گنجور

بخش ۲ - رای بوسهل حمدوی در باب ری

روز سه‌شنبه شش روز از جمادی الأخری‌ گذشته، پس از بار بوسهل حمدوی خلعت بپوشید و پیش آمد و زمین بوسه داد و عقدی گوهر پیش امیر نهاد و بنشاندندش، امیر گفت: «مبارک باد» و انگشتری‌یی نام سلطان بر وی نبشته‌ ببوسهل داد و گفت:

این انگشتری مملکت عراق است و بدست تو دادیم و خلیفت مائی در آن دیار و پس از فرمانهای ما بر مثال‌ تو کار باید کرد لشکری و رعیت را در آنچه بمصالح مملکت پیوندد. آن کارها را بدل قوی پیش باید برد. بوسهل گفت: فرمان‌بردار است بنده و جهد کند و از ایزد، عزّ ذکره، توفیق خواهد تا حقّ این اعتماد را گزارده شود و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه، و همه بزرگان نزدیک وی رفتند و سخت نیکو حق گزاردند.

دیگر روز امیر، رضی اللّه عنه، بار داد و پس از بار خالی کرد با وزیر و بوسهل حمدوی و بونصر مشکان؛ امیر بوسهل را گفت: دوش در حدیث ری و جبال عراق‌ اندیشه کردیم، صواب چنان نمود ما را که فرزند سعید را با تو بفرستیم ساخته‌ با تجمّلی بسزا تا وی نشانه‌ بود و تو بکدخدایی‌ قیام کنی، چنانکه حلّ و عقد و خفض‌ و رفع‌ و امر و نهی بتو باشد و فرزند گوش باشارت تو دارد و حشمتی بزرگ باشد. بوسهل گفت: رای عالی برتر رایهاست و خداوند را احوالی که آنجاست مقّررتر است و فرمان خداوند راست. اگر دستوری باشد، بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است وی را و داند، باز گوید و پس از آن بفرمان عالی کار میکند. امیر گفت: بشرح باز باید نمود که مناصحت‌ تو مقرّر است.

گفت: زندگانی خداوند دراز باد، حال ری و جبال امروز برخلاف آنست که خداوند بگذاشته بود، و آنجا فترتها افتاده است؛ و بدین قوم که آنجا رفتند، بس قوّتی ظاهر نگشت، چنانکه مقّرر است، که اگر گشته بودی، بنده را بتازگی فرستاده نیامدی. و ری و جبال دیار مخالفان است و خراسانیان را مردم آن دیار دوست ندارند و خزائن آل سامان همه در سر ری شد تا آنگاه که بو الحسن سیمجور با ایشان صلحی نهاد میان خداوندان خویش و آل بویه و مدّتی مخالفت برخاست‌ و شمشیرها در نیام شد. و پسر کاکو که امروز ولایت سپاهان و همدان و بعضی از جبال وی دارد، مخالفی داهی‌ است و گربز، هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق‌ و حیلت و مکر، تا دندانی بدو نموده نیاید، چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت ولایت نماند و یا سر بر خطّ آرد و پسر را بدرگاه عالی فرستد و بنده و طاعت‌دار باشد و مال قوی‌ که با وی نهاده آید سال بسال میدهد و اصحاب اطراف‌ بدو نگرند و دم درکشند، جز چنین هرگز کار ری و جبال نظام نگیرد . و طاهر و تاش و آن قوم که آنجااند بشراب و نشاط مشغولند و غافل نشسته، کار چون پیش رود؟

و من بنده که به ری رسیدم آنجا یک ماه بباشم و قصد سپاهان و پسر کاکو کنم و تا از شغل وی فارغ دل نگردم، دل به ری ننهم. و اگر خداوندزاده‌ با من باشد، بهیچ حال رواندارم که وی را به ری مانم‌ که بر رازیان‌ اعتماد نتوانم کرد و ناچار وی را با خویشتن برم و چشم از وی برنتوانم داشت. و چون روی بخصمی نهادم، ندانم که صلح باشد یا جنگ، اگر صلح باشد، خود نیک‌ و اگر جنگ باشد، چون من بنده بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش باشد، ندانم تا حال خداوند زاده چون شود و از آن مسافت دور تا بنشابور رسد، صد هزار دشمن پیش است. اگر خداوند بیند، نام ولایت ری و عراق بر وی نهاده‌ شود و بنده بخلیفتی وی برود و بنام وی خطبه کند و یک ماهی به ری بباشد تا عمال‌ برکار شوند و کارتاش و لشکری که آنجاست بسازد و همچنین کار لشکری که از درگاه با بنده نامزد شود و ساخته قصد پسر کاکو کنیم و کار او را بصلح یا بجنگ بر قاعده راست بداریم و فارغ دل سوی ری بازگردیم و خداوند را آگاه کنیم، آنگاه خداوندزاده بر قاعده درست حرکت کند و به ری آید و مشغولی دل نمانده باشد.

بنده را آنچه فراز آمد بازنمود، رای عالی برتر است.

امیر خواجه بزرگ و بونصر را گفت: شما چه گویید؟ احمد گفت: رای سخت درست است و خود جز این نشاید، واجب است امضا کردن‌ . بونصر گفت: هر چند این نه پیشه من است، من باری‌ ازین سخن بوی فتح سپاهان یافتم‌ . امیر بخندید و گفت: رای من همچنین بود که بوسهل گفت و صواب جز این نیست. و آنجا لشکری قوی است، و زیادت چند باید؟ و عمّال را اختیار باید کرد ازین قوم که بدرگاهند.

بوسهل گفت: هر چند آنجا لشکری بسیار است، بنده باید که از اینجا ساخته رود با لشکری دیگر [تا] هم جانب بنده را حشمتی‌ افتد در دل موافق و مخالف و هم پسر کاکو و دیگران بدانند که از جانب خراسان لشکری دمادم است و حشمتی تمام افتد.

امیرگفت: نیک آمد، تو اعیان و مقدّمان لشکر را شناسی، نسختی کن‌ و درخواه‌ تا نامزد کنیم. بوسهل دوات و کاغذ خواست، از دیوان رسالت بیاوردند، بوسهل نبشتن گرفت‌ ؛ پسر ارسلان جاذب‌ را بخواست و گفت: هم نام دارد و هم مردم و هم بتن خویش مرد است. اجابت یافت. و دو سرهنگ سرایی‌ محتشم نیز بخواست با دویست غلام سرایی گردن‌کش‌ مبارزتر بریش نزدیک‌ . اجابت یافت‌ . گفت:

زندگانی خداوند دراز باد، پنج پیل نر خیاره و پنج ماده دیوار افکن دروازه شکن بباید. باشد که بکار آید، شهری را که حصار گیرند . اجابت یافت. و از عمّال بوالحسن سیّاری و بوسعد غسّان و عبد الرزّاق مستوفی را درخواست. اجابت یافت.

امیر گفت وزیر را: «بدیوان رو و شغل لشکر و عمّال همه راست کن تا بفرماییم کار غلامان و پیلان راست کردن، چنانکه غرّه رجب را سوی ری رود، که ما بهمه حالها سوم یا چهارم رجب بر جانب هرات حرکت خواهیم کرد تا دل از جانب ری و عراق فارغ کرده باشیم.» بازگشتند از پیش امیر، و وزیر آن روز تا نماز شام بدیوان بماند تا این مقدّمان را بخواندند و بیستگانی‌ بدادند و گفت: ساخته باشید که با بوسهل سوی ری بروید. ایشان بازگشتند و کارها ساختن گرفتند. و امیر مهترسرای و دبیر غلامان را بخواند و دویست غلام بیشتر خط آورده‌ همه خیاره‌ و مبارز و اهل سلاح بگزید و نام نبشتند و پیش آوردند با دو سرهنگ گردن‌کش و همگان را آزاد کرد و صلت و بیستگانی بدادند و اسبان نیک دادندشان و سرهنگان را خلعت و علامت‌ دادند و فرمودند تا نزدیک بوسهل رفتند. و پیلان نیز بگزیدند و نزدیک وی بردند. و بوسهل بگرم‌ ساختن گرفت و تجمّل و آلت بسیار فراز میآورد و کار میساخت، و غلامی بیست داشت و پنجاه و شصت دیگر خرید، تا با ری برفت.

بخش ۱ - گماردن بوسهل حمدوی به کدخدایی ری: بقیت سال اربع و عشرین و اربعمائه‌بخش ۳ - باز آمدن عبدالجبار: و عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ در رسید با ودیعت‌ و مال ضمان و همه مرادها حاصل کرده‌ و مواضعتی درست با باکالیجار بنهاده، و نزدیک امیر بموقعی سخت تمام افتاد. و فرمود تا رسولان گرگان را بروز درآوردند بخوبی و پس مهدها که راست کرده بودند با زنان محتشمان نشابور از آن رئیس و قضاة و فقها و اکابر و عمّال [بشب‌] پیش مهد دختر باکالیجار بردند- و بر نیم فرسنگ از شهر بود- و خدم و قوم گرگانیان را بعزیزیها در شهر درآوردند. و سرای و کوشکهای حسنکی چون درجات‌ فردوس الاعلی‌ بیاراسته بودند بفرمان امیر، مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و دادگان‌ و خدمتکاران، و زنان خادمان و کنیزکان، و زنان محتشمان نشابور بازگشتند. و آن شب نشابور چون روز شده بود از شمعها و مشعلها. و خادمان حرم سلطانی‌ بدر حرم بنشستند و نوبتی‌ بسیار از پیادگان بدرگاه سرای نامزد شدند و حاجبی با بسیار مردم و چندان چیز ساخته بودند بفرمان عالی که اندازه نبود، و فرود فرستادند . و نیم شب همه قوم سرای حرم سلطانی از شادیاخ‌ آنجا آمدند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز سه‌شنبه شش روز از جمادی الأخری‌ گذشته، پس از بار بوسهل حمدوی خلعت بپوشید و پیش آمد و زمین بوسه داد و عقدی گوهر پیش امیر نهاد و بنشاندندش، امیر گفت: «مبارک باد» و انگشتری‌یی نام سلطان بر وی نبشته‌ ببوسهل داد و گفت:
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه شش روز از ماه جمادی الاخرة گذشته بود. بعد از باران، بوسهل حمدوی لباس مخصوصی به تن کرد و نزد امیر آمد. او بر زمین بوسه زد و یک عقدی با جواهرات را پیش امیر ارائه داد و نشاندندش. امیر به او گفت: «مبارک باد» و انگشتری که نام سلطان بر روی آن نوشته شده بود به بوسهل داد و گفت:
این انگشتری مملکت عراق است و بدست تو دادیم و خلیفت مائی در آن دیار و پس از فرمانهای ما بر مثال‌ تو کار باید کرد لشکری و رعیت را در آنچه بمصالح مملکت پیوندد. آن کارها را بدل قوی پیش باید برد. بوسهل گفت: فرمان‌بردار است بنده و جهد کند و از ایزد، عزّ ذکره، توفیق خواهد تا حقّ این اعتماد را گزارده شود و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه، و همه بزرگان نزدیک وی رفتند و سخت نیکو حق گزاردند.
هوش مصنوعی: این انگشتری از آنِ مملکت عراق است و به دست تو داده شده است. تو خلیفه‌ای هستی در آن سرزمین و باید پس از دریافت فرمان‌های ما، مانند تو عمل کنی. مسئولیت‌های خود را در مورد لشکر و رعیت در راستای منافع کشور انجام دهی. این کارها باید با قدرت و جدیت پیش برده شوند. بوسهل گفت که او همواره فرمان‌بردار است و تلاش خواهد کرد و از خداوند طلب توفیق می‌کند تا به خوبی به این اعتماد پاسخ دهد. سپس به زمین بوسه زد و به خانه برگشت و همه بزرگان نزد او آمدند و به خوبی حقوق را ادا کردند.
دیگر روز امیر، رضی اللّه عنه، بار داد و پس از بار خالی کرد با وزیر و بوسهل حمدوی و بونصر مشکان؛ امیر بوسهل را گفت: دوش در حدیث ری و جبال عراق‌ اندیشه کردیم، صواب چنان نمود ما را که فرزند سعید را با تو بفرستیم ساخته‌ با تجمّلی بسزا تا وی نشانه‌ بود و تو بکدخدایی‌ قیام کنی، چنانکه حلّ و عقد و خفض‌ و رفع‌ و امر و نهی بتو باشد و فرزند گوش باشارت تو دارد و حشمتی بزرگ باشد. بوسهل گفت: رای عالی برتر رایهاست و خداوند را احوالی که آنجاست مقّررتر است و فرمان خداوند راست. اگر دستوری باشد، بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است وی را و داند، باز گوید و پس از آن بفرمان عالی کار میکند. امیر گفت: بشرح باز باید نمود که مناصحت‌ تو مقرّر است.
هوش مصنوعی: روزی امیر به همراه وزیر و بوسهل حمدوی و بونصر مشکان مشغول صحبت بود. امیر به بوسهل گفت: دیروز در مورد وضعیت ری و جبال عراق فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که فرزند سعید را با تو بفرستیم. او باید با ظاهری شایسته و بزرگ به شما ملحق شود تا به عنوان نماینده عمل کند و تو بتوانی به عنوان مدیر مسئول امور باشید و اختیاراتی در زمینه تصمیم‌گیری‌ها داشته باشی. بوسهل در پاسخ گفت: نظر شما عالی است و حکمت خداوند بهترین تدبیرها را دارد. اگر دستوری باشد، من باتوجه به دانش و تجربیات خود آن را منتقل می‌کنم و پس از آن طبق فرمان شما عمل خواهم کرد. امیر تاکید کرد که نیاز است این موضوع به طور دقیق توضیح داده شود زیرا امانت‌داری تو برای ما ارزشمند است.
گفت: زندگانی خداوند دراز باد، حال ری و جبال امروز برخلاف آنست که خداوند بگذاشته بود، و آنجا فترتها افتاده است؛ و بدین قوم که آنجا رفتند، بس قوّتی ظاهر نگشت، چنانکه مقّرر است، که اگر گشته بودی، بنده را بتازگی فرستاده نیامدی. و ری و جبال دیار مخالفان است و خراسانیان را مردم آن دیار دوست ندارند و خزائن آل سامان همه در سر ری شد تا آنگاه که بو الحسن سیمجور با ایشان صلحی نهاد میان خداوندان خویش و آل بویه و مدّتی مخالفت برخاست‌ و شمشیرها در نیام شد. و پسر کاکو که امروز ولایت سپاهان و همدان و بعضی از جبال وی دارد، مخالفی داهی‌ است و گربز، هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق‌ و حیلت و مکر، تا دندانی بدو نموده نیاید، چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت ولایت نماند و یا سر بر خطّ آرد و پسر را بدرگاه عالی فرستد و بنده و طاعت‌دار باشد و مال قوی‌ که با وی نهاده آید سال بسال میدهد و اصحاب اطراف‌ بدو نگرند و دم درکشند، جز چنین هرگز کار ری و جبال نظام نگیرد . و طاهر و تاش و آن قوم که آنجااند بشراب و نشاط مشغولند و غافل نشسته، کار چون پیش رود؟
هوش مصنوعی: گفت: عمر خداوند دراز باد، اما وضعیت ری و جبال امروز با گذشته متفاوت است و دچار مشکلات زیادی شده‌اند؛ در این منطقه، ضعف‌هایی بروز کرده که در گذشته وجود نداشت. به قوم‌هایی که آنجا رفته‌اند، نیرویی برای مقاومت ظاهر نشده و چنانچه مقدر شده بود، بنده به تازگی فرستاده نشده است. ری و جبال سرزمین‌هایی هستند که با آن‌ها دشمنی وجود دارد و مردم این مناطق، خراسانیان را دوست ندارند. تمام ثروت آل سامان در سرزمین ری متمرکز شده بود تا زمانی که ابوالحسن سیمجور با آن‌ها صلح کرد و میان خداوندان و آل بویه، مدتی مخالفت به وجود آمد و جنگ‌ها متوقف شد. پسر کاکو که امروز حکمرانی سپاهان و همدان و برخی دیگر از جبال را در دست دارد، فردی زیرک و مخالف است و گربز هم ثروت و نیرو دارد و هم تدبیر و فریب، تا زمانی که او را به موقع پاسخ ندهند و بر اساس شایستگی خود عمل کند، قدرت اداره این ایالات تأمین نمی‌شود. همچنین، طاهر و تاش و دیگران در آنجا به خوش‌گذرانی مشغولند و غافل از واقعیات پیش روند، و معلوم نیست که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.
و من بنده که به ری رسیدم آنجا یک ماه بباشم و قصد سپاهان و پسر کاکو کنم و تا از شغل وی فارغ دل نگردم، دل به ری ننهم. و اگر خداوندزاده‌ با من باشد، بهیچ حال رواندارم که وی را به ری مانم‌ که بر رازیان‌ اعتماد نتوانم کرد و ناچار وی را با خویشتن برم و چشم از وی برنتوانم داشت. و چون روی بخصمی نهادم، ندانم که صلح باشد یا جنگ، اگر صلح باشد، خود نیک‌ و اگر جنگ باشد، چون من بنده بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش باشد، ندانم تا حال خداوند زاده چون شود و از آن مسافت دور تا بنشابور رسد، صد هزار دشمن پیش است. اگر خداوند بیند، نام ولایت ری و عراق بر وی نهاده‌ شود و بنده بخلیفتی وی برود و بنام وی خطبه کند و یک ماهی به ری بباشد تا عمال‌ برکار شوند و کارتاش و لشکری که آنجاست بسازد و همچنین کار لشکری که از درگاه با بنده نامزد شود و ساخته قصد پسر کاکو کنیم و کار او را بصلح یا بجنگ بر قاعده راست بداریم و فارغ دل سوی ری بازگردیم و خداوند را آگاه کنیم، آنگاه خداوندزاده بر قاعده درست حرکت کند و به ری آید و مشغولی دل نمانده باشد.
هوش مصنوعی: من به ری می‌رسم و تصمیم دارم یک ماه در آنجا بمانم تا به کارهای سپاهان و پسر کاکو رسیدگی کنم و وقتی از این کار فارغ شدم، دیگر به ری نمی‌روم. اگر خداوندزاده با من باشد، هرگز نمی‌توانم او را در ری تنها بگذارم، زیرا به رازی‌ها نمی‌توان اعتماد کرد. پس ناچار او را با خود می‌برم و نمی‌توانم از او چشم بردارم. وقتی که وارد نبرد شوم، نمی‌دانم آیا صلح می‌شود یا جنگ. اگر صلح باشد، خوب است، اما اگر جنگ باشد، من بندگان زیادی در خدمت و رضایت خداوند دارم که در طاعت خود خواهند بود. نمی‌دانم وضعیت خداوندزاده چگونه است و با توجه به فاصله از تا بنشابور، صد هزار دشمن پیش رو است. اگر خداوند این وضعیت را ببیند، نام ولایت ری و عراق بر او گذاشته می‌شود و من به نمایندگی از او به خلافت می‌روم و به نام او خطبه می‌خوانم. یک ماه در ری می‌مانم تا امور را مرتب کنم و لشکری که در آنجا است را تشکیل دهم و همچنین کار لشکری که از درگاه به من سپرده شده را به سامان برسانم. سپس به درستی درباره پسر کاکو تصمیم می‌گیریم که آیا باید با او صلح کرد یا به جنگ برویم و بعد از اینکه دل ما راحت شد به ری برمی‌گردیم و به خداوند خبر می‌دهیم. سپس خداوندزاده طبق برنامه مشخص حرکت کرده و به ری خواهد آمد و نگرانی‌ای برای ما باقی نمی‌ماند.
بنده را آنچه فراز آمد بازنمود، رای عالی برتر است.
هوش مصنوعی: من آنچه بر من گذشت را نشان دادم، نظر بالاتر و برتر است.
امیر خواجه بزرگ و بونصر را گفت: شما چه گویید؟ احمد گفت: رای سخت درست است و خود جز این نشاید، واجب است امضا کردن‌ . بونصر گفت: هر چند این نه پیشه من است، من باری‌ ازین سخن بوی فتح سپاهان یافتم‌ . امیر بخندید و گفت: رای من همچنین بود که بوسهل گفت و صواب جز این نیست. و آنجا لشکری قوی است، و زیادت چند باید؟ و عمّال را اختیار باید کرد ازین قوم که بدرگاهند.
هوش مصنوعی: امیر به خواجه بزرگ و بونصر گفت: نظر شما چیست؟ احمد پاسخ داد: نظر سختی که داده شده درست است و غیر از این هم جای دیگری نیست، باید این را تأیید کرد. بونصر گفت: هرچند این کار به من مربوط نیست، اما از این صحبت بوی پیروزی در نبرد سپاهان را حس کردم. امیر خندید و گفت: نظر من هم همان است که بوسهل گفت و درست جز این نیست. در آنجا لشکری بسیار قوی وجود دارد، آیا نیاز به افراد بیشتری هست؟ همچنین باید از میان این مردم کسانی انتخاب شوند که به درگاه بیایند.
بوسهل گفت: هر چند آنجا لشکری بسیار است، بنده باید که از اینجا ساخته رود با لشکری دیگر [تا] هم جانب بنده را حشمتی‌ افتد در دل موافق و مخالف و هم پسر کاکو و دیگران بدانند که از جانب خراسان لشکری دمادم است و حشمتی تمام افتد.
هوش مصنوعی: بوسهل گفت: هرچند که در آنجا ارتشی بزرگ وجود دارد، من باید از اینجا با یک لشکر دیگر حرکت کنم تا هم احساس احترام و قدرت در دل دوستان و دشمنان پیدا کنم و هم پسر کاکو و دیگران متوجه شوند که از خراسان همیشه نیرویی در حال حرکت است و قدرتمندی کامل به وجود بیاید.
امیرگفت: نیک آمد، تو اعیان و مقدّمان لشکر را شناسی، نسختی کن‌ و درخواه‌ تا نامزد کنیم. بوسهل دوات و کاغذ خواست، از دیوان رسالت بیاوردند، بوسهل نبشتن گرفت‌ ؛ پسر ارسلان جاذب‌ را بخواست و گفت: هم نام دارد و هم مردم و هم بتن خویش مرد است. اجابت یافت. و دو سرهنگ سرایی‌ محتشم نیز بخواست با دویست غلام سرایی گردن‌کش‌ مبارزتر بریش نزدیک‌ . اجابت یافت‌ . گفت:
هوش مصنوعی: امیر گفت: خوب است، تو فرماندهان و بزرگان لشکر را می‌شناسی، نامه‌اش را بنویس و بفرست تا نامزد کنیم. بوسهل دوات و کاغذ خواست و از دفتری که مخصوص امور رسمی بود، آوردند. بوسهل شروع به نوشتن کرد؛ سپس پسر ارسلان جاذب را خواست و گفت: او هم نام دارد و هم به مردم و هم به خود مردی شایسته است. درخواستش مورد قبول واقع شد. همچنین دو سرهنگ از سربازان شجاع نیز خواسته شدند که با دویست غلام شجاع در نزدیکی‌اش باشند. درخواست آن‌ها نیز پذیرفته شد.
زندگانی خداوند دراز باد، پنج پیل نر خیاره و پنج ماده دیوار افکن دروازه شکن بباید. باشد که بکار آید، شهری را که حصار گیرند . اجابت یافت. و از عمّال بوالحسن سیّاری و بوسعد غسّان و عبد الرزّاق مستوفی را درخواست. اجابت یافت.
هوش مصنوعی: خداوند همیشه پاینده باشد. پنج فیل نر و پنج فیل ماده‌ای که دیوارها را خراب کنند و دروازه‌ها را بشکنند، مورد نیاز است. این ابزارها ممکن است در موقعیتی به کار آید که شهری محاصره شود. درخواست‌ها به دست افرادی همچون بوالحسن سیّاری، بوسعد غسّان و عبدالرزّاق مستوفی رسید و پاسخ مثبت دریافت کرد.
امیر گفت وزیر را: «بدیوان رو و شغل لشکر و عمّال همه راست کن تا بفرماییم کار غلامان و پیلان راست کردن، چنانکه غرّه رجب را سوی ری رود، که ما بهمه حالها سوم یا چهارم رجب بر جانب هرات حرکت خواهیم کرد تا دل از جانب ری و عراق فارغ کرده باشیم.» بازگشتند از پیش امیر، و وزیر آن روز تا نماز شام بدیوان بماند تا این مقدّمان را بخواندند و بیستگانی‌ بدادند و گفت: ساخته باشید که با بوسهل سوی ری بروید. ایشان بازگشتند و کارها ساختن گرفتند. و امیر مهترسرای و دبیر غلامان را بخواند و دویست غلام بیشتر خط آورده‌ همه خیاره‌ و مبارز و اهل سلاح بگزید و نام نبشتند و پیش آوردند با دو سرهنگ گردن‌کش و همگان را آزاد کرد و صلت و بیستگانی بدادند و اسبان نیک دادندشان و سرهنگان را خلعت و علامت‌ دادند و فرمودند تا نزدیک بوسهل رفتند. و پیلان نیز بگزیدند و نزدیک وی بردند. و بوسهل بگرم‌ ساختن گرفت و تجمّل و آلت بسیار فراز میآورد و کار میساخت، و غلامی بیست داشت و پنجاه و شصت دیگر خرید، تا با ری برفت.
هوش مصنوعی: امیر به وزیر گفت: «برو و کارهای دیوان و لشکر و دیگر مسئولان را به درستی تنظیم کن تا ما به فکر سامان‌دهی کار غلامان و فیل‌ها باشیم، مانند اینکه در روزهای اول رجب به‌سوی ری سفر کنیم، زیرا در هر حال ما می‌خواهیم در سوم یا چهارم رجب به سمت هرات حرکت کنیم تا از جانب ری و عراق آسوده‌خاطر باشیم.» وزیر به محضر امیر برگشت و آن روز تا نماز شام در دیوان ماند تا مقدمات کارها را آماده کند و بیستگانی را تقسیم کرد. سپس گفت: «آماده شوید که با بوسهل به‌سوی ری بروید.» آن‌ها برگشتند و به انجام کارها مشغول شدند. امیر همچنین سرایدار و دبیر غلامان را فراخواند و دویست غلام چابک و ماهر و اهل سلاح را انتخاب و نامشان را نوشتند و به همراه دو سرهنگ گردن‌کش، همه را آزاد کرد و هدایای ویژه‌ای به آنها داد و اسب‌های خوبی به آن‌ها بخشید. سرهنگان نیز لباس و نشان ویژه دریافت کردند و فرمود تا به نزد بوسهل بروند. همچنین فیلی نیز انتخاب کردند و نزد او آوردند. بوسهل به جمع‌آوری تجهیزات و تجملات پرداخت و ابزار زیادی فراهم کرد و غلامانی را نیز خرید تا به همراه آنها به ری برود.

خوانش ها

بخش ۲ - رای بوسهل حمدوی در باب ری به خوانش سعید شریفی