گنجور

بخش ۱ - گماردن بوسهل حمدوی به کدخدایی ری

بقیت سال اربع و عشرین و اربعمائه‌

تاریخ این سال پیش ازین برانده بودم در مجلّد هفتم تا آنجا که امیر شهید مسعود، رضی اللّه عنه، عبد الجبّار پسر خواجه احمد عبد الصّمد را برسالت گرگان فرستاد با خادم و مهد تا ودیعت‌ با کالیجار را از آن پرده بپرده این پادشاه آرد. و آن روز که من نبشتم این قصّه و داستان را کارها نو گشت‌ درین حضرت بزرگوار چنین که براندم، و از آن فراغت افتاد، اینک بقرار تاریخ باز رفتم.

و نامه‌ها پیوسته گشت از ری که «طاهر دبیر کدخدای ری و آن نواحی بلهو و نشاط و آداب آن مشغول می‌باشد؛ و بدانجای تهتّک‌ است که یک روز وقت گل طاهر گل‌افشانی‌ کرد که هیچ ملک بر آن گونه نکند، چنانکه میان برگ گل دینار و درم بود که برانداختند و تاش و همه مقدّمان نزدیک وی بودند، و همگان را دندان مزد داد. چون بازگشتند مستان‌، وی با غلامان و خاصّگان خویش خلع عذار کرد و تا بدان جایگاه سخف‌ رفت که فرمود تا مشربه‌های‌ زرین و سیمین آوردند و آنرا در علاقه‌ ابریشمین کشیدند و بر میان بست چون کمری و تاجی از مورد بافته و با گل سوری‌ بیاراسته بر سر نهاد و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. و پس دیگر روز این حدیث فاش شد و همه مردم شهر غریب و شهری ازین گفتند. و اگر این اخبار بمخالفان رسد که کدخدای اعمال‌ و اموال و تدبیر برین جمله است و سپاه‌سالار تاش نیز و دیگران در لهو و طرب بدو اقتدا میکنند، چه حشمت ماند؟ و جز درد و شغل دل‌ نیفزاید. و ناچار انها بایست کرد این بی- تیماری‌، که زیان داشتی پوشانیدن. رای عالی برتر در آنچه فرماید.»

[انتخاب بو سهل حمدوی بکدخدائی ری‌]

امیر سخت تنگدل شد و در حال‌ چیزی نگفت، دیگر روز چون بار بگسست‌، وزیر را بازگرفت‌ و استادم بونصر را و گفت که نامه‌هایی که مهر کرده بودند بیارید، بیاوردند، و با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. امیر گفت: من طاهر را شناخته بودم در رعونت‌ و نابکاری‌، و محال‌ بودی وی را آنجا فرستادن، خواجه گفت:

هنوز چیزی نشده است، نامه‌ها باید نبشت بانکار وی و ملامت تا نیز چنین نکند و سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. امیر گفت: این خود باشد و بونصر نبیسد، امّا تدبیر کدخدای دیگر باید ساخت. کدام کس را فرستیم؟ گفتند: اگر رای عالی بیند، بیک خطا کز وی رفت، تبدیلی‌ نباشد. امیر گفت: شما حال آن دیار ندانید و من بدانسته‌ام. قومی‌اند که خراسانیان را دوست ندارند؛ آنجا حشمتی باید هر چه تمامتر، با آن، کار پیش رود و اگر بخلاف این باشد، زبون گیرند و آن همه قواعد زیر و زبر شود. گفتند: خداوند بندگان درگاه را شناسد، آنجا مردی باید محتشم؛ و بو القاسم کثیر از هرات بیامده است و نام دارد و بوسهل حمدوی‌ نیز مردی شهم و کافی است، و بوسهل زوزنی هم محنتی دراز کشید و بنده خداوند است و هم نامی دارد. و عبدوس نیز نام و جاه یافت، این‌اند محتشم‌تر بندگان خداوند که بنده‌ نام برد، اکنون خداوند می‌نگرد، بر آن کس که رای و دل قرار گیرد، میفرماید. امیر گفت: هنوز بو القاسم کثیر از عهده شغل بیرون نیامده است‌، حساب او پیش باید گرفت و برگزارد، که احمد حسن نرسید، و چون حساب وی فصل شود، آنچه رای واجب کند در باب وی فرموده آید. و بوسهل زوزنی هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب‌ و فساد و زیر و زبری کارها را ؛ آن خیانتها که وی کرد در باب خوارزمشاه و بابهای دیگر بسنده نیست؟ و عبدوس پیش ما بکار است.

بوسهل حمدوی شاید این کار را که هم شهم است و هم کافی و کاردان و شغلهای بزرگ کرده است. خواجه گفت. خداوند نیکو اندیشیده است و جز وی نشاید. امیر خادمی را که پرده نگاه میداشت آواز داد و فرمود که بوسهل حمدوی را بخوان. بر حکم فرمان بخواندند و بیامد و پیش رفت و بنشست. امیر گفت: «ما ترا آزموده‌ایم در همه کارها و شهم و کافی و معتمد یافته، شغل ری و آن نواحی مهم‌تر شغلها ست و از طاهر آن می‌نیاید.» و حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که «اختیار ما بر تو می‌افتد، بازگرد و کار بساز تا بروی که آنچه باید فرمود ما بفرماییم.» بوسهل زمین بوسه داد و گفت: اختیار بنده آن بود که بر درگاه عالی خدمتی میکند، امّا بندگان را اختیار نرسد، فرمان خداوند را باشد؛ اگر رای خداوند بیند تا بنده با خواجه و بونصر بنشیند و آنچه داند درین باب بگوید و مواضعه نبیسد و آنچه درخواستنی است در خواهد که چنانکه بنده شنود، آن شغل خلق‌گونه‌ شده است تا بر قاعده درست رود.

امیر گفت: «صواب چنین باشد.» هر سه تن خالی بنشستند و همچنان کردند و سخت دیر سخن رفت و آنچه گفتنی و نهادنی‌ بود بنهادند و بگفتند و بپراگندند.

و بوسهل حمدوی مواضعه نبشت در هر بابی با شرایط تمام، چنانکه او دانستی نبشت، که مرد سخت کافی و دریافته بود، و بونصر مشکان عرضه کرد. امیر بخطّ خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را اندر آن جمالی‌ بزرگ باشد و دیگر که در آن با دیدار و بصارت‌ تمام بود و همه نکت‌ نبشتی؛ و آن را توقیع کرد و نزد وی‌ بردند با چهل و اند پاره‌ نامه توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آن همه و نسخت‌ آن استادم کرد. امیر فرمود وی را خلعتی راست کردند، چنانکه وزیران را کنند که اندر آن خلعت، کمر و مهد بود و ده غلام ترک سوار و صد هزار درم و صد پاره‌ جامه و مخاطبه وی «الشّیخ العمید» فرمود.

و خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد را آزار آمد ازین مخاطبه و مرا که بو الفضلم بخواند و عتاب‌ کرد با استادم و نومیدی نمود و پیغام دراز داد. و بیامدم و بگزاردم. و بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل‌ تواضع نمودن و خدمت کردن‌ سخت نیکو رفتی، پس گفت که «مکاشفت‌ در چنین ابواب احمقان کنند که اگر سلطان رکابداری را برکشد و وزارت دهد، حشمت و جانب فرمان عالی سلطان نگاه باید داشت نه از آن کس که ایستانیده‌ باشد او را، اگر خامل ذکر باشد و اگر نباشد.» و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی، لجوجی‌ بود از اندازه گذشته که البتّه رضا ندادی که وهنی‌ بجای وی و دیوان وی بازگشتی، مرا گفت: «خواجه بزرگ را بگوی که من خداوند خواجه بزرگ را سخت دیر است‌ تا شناخته‌ام و دانسته که صدری شهم و فاضل و دبیر و با کمال خرد است، و اگر بدین صفت نبودی، آن درجه بزرگ نیافتی که از چندان مردان فحول‌ که نام نبشته بودند و او داند که همه بزرگانند و بجاه و خدمت سلاطین تقدیم‌ داشتند، اختیار امیر بر وی افتاد. و رسوم خدمت پادشاهان باشد که‌ بر رای وی پوشیده مانده است، که بخدمت پادشاه مشغول نبوده است و عادات و اخلاق ایشان پیش چشم نمیدارد و سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع‌ ایشان بوده است.

و نگویی‌ که در کتب می‌بخوانده است‌، در چنین ابواب حال کتب دیگرست و حال مشاهدت دیگر. و این سلطان ما امروز نادره‌ روزگار است خاصّه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن. و مخاطبه این بوسهل بلفظ عالی خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکر ما از صاحب عبّاد بیش است. و خواجه بزرگ داند که خداوند درین گفتار بر حق‌ است. ولکن اگر انصاف خواهد داد، بوسهل حمدوی بجوانی روز از پادشاهی چون محمود ساخت زریافته است و صاحب دیوان‌ حضرت غزنین و اطراف مملکت هندوستان که بغزنین نزدیک است بوده‌ و مدتی دراز شاگردی وزیری چون احمد حسن کرده و بروزگار امیر محمّد که قدم بر تخت بگذاشت وزارت یافته و خلعت وزارت پوشیده و خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن‌ چون نبشته باشد و من بر آن واقف نیستم. پس انصاف باید داد، اگر من که صاحب دیوان رسالتم و مخاطبات باستصواب‌ من میرود، او را این نبشتی، کس بر من عیب نکردی، که باستحقاق‌ نبشته بودمی، پس چون خداوند پادشاه فرموده است و با من درین عتاب رود، انصاف نباشد. و خواجه هنوز درین کارها نو است، مگر روزگار برآید، مرا نیکوتر بشناسد. و هر چند چنین است، فرمان خواجه بزرگ را درین باب بهیچ حال سبک ندارم‌ و اگر درین باب رقعتی نویسد، بمجلس عالی رسانم و اگر پیغامی دهد، نیز من بگویم.» من این پیغام نزدیک خواجه احمد بردم. زمانی اندیشید، پس گفت: «حقّ بدست‌ خواجه بونصر است درین باب. روا نیست بمجلس عالی این حال باز نمودن که محال‌ است. و نیز باید که این حدیث ببوسهل نرسد که‌ از من نیازارد. و چشم دارم از خواجه بونصر که چنین نصیحتها از من باز نگیرد که هر چه گوید مقبول القول‌ و موجب الشّکر باشد.» و من بازگشتم و آن فصول با استادم بگفتم و سخت خوش‌ شد. و دیگر روز بشافهه‌ درین معنی سخن گفتند و این حدیث فرا برید .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بقیت سال اربع و عشرین و اربعمائه‌
هوش مصنوعی: سال باقی‌مانده از سال 424 هجری قمری.
تاریخ این سال پیش ازین برانده بودم در مجلّد هفتم تا آنجا که امیر شهید مسعود، رضی اللّه عنه، عبد الجبّار پسر خواجه احمد عبد الصّمد را برسالت گرگان فرستاد با خادم و مهد تا ودیعت‌ با کالیجار را از آن پرده بپرده این پادشاه آرد. و آن روز که من نبشتم این قصّه و داستان را کارها نو گشت‌ درین حضرت بزرگوار چنین که براندم، و از آن فراغت افتاد، اینک بقرار تاریخ باز رفتم.
هوش مصنوعی: در سال پیش، در جلد هفتم نوشته‌ام که امیر شهید مسعود، به رحمت خدا، عبد الجبار را به عنوان نماینده به گرگان فرستاد تا با خادمی و مهدی، امانت را از کالیجار برای پادشاه بیاورد. روزی که من این داستان را نوشتم، کارها در این مقام بزرگ تغییر کرد و پس از آنکه از این موضوع فارغ شدم، دوباره به تاریخ مراجعه کردم.
و نامه‌ها پیوسته گشت از ری که «طاهر دبیر کدخدای ری و آن نواحی بلهو و نشاط و آداب آن مشغول می‌باشد؛ و بدانجای تهتّک‌ است که یک روز وقت گل طاهر گل‌افشانی‌ کرد که هیچ ملک بر آن گونه نکند، چنانکه میان برگ گل دینار و درم بود که برانداختند و تاش و همه مقدّمان نزدیک وی بودند، و همگان را دندان مزد داد. چون بازگشتند مستان‌، وی با غلامان و خاصّگان خویش خلع عذار کرد و تا بدان جایگاه سخف‌ رفت که فرمود تا مشربه‌های‌ زرین و سیمین آوردند و آنرا در علاقه‌ ابریشمین کشیدند و بر میان بست چون کمری و تاجی از مورد بافته و با گل سوری‌ بیاراسته بر سر نهاد و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. و پس دیگر روز این حدیث فاش شد و همه مردم شهر غریب و شهری ازین گفتند. و اگر این اخبار بمخالفان رسد که کدخدای اعمال‌ و اموال و تدبیر برین جمله است و سپاه‌سالار تاش نیز و دیگران در لهو و طرب بدو اقتدا میکنند، چه حشمت ماند؟ و جز درد و شغل دل‌ نیفزاید. و ناچار انها بایست کرد این بی- تیماری‌، که زیان داشتی پوشانیدن. رای عالی برتر در آنچه فرماید.»
هوش مصنوعی: نامه‌ها به‌طور مکرر از ری ارسال می‌شد و به این موضوع اشاره می‌کرد که «طاهر دبیر کدخدای ری و نواحی اطرافش، در امور بلهو و نشاط و آداب مشغول است». تا اینکه یک روز زمانی که گل طاهر شکوفه‌زنی کرد، هیچ یک از پادشاهان به این نحو عمل نکردند. در میان گل‌ها، سکه‌های دینار و درهم به زمین افتاده بودند و تمام مقّدمین نزد او جمع بودند و از او پاداشی دریافت کردند. وقتی که مستان برگشتند، او با غلامان و نزدیکانش پوشش خود را برداشت و به محلی رفت که دستور داد تا ظرف‌های زرین و سیمین آوردند و آن‌ها را در پارچه‌های ابریشمی قرار دادند و مانند کمربند و تاجی از پارچه‌ای با گل سوری تزیین شده بر سر نهاد. او همچنین و یارانش به ضرب و زدن بر سر با گرزن‌ها پرداختند. روز بعد، این ماجرا در شهر سر و صدا کرد و همه مردم، چه از غریبه‌ها و چه از بومی‌ها، در مورد آن صحبت کردند. اگر این اخبار به مخالفان او برسد، چه عظمتی باقی خواهد ماند وقتی که کدخدای امور و دارایی‌ها و تدبیر، چنین می‌کرد و سپاه‌سالار تاش و دیگران نیز به او اقتدا می‌کردند؟ جز درد و غم، چیزی افزوده نشود. و ناچار آن‌ها باید این بی‌توجهی را نادیده بگیرند، زیرا که به زیان آن‌ها خواهد بود. اقتدار عالی‌تر از آن است که در آنچه فرمان می‌دهد به کار بسته شود.
[انتخاب بو سهل حمدوی بکدخدائی ری‌]
هوش مصنوعی: انتخاب بو سهل حمدوی به عنوان یک مقام الهی است.
امیر سخت تنگدل شد و در حال‌ چیزی نگفت، دیگر روز چون بار بگسست‌، وزیر را بازگرفت‌ و استادم بونصر را و گفت که نامه‌هایی که مهر کرده بودند بیارید، بیاوردند، و با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. امیر گفت: من طاهر را شناخته بودم در رعونت‌ و نابکاری‌، و محال‌ بودی وی را آنجا فرستادن، خواجه گفت:
هوش مصنوعی: امیر به شدت ناراحت و اندوهگین شد ولی چیزی نگفت. روز بعد، وقتی بار دیگر کارها به حالت عادی برگشت، او وزیر را فراخواند و استادش بونصر را نیز خواست و گفت که نامه‌هایی که مهر کرده بودند را بیاورند. وقتی نامه‌ها را آوردند، با این دو نفر در مورد مسائل مختلف صحبت کردند و حال و احوال یکدیگر را پرسیدند. امیر گفت: من طاهر را به خاطر تکبر و رفتار نادرستش شناخته بودم و نمی‌توانستم قبول کنم که او را به آنجا بفرستند.
هنوز چیزی نشده است، نامه‌ها باید نبشت بانکار وی و ملامت تا نیز چنین نکند و سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. امیر گفت: این خود باشد و بونصر نبیسد، امّا تدبیر کدخدای دیگر باید ساخت. کدام کس را فرستیم؟ گفتند: اگر رای عالی بیند، بیک خطا کز وی رفت، تبدیلی‌ نباشد. امیر گفت: شما حال آن دیار ندانید و من بدانسته‌ام. قومی‌اند که خراسانیان را دوست ندارند؛ آنجا حشمتی باید هر چه تمامتر، با آن، کار پیش رود و اگر بخلاف این باشد، زبون گیرند و آن همه قواعد زیر و زبر شود. گفتند: خداوند بندگان درگاه را شناسد، آنجا مردی باید محتشم؛ و بو القاسم کثیر از هرات بیامده است و نام دارد و بوسهل حمدوی‌ نیز مردی شهم و کافی است، و بوسهل زوزنی هم محنتی دراز کشید و بنده خداوند است و هم نامی دارد. و عبدوس نیز نام و جاه یافت، این‌اند محتشم‌تر بندگان خداوند که بنده‌ نام برد، اکنون خداوند می‌نگرد، بر آن کس که رای و دل قرار گیرد، میفرماید. امیر گفت: هنوز بو القاسم کثیر از عهده شغل بیرون نیامده است‌، حساب او پیش باید گرفت و برگزارد، که احمد حسن نرسید، و چون حساب وی فصل شود، آنچه رای واجب کند در باب وی فرموده آید. و بوسهل زوزنی هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب‌ و فساد و زیر و زبری کارها را ؛ آن خیانتها که وی کرد در باب خوارزمشاه و بابهای دیگر بسنده نیست؟ و عبدوس پیش ما بکار است.
هوش مصنوعی: تا کنون اتفاقی نیفتاده است و باید نامه‌هایی به منظور توبیخ او نوشته شود و او را به سوگند وادار کنیم که یک سال از نوشیدن شراب پرهیز کند. امیر گفت: این به خود او مربوط است و بونصر نمی‌تواند به او چیزی بنویسد، اما تدبیر کدخدای دیگری باید بیندیشیم. چه کسی را باید بفرستیم؟ گفتند: اگر او نظر درستی داشته باشد، هیچ تغییری در شغل او رخ نخواهد داد. امیر گفت: شما وضعیت آنجا را نمی‌دانید ولی من می‌دانم. آنجا مردمی هستند که خراسانیان را دوست ندارند؛ بنابراین باید کسی را به آنجا بفرستیم که احترام زیادی داشته باشد تا کارها به خوبی پیش برود و اگر اینگونه نباشد، شرایط بد خواهد شد و همه چیز به هم می‌ریزد. گفتند: باید کسی از بندگان خداوند را بشناسیم که در آنجا مردی با احترام باشد؛ بوالقاسم کثیر از هرات آمده و معروف است و بوسهل حمدوی نیز فردی شجاع و مناسب است. همچنین بوسهل زوزنی هم مدت زیادی زحمت کشیده و بنده خداوند است و او هم نامی دارد. عبدوس نیز مشهور و مقام یافته است، این‌ها از بندگان خداوند هستند که باید در نظر گرفته شوند، اکنون خداوند به کسی نگاه می‌کند که رای و دلش بر آن قرار گیرد. امیر گفت: هنوز بوالقاسم کثیر دقیقا از عهده کارش خارج نشده است و باید درباره‌اش بیشتر تحقیق کنیم و برای انتخاب او باید منتظر مانده و حساب او را بررسی کنیم، چون احمد حسن به او نرسید. و وقتی حساب او بررسی شود، هر آنچه که لازم است در مورد او باید گفته شود. در مورد بوسهل زوزنی هیچ شغلی بزرگ و کوچک نمی‌تواند جز خرابکاری و نابسامانی انجام دهد؛ آیا خیانت‌های او در مورد خوارزمشاه و مسائل دیگر کافی نیست؟ و عبدوس در حال حاضر به کار ما کمک می‌کند.
بوسهل حمدوی شاید این کار را که هم شهم است و هم کافی و کاردان و شغلهای بزرگ کرده است. خواجه گفت. خداوند نیکو اندیشیده است و جز وی نشاید. امیر خادمی را که پرده نگاه میداشت آواز داد و فرمود که بوسهل حمدوی را بخوان. بر حکم فرمان بخواندند و بیامد و پیش رفت و بنشست. امیر گفت: «ما ترا آزموده‌ایم در همه کارها و شهم و کافی و معتمد یافته، شغل ری و آن نواحی مهم‌تر شغلها ست و از طاهر آن می‌نیاید.» و حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که «اختیار ما بر تو می‌افتد، بازگرد و کار بساز تا بروی که آنچه باید فرمود ما بفرماییم.» بوسهل زمین بوسه داد و گفت: اختیار بنده آن بود که بر درگاه عالی خدمتی میکند، امّا بندگان را اختیار نرسد، فرمان خداوند را باشد؛ اگر رای خداوند بیند تا بنده با خواجه و بونصر بنشیند و آنچه داند درین باب بگوید و مواضعه نبیسد و آنچه درخواستنی است در خواهد که چنانکه بنده شنود، آن شغل خلق‌گونه‌ شده است تا بر قاعده درست رود.
هوش مصنوعی: بوسهل حمدوی فردی شایسته و کاردان است که در انجام وظایف مهم موفق عمل کرده است. امیر به او می‌گوید که او را در کارهای مختلف آزمایش کرده و او را شایسته و مورد اعتماد یافته است. امیر به بوسهل می‌گوید که مسئولیت‌هایی در ری و اطراف آنجا به او واگذار می‌شود و از او می‌خواهد که به کارش ادامه دهد. بوسهل به امیر احترام می‌گذارد و اعلام می‌کند که وظیفه او خدمت به درگاه امیر است و به او اختیار کامل نمی‌دهد، چون سرنوشت همه چیز در دست خداوند است. او همچنین پیشنهاد می‌کند که اگر خداوند بخواهد، ممکن است او با دیگران به مشورت بنشیند تا به بهترین شکل ممکن به انجام وظایف بپردازند.
امیر گفت: «صواب چنین باشد.» هر سه تن خالی بنشستند و همچنان کردند و سخت دیر سخن رفت و آنچه گفتنی و نهادنی‌ بود بنهادند و بگفتند و بپراگندند.
هوش مصنوعی: امیر گفت: «این درست است.» هر سه نفر آرام نشسته و به همین روال ادامه دادند. زمان زیادی گذشت و آنها صحبت کرده و تمامی آنچه لازم بود را بیان کردند و در پایان، هر کدام به سمت خود رفتند.
و بوسهل حمدوی مواضعه نبشت در هر بابی با شرایط تمام، چنانکه او دانستی نبشت، که مرد سخت کافی و دریافته بود، و بونصر مشکان عرضه کرد. امیر بخطّ خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را اندر آن جمالی‌ بزرگ باشد و دیگر که در آن با دیدار و بصارت‌ تمام بود و همه نکت‌ نبشتی؛ و آن را توقیع کرد و نزد وی‌ بردند با چهل و اند پاره‌ نامه توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آن همه و نسخت‌ آن استادم کرد. امیر فرمود وی را خلعتی راست کردند، چنانکه وزیران را کنند که اندر آن خلعت، کمر و مهد بود و ده غلام ترک سوار و صد هزار درم و صد پاره‌ جامه و مخاطبه وی «الشّیخ العمید» فرمود.
هوش مصنوعی: بوسهل حمدوی در هر موضوعی با دقت و شرایط کامل نوشت، به‌نحوی که مشخص بود مردی با تجربه و دارای آگاهی عمیق است. او پیشنهاداتی به بونصر مشکان ارائه کرد. امیر به خط خود جوابی نوشت و دو نکته را مورد تأکید قرار داد: یکی اینکه بوسهل باید در مقام و جایگاه بزرگ‌تری قرار گیرد و دیگری اینکه او از بصیرت و درک کاملی برخوردار بود و همه نکات را به دقت یادداشت کرده بود. این نامه را توقیع کرد و برای بوسهل فرستاد. همچنین با چهل عدد نامه دیگر که من نیز نوشتم، به او ارسال کرد تا بوالفضل آن را گردآوری کند. امیر همچنین دستور داد تا هدیه‌ای ویژه برای بوسهل آماده کنند، به‌نحوی که شایسته وزرا بود. این هدیه شامل یک کمر و مهد، ده غلام ترک سوار، صد هزار درم و صد عدد لباس بود و او را «الشّیخ العمید» خطاب کردند.
و خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد را آزار آمد ازین مخاطبه و مرا که بو الفضلم بخواند و عتاب‌ کرد با استادم و نومیدی نمود و پیغام دراز داد. و بیامدم و بگزاردم. و بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل‌ تواضع نمودن و خدمت کردن‌ سخت نیکو رفتی، پس گفت که «مکاشفت‌ در چنین ابواب احمقان کنند که اگر سلطان رکابداری را برکشد و وزارت دهد، حشمت و جانب فرمان عالی سلطان نگاه باید داشت نه از آن کس که ایستانیده‌ باشد او را، اگر خامل ذکر باشد و اگر نباشد.» و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی، لجوجی‌ بود از اندازه گذشته که البتّه رضا ندادی که وهنی‌ بجای وی و دیوان وی بازگشتی، مرا گفت: «خواجه بزرگ را بگوی که من خداوند خواجه بزرگ را سخت دیر است‌ تا شناخته‌ام و دانسته که صدری شهم و فاضل و دبیر و با کمال خرد است، و اگر بدین صفت نبودی، آن درجه بزرگ نیافتی که از چندان مردان فحول‌ که نام نبشته بودند و او داند که همه بزرگانند و بجاه و خدمت سلاطین تقدیم‌ داشتند، اختیار امیر بر وی افتاد. و رسوم خدمت پادشاهان باشد که‌ بر رای وی پوشیده مانده است، که بخدمت پادشاه مشغول نبوده است و عادات و اخلاق ایشان پیش چشم نمیدارد و سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع‌ ایشان بوده است.
هوش مصنوعی: احمد عبدالصمد، شخص بزرگ و با شخصیت، از آن مکالمه ناراحت شد و از من خواست که به فضلم بگوید و با استادم سخن تندی گفت و ناامیدم کرد و پیغامی طولانی فرستاد. من نیز به او احترام گذاشتم و این وضعیت را تحمل کردم. بونصر، مردی با وقار بود که به اصول و قواعد اجتماعی احترام می‌گذاشت و با مردم تواضع و احترام برخورد می‌کرد. او گفت: «مکاشفه در این مسائل احمقانه است، زیرا اگر سلطان کسی را به مقام وزارت برساند، باید حرمت و مقام سلطنت را در نظر داشته باشد، نه اینکه به شخصی که او را به آنجا رسانده توجه کند، خواه آن شخص شخصیتی معمولی باشد یا نه.» با اینکه او به اصول احترام می‌گذاشت، هنوز هم در برخی مسائل لجاجت می‌کرد و به هیچ وجه راضی نمی‌شد که به او و دیوانش توهینی شود. او به من گفت: «به خواجه بزرگ بگو که من سال‌هاست او را شناخته‌ام و می‌دانم که فردی شایسته، فاضل و با عقل است و اگر چنین نبود، این مقام بزرگ را نمی‌داشت. او به قدری برجسته است که از میان افراد بزرگ و نامی انتخاب شده و همیشه خدمتگزار سلاطین بوده است. اما به دلیل عدم آشنایی و تجربه در خصوص خدمت به پادشاهان، نتوانسته عادات و رسوم آنان را به درستی درک کند و تعاملش بیشتر با پیروان آن‌ها بوده است.»
و نگویی‌ که در کتب می‌بخوانده است‌، در چنین ابواب حال کتب دیگرست و حال مشاهدت دیگر. و این سلطان ما امروز نادره‌ روزگار است خاصّه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن. و مخاطبه این بوسهل بلفظ عالی خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکر ما از صاحب عبّاد بیش است. و خواجه بزرگ داند که خداوند درین گفتار بر حق‌ است. ولکن اگر انصاف خواهد داد، بوسهل حمدوی بجوانی روز از پادشاهی چون محمود ساخت زریافته است و صاحب دیوان‌ حضرت غزنین و اطراف مملکت هندوستان که بغزنین نزدیک است بوده‌ و مدتی دراز شاگردی وزیری چون احمد حسن کرده و بروزگار امیر محمّد که قدم بر تخت بگذاشت وزارت یافته و خلعت وزارت پوشیده و خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن‌ چون نبشته باشد و من بر آن واقف نیستم. پس انصاف باید داد، اگر من که صاحب دیوان رسالتم و مخاطبات باستصواب‌ من میرود، او را این نبشتی، کس بر من عیب نکردی، که باستحقاق‌ نبشته بودمی، پس چون خداوند پادشاه فرموده است و با من درین عتاب رود، انصاف نباشد. و خواجه هنوز درین کارها نو است، مگر روزگار برآید، مرا نیکوتر بشناسد. و هر چند چنین است، فرمان خواجه بزرگ را درین باب بهیچ حال سبک ندارم‌ و اگر درین باب رقعتی نویسد، بمجلس عالی رسانم و اگر پیغامی دهد، نیز من بگویم.» من این پیغام نزدیک خواجه احمد بردم. زمانی اندیشید، پس گفت: «حقّ بدست‌ خواجه بونصر است درین باب. روا نیست بمجلس عالی این حال باز نمودن که محال‌ است. و نیز باید که این حدیث ببوسهل نرسد که‌ از من نیازارد. و چشم دارم از خواجه بونصر که چنین نصیحتها از من باز نگیرد که هر چه گوید مقبول القول‌ و موجب الشّکر باشد.» و من بازگشتم و آن فصول با استادم بگفتم و سخت خوش‌ شد. و دیگر روز بشافهه‌ درین معنی سخن گفتند و این حدیث فرا برید .
هوش مصنوعی: در این متن به اهمیت تفاوت میان مطالعه کتاب‌ها و تجربه‌های واقعی اشاره شده است. نویسنده به ویژگی‌های خاص سلطان زمانه خود، به‌ویژه در نوشتن و انجام مکاتبات، می‌پردازد و از بوسهل یاد می‌کند که در نوشتار خود به نکاتی از تاریخ بویه و چاکرهای خود اشاره کرده است. همچنین، نویسنده به سوابق بوسهل در دوران‌هایی چون وزارت در دیوان و ارتباطاتش با مصلحت‌های سیاسی اشاره می‌کند و انصافی را نیز در این زمینه طلب می‌کند. در ادامه، گفتگوهایی بین نویسنده و خواجه احمد برقرار می‌شود. خواجه پس از تأمل بر صحت نظر نویسنده، بر این باور است که نباید این مسائل را به مجلس عالی عرضه کند، زیرا ممکن است نتیجه مناسبی نداشته باشد و همچنین نمی‌خواهد که این موضوع به بوسهل منتقل شود. در نهایت، نویسنده به استادم اخبار را منتقل می‌کند و استاد از این موضوع بسیار خوشحال می‌شود و در روز بعد، موضوع ادامه پیدا می‌کند.

خوانش ها

بخش ۱ - گماردن بوسهل حمدوی به کدخدایی ری به خوانش سعید شریفی