گنجور

بخش ۱۸ - کشته شدن بکتگین حاجب

و روز شنبه نیمه محرّم سپاه سالار علی عبد اللّه بلشکرگاه آمد و امیر را بدید و آنچه رفته بود بازنمود از کارها که کرده بود و بدان رفته بود .

و روز چهارشنبه بیست و ششم این ماه از بلخ نامه رسید بگذشته شدن حاجب بگتگین داماد سپاه سالار، و کوتوالی‌ و ولایت ترمذ او داشت و چنان خدمتها کرده‌ بود بروزگار امیر محمود که بروستای نشابور بونصر طیفور سپاه سالار شاهنشاهیان‌ را بگرفت و بغزنین آورد، و در روزگار این پادشاه بتگیناباد خدمتهای پسندیده نمود بحدیث امیر محمّد برادر سلطان مسعود، چنانکه پیش ازین یاد کرده‌ام. و درین وقت چنان افتاد از قضای آمده که فوجی ترکمانان قوی‌ بحدود ترمذ آمدند و بقبادیان‌ بسیار فساد کردند و غارت، و چهارپای راندند . بگتگین حاجب ساخته با مردم تمام دم ایشان گرفت. از پیش وی‌ به اندخود و میله‌ درآمدند و بگتگین بتفت‌ میراند، بحدود شبورقان‌ بدیشان رسید و جنگ پیوستند از چاشتگاه تا بگاه دو نماز، و کاری‌ رفت سخت بنیرو و بسیار مردم کشته شد بیشتر از ترکمانان، و آن مخاذیل بآخر هزیمت شدند و راه بیابان گرفتند. و بگتگین بدم رفت، خاصّگانش گفتند: خصمان زده و کوفته‌ بگریختند، بدم رفتن خطاست. فرمان نبرد که اجل آمده بود، و تنی چند را از مبارزتر خصمان دریافت و باز جنگ سخت شد، که گریختگان جان را میزدند ؛ بگتگین در سواری رسید از ایشان، خواست که او را بزند، خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش‌ پیدا شد، ترکمانی ناگاه تیری انداخت، آنجا رسید، او بر جای بایستاد و آن درد میخورد و تیر بیرون کشید بجهد و سختی و بکس ننمود تا دشوار شد و بازگشت، چون بمنزل برسید که فرود آید در میان راه، سندس‌ از جنیبت بگشادند و او را از اسب فرود گرفتند و بخوابانیدند، گذشته شد و لشکر بشبورقان آمد و وی را دفن کردند؛ و ترکمانان چون پس از سه روز خبر این حادثه بشنیدند، بازآمدند.»

امیر، رضی اللّه عنه، بدین خبر غمناک شد که بگتگین سالاری نیک بود، در وقت سپاه سالار علی عبید اللّه‌ را بخواند و این حال بازراند؛ علی گفت: جان همه بندگان فدای خدمت باد، هر چند خواجه بزرگ آنجاست، تخارستان و گوزگانان تا لب آب‌ خالی ماند از سالاری، ناچار سالاری بباید با لشکری قوی. امیر گفت:

«سپاه سالار را بباید رفت و گذر بر مفسدان ساربانان‌ تنگ باید کرد، با لشکری‌، و ایشان را بمالید و سوی بلخ رفت.» گفت: فرمان بردارم، کی میباید رفت؟ گفت:

پس فردا، که چنین خبری مهمّ رسید، زود باید رفت. علی گفت: چنین کنم، و زمین بوسه داد و بازگشت؛ و آن مردم که با وی نامزد بودند و درین هفته آمده بودند، باز نامزد شدند، روز آدینه بیست و هشتم ماه محرّم بخدمت آمد و امیر را بدید و سوی گوزگانان رفت. و خواجه بونصر بوسهل همدانی دبیر را بفرمان عالی نامزد کرد بصاحب بریدی‌ لشکر با سپاه سالار و برفت. و علی آن خدمت نیکو بسر برد، که مردی با احتیاط بود و لشکر سخت نیکو کشیدی، و ساربانان را بطاعت آورد و مواضعتها نهاد پس سوی بلخ کشید و حشمتی بزرگ افتاد.

و دیگر روز، شنبه نامه رسید از نوشتگین خاصّه خادم‌ با دو سوار مبشّر از مرو. نبشته بود که «فوجی ترکمانان که از جانب سرخس برین جانب آمدند از پیش لشکر منصور، بنده چون خبر یافت ساخته با غلامان خویش و لشکر بتاختن رفت و بدیشان رسید و جنگی سخت رفت، چنانکه از نماز پیشین‌ تا شب بداشت، آخر هزیمت شدند و بر جانب بیابان نه‌گنبدان برفتند، و شب صواب نبود در بیابان رفتن.

دیگر روز چون خبر رسید که ایشان نیک میانه کردند، بنده بازگشت و حشمتی‌ نیک بنهاد و سرهای کشتگان قریب دویست عدد بر چوبها زده‌، نهادند عبرت را، و بیست و چهار تن را که در جنگ گرفته بودند از مبارزان ایشان فرستاده آمد تا آنچه رای واجب کند فرموده آید.» امیر شراب میخورد که این بشارت رسید، فرمود تا مبشّران را خلعت وصلت دادند و بگردانیدند و بوق و دهل زدند. و نماز دیگر آن روز در شراب بود. بفرمود تا اسیران را پیش پیلان انداختند در پیش خیمه بزرگ، و هول روزی‌ بود، و خبر آن بدور و نزدیک رسید.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز شنبه نیمه محرّم سپاه سالار علی عبد اللّه بلشکرگاه آمد و امیر را بدید و آنچه رفته بود بازنمود از کارها که کرده بود و بدان رفته بود .
هوش مصنوعی: در روز شنبه، در نیمه‌های ماه محرم، سپاه سالار علی عبدالله به اردوگاه رسید و امیر را ملاقات کرد. او همه خدمات و اقداماتی را که در طول این مدت انجام داده بود، برای امیر توضیح داد.
و روز چهارشنبه بیست و ششم این ماه از بلخ نامه رسید بگذشته شدن حاجب بگتگین داماد سپاه سالار، و کوتوالی‌ و ولایت ترمذ او داشت و چنان خدمتها کرده‌ بود بروزگار امیر محمود که بروستای نشابور بونصر طیفور سپاه سالار شاهنشاهیان‌ را بگرفت و بغزنین آورد، و در روزگار این پادشاه بتگیناباد خدمتهای پسندیده نمود بحدیث امیر محمّد برادر سلطان مسعود، چنانکه پیش ازین یاد کرده‌ام. و درین وقت چنان افتاد از قضای آمده که فوجی ترکمانان قوی‌ بحدود ترمذ آمدند و بقبادیان‌ بسیار فساد کردند و غارت، و چهارپای راندند . بگتگین حاجب ساخته با مردم تمام دم ایشان گرفت. از پیش وی‌ به اندخود و میله‌ درآمدند و بگتگین بتفت‌ میراند، بحدود شبورقان‌ بدیشان رسید و جنگ پیوستند از چاشتگاه تا بگاه دو نماز، و کاری‌ رفت سخت بنیرو و بسیار مردم کشته شد بیشتر از ترکمانان، و آن مخاذیل بآخر هزیمت شدند و راه بیابان گرفتند. و بگتگین بدم رفت، خاصّگانش گفتند: خصمان زده و کوفته‌ بگریختند، بدم رفتن خطاست. فرمان نبرد که اجل آمده بود، و تنی چند را از مبارزتر خصمان دریافت و باز جنگ سخت شد، که گریختگان جان را میزدند ؛ بگتگین در سواری رسید از ایشان، خواست که او را بزند، خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش‌ پیدا شد، ترکمانی ناگاه تیری انداخت، آنجا رسید، او بر جای بایستاد و آن درد میخورد و تیر بیرون کشید بجهد و سختی و بکس ننمود تا دشوار شد و بازگشت، چون بمنزل برسید که فرود آید در میان راه، سندس‌ از جنیبت بگشادند و او را از اسب فرود گرفتند و بخوابانیدند، گذشته شد و لشکر بشبورقان آمد و وی را دفن کردند؛ و ترکمانان چون پس از سه روز خبر این حادثه بشنیدند، بازآمدند.»
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه بیست و ششم این ماه، نامه‌ای از بلخ رسید که حاکی از فوت حاجب بگتگین داماد سپاه سالار بود. او مسئول کوتوالی و ولایت ترمذ بود و در زمان امیر محمود خدمات زیادی انجام داده بود. او توانسته بود در نبرد با نصر طیفور، سپاه شاهنشاهیان را به نفع خود به نیشابور هدایت کند و در دوران پادشاهی کنونی نیز فعالیت‌های خوبی انجام داده بود. در این زمان، گروهی از ترکمانان قدرتمند به مناطق نزدیکی ترمذ حمله کردند و خرابکاری و غارت زیادی به بار آوردند. بگتگین، حاجب، تلاش کرد تا مانع آنها شود. او به همراه مردم به نبرد با آنها پرداخت و جنگی شدید بین آنها رخ داد که از صبح تا زمان برگزاری نماز بود. در این نبرد تعداد زیادی کشته شدند، به ویژه از میان ترکمانان که در نهایت شکست خوردند و از صحنه گریختند. بگتگین، به نصیحت همراهانش، به دنبال فراریان رفت، اما جنگ دوباره شدت گرفت. در این حین، بگتگین زخمی شد و علی‌رغم جراحاتش، به سختی به منزل رسید و در بین راه او را از اسب پایین آوردند و به حالت بیهوشی درآوردند. بعد از چند روز، وقتی ترکمانان از مرگ او آگاه شدند، دوباره به محل برگشتند.
امیر، رضی اللّه عنه، بدین خبر غمناک شد که بگتگین سالاری نیک بود، در وقت سپاه سالار علی عبید اللّه‌ را بخواند و این حال بازراند؛ علی گفت: جان همه بندگان فدای خدمت باد، هر چند خواجه بزرگ آنجاست، تخارستان و گوزگانان تا لب آب‌ خالی ماند از سالاری، ناچار سالاری بباید با لشکری قوی. امیر گفت:
هوش مصنوعی: امیر از این خبر ناراحت شد که بگتگین فرمانده خوبی بوده است. در همان زمان، او علی عبیداللّه را فراخواند تا درباره این موضوع صحبت کنند. علی پاسخ داد: "جان تمام بندگان فدای خدمت می‌شود، هرچند که بزرگ‌ترین رئیس آنجا حضور دارد، ولی تخارستان و گوزگان به حال خود رها شده‌اند و نیاز به یک فرمانده قوی با لشکری نیرومند داریم." امیر گفت:
«سپاه سالار را بباید رفت و گذر بر مفسدان ساربانان‌ تنگ باید کرد، با لشکری‌، و ایشان را بمالید و سوی بلخ رفت.» گفت: فرمان بردارم، کی میباید رفت؟ گفت:
هوش مصنوعی: «باید به سپاه سالار رفت و بر مفسدانی که کاروانیان را اذیت می‌کنند، سخت گرفت. باید با لشکری به آن‌ها حمله کرد و سپس به سمت بلخ رفت.» شخص گفت: «من اطاعت می‌کنم، چه زمانی باید حرکت کرد؟»
پس فردا، که چنین خبری مهمّ رسید، زود باید رفت. علی گفت: چنین کنم، و زمین بوسه داد و بازگشت؛ و آن مردم که با وی نامزد بودند و درین هفته آمده بودند، باز نامزد شدند، روز آدینه بیست و هشتم ماه محرّم بخدمت آمد و امیر را بدید و سوی گوزگانان رفت. و خواجه بونصر بوسهل همدانی دبیر را بفرمان عالی نامزد کرد بصاحب بریدی‌ لشکر با سپاه سالار و برفت. و علی آن خدمت نیکو بسر برد، که مردی با احتیاط بود و لشکر سخت نیکو کشیدی، و ساربانان را بطاعت آورد و مواضعتها نهاد پس سوی بلخ کشید و حشمتی بزرگ افتاد.
هوش مصنوعی: در روز بعد از خبر مهم، علی تصمیم گرفت سریعاً حرکت کند. او با ادب زمین را بوسید و به جمعیت برگشت. افرادی که با او نامزدی کرده بودند، دوباره با او قرار ملاقات گذاشتند و در روز جمعه بیست و هشتم ماه محرّم به حضور امیر رفتند و او را ملاقات کردند. خواجه بونصر بوسهل همدانی، دبیر، به فرمان امیر، با فرمانده سپاه و دیگر رده‌های نظامی به نامزدی علی پرداخت و سپس رفت. علی به خوبی از این وظیفه خود برآمد، چرا که مردی با احتیاط و با هوش بود و توانست لشکر را به خوبی ساماندهی کند و سربازان را به اطاعت وادارد و محل‌ها را مشخص کند. سپس به سمت بلخ حرکت کرد و جمعیتی بزرگ با خود همراه داشت.
و دیگر روز، شنبه نامه رسید از نوشتگین خاصّه خادم‌ با دو سوار مبشّر از مرو. نبشته بود که «فوجی ترکمانان که از جانب سرخس برین جانب آمدند از پیش لشکر منصور، بنده چون خبر یافت ساخته با غلامان خویش و لشکر بتاختن رفت و بدیشان رسید و جنگی سخت رفت، چنانکه از نماز پیشین‌ تا شب بداشت، آخر هزیمت شدند و بر جانب بیابان نه‌گنبدان برفتند، و شب صواب نبود در بیابان رفتن.
هوش مصنوعی: روزی دیگر، در روز شنبه، نامه‌ای از نویسنده ویژه خادم با دو سواره‌نظام فرستاده‌شده از مرو رسید. در نامه آمده بود که «دسته‌ای از ترکمانان که از سمت سرخس به اینجا آمده بودند، در پیش روی لشکر منصور، وقتی که من خبر را شنیدم، با غلامان و لشکر خود به سمت آن‌ها حمله کردم و یک جنگ سخت درگرفت. این نبرد از هنگام نماز پیشین تا شب ادامه داشت، اما در نهایت آن‌ها شکست خوردند و به سوی بیابان نه‌گنبدان رفتند. در آن شب، رفتن در بیابان ایمن نبود.»
دیگر روز چون خبر رسید که ایشان نیک میانه کردند، بنده بازگشت و حشمتی‌ نیک بنهاد و سرهای کشتگان قریب دویست عدد بر چوبها زده‌، نهادند عبرت را، و بیست و چهار تن را که در جنگ گرفته بودند از مبارزان ایشان فرستاده آمد تا آنچه رای واجب کند فرموده آید.» امیر شراب میخورد که این بشارت رسید، فرمود تا مبشّران را خلعت وصلت دادند و بگردانیدند و بوق و دهل زدند. و نماز دیگر آن روز در شراب بود. بفرمود تا اسیران را پیش پیلان انداختند در پیش خیمه بزرگ، و هول روزی‌ بود، و خبر آن بدور و نزدیک رسید.
هوش مصنوعی: یک روز که خبر رسید که آنها به خوبی عمل کرده‌اند، شخصی به محل برگشت و حشمتی نیکو برپا کرد و نزدیک به دویست سر کشتگان را بر چوب‌ها نصب کرد تا عبرتی برای دیگران باشد. همچنین، بیست و چهار نفر از مبارزان دشمن که در جنگ اسیر شده بودند، فرستاده شدند تا آنچه واجب است مشخص شود. امیر در حال نوشیدن شراب بود که این خبر خوش رسید و دستور داد تا مژده‌دهندگان را با لباس‌های ویژه‌ای تزئین کنند و سپس آنها را با موسیقی و ساز جشن گرفتند. آن روز، نماز دیگری نیز در حال نوشیدن شراب برگزار شد. او همچنین دستور داد تا اسیران را در مقابل خیمه بزرگ قرار دهند، و آن روز حال و هوای عجیبی حاکم بود و خبر این واقعه به دور و نزدیک رسید.

خوانش ها

بخش ۱۸ - کشته شدن بکتگین حاجب به خوانش سعید شریفی