گنجور

بخش ۳۶ - رفتن امیر سوی هرات

و درین هفته نامه‌ها رسید از سپاه سالار علی عبد اللّه و صاحب برید بلخ بو القاسم حاتمک که: پسران علی تگین چون شنودند که سالار بگتغدی و لشکر ما بناکام از نسا بازگشتند، دیگر باره قصد چغانیان و ترمذ خواستند که کنند، و دو سه منزل از سمرقند برفته بودند، خبر رسید ایشان را که والی چغانیان امیر بوالقاسم مردم بسیار فراآورده است از کنجینه و کمیجیان و سپاه سالار علی ببلخ رسید با لشکری گران و قصد آب جیحون گذشتن دارد، بازگشتند و آن تدبیر باطل کردند. جواب رفت که کار ترکمانان سلجوقی که بنسا بودند قرار یافت و بندگی نمودند و بدانستند که آنچه رفت از باز- گشتن حاجب بگتغدی نه از هنر ایشان بود؛ و از حسن رای ما خلعت و ولایت یافتند و بیارامیدند و مقدّمی بخدمت درگاه خواهد آمد، و ما بنشابور چندان مانده‌ایم‌ تا رسول ما بازرسد. و مهرگان‌ نزدیک است، پس از مهرگان از راه هرات سوی بلخ آییم تا زمستان آنجا بباشیم و پاسخ این تهوّر داده‌آید بأذن اللّه عزّ و جلّ‌ .

روز دوشنبه شانزدهم ذو القعده‌ مهرگان بود، امیر، رضی اللّه عنه، بامداد بجشن بنشست، امّا شراب نخورد. و نثارها و هدیه‌ها آوردند از حدّ و اندازه گذشته‌ . و پس از نماز نشاط شراب کرد و رسم مهرگان تمامی بجای آوردند سخت نیکو با تمامی شرایط آن. وصینی از پیش سلجوقیان بیامد؛ و در خلوت با وزیر و صاحب دیوان رسالت گفت که سلطان را عشوه‌ دادن محال‌ باشد، این قوم را بر بادی عظیم‌ دیدم، اکنون که شدم‌، و مینماید که در ایشان دمیده‌اند . و هر چند عهدی کردند؛ مرا که صینی‌ام بر ایشان هیچ اعتماد نیست. و شنودم که بخلوتها استخفاف‌ کردند و کلاههای دو شاخ را بپای بینداختند . و سلطان را کار رفتن سوی هرات پیش نباید گرفت بجدّ، نباید که خللی افتد، من از گردن خویش بیرون کردم. وزیر گفت: «چه محال میگویی‌؟

سرای پرده بیرون برده‌اند و فردا بخواهد رفت. امّا فریضه است این نکته بازنمودن‌ .

اگر می‌برود، باری‌ لشکری قوی اینجا مرتّب کند و مقیم شوند.» و پیغام داد سوی امیر درین باب خواجه بونصر را، و وی برفت و با امیر بگفت؛ امیر جواب داد که «نه همانا که از ایشان خلاف آید . و اگر کنند، تدبیر کار ایشان بواجبی‌ فرموده آید، که اینجا بیش ازین ممکن نیست مقام کردن که کار علف‌ سخت دشخوار شده است.

و قدر حاجب را با خیلها و هزار سوار تفاریق‌ بنشابور باید ماند با سوری صاحب دیوان، و وی نیز مردم بسیار دارد، و بسرخس لشکر است، و همچنان بقاین‌ و هرات نیز فوجی قوی یله کنیم‌ ؛ و همگنان‌ را باید گفت تا گوش باشارت صاحب دیوان دارند و اگر حاجت آید و ایشان را بخواند، بزودی بدو پیوندد. و ما از بلخ بحکم آنکه نامه‌های منهیان میخوانیم از حال این قوم، تدبیرهای دیگر فرموده آید، که مسافت دور نیست. خواجه را باید گفت تا آنچه فرموده‌ایم امروز تمام کند که بهمه حال ما فردا حرکت خواهیم کرد.» بونصر بیامد و با وزیر بگفت. و همه تمام کردند و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، دیگر روز یوم الاحد التاسع عشر من ذی القعدة از نشابور برفت و سلخ‌ این ماه بهرات آمد. و از هرات روز یکشنبه ششم ذی الحجّه بر راه بون و بغ و بادغیس‌ برفت. و درین راه سخت شادکام بود و بنشاط شراب و صید مشغول. و سالار تلک‌ بمرو الرّود پیش آمد و خدمت کرد از جنگ احمد ینالتگین‌ عاصی مغرور با ظفر و نصرت بازگشته‌ . و با وی لشکری بود سخت آراسته و بسیار مقدّمان با علامت و چتر . و تمک هندوی‌ با تلک همراه بود و تلکی دیگر بود، امیر وی را بسیار بنواخت و نیکوییها گفت و امیدها کرد، و همچنان پیشروان هندوان را. و بر بالایی بایستاد تا لشکر هندو سوار و پیاده بر وی بگذشت آهسته، و نیکو لشکری بود. و پیلان را نیز بگذرانیدند پنجاه و پنج که بخراج‌ ستده بودند از تکرّان‌ . امیر را سخت خوش آمد این لشکر. و در حدود گوزگانان‌ خواجه بونصر را گفت: مسعود محمّد لیث برنایی‌ شایسته آمد و خدمتهای پسندیده کرد بر جانب ری و در هر چه فرمودیم وی را معتمد یافتیم؛ وی را بدیوان رسالت باید برد. بونصر گفت: فرمان بردارم، و وی مستحقّ این نواخت هست. وی را بدیوان آوردند.

بخش ۳۵ - مواضعت نهادن با ترکمانان: و ماه رمضان فراز آمد و روزه گرفتند. و از آن منهیان که بودند پوشیده‌ بنسا نامه‌های ایشان رسید، و نبشته بودند که چندان آلت و نعمت و ستور و زر و سیم و جامه و سلاح و تجمّل بدست ترکمانان افتاد که در آن متحیّر شدند و گفتی‌ باورشان می‌نیاید که چنین حال رفته است. و چون ایمن شدند، مجلسی کردند و اعیان و و مقدّمان و پیران در خرگاهی‌ بنشستند و رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان‌ چنین حالی رفت، و پیش خویش بر ایستادن‌ محال‌ باشد و این لشکر بزرگ را نه ما زدیم، امّا بیش از آن نبود که خویشتن را نگاه میداشتیم. و از بی‌تدبیری ایشان بوده است و خواست ایزد، عزّ ذکره‌، که چنین حال برفت تا ما بیکبارگی ناچیز نشدیم و نااندیشیده چندین نعمت و آلت بدست ما آمد و درویش بودیم، توانگر شدیم؛ و سلطان مسعود پادشاهی بزرگ است و در اسلام چند او دیگر نیست و این لشکر او را از بی‌تدبیری و بی‌سالاری چنین حال افتاد؛ سالاران و لشکر بسیار دارد، ما را بدانچه افتاد، غرّه‌ نباید شد و رسولی باید فرستاد و سخن بنده‌وار گفت و عذر خواست که سخن ما همان است که پیش ازین بود و چه چاره بود ما را از کوشش، چون قصد خانها و جانها کردند، تا چه جواب رسد که راه بکار خویش توانیم برد .بخش ۳۷ - مواضعت نهادن با پسران علی تگین: تاریخ سنه سبع و عشرین و اربعمائه‌

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و درین هفته نامه‌ها رسید از سپاه سالار علی عبد اللّه و صاحب برید بلخ بو القاسم حاتمک که: پسران علی تگین چون شنودند که سالار بگتغدی و لشکر ما بناکام از نسا بازگشتند، دیگر باره قصد چغانیان و ترمذ خواستند که کنند، و دو سه منزل از سمرقند برفته بودند، خبر رسید ایشان را که والی چغانیان امیر بوالقاسم مردم بسیار فراآورده است از کنجینه و کمیجیان و سپاه سالار علی ببلخ رسید با لشکری گران و قصد آب جیحون گذشتن دارد، بازگشتند و آن تدبیر باطل کردند. جواب رفت که کار ترکمانان سلجوقی که بنسا بودند قرار یافت و بندگی نمودند و بدانستند که آنچه رفت از باز- گشتن حاجب بگتغدی نه از هنر ایشان بود؛ و از حسن رای ما خلعت و ولایت یافتند و بیارامیدند و مقدّمی بخدمت درگاه خواهد آمد، و ما بنشابور چندان مانده‌ایم‌ تا رسول ما بازرسد. و مهرگان‌ نزدیک است، پس از مهرگان از راه هرات سوی بلخ آییم تا زمستان آنجا بباشیم و پاسخ این تهوّر داده‌آید بأذن اللّه عزّ و جلّ‌ .
هوش مصنوعی: در این هفته ها از سپاه سالار علی عبداله و فرمانده برید بلخ، بو القاسم حاتمک خبری رسید که پسران علی تگین وقتی شنیدند که سالار به سمت بگتغدی رفته و لشکر ما از نسا بازگشته‌اند، تصمیم گرفتند دوباره به چغانیان و ترمذ حمله کنند و تا دو یا سه منزل از سمرقند پیش رفتند. اما خبر به آنها رسید که والی چغانیان، امیر بوالقاسم، جمعیتی بزرگ از کنجینه و کمیجیان با لشکر سنگینی برای عبور از آب جیحون به میدان آورده است و بنابراین آنها بازگشتند و نقشه‌شان را باطل کردند. پاسخ داده شد که ترکمانان سلجوقی که در نسا بودند به صلح و بندگی تن دادند و دریافتند که بازگشت حاجب به بگتغدی ناشی از توانایی آنها نبود. لذا به خاطر حسن نظر ما، اعتبار و ولایت دریافت کردند و در آرامش قرار گرفتند و قرار شد که مقدماتی برای خدمت در درگاه آماده کنند. ما در نیشابور خواهیم ماند تا پیام رسان ما بازگردد. مهرگان نزدیک است و پس از آن به سمت هرات و سپس بلخ خواهیم رفت تا زمستان را در آنجا بگذرانیم و پاسخ این توطئه را به اذن خداوند بگوییم.
روز دوشنبه شانزدهم ذو القعده‌ مهرگان بود، امیر، رضی اللّه عنه، بامداد بجشن بنشست، امّا شراب نخورد. و نثارها و هدیه‌ها آوردند از حدّ و اندازه گذشته‌ . و پس از نماز نشاط شراب کرد و رسم مهرگان تمامی بجای آوردند سخت نیکو با تمامی شرایط آن. وصینی از پیش سلجوقیان بیامد؛ و در خلوت با وزیر و صاحب دیوان رسالت گفت که سلطان را عشوه‌ دادن محال‌ باشد، این قوم را بر بادی عظیم‌ دیدم، اکنون که شدم‌، و مینماید که در ایشان دمیده‌اند . و هر چند عهدی کردند؛ مرا که صینی‌ام بر ایشان هیچ اعتماد نیست. و شنودم که بخلوتها استخفاف‌ کردند و کلاههای دو شاخ را بپای بینداختند . و سلطان را کار رفتن سوی هرات پیش نباید گرفت بجدّ، نباید که خللی افتد، من از گردن خویش بیرون کردم. وزیر گفت: «چه محال میگویی‌؟
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه شانزدهم ذو القعده، جشن مهرگان برگزار شد. امیر، با وجود اینکه جشن بود، در ابتدایش شراب ننوشید. مردم نذورات و هدیه‌هایی بسیار آوردند. بعد از انجام نماز، احساس شادابی کرد و به جشن و مراسم مهرگان پرداختند که به بهترین شکل برگزار شد. در این میان، فردی از قوم سلجوقیان به دیدار وزیر و مسئول دیوان آمد و در خلوت با آن‌ها صحبت کرد. او گفت: "قول دادن به سلطان بیهوده است، چرا که این مردم را در حالتی بسیار ناپایدار دیدم. اکنون که به اینجا آمده‌ام، به نظر می‌رسد که در آن‌ها چیزی دمیده شده است." او ادامه داد که با وجود توافق‌هایی که انجام شده، به عنوان یک صینی به این افراد اعتماد ندارد. همچنین شنیده بود که در مکان‌های خلوت به سخره گرفته‌اند و کلاه‌های دو شاخ را به زمین انداخته‌اند. او هشدار داد که نباید سلطان به سمت هرات برود، زیرا ممکن است مشکلاتی ایجاد شود، و بیان کرد که از این تصمیم کنار می‌کشد. وزیر در پاسخ گفت: "چرا چنین غیرممکن می‌گویی؟"
سرای پرده بیرون برده‌اند و فردا بخواهد رفت. امّا فریضه است این نکته بازنمودن‌ .
هوش مصنوعی: پرده را از سرا بیرون برده‌اند و فردا قصد رفتن دارد. اما ضروری است که این نکته را روشن کنیم.
اگر می‌برود، باری‌ لشکری قوی اینجا مرتّب کند و مقیم شوند.» و پیغام داد سوی امیر درین باب خواجه بونصر را، و وی برفت و با امیر بگفت؛ امیر جواب داد که «نه همانا که از ایشان خلاف آید . و اگر کنند، تدبیر کار ایشان بواجبی‌ فرموده آید، که اینجا بیش ازین ممکن نیست مقام کردن که کار علف‌ سخت دشخوار شده است.
هوش مصنوعی: اگر او می‌خواهد برود، باید گروهی قوی فراهم کند تا در اینجا مستقر شوند. کسی به امیر خبر داد و خواجه بونصر برای گفتگو با امیر رفت. امیر پاسخ داد که این کار ممکن نیست زیرا از آن‌ها مخالفت‌هایی پیش می‌آید. اگر هم چنین کاری انجام دهند، باید تدبیری برای آن‌ها اندیشیده شود، چون دیگر ماندن در اینجا ممکن نیست و تأمین علوفه بسیار دشوار شده است.
و قدر حاجب را با خیلها و هزار سوار تفاریق‌ بنشابور باید ماند با سوری صاحب دیوان، و وی نیز مردم بسیار دارد، و بسرخس لشکر است، و همچنان بقاین‌ و هرات نیز فوجی قوی یله کنیم‌ ؛ و همگنان‌ را باید گفت تا گوش باشارت صاحب دیوان دارند و اگر حاجت آید و ایشان را بخواند، بزودی بدو پیوندد. و ما از بلخ بحکم آنکه نامه‌های منهیان میخوانیم از حال این قوم، تدبیرهای دیگر فرموده آید، که مسافت دور نیست. خواجه را باید گفت تا آنچه فرموده‌ایم امروز تمام کند که بهمه حال ما فردا حرکت خواهیم کرد.» بونصر بیامد و با وزیر بگفت. و همه تمام کردند و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، دیگر روز یوم الاحد التاسع عشر من ذی القعدة از نشابور برفت و سلخ‌ این ماه بهرات آمد. و از هرات روز یکشنبه ششم ذی الحجّه بر راه بون و بغ و بادغیس‌ برفت. و درین راه سخت شادکام بود و بنشاط شراب و صید مشغول. و سالار تلک‌ بمرو الرّود پیش آمد و خدمت کرد از جنگ احمد ینالتگین‌ عاصی مغرور با ظفر و نصرت بازگشته‌ . و با وی لشکری بود سخت آراسته و بسیار مقدّمان با علامت و چتر . و تمک هندوی‌ با تلک همراه بود و تلکی دیگر بود، امیر وی را بسیار بنواخت و نیکوییها گفت و امیدها کرد، و همچنان پیشروان هندوان را. و بر بالایی بایستاد تا لشکر هندو سوار و پیاده بر وی بگذشت آهسته، و نیکو لشکری بود. و پیلان را نیز بگذرانیدند پنجاه و پنج که بخراج‌ ستده بودند از تکرّان‌ . امیر را سخت خوش آمد این لشکر. و در حدود گوزگانان‌ خواجه بونصر را گفت: مسعود محمّد لیث برنایی‌ شایسته آمد و خدمتهای پسندیده کرد بر جانب ری و در هر چه فرمودیم وی را معتمد یافتیم؛ وی را بدیوان رسالت باید برد. بونصر گفت: فرمان بردارم، و وی مستحقّ این نواخت هست. وی را بدیوان آوردند.
هوش مصنوعی: حاجب باید با تعدادی از سواران از بنشابور همراه باشد و با سوری صاحب دیوان هم ارتباط داشته باشد. سوری نیز افراد زیادی دارد و در سرخس و بقاین و هرات نیز نیروهای قوی آماده خواهیم کرد. باید به دیگران نیز بگوییم که به فرمان صاحب دیوان گوش کنند و اگر نیاز شد، به سرعت به او بپیوندند. از بلخ به دلایل مربوط به نامه‌های رسیده، تدابیر جدیدی خواهیم اندیشید که فاصله‌ی زیادی با ما ندارند. باید به خواجه گفته شود که امروز کارهای خود را به پایان برساند زیرا فردا حرکت خواهیم کرد. بونصر به نزد وزیر رفت و همه چیز آماده شد. امیر مسعود در روز یکشنبه نوزدهم ذی القعدة از نشابور خارج شد و روز آخر این ماه به هرات رسید. از هرات در روز یکشنبه ششم ذی الحجّه به سمت بون و بغ و بادغیس حرکت کرد. در این مسیر بسیار خوشحال بود و به سرگرمی‌های مختلف مشغول بود. سالار تلک از مرو الرود به او ملحق شد و اخبار پیروزی در جنگ با احمد ینالتگین عاصی را به او رساند. او یک لشکر قوی و آراسته با خودش داشت و امیر با استقبال زیادی از او و دیگر سرداران هندی استقبال کرد. امیر ایستاد تا لشکر هندو، هم سوار و هم پیاده، از جلو او عبور کند. همچنین پنجاه و پنج فیل که از تکران به عنوان خراج آمده بودند، نیز گذراندند و امیر از این لشکر بسیار خوشحال شد. در نزد گوزگانان، خواجه بونصر گفت که مسعود محمد لیث برنایی شایسته است و خدمات خوبی انجام داده و باید به دیوان رسالت برده شود. بونصر پاسخ داد که او را می‌برم و او شایسته این احترام است. وی به دیوان آورده شد.

خوانش ها

بخش ۳۶ - رفتن امیر سوی هرات به خوانش سعید شریفی