و عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ در رسید با ودیعت و مال ضمان و همه مرادها حاصل کرده و مواضعتی درست با باکالیجار بنهاده، و نزدیک امیر بموقعی سخت تمام افتاد. و فرمود تا رسولان گرگان را بروز درآوردند بخوبی و پس مهدها که راست کرده بودند با زنان محتشمان نشابور از آن رئیس و قضاة و فقها و اکابر و عمّال [بشب] پیش مهد دختر باکالیجار بردند- و بر نیم فرسنگ از شهر بود- و خدم و قوم گرگانیان را بعزیزیها در شهر درآوردند. و سرای و کوشکهای حسنکی چون درجات فردوس الاعلی بیاراسته بودند بفرمان امیر، مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و دادگان و خدمتکاران، و زنان خادمان و کنیزکان، و زنان محتشمان نشابور بازگشتند. و آن شب نشابور چون روز شده بود از شمعها و مشعلها. و خادمان حرم سلطانی بدر حرم بنشستند و نوبتی بسیار از پیادگان بدرگاه سرای نامزد شدند و حاجبی با بسیار مردم و چندان چیز ساخته بودند بفرمان عالی که اندازه نبود، و فرود فرستادند . و نیم شب همه قوم سرای حرم سلطانی از شادیاخ آنجا آمدند.
و دیگر روز امیر فرمود تا بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند و تکلّفی سخت عظیم ساختند اندر میهمانیها. و زنان محتشمان نشابور را بجمله آنجا بردند، و نثارها بکردند و نان بخوردند و بازگشتند و ودیعت را که ساکن مهد بود کس ندید. و نماز خفتن امیر از شادیاخ برنشست با بسیار مردم از حاشیت و غلامی سیصد خاصّه همه سوار و غلامی سیصد پیاده در پیش و پنج حاجب سرایی، و بدین کوشک حسنکی آمد و فرود سرای حرم رفت با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی، و این خدم و غلامان بوثاقها که گرد بر گرد درگاه بود فرود آمدند که وزیر حسنک آن همه بساخته بود از جهت پانصد و ششصد غلام خویش را، و آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد و گرگانیان را از روشنایی آن آفتاب فخر و شرف افزود و آن کار پیش رفت بخوبی، چنانکه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده بود. و بیرونیان را با چنین حدیث شغلی نباشد نه در آن روزگار و نه امروز، و مراهم نرسد که قلم من ادا کند از خاطر من. و دیگر روز امیر هم در آن خلوت و نشاط بود و روز سوم وقت شبگیر بشادیاخ رفت. و چون روشن شد و بار داد، اولیا و حشم بخدمت آمدند و خواجه بوسهل حمدوی و قومی که با وی نامزد بودند، جامه راه پوشیده پیش آمدند و خدمت وداع کردند . امیر ایشان را نیکوئی گفت و تازه بنواخت. و سوی ری برفتند پس از نماز روز آدینه غرّه رجب این سال اربع و عشرین و اربعمائه .
و کارها رفت سخت بسیار درین مدّت که این مهتر بزرگ به ری بود بر دست وی از هر لونی پسندیده و ناپسندیده، آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند، تا آنگاه که بنشابور بازآمدند نزدیک این پادشاه که پس از آن حادثه دندانقان اتّفاق افتاد. و یاد کنم جداگانه درین تصنیف این حالها بابی، بحکم آنکه از ما دور بودند و بر جایی نانزدیک رفته، چنانکه از آن باب آن حالها مقّرر گردد، چنانکه باب خوارزم خواهد بود. و ازین دو باب نخست باب خوارزم پیش گیرم و برانم که هرون پسر خوارزمشاه آلتونتاش عصیان خویش آشکارا کرد و عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد متواری شد، که درین دو باب غرائب و نوادر بسیار است. اکنون تاریخ که در آن بودم بر سیاقت خویش برانم و آنچه شرط است بجای آرم:
و روز دوم رجب رسولان و خدم با کالیجار را که با مهد از گرگان آمده بودند، خلعتی فراخور بدادند؛ و خلعتی سخت فاخر، چنانکه ولات را دهند، بنام با کالیجار بدیشان سپردند، و دیگر روز الأحد الثالث من رجب سوی گرگان برفتند.
و با دختر با کالیجار چندان چیز آورده بودند از جهیز معیّن که آن را حدّ و اندازه نبود و تفصیل آن دشوار توان داد. و من که بوالفضلم از ستی زرّین مطربه شنودم- و این زن سخت نزدیک بود بسلطان مسعود، چنانکه چون حاجبهیی شد فرود سرای و پیغامها دادی سلطان او را بسراییان در هر بابی- میگفت که دختر تختی داشت گفتی بوستانی بود، در جمله جهیز این دختر آورده بودند، زمین آن تختهای سیمین درهم بافته و ساخته و بر آن سی درخت زرّین مرتّب کرده و برگهای درختان پیروزه بود با زمرّد و بار آن انواع یواقیت، چنانکه امیر اندر آن بدید و آنرا سخت بپسندید، و گرد بر گرد آن درختان، بیست نرگسدان نهاده و همه سپر غمهای آن از زر و سیم ساخته و بسیار انواع جواهر، و گرد بر گرد این نرگسدانهای سیم طبق زرّین نهاده همه پر عنبر و شمّامههای کافور، این یک صفت جهیز بود و دیگر چیزها برین قیاس میباید کرد.
و خواجه بو الحسن عقیلی را در آخر این جمادی الأخری عارضهیی افتاد و بر پشت وی- نعوذ باللّه من ذلک - چیزی پیدا شد. امیر اطبّا را نزدیک وی فرستاد، و طبیب چه تواند کرد با قضای آمده؟ روز دوشنبه چهارم رجب فرمان یافت، رحمة اللّه علیه.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ در رسید با ودیعت و مال ضمان و همه مرادها حاصل کرده و مواضعتی درست با باکالیجار بنهاده، و نزدیک امیر بموقعی سخت تمام افتاد. و فرمود تا رسولان گرگان را بروز درآوردند بخوبی و پس مهدها که راست کرده بودند با زنان محتشمان نشابور از آن رئیس و قضاة و فقها و اکابر و عمّال [بشب] پیش مهد دختر باکالیجار بردند- و بر نیم فرسنگ از شهر بود- و خدم و قوم گرگانیان را بعزیزیها در شهر درآوردند. و سرای و کوشکهای حسنکی چون درجات فردوس الاعلی بیاراسته بودند بفرمان امیر، مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و دادگان و خدمتکاران، و زنان خادمان و کنیزکان، و زنان محتشمان نشابور بازگشتند. و آن شب نشابور چون روز شده بود از شمعها و مشعلها. و خادمان حرم سلطانی بدر حرم بنشستند و نوبتی بسیار از پیادگان بدرگاه سرای نامزد شدند و حاجبی با بسیار مردم و چندان چیز ساخته بودند بفرمان عالی که اندازه نبود، و فرود فرستادند . و نیم شب همه قوم سرای حرم سلطانی از شادیاخ آنجا آمدند.
هوش مصنوعی: عبد الجبار، پسر خواجه بزرگ، با امانتها و مال ضمان به نزد امیر رسید و همه خواستههایش را بهدست آورد. او توافقی محکم با باکالیجار انجام داد و در زمانی مناسب، نزد امیر حاضر شد. امیر دستور داد تا نمایندگان گرگان را به خوبی به حضور او دعوت کنند و بعد از آن، مهد، دختر باکالیجار، به همراه زنان برجسته نشابور به نزد او آورده شدند؛ این مکان در نیم فرسنگی از شهر قرار داشت. در اینجا، با احترام ویژه، مردم گرگان وارد شهر شدند. کاخها و باغهای زیبا به دستور امیر برای مهد تزئین شده بود و او را با شمار زیادی از زنان مانند دایگان و خدمتکاران در آنجا اقامت دادند، در حالی که زنان محترم نشابور به خانههای خود بازگشتند. آن شب نشابور مثل روز روشن بود از شمعها و مشعلها. خدمتکاران حرم سلطانی در حرم مستقر شدند و جمعیتی زیادی از پیادگان برای خدمت به درگاه آمادگی خود را نشان دادند. همچنین، عده زیادی بر اساس دستور امیر، چیزهای زیادی آماده کردند و به مکان حرم انتقال دادند. نیمه شب، تمام جمعیت حرم سلطانی با شادی به آنجا آمدند.
و دیگر روز امیر فرمود تا بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند و تکلّفی سخت عظیم ساختند اندر میهمانیها. و زنان محتشمان نشابور را بجمله آنجا بردند، و نثارها بکردند و نان بخوردند و بازگشتند و ودیعت را که ساکن مهد بود کس ندید. و نماز خفتن امیر از شادیاخ برنشست با بسیار مردم از حاشیت و غلامی سیصد خاصّه همه سوار و غلامی سیصد پیاده در پیش و پنج حاجب سرایی، و بدین کوشک حسنکی آمد و فرود سرای حرم رفت با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی، و این خدم و غلامان بوثاقها که گرد بر گرد درگاه بود فرود آمدند که وزیر حسنک آن همه بساخته بود از جهت پانصد و ششصد غلام خویش را، و آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد و گرگانیان را از روشنایی آن آفتاب فخر و شرف افزود و آن کار پیش رفت بخوبی، چنانکه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده بود. و بیرونیان را با چنین حدیث شغلی نباشد نه در آن روزگار و نه امروز، و مراهم نرسد که قلم من ادا کند از خاطر من. و دیگر روز امیر هم در آن خلوت و نشاط بود و روز سوم وقت شبگیر بشادیاخ رفت. و چون روشن شد و بار داد، اولیا و حشم بخدمت آمدند و خواجه بوسهل حمدوی و قومی که با وی نامزد بودند، جامه راه پوشیده پیش آمدند و خدمت وداع کردند . امیر ایشان را نیکوئی گفت و تازه بنواخت. و سوی ری برفتند پس از نماز روز آدینه غرّه رجب این سال اربع و عشرین و اربعمائه .
هوش مصنوعی: امیر دستور داد که مقدار زیادی طلا و جواهر و تجملات برای میهمانیها فراهم کنند. زنان محترم نشابور نیز به این مهمانی دعوت شدند و پس از برگزاری مراسم نذورات و صرف غذا، به خانههای خود برگشتند. هیچکس نتوانست ودیعه را که در مهد بود ببیند. امیر به همراه گروهی از مردم و خدمتکارانش، به مراسم خواب شبانه رفت و با تعداد زیادی از غلامان سوار و پیاده به یک کوشک رفت. در آنجا، او با ده نفر از خواص خود که اجازه ورود به حرم را داشتند، در حرم نشست. غلامان و خدامی که دور درگاه بودند، به دستور وزیر حسنک آماده شده بودند. برخورد خورشید با سلطان نور و افتخار را برای مردم گرگان به ارمغان آورد و هر چیزی به خوبی پیش رفت، همانطور که مقدر شده بود. چنین حوادثی نه در آن زمان و نه در حال حاضر در دسترس دیگران نیست و بیان آن برای من دشوار است. در روز بعد، امیر همچنان در آرامش و شادی بود و در روز سوم به شادیاخ رفت. پس از طلوع صبح و با فراهم شدن بار، خدمتکاران و نزدیکان بهخدمت او آمدند و خواجه بوسهل حمدوی با گروهی از افراد نامزد پیش آمدند و به امیر وداع کردند. امیر هم با محبت با آنها برخورد کرد و بعد از نماز روز جمعه، به سمت ری رفتند.
و کارها رفت سخت بسیار درین مدّت که این مهتر بزرگ به ری بود بر دست وی از هر لونی پسندیده و ناپسندیده، آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند، تا آنگاه که بنشابور بازآمدند نزدیک این پادشاه که پس از آن حادثه دندانقان اتّفاق افتاد. و یاد کنم جداگانه درین تصنیف این حالها بابی، بحکم آنکه از ما دور بودند و بر جایی نانزدیک رفته، چنانکه از آن باب آن حالها مقّرر گردد، چنانکه باب خوارزم خواهد بود. و ازین دو باب نخست باب خوارزم پیش گیرم و برانم که هرون پسر خوارزمشاه آلتونتاش عصیان خویش آشکارا کرد و عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد متواری شد، که درین دو باب غرائب و نوادر بسیار است. اکنون تاریخ که در آن بودم بر سیاقت خویش برانم و آنچه شرط است بجای آرم:
هوش مصنوعی: در این مدت که این شخصیت بزرگ در ری بود، او در برابر هر نوع رفتار پسندیده و ناپسند، از جمله چیزهایی که الگویی برای او قرار داده شده بود و همچنین آنچه که به روش استبدادی انجام میشد، از خود نشان داد. تا اینکه به بنشابور بازگشتند، نزدیک پادشاهی که پس از وقوع حادثه دندانقان، بر سر کار آمد. من قصد دارم در این اثر، بخشی را به این وضعیتها اختصاص دهم، به این خاطر که از ما دور بودند و به جایی غیرنزدیک رفته بودند، بهطوری که از آنجا این وضعیتها بهطور منظم بیان شود، همانطور که باب خوارزم خواهد بود. از این دو بخش، ابتدا به باب خوارزم میپردازم و اشاره میکنم که هرون، پسر خوارزمشاه، بهطور علنی عصیان خود را آشکار کرد و عبدالجبار، پسر خواجه بزرگ احمد عبدالصمد، متواری شد. در این دو بخش، اتفاقات عجیب و نادر زیادی وجود دارد. در حال حاضر، تاریخ را برحسب آنچه خود تجربه کردهام ادامه میدهم و آنچه که لازم است در جای خود مینهم.
و روز دوم رجب رسولان و خدم با کالیجار را که با مهد از گرگان آمده بودند، خلعتی فراخور بدادند؛ و خلعتی سخت فاخر، چنانکه ولات را دهند، بنام با کالیجار بدیشان سپردند، و دیگر روز الأحد الثالث من رجب سوی گرگان برفتند.
هوش مصنوعی: در روز دوم ماه رجب، نمایندگان و خدمتگزاران کالیجار که از گرگان آمده بودند، هدایای شایستهای دریافت کردند. این هدایای بسیار باارزش و مناسبی بود که معمولاً به مقامداران داده میشود و به نام کالیجار به آنها اهدا شد. پس از آن، در روز یکشنبه سوم رجب، به سمت گرگان حرکت کردند.
و با دختر با کالیجار چندان چیز آورده بودند از جهیز معیّن که آن را حدّ و اندازه نبود و تفصیل آن دشوار توان داد. و من که بوالفضلم از ستی زرّین مطربه شنودم- و این زن سخت نزدیک بود بسلطان مسعود، چنانکه چون حاجبهیی شد فرود سرای و پیغامها دادی سلطان او را بسراییان در هر بابی- میگفت که دختر تختی داشت گفتی بوستانی بود، در جمله جهیز این دختر آورده بودند، زمین آن تختهای سیمین درهم بافته و ساخته و بر آن سی درخت زرّین مرتّب کرده و برگهای درختان پیروزه بود با زمرّد و بار آن انواع یواقیت، چنانکه امیر اندر آن بدید و آنرا سخت بپسندید، و گرد بر گرد آن درختان، بیست نرگسدان نهاده و همه سپر غمهای آن از زر و سیم ساخته و بسیار انواع جواهر، و گرد بر گرد این نرگسدانهای سیم طبق زرّین نهاده همه پر عنبر و شمّامههای کافور، این یک صفت جهیز بود و دیگر چیزها برین قیاس میباید کرد.
هوش مصنوعی: آنها با دختر کالیجار مقدار زیادی از جهیزیه آورده بودند که هیچ حد و اندازهای نداشت و توضیح آن دشوار بود. من که از زریّن مطربه شنیده بودم، میدانستم که این زن به سلطان مسعود خیلی نزدیک بود. وقتی دربار به او احترام میگذاشت، پیغامها را به سلطان میرساند. درباره این دختر که گویا مانند باغی بود، گفته میشد که در جهیزیهاش تختی از نقره بافته بودند و بر روی آن سی درخت طلایی با برگهای فیروزهای و زمردی قرار داده بودند که انواع جواهرات بر آن بود. امیر که آن را دید، آن را بسیار پسندید. همچنین دور این درختان بیست گلدان نرگس قرار گرفته بود که همه از طلا و نقره ساخته بودند و انواع جواهرات بر آنها بود. دور این گلدانها نیز طبقهای طلا با عطرها و کافور گذاشته شده بود. این فقط یکی از ویژگیهای جهیزیه بود و دیگر چیزها نیز به همین ترتیب قابل تصور بود.
و خواجه بو الحسن عقیلی را در آخر این جمادی الأخری عارضهیی افتاد و بر پشت وی- نعوذ باللّه من ذلک - چیزی پیدا شد. امیر اطبّا را نزدیک وی فرستاد، و طبیب چه تواند کرد با قضای آمده؟ روز دوشنبه چهارم رجب فرمان یافت، رحمة اللّه علیه.
هوش مصنوعی: خواجه بو الحسن عقیلی در پایان این ماه دچار مشکلی شد و بر پشت او چیزی ظاهر گردید. او پزشکان را به نزد خود طلبید، اما چه کار از دست پزشکان ساخته بود در برابر تقدیر خلق شده؟ در روز دوشنبه چهارم رجب، او درگذشت.