گنجور

بخش ۳۵ - مواضعت نهادن با ترکمانان

و ماه رمضان فراز آمد و روزه گرفتند. و از آن منهیان که بودند پوشیده‌ بنسا نامه‌های ایشان رسید، و نبشته بودند که چندان آلت و نعمت و ستور و زر و سیم و جامه و سلاح و تجمّل بدست ترکمانان افتاد که در آن متحیّر شدند و گفتی‌ باورشان می‌نیاید که چنین حال رفته است. و چون ایمن شدند، مجلسی کردند و اعیان و و مقدّمان و پیران در خرگاهی‌ بنشستند و رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان‌ چنین حالی رفت، و پیش خویش بر ایستادن‌ محال‌ باشد و این لشکر بزرگ را نه ما زدیم، امّا بیش از آن نبود که خویشتن را نگاه میداشتیم. و از بی‌تدبیری ایشان بوده است و خواست ایزد، عزّ ذکره‌، که چنین حال برفت تا ما بیکبارگی ناچیز نشدیم و نااندیشیده چندین نعمت و آلت بدست ما آمد و درویش بودیم، توانگر شدیم؛ و سلطان مسعود پادشاهی بزرگ است و در اسلام چند او دیگر نیست و این لشکر او را از بی‌تدبیری و بی‌سالاری چنین حال افتاد؛ سالاران و لشکر بسیار دارد، ما را بدانچه افتاد، غرّه‌ نباید شد و رسولی باید فرستاد و سخن بنده‌وار گفت و عذر خواست که سخن ما همان است که پیش ازین بود و چه چاره بود ما را از کوشش، چون قصد خانها و جانها کردند، تا چه جواب رسد که راه بکار خویش توانیم برد .

چون ازین نامه‌ها واقف گشت، امیر لختی بیارامید و در خلوت با وزیر بگفت.

وزیر گفت‌ : این تدبیر نیست تا چه کنند که بهیچ حال روا نیست ما را با ایشان سخن جز بشمشیر گفتن. و ناصواب بود لشکر فرستادن. و درین ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم، امّا چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نااندیشیده میگفت، جز خاموشی روی نبود، تا پس از این چه تازه گردد؟

[نامه ترکمانان در باب صلح‌]

و دمادم این‌ ملطّفه‌های منهیان‌، رسول بدرگاه آمد از آن ترکمانان سلجوقی مردی پیر بخاری‌ دانشمند و سخن‌گوی. نامه‌یی داشت بخواجه بزرگ سخت بتواضع نبشته‌ و گفته‌ که ما خطا کردیم در متوسّط و شفیع و پایمرد سوری را کردن، که وی متهّور است و صلاح و عاقبت خوب نگاه نداشت. لاجرم‌ خداوند سلطان را بر آن داشت که لشکر فرستاد و معاذ اللّه‌ که ما را زهره آن بود که شمشیر کشیدیمی‌ بر روی لشکر منصور، امّا چون درافتادند چون گرگ در رمه، و زینهاریان‌ بودیم، [و] قصد خانه‌ها و زن و فرزند ما کردند، چه چاره بود از دفع کردن که جان‌ خوش است‌ . اکنون ما بر سخن خویشیم که در اوّل گفته بودیم، و این چشم زخمی‌ بود که افتاد بی‌مراد ما . اگر بیند خواجه بزرگ بحکم آنکه ما را بخوارزم نوبت داشته است‌ بروزگار خوارزمشاه آلتونتاش و حقّ نان و نمک‌ بود، بمیان این کار درآید و پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذر ما پذیرفته آید و این کس ما را با جواب نامه بازگردانیده شود بر قاعده‌یی که دل ما بر آن قرار گیرد تا نکوهش کوتاه گردد. و اگر معتمدی با این کس ما فرستد خواجه بزرگ از آن خویش هم نیکوتر باشد تا سخن ما بشنود و مقرّر گردد که ما بندگانیم و جز صلاح نمی‌جوییم.

خواجه بزرگ این نامه بخواند و سخن رسول بشنید هم فراخور نامه بلکه تمامتر. مثال داد تا رسول را فرود آوردند و این حال بتمامی با امیر بگفت در خلوتی که کردند و اعیان حاضر آمدند و امیر را این تقرّب ناخوش نیامد و بر آن قرار دادند که قاضی بونصر صینی‌ را فرستاده آید با این دانشمند بخاری تا برود و سخن اعیان ترکمانان بشنود و اگر زرقی‌ نیست و راه بدیهی می‌برد آنچه گفته‌اند، درخواهد تا با وی رسولان فرستند و سخن گشاده‌ بگویند و قاعده‌یی راست نهاده شود، چنانکه دلها قرار گیرد. و از پیش امیر بازگشتند برین جمله. وزیر و صاحب دیوان رسالت خالی بنشستند و چنان نمودند که بسیار جهد کرده آمد تا دل خداوند سلطان نرم کرده شد تا این عذر بپذیرفت و این رسول از معتمدان آن درگاه است باید که وی را پخته باز- گردانیده آید تا این کارهای تباه شده بصلاح بازآید .

و ناچار حال این صینی بازنمایم تا شرط تاریخ بجای آورده باشم: این مردی بود از دهاة الرّجال‌ با فضلی‌ نه بسیار و نه عشوه‌ و زرق با وی. و پدرش امیر محمود را، رضی اللّه عنه، مؤدّبی‌ کرده بود بگاه کودکی قرآن را و امیر عادل‌، رحمة اللّه، را پیشنماز بوده‌ و آنگاه از بدخویی خشم گرفته و بترکستان رفته و آنجا باوز کند قرار گرفته و نزدیک ایلگ ماضی‌ جاه‌گونه‌یی‌ یافته و امیر محمود در نهان وی را منهی ساخته و از جهت وی بسیار فائده حاصل شده. بونصر صینی بدین دو سبب حالتی قوی‌ داشت. بآخر روزگار امیر محمود اشراف درگاه بدو مفوّض شد وصینی شغل را قاعده‌یی قوی نهاد، و امیر مسعود بابتدای کار این شغل بر وی بداشت و از تبسّط و تسّحب‌ او دل بر وی گران کرد و شغل ببوسعید مشرف داد وصینی را زعامت‌ طالقان و مرو فرمود؛ و وی پسر خویش را آنجا فرستاد به نیابت و با ما میگشت در همه سفرها. و آخر کارش آن بود که بروزگار مودودی بوسهل زوزنی بحکم آنکه با او بد بود او را در قلعتی افکند بهندوستان بصورتی که در باب وی فراکرد تا از وی بساختند و آنجا گذشته شد و حدیث مرگ او از هر لونی‌ گفتند از حدیث فقاع‌ و شراب و کباب و خایه‌، و حقیقت آن ایزد، عزّ ذکره، تواند دانست و از این قوم کس نمانده است و قیامتی خواهد بود و حسابی بی‌محابا و داوری عادل و دانا، و بسیار فضیحتها که ازین زیرزمین برخواهد آمد! ایزد، عزّ ذکره، صلاح‌ بارزانی داراد بحقّ محمّد و آله اجمعین‌ .

و قاضی صینی را صلتی نیکو فرمود امیر و وی را پیش خواند و بمشافهه پیغام داد درین معانی بمشهد وزیر و صاحب دیوان رسالت. و بازگشت و کار بساخت. و پیر بخاری را صلتی دادند و وزیر او را بخواند و آنچه گفتنی بود جواب پیغامها با او بگفت و از نشابور برفتند روز پنجشنبه دوم ماه رمضان، و آنجا مدّتی بماند. و با صینی قاصدان فرستاده بودیم بیامدند و نامه‌ها آوردند بمناظره‌ در هر بابی که رفت، و جوابها رفت تا بر چیزی قرار گرفت‌ . وصینی بنشابور آمد روز چهارشنبه ده روز مانده از شوّال. و با وی سه رسول بود از ترکمانان یکی از آن یبغو و یکی از آن طغرل و یکی از آن داود، و دانشمند بخاری با ایشان. و دیگر روز ایشان را بدیوان وزارت فرستادند و بسیار سخن رفت و تا نماز دیگر روزگار شد، و با امیر سخن به پیغام بود، آخر قرار گرفت بدانکه ولایت نسا و فراوه‌ و دهستان‌ بدین سه مقدّم داده آید و ایشان را خلعت و منشور و لوا فرستاده شود وصینی برود تا خلعت بدیشان رساند و ایشان را سوگند دهد که سلطان را مطیع و فرمان‌بردار باشند و بدین سه ولایت اقتصار کنند و چون سلطان ببلخ آید و ایشان ایمن شوند، یک تن ازین سه مقدّم آنجا بدرگاه آید و بخدمت بباشد . و رسولدار رسولان را بخوبی فرود آورد. و استادم منشورها نسخت‌ کرد و تحریر آن من کردم‌، دهستان بنام داود و نسا بنام طغرل و فراوه بنام یبغو، و امیر آن را توقیع کرد. و نامه‌ها نبشتند از سلطان و این مقدّمان را دهقان‌ مخاطبه کردند.

و سه خلعت بساختند، چنانکه رسم والیان باشد: کلاه دو شاخ‌ و لوا و جامه دوخته برسم ما، و اسب و استام‌ و کمر بزر هم برسم ترکان، و جامه‌های نابریده از هر دستی هر یکی را سی تا. دیگر روز رسولان را بخواند و خلعت دادند وصلت. و روز آدینه پس از نماز، هشت روز مانده از شوّال، صینی و این رسولان از نشابور برفتند سوی نسا. و امیر لختی ساکن‌تر شد و دست بنشاط و شراب برد که مدّتی دراز بود تا نخورده بود.

بخش ۳۴ - باز آمدن هزیمتیان: و روز آدینه شش روز مانده از شعبان نامه رسید از غزنین بگذشته شدن‌ بوالقاسم علی نوکی، رحمة اللّه علیه، پدر خواجه بونصر که امروز مشرف مملکت‌ است در همایون روزگار سلطان معظّم ابو المظفّر ابراهیم‌ ابن ناصر دین اللّه مسعود، رضی اللّه عنهم. و شغل برید که بوالقاسم داشت، امیر، رضی اللّه عنه، درین دو سال بحسین پسر عبد اللّه دبیر داده بود و اشراف غزنین بدل آن ببوالقاسم مفوضّ شد، نه از خیانتی که ظاهر شد، بلکه حسین بریدی‌ بخواست، و پسر صاحب دیوان رسالت امیر محمود، رضی اللّه عنه، بود و بهرات وزارت این خداوند کرده بروزگار پدر. شرم داشت او را اجابت ناکردن، بریدی بدو داد و اشراف که مهم‌تر بود ببوالقاسم. و من ناچار چنین حالها شرح کنم تا داد مهتران و پیران این خاندان بزرگ داده باشم و حقّ ممالحت‌ که با ایشان دارم بگزارده.بخش ۳۶ - رفتن امیر سوی هرات: و درین هفته نامه‌ها رسید از سپاه سالار علی عبد اللّه و صاحب برید بلخ بو القاسم حاتمک که: پسران علی تگین چون شنودند که سالار بگتغدی و لشکر ما بناکام از نسا بازگشتند، دیگر باره قصد چغانیان و ترمذ خواستند که کنند، و دو سه منزل از سمرقند برفته بودند، خبر رسید ایشان را که والی چغانیان امیر بوالقاسم مردم بسیار فراآورده است از کنجینه و کمیجیان و سپاه سالار علی ببلخ رسید با لشکری گران و قصد آب جیحون گذشتن دارد، بازگشتند و آن تدبیر باطل کردند. جواب رفت که کار ترکمانان سلجوقی که بنسا بودند قرار یافت و بندگی نمودند و بدانستند که آنچه رفت از باز- گشتن حاجب بگتغدی نه از هنر ایشان بود؛ و از حسن رای ما خلعت و ولایت یافتند و بیارامیدند و مقدّمی بخدمت درگاه خواهد آمد، و ما بنشابور چندان مانده‌ایم‌ تا رسول ما بازرسد. و مهرگان‌ نزدیک است، پس از مهرگان از راه هرات سوی بلخ آییم تا زمستان آنجا بباشیم و پاسخ این تهوّر داده‌آید بأذن اللّه عزّ و جلّ‌ .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و ماه رمضان فراز آمد و روزه گرفتند. و از آن منهیان که بودند پوشیده‌ بنسا نامه‌های ایشان رسید، و نبشته بودند که چندان آلت و نعمت و ستور و زر و سیم و جامه و سلاح و تجمّل بدست ترکمانان افتاد که در آن متحیّر شدند و گفتی‌ باورشان می‌نیاید که چنین حال رفته است. و چون ایمن شدند، مجلسی کردند و اعیان و و مقدّمان و پیران در خرگاهی‌ بنشستند و رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان‌ چنین حالی رفت، و پیش خویش بر ایستادن‌ محال‌ باشد و این لشکر بزرگ را نه ما زدیم، امّا بیش از آن نبود که خویشتن را نگاه میداشتیم. و از بی‌تدبیری ایشان بوده است و خواست ایزد، عزّ ذکره‌، که چنین حال برفت تا ما بیکبارگی ناچیز نشدیم و نااندیشیده چندین نعمت و آلت بدست ما آمد و درویش بودیم، توانگر شدیم؛ و سلطان مسعود پادشاهی بزرگ است و در اسلام چند او دیگر نیست و این لشکر او را از بی‌تدبیری و بی‌سالاری چنین حال افتاد؛ سالاران و لشکر بسیار دارد، ما را بدانچه افتاد، غرّه‌ نباید شد و رسولی باید فرستاد و سخن بنده‌وار گفت و عذر خواست که سخن ما همان است که پیش ازین بود و چه چاره بود ما را از کوشش، چون قصد خانها و جانها کردند، تا چه جواب رسد که راه بکار خویش توانیم برد .
هوش مصنوعی: ماه رمضان فرارسید و مردم روزه گرفتند. در این زمان، نامه‌هایی از آنانی که خطاکار بودند به دستشان رسید که در آن نوشته شده بود که قدرتمندان و ثروتمندان ترکمان به قدری ثروت و نعمت و سلاح به دست آوردند که حیرت‌زده شدند و نمی‌توانستند باور کنند که چنین اتفاقی افتاده است. وقتی که احساس امنیت کردند، مجلسی تشکیل دادند و افراد سرشناس و بزرگترهای قوم در محلی نشسته و بحث کردند و گفتند که این وضعیت ناشی از بی‌تدبیری و بی‌فکری بوده و نمی‌توانند بپذیرند که این لشکر بزرگ را ما شکست داده‌ایم. آنها بر این باور بودند که دلیل آن بیشتر ناشی از بی‌توجهی و نادانی خودشان بوده و اراده خداوند باعث شد که به ناگهان این وضعیت پیش بیاید و ما از یک درویش به ثروتمند تبدیل شویم. در ادامه، اشاره کردند که سلطان مسعود پادشاهی بزرگ و برجسته است و در تاریخ اسلام کسی به اندازه او نیست. آنها معتقد بودند که این وضعیت ناشی از بی‌تدبیری و نداشتن رهبری صحیح این لشکر بوده و نباید به خاطر شرایط پیش آمده خود را فریب دهند. آنها همچنین تصمیم گرفتند که نماینده‌ای به سوی دیگران بفرستند تا توضیحاتی ارائه شده و از آنها عذرخواهی کنند که موضعشان همان است که قبلاً بود و از تلاش دست بردارند، چرا که وقتی به خانه‌ها و جان‌ها حمله می‌شود، چه پاسخی می‌توان داد؟
چون ازین نامه‌ها واقف گشت، امیر لختی بیارامید و در خلوت با وزیر بگفت.
هوش مصنوعی: وقتی امیر از این نامه‌ها آگاه شد، کمی آرام گرفت و در تنهایی با وزیر گفتگو کرد.
وزیر گفت‌ : این تدبیر نیست تا چه کنند که بهیچ حال روا نیست ما را با ایشان سخن جز بشمشیر گفتن. و ناصواب بود لشکر فرستادن. و درین ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم، امّا چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نااندیشیده میگفت، جز خاموشی روی نبود، تا پس از این چه تازه گردد؟
هوش مصنوعی: وزیر بیان کرد که این کار تدبیر نیست و هیچ راهی برای تعامل با آنها وجود ندارد جز با استفاده از شمشیر. ارسال لشکر نیز نادرست بود. او به بونصر اشاره کرد که درباره این موضوع با او صحبت کرده بود. اما چون موقعیت دشوار شد و هر کسی سخنی بی‌فکر می‌گفت، تنها گزینه سکوت بود تا وضعیت بهبود یابد.
[نامه ترکمانان در باب صلح‌]
هوش مصنوعی: این نامه از سوی ترکمانان درباره موضوع صلح نگاشته شده است. در این نامه، آنها نظرات و خواسته‌های خود را در زمینه صلح و همکاری بیان کرده‌اند و احتمالا پیشنهاداتی برای برقراری صلح و حل و فصل اختلافات ارائه می‌دهند. این نامه می‌تواند شامل مباحثی درباره اهمیت صلح، لزوم گفت‌وگو و همفکری برای رسیدن به توافق باشد.
و دمادم این‌ ملطّفه‌های منهیان‌، رسول بدرگاه آمد از آن ترکمانان سلجوقی مردی پیر بخاری‌ دانشمند و سخن‌گوی. نامه‌یی داشت بخواجه بزرگ سخت بتواضع نبشته‌ و گفته‌ که ما خطا کردیم در متوسّط و شفیع و پایمرد سوری را کردن، که وی متهّور است و صلاح و عاقبت خوب نگاه نداشت. لاجرم‌ خداوند سلطان را بر آن داشت که لشکر فرستاد و معاذ اللّه‌ که ما را زهره آن بود که شمشیر کشیدیمی‌ بر روی لشکر منصور، امّا چون درافتادند چون گرگ در رمه، و زینهاریان‌ بودیم، [و] قصد خانه‌ها و زن و فرزند ما کردند، چه چاره بود از دفع کردن که جان‌ خوش است‌ . اکنون ما بر سخن خویشیم که در اوّل گفته بودیم، و این چشم زخمی‌ بود که افتاد بی‌مراد ما . اگر بیند خواجه بزرگ بحکم آنکه ما را بخوارزم نوبت داشته است‌ بروزگار خوارزمشاه آلتونتاش و حقّ نان و نمک‌ بود، بمیان این کار درآید و پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذر ما پذیرفته آید و این کس ما را با جواب نامه بازگردانیده شود بر قاعده‌یی که دل ما بر آن قرار گیرد تا نکوهش کوتاه گردد. و اگر معتمدی با این کس ما فرستد خواجه بزرگ از آن خویش هم نیکوتر باشد تا سخن ما بشنود و مقرّر گردد که ما بندگانیم و جز صلاح نمی‌جوییم.
هوش مصنوعی: به تازگی، یکی از مردان پیر و دانشمند ترکمانان سلجوقی به دربار فرستاده شد. این فرد نامه‌ای به خواجه بزرگ نوشته بود و با تواضع از خطای خود در دادن مسئولیت‌ها به سوری سخن می‌گفت، چرا که او فردی شجاع بود و نتوانسته بود عاقبت خوبی را پیش بینی کند. در نتیجه، خداوند سلطان تصمیم به فرستادن لشکر گرفت. فرستاده درباره‌ی ترس و ناامیدی خود از درگیری با لشکر منصور صحبت می‌کرد و اینکه هیچ چاره‌ای جز دفاع از خود نداشتند، زیرا جانشان در خطر بود. اکنون آن‌ها بر سر عهد خود هستند و معتقدند که این واقعه، زخم و ناکامی‌ای است که به آن‌ها وارد شده است. آن‌ها امیدوارند که خواجه بزرگ درخواستی را که در زمان خوارزمشاه یاد کرده‌اند، مورد توجه قرار دهد و به کمک‌شان بیاید تا عذر آن‌ها پذیرفته شود و به‌طریقی به خوبی به خانه برگردند. اگر هم کسی از سوی خواجه بزرگ فرستاده شود، به نفع آن‌ها خواهد بود تا حرف‌هایشان شنیده شود و نشان دهند که جز اصلاح امور نیت دیگری ندارند.
خواجه بزرگ این نامه بخواند و سخن رسول بشنید هم فراخور نامه بلکه تمامتر. مثال داد تا رسول را فرود آوردند و این حال بتمامی با امیر بگفت در خلوتی که کردند و اعیان حاضر آمدند و امیر را این تقرّب ناخوش نیامد و بر آن قرار دادند که قاضی بونصر صینی‌ را فرستاده آید با این دانشمند بخاری تا برود و سخن اعیان ترکمانان بشنود و اگر زرقی‌ نیست و راه بدیهی می‌برد آنچه گفته‌اند، درخواهد تا با وی رسولان فرستند و سخن گشاده‌ بگویند و قاعده‌یی راست نهاده شود، چنانکه دلها قرار گیرد. و از پیش امیر بازگشتند برین جمله. وزیر و صاحب دیوان رسالت خالی بنشستند و چنان نمودند که بسیار جهد کرده آمد تا دل خداوند سلطان نرم کرده شد تا این عذر بپذیرفت و این رسول از معتمدان آن درگاه است باید که وی را پخته باز- گردانیده آید تا این کارهای تباه شده بصلاح بازآید .
هوش مصنوعی: خواجه بزرگ نامه را خواند و سخنان رسول را با دقت شنید و حتی بیشتر از آنچه در نامه آمده بود. او مثال‌هایی آورد تا رسول را به نزد خود دعوت کند و این موضوع را به طور کامل با فرمانروا در خلوتی که داشتند در میان گذاشتند. اما این نزدیکی برای امیر خوشایند نبود و تصمیم گرفتند قاضی بونصر صینی را بفرستند تا با دانشمند بخاری برود و از نظرات بزرگان ترکمانان مطلع شود. اگر سخنان آن‌ها منطقی و معقول بود، آماده خواهند شد تا با او نمایندگانی بفرستند و نسبت به این موضوع گفت‌وگویی آزاد داشته باشند و قاعده‌ای مشخص برقرار کنند تا دل‌ها آرام گیرد. سپس آن‌ها به نزد امیر بازگشتند و در این باره صحبت کردند. وزیر و صاحب دیوان به طور مستقل نشسته و به نظر می‌رسید که بسیار تلاش کرده‌اند تا دل سلطان را نرم کرده و از او این عذر را بپذیرند. همچنین تأکید کردند که این رسول از معتمدین درگاه است و باید او را با احترامی برگشت داد تا مشکلات پیش‌آمده بهبود یابد.
و ناچار حال این صینی بازنمایم تا شرط تاریخ بجای آورده باشم: این مردی بود از دهاة الرّجال‌ با فضلی‌ نه بسیار و نه عشوه‌ و زرق با وی. و پدرش امیر محمود را، رضی اللّه عنه، مؤدّبی‌ کرده بود بگاه کودکی قرآن را و امیر عادل‌، رحمة اللّه، را پیشنماز بوده‌ و آنگاه از بدخویی خشم گرفته و بترکستان رفته و آنجا باوز کند قرار گرفته و نزدیک ایلگ ماضی‌ جاه‌گونه‌یی‌ یافته و امیر محمود در نهان وی را منهی ساخته و از جهت وی بسیار فائده حاصل شده. بونصر صینی بدین دو سبب حالتی قوی‌ داشت. بآخر روزگار امیر محمود اشراف درگاه بدو مفوّض شد وصینی شغل را قاعده‌یی قوی نهاد، و امیر مسعود بابتدای کار این شغل بر وی بداشت و از تبسّط و تسّحب‌ او دل بر وی گران کرد و شغل ببوسعید مشرف داد وصینی را زعامت‌ طالقان و مرو فرمود؛ و وی پسر خویش را آنجا فرستاد به نیابت و با ما میگشت در همه سفرها. و آخر کارش آن بود که بروزگار مودودی بوسهل زوزنی بحکم آنکه با او بد بود او را در قلعتی افکند بهندوستان بصورتی که در باب وی فراکرد تا از وی بساختند و آنجا گذشته شد و حدیث مرگ او از هر لونی‌ گفتند از حدیث فقاع‌ و شراب و کباب و خایه‌، و حقیقت آن ایزد، عزّ ذکره، تواند دانست و از این قوم کس نمانده است و قیامتی خواهد بود و حسابی بی‌محابا و داوری عادل و دانا، و بسیار فضیحتها که ازین زیرزمین برخواهد آمد! ایزد، عزّ ذکره، صلاح‌ بارزانی داراد بحقّ محمّد و آله اجمعین‌ .
هوش مصنوعی: این شخص از میان مردان دوره خود با ویژگی‌های خاصی بود؛ نه تنها انسانی با فضیلت، بلکه جدا از تظاهر و ظاهرسازی. پدر او، امیر محمود، در کودکی به یادگیری قرآن پرداخته و وقتی بزرگ‌تر شد، به عنوان امام جماعت خدمت کرد. اما به دلیل رفتارهای زشتش، به ترکستان رفت و در آنجا با تعدادی از افراد با نفوذ ارتباط برقرار کرد. امیر محمود به پنهانی او را از برخی کارها نهی کرد که این امر برای او بسیار مفید بود. بونصر صینی به همین دلایل قدرت زیادی به دست آورد. در نهایت، در پایان دوره امیر محمود، مسئولیت‌های دربار به او واگذار شد و او در اداره امور بسیار موفق عمل کرد. پس از امیر محمود، امیر مسعود نیز به او اعتماد کرد و مسئولیت‌های بیشتری به او داد. بونصر صینی به زعامت مناطقی مانند طالقان و مرو منصوب شد و پسرش را برای نیابت به آنجا فرستاد. در نهایت، در زمان مودودی، به دلیل مشکلاتی که با بوسهل زوزنی داشت، او را به قلعه‌ای در هند فرستادند. اخبار مختلفی درباره مرگ او منتشر شد، اما حقیقت موضوع تنها در دست خداوند است. از آن قوم هیچ‌کس باقی نمانده و در پایان روز جزا، روز حساب و عدالت برپا خواهد شد و فضیحت‌های بسیاری از این مسأله به بیرون خواهد آمد. خداوند به حق محمد و خانواده او، صلاح و فلاح را برقرار دارد.
و قاضی صینی را صلتی نیکو فرمود امیر و وی را پیش خواند و بمشافهه پیغام داد درین معانی بمشهد وزیر و صاحب دیوان رسالت. و بازگشت و کار بساخت. و پیر بخاری را صلتی دادند و وزیر او را بخواند و آنچه گفتنی بود جواب پیغامها با او بگفت و از نشابور برفتند روز پنجشنبه دوم ماه رمضان، و آنجا مدّتی بماند. و با صینی قاصدان فرستاده بودیم بیامدند و نامه‌ها آوردند بمناظره‌ در هر بابی که رفت، و جوابها رفت تا بر چیزی قرار گرفت‌ . وصینی بنشابور آمد روز چهارشنبه ده روز مانده از شوّال. و با وی سه رسول بود از ترکمانان یکی از آن یبغو و یکی از آن طغرل و یکی از آن داود، و دانشمند بخاری با ایشان. و دیگر روز ایشان را بدیوان وزارت فرستادند و بسیار سخن رفت و تا نماز دیگر روزگار شد، و با امیر سخن به پیغام بود، آخر قرار گرفت بدانکه ولایت نسا و فراوه‌ و دهستان‌ بدین سه مقدّم داده آید و ایشان را خلعت و منشور و لوا فرستاده شود وصینی برود تا خلعت بدیشان رساند و ایشان را سوگند دهد که سلطان را مطیع و فرمان‌بردار باشند و بدین سه ولایت اقتصار کنند و چون سلطان ببلخ آید و ایشان ایمن شوند، یک تن ازین سه مقدّم آنجا بدرگاه آید و بخدمت بباشد . و رسولدار رسولان را بخوبی فرود آورد. و استادم منشورها نسخت‌ کرد و تحریر آن من کردم‌، دهستان بنام داود و نسا بنام طغرل و فراوه بنام یبغو، و امیر آن را توقیع کرد. و نامه‌ها نبشتند از سلطان و این مقدّمان را دهقان‌ مخاطبه کردند.
هوش مصنوعی: امیر به قاضی صینی دستوری خوب داد و او را احضار کرد تا در حضور وزیر و رئیس دیوان رسالت پیامی را مطرح کند. پس از این که او به کارش رسید، به پیر بخاری نیز هدیه‌ای دادند و وزیر او را احضار کرد تا پاسخ پیام‌ها را بگوید. آن‌ها روز پنج‌شنبه دوم ماه رمضان از نشابور رفتند و مدتی در آنجا ماندند. برای قاضی صینی نمایندگانی فرستاده بودند که نامه‌ها را آوردند و در هر موضوعی که مطرح شد، پاسخ‌ها نیز ارسال شد تا به توافقی رسیدند. قاضی صینی روز چهارشنبه، ده روز قبل از شوّال به نشابور آمد و با او سه نماینده از ترکمانان بودند: یکی یبغو، دیگری طغرل و سومی داود، و دانشمند بخاری نیز همراه آنها بود. در روز بعد آنها به دیوان وزارت فرستاده شدند و مذاکرات زیادی انجام شد تا آن که آخرش به این نتیجه رسیدند که ولایت نسا، فراوه و دهستان به این سه نماینده داده شود و برای آنها لباس، فرمان و پرچم فرستاده شود تا قاضی صینی برود و این هدایا را به آنها برساند و از آنها بخواهد که مطیع و فرمان‌بردار سلطان باشند و به همین سه ولایت بسنده کنند. وقتی سلطان به بلخ آمد و امنیت آنها برقرار شد، یکی از این سه نماینده باید در آنجا حاضر و خدمت‌گزار باشد. فرستگذار پیام‌ها را به خوبی به انجام رسانید و استادم نسخه‌های منشورها را تهیه کرد و من نیز نوشتن آن را انجام دادم. دهستان به نام داود، نسا به نام طغرل و فراوه به نام یبغو ثبت شد و امیر آن را تأیید کرد. همچنین نامه‌هایی از طرف سلطان نوشته شد و این نمایندگان مورد خطاب قرار گرفتند.
و سه خلعت بساختند، چنانکه رسم والیان باشد: کلاه دو شاخ‌ و لوا و جامه دوخته برسم ما، و اسب و استام‌ و کمر بزر هم برسم ترکان، و جامه‌های نابریده از هر دستی هر یکی را سی تا. دیگر روز رسولان را بخواند و خلعت دادند وصلت. و روز آدینه پس از نماز، هشت روز مانده از شوّال، صینی و این رسولان از نشابور برفتند سوی نسا. و امیر لختی ساکن‌تر شد و دست بنشاط و شراب برد که مدّتی دراز بود تا نخورده بود.
هوش مصنوعی: آنان سه نوع لباس مخصوص تهیه کردند، همان‌طور که معمول حاکمان است: کلاهی دو شاخ، پرچمی و لباسی که به شیوه ما دوخته شده. همچنین اسبی و زین و کمری بزرگ به سبک ترکان آماده کردند و به هر یک از مهمانان سی لباس بدون دوخت عطا کردند. روز بعد، نمایندگان را دعوت کردند و آنها را مورد پذیرایی قرار دادند. در روز جمعه و بعد از برگزاری نماز، هشت روز به پایان ماه شوال مانده بود که نمایندگان از نشابور به سوی نسا رفتند. امیر مدتی آرام‌تر شد و به نشاط و نوشیدن شراب روی آورد؛ چرا که مدت زمان طولانی را بدون نوشیدن گذرانده بود.

خوانش ها

بخش ۳۵ - مواضعت نهادن با ترکمانان به خوانش سعید شریفی