سنه ست و عشرین و اربعمائة
غرّتش روز شنبه بود. امیر، رضی اللّه عنه، بسرخس آمد چهارم محرّم. و بر کرانه جوی بزرگ سرای پرده و خیمه بزرگ زده بودند. و سخت بسیار لشکر بود در لشکرگاه.
و روز یکشنبه نهم این ماه نامه صاحب برید ری رسید بگذشته شدن بوالحسن سیّاری، رحمة اللّه علیه، و صاحبدیوانی را او میداشت و مرد سخت کافی و شایسته بود.
و امیر نامه فرمود بسیستان، و عزیز پوشنجه آنجا بود یمستحثّی، تا سوی ری رود و بصاحبدیوانی قیام کند. و نامه رفت بخواجه بوسهل حمدوی عمید عراق بذکر این حال.
و درین دو سه روز ملطّفههای پوشیده رسید از خوارزم که هرون کارها بگرم میسازد تا بمرو آید، آن ملطّفهها را نزدیک خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد فرستاد.
و ملطّفهیی از جانب خواجه بزرگ دررسید، آن را پوشیده بیرون آوردم، نبشته بود که «هر چند بشغل ختلان و تخارستان مشغول بود، بنده کار هرون مخذول و خوارزم که فریضهتر و مهمتر کارهاست، پیش داشت و شغل بیشتر راست شد بیمن دولت عالی و بسیار زر بشد، و کار بدان منزلت رسانیده آمده است که آن روز که هرون مخذول از خوارزم برود تا بمرو رود، آن ده غلام که بیعت کردهاند با معتمدان بنده وی را بمکابره بکشند، چون وی کشته شد، آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بندهزاده عبد الجّبار از متواریگاه بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند و لشکر را بشمشیر و دینار بیاراید که بیشتر از لشکر، محمودیان و آلتونتاشیان، با بنده درین بیعتاند. آنچه جهد آدمی است بنده بکرد تا چون رود و ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است. و این ده غلام نزدیکتر غلامانند به هرون، بچند بار بکوشیدند که این کار تمام کنند و ممکن نشد، که در کوشک میباشد و احتیاط تمام میکنند و هیچ بتماشا و صید و چوگان برننشسته است که پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند.
و ان شاء اللّه که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد و شومی عصیان ویرا ناچیز کند .
چون معمّا را بیرون آوردم و نسختی روشن نبشتم، نماز دیگر خواجه بونصر آن را بخواند و سخت شاد شد و بخدمت پیش رفت؛ چون بار بگسست - و من ایستاده بودم- حدیث احمد ینالتگین خاست و هر کسی چیزی میگفت، حدیث هرون و خوارزم نیز گفتن گرفتند، حاجب بو النّضر گفت: کار هرون همچون کار احمد باید دانست، و ساعت تا ساعت خبر رسد. گفت: «الفال حقّ، ان شاء اللّه که چنین باشد.» بونصر ترجمه معمّا به ترک دواتدار داد و امیر بخواند و بنوشتند و به بونصر بازدادند. و یک ساعت دیگر حدیث کردند، امیر اشارت کرد و قوم بازگشت. خواجه بونصر بازآمده بود، باز خواندند و تا نماز شام خالی بداشتند، پس بازگشت و بخیمه بازشد و مرا بخواند و گفت:
امیر بدین معمّا که رسید سخت شاد شد و گفت: رای من چنان بود که بمرو رویم؛ اگر شغل هرون کفایت شود، سوی نشابور باید رفت تا کار ری و جبال که آشفته شده است نظام گیرد و گرگانیان مال بفرستند. من گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، اگر شغل هرون کفایت شود، و ان شاء اللّه که شود سخت زود که امارت آن دیده میشود، و اگر دیرتر روزگار گیرد، رای درستتر بنده آنست که خداوند بمرو رود، که این ترکمانان در حدود آن ولایت پراگندهاند و بیشتر نیرو بر جانب بلخ و تخارستان میکنند، تا ایشان را برانداخته آید؛ و دیگر تا مدد ایشان از ماوراء النّهر گسسته شود که منهیان بخارا و سمرقند نبشتهاند که دیگر مفسدان میسازند تا از جیحون بگذرند.
و چون رایت عالی ببلخ و جیحون نزدیک باشد، در مرو که واسطه خراسان است این همه خللها زائل شود. امیر گفت «همچنین است، اکنون باری روزی چند بسرخس بباشیم تا نگریم حالها چگونه گردد.» و بونصر در چنین کارها دوراندیشتر جهانیان بود، ایزد، عزّ و جلّ، بر همگان که رفتهاند رحمت کناد بمنّه و فضله و سعة جوده .
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سنه ست و عشرین و اربعمائة
هوش مصنوعی: سال سیصد و بیست و چهار است.
غرّتش روز شنبه بود. امیر، رضی اللّه عنه، بسرخس آمد چهارم محرّم. و بر کرانه جوی بزرگ سرای پرده و خیمه بزرگ زده بودند. و سخت بسیار لشکر بود در لشکرگاه.
هوش مصنوعی: غرّتش در روز شنبه بود. امیر، رضی الله عنه، در چهارم محرّم به سرخس وارد شد. در کنار جوی بزرگ، پرده و خیمههای بزرگی برپا کرده بودند و لشکر بسیار زیادی در لشکرگاه حضور داشت.
و روز یکشنبه نهم این ماه نامه صاحب برید ری رسید بگذشته شدن بوالحسن سیّاری، رحمة اللّه علیه، و صاحبدیوانی را او میداشت و مرد سخت کافی و شایسته بود.
هوش مصنوعی: در روز یکشنبه نهم این ماه، نامهای از صاحب برید ری دریافت شد که از فوت بوالحسن سیّاری، رحمهالله علیه، خبر میداد. او شخصی با شخصیت و شایسته بود که مسئولیتهای مهمی را عهدهدار بود و به شدت مورد احترام قرار داشت.
و امیر نامه فرمود بسیستان، و عزیز پوشنجه آنجا بود یمستحثّی، تا سوی ری رود و بصاحبدیوانی قیام کند. و نامه رفت بخواجه بوسهل حمدوی عمید عراق بذکر این حال.
هوش مصنوعی: امیر دستوری فرستاد به بسیستان و عزیز پوشنجه که آنجا بود، تا به سمت ری برود و در مقابل صاحب دیوان قرار گیرد. نامهای نیز به خواجه بوسهل حمدوی که عمید عراق بود، در مورد این موضوع ارسال شد.
و درین دو سه روز ملطّفههای پوشیده رسید از خوارزم که هرون کارها بگرم میسازد تا بمرو آید، آن ملطّفهها را نزدیک خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد فرستاد.
هوش مصنوعی: در این دو یا سه روز اخیر، نامههای محرمانهای از خوارزم رسید که در آنها به اقداماتی اشاره شده بود که قرار است انجام شود تا به مرو برسند. این نامهها به خواجه بزرگ احمد عبد الصمد ارسال شد.
و ملطّفهیی از جانب خواجه بزرگ دررسید، آن را پوشیده بیرون آوردم، نبشته بود که «هر چند بشغل ختلان و تخارستان مشغول بود، بنده کار هرون مخذول و خوارزم که فریضهتر و مهمتر کارهاست، پیش داشت و شغل بیشتر راست شد بیمن دولت عالی و بسیار زر بشد، و کار بدان منزلت رسانیده آمده است که آن روز که هرون مخذول از خوارزم برود تا بمرو رود، آن ده غلام که بیعت کردهاند با معتمدان بنده وی را بمکابره بکشند، چون وی کشته شد، آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بندهزاده عبد الجّبار از متواریگاه بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند و لشکر را بشمشیر و دینار بیاراید که بیشتر از لشکر، محمودیان و آلتونتاشیان، با بنده درین بیعتاند. آنچه جهد آدمی است بنده بکرد تا چون رود و ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است. و این ده غلام نزدیکتر غلامانند به هرون، بچند بار بکوشیدند که این کار تمام کنند و ممکن نشد، که در کوشک میباشد و احتیاط تمام میکنند و هیچ بتماشا و صید و چوگان برننشسته است که پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند.
هوش مصنوعی: پیامی از طرف خواجه بزرگ به دستم رسید. در آن نوشته شده بود که با وجود مشغلههای زیاد در ختلان و تخارستان، بنده همچنان به کار هرون مخذول و خوارزم که از مهمترین وظایف است، پرداخته و اوضاع را بهبود بخشیدهام. کارها به لطف دولت عالی پیشرفت کرده و به وضعیتی رسیده که روزی که هرون مخذول از خوارزم به مرو برود، ده غلامی که با معتمدان بنده بیعت کردهاند، او را خواهند کشت. وقتی وی کشته شود، آن کار ناتمام خواهد ماند و بندهزاده عبدالجبار از مخفیگاه بیرون خواهد آمد و شهر را تصرف خواهد کرد و لشکری را با شمشیر و طلا تجهیز خواهد کرد که محمودیان و آلتونتاشیان نیز به بنده در این بیعت پیوستهاند. تمام تلاشم را کردهام تا آنچه خداوند مقدر کرده است، محقق شود. این ده غلام که نزدیکترین افراد به هرون هستند، چندین بار تلاش کردند تا این نقشه را عملی کنند، اما موفق نشدند، زیرا در کوشک مستقر هستند و با احتیاط عمل میکنند و هیچگونه تماشا یا تفریحی ندارند و به طور مداوم در حال آمادهسازی برای حمله به مرو هستند.
و ان شاء اللّه که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد و شومی عصیان ویرا ناچیز کند .
هوش مصنوعی: امیدوارم که این فرد تدبیرکننده که خود را نمیشناسد، به هدف خود نرسد و بدبختی ناشی از سرپیچیاش برای او بیاهمیت شود.
چون معمّا را بیرون آوردم و نسختی روشن نبشتم، نماز دیگر خواجه بونصر آن را بخواند و سخت شاد شد و بخدمت پیش رفت؛ چون بار بگسست - و من ایستاده بودم- حدیث احمد ینالتگین خاست و هر کسی چیزی میگفت، حدیث هرون و خوارزم نیز گفتن گرفتند، حاجب بو النّضر گفت: کار هرون همچون کار احمد باید دانست، و ساعت تا ساعت خبر رسد. گفت: «الفال حقّ، ان شاء اللّه که چنین باشد.» بونصر ترجمه معمّا به ترک دواتدار داد و امیر بخواند و بنوشتند و به بونصر بازدادند. و یک ساعت دیگر حدیث کردند، امیر اشارت کرد و قوم بازگشت. خواجه بونصر بازآمده بود، باز خواندند و تا نماز شام خالی بداشتند، پس بازگشت و بخیمه بازشد و مرا بخواند و گفت:
هوش مصنوعی: پس از آنکه معما را حل کردم و نسخهای روشن نوشتم، خواجه بونصر نماز دیگری را خواند و بسیار خوشحال شد و به خدمت من آمد. در آن حین که من ایستاده بودم، حدیثی از احمد ینالتگین مطرح شد و هر کس چیزی میگفت. همچنین حدیث هرون و خوارزم نیز مطرح گردید. حاجب بو النّضر گفت: کار هرون باید مانند کار احمد مورد توجه قرار گیرد و خبر هر ساعت به ما میرسد. او ادامه داد: «امیدوارم که این چنین باشد.» بونصر ترجمه معما را به شخصی که دوات در دست داشت، سپرد تا امیر آن را بخواند و نوشتند و دوباره به بونصر بازگرداندند. سپس یک ساعت دیگر به صحبت پرداختند و امیر با اشارهای به قوم نشان داد که بازگردند. خواجه بونصر دوباره آمد و باز هم خواندند و تا زمان نماز شام وقت خالی داشتند. سپس بونصر بازگشت و به خیمهاش رفت و مرا به حضور فراخواند و گفت:
امیر بدین معمّا که رسید سخت شاد شد و گفت: رای من چنان بود که بمرو رویم؛ اگر شغل هرون کفایت شود، سوی نشابور باید رفت تا کار ری و جبال که آشفته شده است نظام گیرد و گرگانیان مال بفرستند. من گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، اگر شغل هرون کفایت شود، و ان شاء اللّه که شود سخت زود که امارت آن دیده میشود، و اگر دیرتر روزگار گیرد، رای درستتر بنده آنست که خداوند بمرو رود، که این ترکمانان در حدود آن ولایت پراگندهاند و بیشتر نیرو بر جانب بلخ و تخارستان میکنند، تا ایشان را برانداخته آید؛ و دیگر تا مدد ایشان از ماوراء النّهر گسسته شود که منهیان بخارا و سمرقند نبشتهاند که دیگر مفسدان میسازند تا از جیحون بگذرند.
هوش مصنوعی: امیر وقتی به این معما رسید، بسیار خوشحال شد و گفت: نظر من این است که به مرو بروم؛ اگر مقام هرون به من برسد، باید به نشابور بروم تا اوضاع ری و جبال که به هم ریخته، مرتب شود و گرگانیان مالی بفرستند. من گفتم: عمر خداوند دراز باد، اگر مقام هرون به من برسد، و ان شاء الله که به زودی این امارت محقق شود، و اگر دیرتر طول بکشد، نظر درستتر من این است که خداوند به مرو برود، زیرا این ترکمانان در آن منطقه پراکندهاند و بیشتر قدرتشان به سمت بلخ و تخارستان متمرکز است، تا بتوانیم آنها را سرکوب کنیم؛ همچنین باید تأمین کنیم که ارتباط آنها با ماوراء النهر قطع شود، چون کسانی در بخارا و سمرقند نوشتهاند که قصد دارند دوباره مفسدان را به وجود آورند تا از جیحون عبور کنند.
و چون رایت عالی ببلخ و جیحون نزدیک باشد، در مرو که واسطه خراسان است این همه خللها زائل شود. امیر گفت «همچنین است، اکنون باری روزی چند بسرخس بباشیم تا نگریم حالها چگونه گردد.» و بونصر در چنین کارها دوراندیشتر جهانیان بود، ایزد، عزّ و جلّ، بر همگان که رفتهاند رحمت کناد بمنّه و فضله و سعة جوده .
هوش مصنوعی: با توجه به نزدیکی راههای ارتباطی بین بلخ و جیحون، در مرو که به عنوان واسطهای برای خراسان شناخته میشود، تمامی مشکلات و خللها از میان برداشته خواهد شد. امیر گفت: «این درست است، اکنون بهتر است چند روزی در سرخس بمانیم تا ببینیم وضعیت چگونه پیش میرود.» بونصر در این امور همیشه پیشبینتر از دیگران بود و خداوند بر همگان رحمت کند و برکات و نعمتهایش را شامل حال همه نماید.