گنجور

بخش ۳۲ - فرستادن لشکر به نسا

و چون امیر مسعود، رضی اللّه عنه، عزیمت درست کرد بر فرستادن لشکری قوی با سالاری محتشم سوی نسا، خالی کرد با وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و بوسهل زوزنی ندیم و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و سباشی، و کس‌ رفت و اعیان‌ و سرهنگان و حجّاب و ولایت‌داران را بخواندند، چون حاجب نوشتگین و لوالجی و پیری آخور سالار و دیگران. چون حاضر آمدند، امیر گفت: «روزی چند مقام‌ افتاد و لشکر بیاسود و ستوران دمی زدند . هر چند نامه‌های منهیان‌ نسا و باورد بر آن جمله میرسد که سلجوقیان آرامیده‌اند و ترسان میباشند و رعیّت را نمیرنجانند، ما را هر چند اندیشه میکنیم، بر استاد نمیکند که ده هزار سوار ترک در میان ما باشند، تدبیر این چیست؟» همگان در یکدیگر نگریستند. وزیر گفت: سخن گویید که خداوند شما را میگوید و از بهر این مهم را خوانده است؛ و همچنین است که رای عالی دیده است، ازین مردمان یا خراسان خالی باید کرد و همگان را بر آن جانب آب‌ افگند و یا بخدمت و طاعت خداوند آیند فوج فوج و مقدّمان ایشان رهینه‌ بدرگاه عالی فرستند. بگتغدی گفت: «مقرّر است که امیر ماضی‌ باختیار خویش گروهی ترکمانان را بخراسان آورد، از ایشان چه فساد رفت و هنوز چه میرود! و این دیگران را آرزوی آمدن از ایشان خاست‌ . و دشمن هرگز دوست نگردد، شمشیر باید اینان را، که ارسلان جاذب‌ این گفت و شنوده نیامد تا بود آنچه بود.» و دیگر اعیان همین گفتند. و قرار گرفت که لشکری رود سوی نسا با سالاری کاردیده. امیر گفت: کدام کس را فرستیم؟ گفتند: اگر رای عالی بیند، ما بندگان با وزیر بیرون بنشینیم و به پیغام این کار راست کرده آید. گفت: نیک آمد.

[برگزیدن حاجب بگتغدی بسالاری سپاه‌]

و بازگشتند. بونصر مشکان میآمد و میشد و بسیار سخن رفت تا قرار گرفت بر ده سالار، همه مقدّمان حشم، چنانکه سر ایشان حاجب بگتغدی باشد و کدخدای‌ خواجه حسین علی میکائیل؛ و پانزده هزار سوار ساخته آید از هر جنسی، و دو هزار غلام‌سرایی. بگتغدی گفت: من بنده فرمان بردارم، اما گفته‌اند که دیگ بهنبازان‌ بسیار بجوش نیاید؛ تنی چند نامزدند در این لشکر از سالاران نامدار، گروهی محمودی و چندی برکشیدگان‌ خداوند جوانان کار نادیده، و مثال‌ باید که یکی باشد و سپهسالار دهد، و من مردی‌ام پیر شده‌ و از چشم و تن درمانده و مشاهدت نتوانم کرد، و در سالاری نباید مخالفتی رود، و از آن خللی بزرگ تولّد کند و خداوند آن از بنده داند. امیر، رضی اللّه عنه، جواب داد که «کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود.» و قومی را خوش نیامد رفتن سالار بگتغدی، گفتند: چنان است که این پیر میگوید، نباید که این کار بپیچد. امیر گفت: «ناچار بگتغدی را باید رفت» تا بر وی قرار گرفت و قوم‌ بازگشتند تا آن کسان که رفتنی‌اند کارها بسازند. خواجه بزرگ پوشیده بونصر را گفت: که من سخت کاره‌ام‌ رفتن این لشکر را و زهره نمیدارم که سخنی گویم که به روی دیگر نهند . گفت: بچه سبب؟ گفت: نجومی‌ سخت بد است- و وی علم نجوم نیک دانست- بونصر گفت: من هم کاره‌ام؛ نجوم ندانم، امّا این مقدار دانم که گروهی مردم بیگانه که بدین زمین افتادند و بندگی می‌نمایند ایشان را قبول کردن اولی‌تر از رمانیدن‌ و بدگمان گردانیدن. امّا چون خداوند و سالاران این می‌بینند، جز خاموشی روی نیست‌، تا خدای، عزّ و جلّ، چه تقدیر کرده است.

خواجه گفت: من ناچار بازنمایم‌ ؛ اگر شنوده نیامد، من از گردن خویش بیرون کرده باشم، و بازنمود و سود نداشت که قضای آمده‌ بود و با قضای آمده بر نتوان آمد .

دیگر روز امیر برنشست و بصحرایی که پیش باغ شادیاخ است بایستاد و لشکری را بسر تازیانه بشمردند که همگان اقرار دادند که همه ترکستان را کفایت است، و دو هزار غلام‌سرایی ساخته‌ که عالمی را بسنده‌ بودند. امیر سالار غلامان حاجب بگتغدی را بسیار نیکویی گفت و بنواخت و همه اعیان و مقدّمان را گفت:

سالار شما و خلیفت ما این مرد است، همگان گوش باشارت او دارید که مثالهای وی برابر فرمانهای ماست. همگان زمین بوسه دادند و گفتند: فرمان برداریم. و امیر باز گشت. و خوانها نهاده بودند، همه اعیان و مقدّمان و اولیا و حشم را بنشاندند بنان خوردن. چون فارغ شدند سالار بگتغدی و دیگر مقدّمان را که نامزد این جنگ بودند خلعتها دادند، و پیش آمدند و خدمت کردند و بازگشتند. و دیگر روز پنجشنبه نهم شعبان این لشکر سوی نسا رفت با اهبتی‌ و عدّتی‌ و آلتی سخت تمام، و خواجه حسین علی میکائیل‌ با ایشان، با وی جامه و زر بسیار تا کسانی که روز جنگ نیکو کار کنند و وی ببیند، باندازه و حدّ خدمتش صلت دهد. و دو پیلبان با دو پیل نامزد شدند با ایشان تا چون سالار پیل دارد مرکب‌ خویش را، حسین نیز بر پیل نشیند روز جنگ و می- بیند آنچه رود.

و روز آدینه دهم این ماه خطابت‌ نشابور را امیر فرمود تا مفوّض‌ کردند باستاد ابو عثمان اسمعیل عبد الرّحمن صابونی‌، رحمه اللّه، و این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوصا در مجلس ذکر و فصاحت. و مشاهدت او برین جمله دیدند که همه فصحا پیش او سپر بیفگندند. و این روز خطبه‌یی کرد سخت نیکو. و قاضی ابو- العلاء صاعد، تغمّده اللّه برحمته‌، ازین حدیث بیازرد و پیغامها داد که قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. جواب رفت که چنین روی داشت، تا دل بد داشته نیاید .

بخش ۳۱ - بدگمان شدن امیر مسعود بر وزیر: و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از گرگان برفت روز پنجشنبه یازدهم ماه رجب و بنشابور رسید روز دوشنبه هشت روز مانده ازین ماه، و بباغ شادیاخ‌ فرود آمد. و روز یکشنبه دو روز مانده ازین ماه احمد علی نوشتگین گذشته شد بنشابور، رحمة اللّه علیه، و لکلّ اجل کتاب‌ . و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب- طاب‌ و دیگر آداب این کار مدروس‌ شد. و امیر چون بشهر رسید، بگرم کار لشکر میساخت تا بنسا فرستد. و ترکمانان آرامیده‌ بودند تا خود چه رود. و نامه‌های منهیان‌ با ورد و نسا بر آن جمله بود که از آن وقت باز که از گرگان برفته بودیم‌ تا بنشابور قرار بود، از ایشان خیانتی و دست درازی‌یی نرفته است و بنه‌هاشان بیشتر آن است که شاه ملک‌ غارت کرده و ببرده، و سخت شکسته دل‌اند، و آنچه مانده است با خویشتن دارند و بر جانب بیابان برده و نیک احتیاط میکنند بروز و بشب و هم جنگ را میسازند و هم صلح را، و بجواب که‌ از سوری رسیده است لختی سکون یافته‌اند ولکن نیک می‌شکوهند . و هر روزی سلجوقیان و ینالیان‌ بر پشت اسب باشند از بامداد تا چاشتگاه فراخ‌ بر بالایی‌ ایستاده و پوشیده تدبیر میکنند، که تا بشنوده‌اند که رایت عالی سوی نشابور کشید، نیک می‌ترسند. و این نامه‌ها عرضه کرد خواجه بونصر و امیر دست از شراب بکشید و سخت اندیشه‌مند میبود و پشیمان ازین سفر که جز بدنامی از طبرستان چیزی بحاصل نیامد و خراسان را حال برین جمله‌ . عراقی را بیش‌ زهره نبود که پیش وی سخن گفتی در تدبیر ملک.بخش ۳۳ - هزیمت لشکر سلطانی: و نماز دیگر روز سه‌شنبه بیست و یکم شعبان ملطّفه‌یی رسید از منهی که با لشکر منصور بود که «ترکمانان را بشکستند به نخست دفعت‌ که مقدّمه لشکر بدیشان رسید، چنانکه حاجت نیامد به قلب‌ و میمنه‌ میسره‌، و قریب هفتصد و هشتصد سر در وقت ببریدند و بسیار مردم دستگیر کردند و بسیار غنیمت یافتند.» در وقت که خبر برسید، فرّاشان به بشارت به خانه‌های محتشمان رفتند و این خبر بدادند و بسیار چیز یافتند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و چون امیر مسعود، رضی اللّه عنه، عزیمت درست کرد بر فرستادن لشکری قوی با سالاری محتشم سوی نسا، خالی کرد با وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و بوسهل زوزنی ندیم و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و سباشی، و کس‌ رفت و اعیان‌ و سرهنگان و حجّاب و ولایت‌داران را بخواندند، چون حاجب نوشتگین و لوالجی و پیری آخور سالار و دیگران. چون حاضر آمدند، امیر گفت: «روزی چند مقام‌ افتاد و لشکر بیاسود و ستوران دمی زدند . هر چند نامه‌های منهیان‌ نسا و باورد بر آن جمله میرسد که سلجوقیان آرامیده‌اند و ترسان میباشند و رعیّت را نمیرنجانند، ما را هر چند اندیشه میکنیم، بر استاد نمیکند که ده هزار سوار ترک در میان ما باشند، تدبیر این چیست؟» همگان در یکدیگر نگریستند. وزیر گفت: سخن گویید که خداوند شما را میگوید و از بهر این مهم را خوانده است؛ و همچنین است که رای عالی دیده است، ازین مردمان یا خراسان خالی باید کرد و همگان را بر آن جانب آب‌ افگند و یا بخدمت و طاعت خداوند آیند فوج فوج و مقدّمان ایشان رهینه‌ بدرگاه عالی فرستند. بگتغدی گفت: «مقرّر است که امیر ماضی‌ باختیار خویش گروهی ترکمانان را بخراسان آورد، از ایشان چه فساد رفت و هنوز چه میرود! و این دیگران را آرزوی آمدن از ایشان خاست‌ . و دشمن هرگز دوست نگردد، شمشیر باید اینان را، که ارسلان جاذب‌ این گفت و شنوده نیامد تا بود آنچه بود.» و دیگر اعیان همین گفتند. و قرار گرفت که لشکری رود سوی نسا با سالاری کاردیده. امیر گفت: کدام کس را فرستیم؟ گفتند: اگر رای عالی بیند، ما بندگان با وزیر بیرون بنشینیم و به پیغام این کار راست کرده آید. گفت: نیک آمد.
هوش مصنوعی: امیر مسعود تصمیم به ارسال لشکری قوی به سوی نسا گرفت. او با وزیر و مشاورانش جلسه‌ای ترتیب داد و همه مقامات و فرماندهان را احضار کرد. در این جلسه، امیر به وضعیت لشکر و نگرانی‌های موجود اشاره کرد و گفت که با وجود نامه‌ها از نسا، هنوز ده هزار سوار ترک در بین آن‌ها هستند و از این رو باید تدبیری اندیشیده شود. وزیر پیشنهاد داد که یا باید این افراد را به خراسان بفرستند یا آن‌ها را وادار به اطاعت کنند. در ادامه، بگتغدی نیز تأکید کرد که با وجود مشکلاتی که از گروه‌های ترکمانان پیش آمده، دشمن هیچگاه دوست نخواهد شد و اقدامات قاطع‌تری لازم است. در نهایت، تصمیم گرفته شد که لشکری به سوی نسا ارسال شود و بحث‌هایی درباره انتخاب فرمانده به میان آمد. امیر موافقت کرد که وزیر و دستیارانش گروهی را برای این مأموریت آماده کنند.
[برگزیدن حاجب بگتغدی بسالاری سپاه‌]
هوش مصنوعی: انتخاب یک نماینده برای رهبری لشکر.
و بازگشتند. بونصر مشکان میآمد و میشد و بسیار سخن رفت تا قرار گرفت بر ده سالار، همه مقدّمان حشم، چنانکه سر ایشان حاجب بگتغدی باشد و کدخدای‌ خواجه حسین علی میکائیل؛ و پانزده هزار سوار ساخته آید از هر جنسی، و دو هزار غلام‌سرایی. بگتغدی گفت: من بنده فرمان بردارم، اما گفته‌اند که دیگ بهنبازان‌ بسیار بجوش نیاید؛ تنی چند نامزدند در این لشکر از سالاران نامدار، گروهی محمودی و چندی برکشیدگان‌ خداوند جوانان کار نادیده، و مثال‌ باید که یکی باشد و سپهسالار دهد، و من مردی‌ام پیر شده‌ و از چشم و تن درمانده و مشاهدت نتوانم کرد، و در سالاری نباید مخالفتی رود، و از آن خللی بزرگ تولّد کند و خداوند آن از بنده داند. امیر، رضی اللّه عنه، جواب داد که «کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود.» و قومی را خوش نیامد رفتن سالار بگتغدی، گفتند: چنان است که این پیر میگوید، نباید که این کار بپیچد. امیر گفت: «ناچار بگتغدی را باید رفت» تا بر وی قرار گرفت و قوم‌ بازگشتند تا آن کسان که رفتنی‌اند کارها بسازند. خواجه بزرگ پوشیده بونصر را گفت: که من سخت کاره‌ام‌ رفتن این لشکر را و زهره نمیدارم که سخنی گویم که به روی دیگر نهند . گفت: بچه سبب؟ گفت: نجومی‌ سخت بد است- و وی علم نجوم نیک دانست- بونصر گفت: من هم کاره‌ام؛ نجوم ندانم، امّا این مقدار دانم که گروهی مردم بیگانه که بدین زمین افتادند و بندگی می‌نمایند ایشان را قبول کردن اولی‌تر از رمانیدن‌ و بدگمان گردانیدن. امّا چون خداوند و سالاران این می‌بینند، جز خاموشی روی نیست‌، تا خدای، عزّ و جلّ، چه تقدیر کرده است.
هوش مصنوعی: بونصر مشکان به جمعی از صاحب‌منصبان و فرماندهان ملحق شد و با آنها درباره مسائل مختلف صحبت کرد و بر این توافق کردند که ده سالار را تعیین کنند. همه‌ی مقدمان حشم و کدخدایان از جمله خواجه حسین علی میکائیل در این تصمیم نقش داشتند. آنها تصمیم گرفتند که پانزده هزار سوار از هر نوع و دو هزار غلام‌سرا فراهم کنند. بگتغدی، یکی از سالاران، اعلام کرد که او مطیع فرمان است، اما به آنها یادآوری کرد که نباید در کارها عجله کرد و بهتر است که یک نفر به عنوان سپهسالار انتخاب شود. او خود را پیر و ناتوان دانسته و از تنهایی و به دلیل سنش، نخواست که مسئولیت سالاری را بر عهده بگیرد. اما امیر به او جواب داد که هیچ کدام از سالاران نمی‌توانند به اندازه‌ی او شایستگی داشته باشند. برخی از حضار مخالفت کردند و گفتند که باید به حرف‌های بگتغدی گوش داد. اما امیر بر این نظر خود پافشاری کرد که بگتغدی باید به عنوان سالار انتخاب شود. در ادامه، خواجه بزرگ پوشیده با بونصر درباره این مسئله صحبت کرد و ابراز نگرانی کرد که این لشکرکشی سخت و دشوار است. بونصر به او گفت که اگرچه به علم نجوم تسلط ندارد، اما بهتر است از برقراری ارتباط با مردم بیگانه‌ای که به دلایل مختلف به آن سرزمین آمده‌اند، هراسی به دل راه ندهند و ادامه‌دار بمانند تا ببینند چه تقدیری از طرف خداوند در پیش است.
خواجه گفت: من ناچار بازنمایم‌ ؛ اگر شنوده نیامد، من از گردن خویش بیرون کرده باشم، و بازنمود و سود نداشت که قضای آمده‌ بود و با قضای آمده بر نتوان آمد .
هوش مصنوعی: خواجه گفت: من مجبورم که آنچه را می‌دانم بیان کنم؛ اگر کسی برای شنیدن نیاورد، دیگر از مسئولیت من خارج شده‌ام. در این صورت بیان من هیچ فایده‌ای نخواهد داشت، زیرا قضا و تقدیر از پیش تعیین شده است و نمی‌توان در برابر آن مقاومت کرد.
دیگر روز امیر برنشست و بصحرایی که پیش باغ شادیاخ است بایستاد و لشکری را بسر تازیانه بشمردند که همگان اقرار دادند که همه ترکستان را کفایت است، و دو هزار غلام‌سرایی ساخته‌ که عالمی را بسنده‌ بودند. امیر سالار غلامان حاجب بگتغدی را بسیار نیکویی گفت و بنواخت و همه اعیان و مقدّمان را گفت:
هوش مصنوعی: یک روز امیر سوار شد و به صحرا که در جلو باغ شادیاخ بود رسید. او لشکری را با تازیانه شمرد و همه اعلام کردند که تعدادشان برای فتح ترکستان کافی است. همچنین دو هزار غلام‌سرا تأسیس کرده بودند که برای خیلی‌ها کافی به نظر می‌رسید. امیر با احترام زیادی به سالار غلامان حاجب صحبت کرد و به او محبت کرد و به همه بزرگان و مقام‌داران گفت:
سالار شما و خلیفت ما این مرد است، همگان گوش باشارت او دارید که مثالهای وی برابر فرمانهای ماست. همگان زمین بوسه دادند و گفتند: فرمان برداریم. و امیر باز گشت. و خوانها نهاده بودند، همه اعیان و مقدّمان و اولیا و حشم را بنشاندند بنان خوردن. چون فارغ شدند سالار بگتغدی و دیگر مقدّمان را که نامزد این جنگ بودند خلعتها دادند، و پیش آمدند و خدمت کردند و بازگشتند. و دیگر روز پنجشنبه نهم شعبان این لشکر سوی نسا رفت با اهبتی‌ و عدّتی‌ و آلتی سخت تمام، و خواجه حسین علی میکائیل‌ با ایشان، با وی جامه و زر بسیار تا کسانی که روز جنگ نیکو کار کنند و وی ببیند، باندازه و حدّ خدمتش صلت دهد. و دو پیلبان با دو پیل نامزد شدند با ایشان تا چون سالار پیل دارد مرکب‌ خویش را، حسین نیز بر پیل نشیند روز جنگ و می- بیند آنچه رود.
هوش مصنوعی: سالار شما و جانشین ما این مرد است. همه شما باید به او گوش کنید چون مثال‌های او مانند فرمان‌های ماست. همه به نشانه احترام زمین را بوسه کردند و گفتند: ما فرمانبرداریم. سپس امیر بازگشت. سفره‌ها آماده شده بود و همه مقام‌ها و افراد برجسته و خدمتکاران را نشاندند تا غذا بخورند. وقتی که از غذا خوردن فارغ شدند، سالار به مهمانان و دیگر مقام‌های حاضر که برای این جنگ انتخاب شده بودند، هدایا داد و آن‌ها هم پیش آمدند، خدمت کردند و بازگشتند. سپس روز پنجشنبه نهم شعبان، این لشکر به سمت نسا حرکت کرد با قدرت و تجهیزات کامل، و خواجه حسین علی میکائیل با آنان بود، با خود لباس و طلاهای زیادی حمل کرده بود تا به کسانی که در روز جنگ کار خوبی انجام می‌دهند، به اندازه خدمتشان پاداش دهد. همچنین دو فیل‌بان نیز با دو فیل برای آن‌ها آماده شدند تا در روز جنگ، هنگامی که سالار بر فیل سوار می‌شود، حسین نیز بر فیل نشسته و نظاره‌گر باشد.
و روز آدینه دهم این ماه خطابت‌ نشابور را امیر فرمود تا مفوّض‌ کردند باستاد ابو عثمان اسمعیل عبد الرّحمن صابونی‌، رحمه اللّه، و این مرد در همه انواع هنر یگانه روزگار بود خصوصا در مجلس ذکر و فصاحت. و مشاهدت او برین جمله دیدند که همه فصحا پیش او سپر بیفگندند. و این روز خطبه‌یی کرد سخت نیکو. و قاضی ابو- العلاء صاعد، تغمّده اللّه برحمته‌، ازین حدیث بیازرد و پیغامها داد که قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. جواب رفت که چنین روی داشت، تا دل بد داشته نیاید .
هوش مصنوعی: در روز جمعه دهم این ماه، امیر دستور داد تا جلسه‌ی خطابه‌ای در نشابور برگزار شود و این جلسه به استادی ابو عثمان اسمعیل عبد الرحمن صابونی، که فردی بی‌نظیر در انواع هنرها به‌ویژه در مجالس ذکر و فصاحت بود، واگذار شد. همه‌ی سخن‌وران در برابر او فروتنی کردند و او آن روز خطبه‌ای بسیار زیبا ایراد کرد. قاضی ابو العلاء صاعد از این موضوع ناراحت شد و پیام‌هایی فرستاد که این امر باید به روشی صحیح مدیریت شود. پاسخ داده شد که این مسئله طبق وضعیت پیش می‌رود تا کسی دلی آزرده نشود.

خوانش ها

بخش ۳۲ - فرستادن لشکر به نسا به خوانش سعید شریفی