفت.» وزیر گفت: تا این قوم سخن برین جمله میگویند و نیز آرمیده‌اند، پرده حشمت‌ برناداشته بهتر. بنده را صواب آن می‌نماید که جواب درشت و نرم داده آید تا مجاملتی‌ در میان بماند، آنگاه اگر خداوند فرماید، بنده بهرات رود و حاجب بزرگ و جمله لشکر اینجا آیند و کار ایشان‌ ساخته آید و بصلح و یا جنگ برگزارده‌آید ؛ و خداوند نیز بما نزدیک باشد، اگر حاجت آید، حرکت کند. امیر گفت: «این سره‌ است، این رسولان را برین جمله باز باید گردانید و آنچه باید نبشست، خواجه بونصر از خویشتن‌ بنویسد و ایشان را نیک بیدار کند تا خواب نبینند و بگوید که اینک تو که احمدی‌ میآیی تا این کار را برگزارده آید». هر دو بازگشتند، و دو سه روز درین مناظره بودند تا با رسولان قرار گرفت؛ جواب نامه و پیغام بدادند و ایشان را خلعت وصلت‌ داده شد و بازگردانیدند سوی خراسان روز پنجشنبه پنج روز مانده از محرّم.

بخش ۴۰ - جشن مهرگان: و روز شنبه بیست و چهارم ذی القعده مهرگان بود؛ امیر، رضی اللّه عنه، بجشن مهرگان بنشست، نخست در صفّه سرای نو در پیشگاه‌، و هنوز تخت زرّین و تاج و و مجلس خانه‌ راست نشده بود، که آن را زرگران در قلعت راست میکردند و پس از این بروزگار دراز راست شد و آن را روزی دیگرست، چنانکه نبشته آید بجای خویش. و خداوندزادگان‌ و اولیا و حشم پیش آمدند و نثارها بکردند و بازگشتند. و همگان را در آن صفّه بزرگ که بر چپ و راست سرای است، بمراتب‌ بنشاندند. و هدیه‌ها آوردن گرفتند از آن والی چغانیان و با کالیجار والی گرگان- که چون بو الحسن عبد الجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد، صواب چنان دید که با کالیجار را استمالت‌ کند تا بدست بازآید و رسولی آمد و از اینجا معتمدی رفت و از سر مواضعتی نهاده آمد. با کالیجار هر چند آزرده و زده و کوفته بود، باری بیارامید و از جهت وی قصدی نرفت و فسادی پیدا نیامد- و از آن والی مکران‌ و صاحب دیوان خراسان سوری و دیگر عمّال اطراف ممالک‌ ؛ و نیک روزگار گرفت‌ تا آنگاه که ازین فراغت افتاد. پس امیر برخاست و بسرایچه خاصّه‌ رفت و جامه بگردانید و بدان خانه زمستانی بگنبد آمد که بر چپ صفّه بار است- و چنان دو خانه، تابستانی براست و زمستانی بچپ، کس ندیده است و گواه عدل‌ خانه‌ها بر جای است که بر جای باد، بباید رفت و بدید- و این خانه را آذین بسته بودند سخت عظیم‌ و فراخ‌ و آنجا تنور [ی‌] نهاده بودند که بنردبان فرّاشان بر آنجا رفتندی و هیزم نهادندی، و تنور بر جای است. آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند و مرغان گردانیدن گرفتند و خایه‌ و کواژه‌ و آنچه لازمه روز مهرگان است ملوک را از سوخته‌ و برگان‌ روده میکردند . و بزرگان دولت بمجلس حاضر آمدند و ندیمان نیز بنشستند و دست بکار کردند و خوردنی علی طریق الاستلات‌ میخوردند.بخش ۴۲ - رسیدن رسول پسران علی تگین: و روز سه‌شنبه غرّه صفر ملطّفه نایب برید هرات و بادغیس و غرجستان‌ رسید که «داود ترکمان با چهار هزار سوار ساخته از راه رباط رزن و غور و سیاه‌کوه قصد غزنین کرد، آنچه تازه گشت‌ بازنموده آمد، و حقیقت ایزد، تعالی، تواند دانست.» امیر سخت تنگ‌دل شد بدین خبر و وزیر را بخواند و گفت: هرگز ازین قوم راستی نیاید و دشمن دوست چون تواند بود با لشکر ساخته‌ ترا سوی هرات باید رفت تا ما سوی غزنین رویم، که بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت. وزیر گفت:

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تاریخ سنه ثمان و عشرین و اربعمائه‌
هوش مصنوعی: تاریخ هجری قمری سال 428 هجری است.
غرّه محرّم روز دوشنبه بود. و بکوشک دشت لگان‌ فرود آمد روز پنجشنبه چهارم محرّم امیر، رضی اللّه عنه، و این کوشک از بست بر یک فرسنگی است. نزدیک نماز پیشین که همه لشکر پره داشتند و از ددگان‌ و نخچیر برانده بودند- و اندازه نیست نخچیر آن نواحی را- چون پره تنگ شد، نخچیر را در باغ راندند که در پیش کوشک است، و افزون از پانصد و ششصد بود که بباغ رسید، و بصحرا بسیار گرفته بودند بیوزان‌ و سگان، و امیر بر خضرا بنشست و تیر میانداخت و غلامان در باغ میدویدند و میگرفتند، و سخت نیکو شکاری رفت. و همچنین دیده بودم که‌ امیر محمود، رحمة اللّه علیه، کرد وقتی هم اینجا به بست، و گورخری در راه بگرفتند و بداشتند باشکالها، پس فرمود تا داغ برنهادند بنام محمود و بگذاشتند که محدّثان‌ پیش وی خوانده بودند که بهرام گور چنین کردی.
هوش مصنوعی: دوشنبه، اول محرّم بود. روز پنج‌شنبه چهارم محرّم، امیر (رضی الله عنه) به کوشکی در دشت لگان آمد که یک فرسنگ از بست فاصله داشت. قبل از نماز ظهر، تمامی لشکر آماده بودند و از حیوانات شکار زده بودند. وقتی جمعیت زیاد شد، آنها را به باغی که در جلو کوشک بود، هدایت کردند و تعدادشان به بیش از 500 تا 600 رسید. در صحرا نیز شکار زیادی گرفته بودند. امیر بر اسب خضرا نشسته و تیراندازی می‌کرد و غلامان در باغ می‌دویدند و شکار می‌کردند که این کار بسیار به خوبی پیش می‌رفت. همچنین به یاد می‌آورم که امیر محمود (رحمت الله علیه) نیز وقتی به این مکان آمده بود، در راه گورخری شکار کردند و آن را با شکل‌ها حفظ کردند. او دستور داد تا نشان داغی بر آن بگذارند به نام محمود، چون روایت‌گران گفته بودند که بهرام گور نیز چنین کرده است.
و روز آدینه نوزدهم محرّم دو رسول سلجوقیان را بلشکرگاه آوردند و نزل نیکو دادند؛ دانشمندی بود بخاری، مردی سخنگوی، و ترکمانی که گفتندی از نزدیکان آن قوم است. و دیگر روز، شنبه امیر بار داد سخت با شکوه و تکلّف و رسولان را پیش آوردند و خدمت کردند و بندگی نمودند و بدیوان وزیر بردندشان و صاحب دیوان رسالت آنجا رفت، خواجه بونصر مشکان، و خالی کردند . نامه‌یی سوی وزیر خواجه احمد عبد الصّمد نبشته بودند و حوالت به پیغام کرده و پیغام چنان بود که از ما تا این غایت‌ هیچ دست درازی نرفته است، امّا پوشیده نیست که در خراسان ترکمانان دیگراند و دیگر میآیند، که راه جیحون و بلخان کوه‌ گشاده است، و این ولایت که ما را داده آمده است تنگ است و این مردم را که داریم برنمیگیرد .
هوش مصنوعی: در روز جمعه نوزدهم ماه محرّم، دو نماینده از سلجوقیان به اردوگاه آوردند و به آن‌ها به خوبی استقبال کردند. یکی از آن‌ها دانشمندی از بخارا بود که سخنوری خوبی داشت و دیگری مردی از ترکمان بود که گفته می‌شد از نزدیکان آن قوم است. روز بعد، شنبه، امیر جشن بزرگی برگزار کرد و به نمایندگان، با شکوه و ترتیب خاصی، احترام گذاشت و آن‌ها را به دیوان وزیر بردند. خواجه بونصر مشکان، که مسئول دیوان بود، آنجا حاضر شد و نامه‌ای برای وزیر، خواجه احمد عبدالصمد نوشته شده بود را به آن‌ها داد. در این نامه بیان شده بود که تا به حال هیچگونه تعرضی از سوی ما صورت نگرفته است، اما این امر پنهان نیست که در خراسان ترکمانان دیگری وجود دارند و به زودی خواهند آمد، چون مسیر جیحون و بلخان کوه باز شده است و این ولایت که به ما داده شده، برای ما محدود است و مردم موجود در این منطقه قابل مدیریت نیستند.
باید که خواجه بزرگ بمیان کار درآید و درخواهد از خداوند سلطان تا این شهرکها که باطراف بیابان است چون مرو و سرخس و باورد ما را داده آید، چنانکه صاحب بریدان‌ و قضاة و صاحب دیوان‌ خداوند باشند و مال می‌ستانند و بما میدهند به بیستگانی‌ تا ما لشکر خداوند باشیم و خراسان پاک کنیم از مفسدان و اگر خدمتی باشد بعراق یا جای دیگر تمام کنیم و بهر کار دشوارتر میان بندیم؛ و سباشی حاجب و لشکر نیشابور بهرات مقام کنند، اگر قصد ما کنند، ناچار ما را بدفع آن مشغول باید شدن و حرمت از میان برخیزد. التماس‌ ما این است، رای عالی برتر .
هوش مصنوعی: باید که خواجه بزرگ به میدان بیاید و از خداوند سلطان درخواست کند که این شهرک‌ها که در اطراف بیابان هستند، مانند مرو و سرخس و باورد، تحت مدیریت ما قرار گیرند، به گونه‌ای که مسئولان و قضات و دیوان‌دار آنجا باشند و اموال را جمع‌آوری کنند و به ما بدهند تا ما بتوانیم به عنوان لشکر خداوند عمل کنیم و خراسان را از مفسدان پاک کنیم. اگر در امور دیگر نیازی به کمک باشد، به عراق یا هر جای دیگر رسیدگی خواهیم کرد و برای هر کار سختی آمادگی داریم. همچنین، سپاه حاجب و لشکر نیشابور باید در بهرات مستقر شوند. اگر به ما حمله‌ای شود، ناچار باید برای دفع آن مشغول شویم و در این شرایط حرمت و احترام از بین می‌رود. درخواست ما این است که نظر شما برتر باشد.
بونصر برفت و آنچه گفتند با امیر بگفت. جواب داد که رسولان را بازگردانید و شما دو تن بیایید تا درین باب سخن گوییم. وزیر و بونصر نزدیک سلطان رفتند. امیر سخت در خشم شده بود، وزیر را گفت: این تحکّم‌ و تبسّط و اقتراح‌ این قوم از حد بگذشت؛ از یک سو خراسان را غربال کردند و از دیگر سو این چنین عشوه‌ و سخن نگارین‌ میفرستند. این رسولان را باز باید گردانید و مصرّح‌ بگفت که «میان‌ ما و شما شمشیر است و لشکرها از برای جنگ فرستاده آمده است و ما اینک از بست حرکت میکنیم و بهرات خواهیم رفت.» وزیر گفت: تا این قوم سخن برین جمله میگویند و نیز آرمیده‌اند، پرده حشمت‌ برناداشته بهتر. بنده را صواب آن می‌نماید که جواب درشت و نرم داده آید تا مجاملتی‌ در میان بماند، آنگاه اگر خداوند فرماید، بنده بهرات رود و حاجب بزرگ و جمله لشکر اینجا آیند و کار ایشان‌ ساخته آید و بصلح و یا جنگ برگزارده‌آید ؛ و خداوند نیز بما نزدیک باشد، اگر حاجت آید، حرکت کند. امیر گفت: «این سره‌ است، این رسولان را برین جمله باز باید گردانید و آنچه باید نبشست، خواجه بونصر از خویشتن‌ بنویسد و ایشان را نیک بیدار کند تا خواب نبینند و بگوید که اینک تو که احمدی‌ میآیی تا این کار را برگزارده آید». هر دو بازگشتند، و دو سه روز درین مناظره بودند تا با رسولان قرار گرفت؛ جواب نامه و پیغام بدادند و ایشان را خلعت وصلت‌ داده شد و بازگردانیدند سوی خراسان روز پنجشنبه پنج روز مانده از محرّم.
هوش مصنوعی: بونصر رفت و آنچه را که شنیده بود با امیر در میان گذاشت. امیر پاسخ داد که باید پیام‌آوران را بازگردانند و فقط شما دو نفر بیایید تا درباره این موضوع صحبت کنیم. وزیر و بونصر به نزد سلطان رفتند. امیر بسیار خشمگین بود و به وزیر گفت: رفتار و پیام این قوم از حد گذشته است؛ از یک سو خراسان را در نظر گرفته‌اند و از سوی دیگر اینگونه ابراز احساسات و سخن‌آوری دارند. او تأکید کرد که باید این پیام‌آوران را بازگردانید و گفت: «میان ما و شما پیمان جنگ است و لشکرها به قصد جنگ آماده‌اند و ما در حال حرکت به بهرات هستیم.» وزیر گفت: بهتر است که با این قوم با احتیاط صحبت کنیم و در عین حال شایستگی را حفظ کنیم. به نظر من، باید هم پاسخی قاطع و هم نرم بدهیم تا به نوعی بین ما مصالحه‌ای باقی بماند. سپس اگر خدا بخواهد، به بهرات می‌روم و همراهان و لشکر هم به اینجا می‌آیند تا کار را سامان دهیم، چه در صلح و چه در جنگ. امیر گفت: «این درستی است، این پیام‌آوران باید به همین شکل برگردند و خواجه بونصر باید نامه‌ای بنویسد و به آنها بفهماند که در خصوص این کار بسیار هوشیار باشند.» هر دو بازگشتند و چند روزی در این مورد بحث کردند تا بالاخره به توافقی با پیام‌آوران رسیدند؛ پاسخ نامه و پیام را فرستادند و به آنها هدیه‌هایی دادند و در روز پنجشنبه، پنج روز مانده به ماه محرّم، آنها را به خراسان بازگرداندند.

خوانش ها

بخش ۴۱ - آمدن رسولان سلجوقی به بست به خوانش سعید شریفی