گنجور

بخش ۴۱ - قصیدهٔ سوم اسکافی

ایضا له‌

آفرین باد بر آن عارض‌ پاکیزه چو سیم‌
و آن دو زلفینِ‌ سیاه تو بدان شکل دو جیم‌
از سرا پایِ توام هیچ نیاید در چشم‌
اگر از خوبیِ تو گویم یک هفته مقیم‌
بینی آن قامتِ چون سرو خرامان‌ در خواب‌
که کند خرمنِ گل‌ دست طبیعت بر سیم‌
از خوشی دو لب تو از آن نشاند
ز خویش باغ بسان نبرد باد نسیم‌
دوستدارم و ندارم بکف از وصلِ تو هیچ‌
مردِ با همّت را فقر عذابی است الیم‌
ماه و ماهی را مانی تو ز روی و اندام‌
ماه دیده است کسی نرم‌تر از ماهیِ شیم‌؟
بیتیمیّ و دو روییت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دو روی‌ و نه دُر است آنکه یتیم‌
گر نیارامد زلفِ تو عجب نبود زانک‌
بر جهاندَش همه آن دُرِّ بناگوشِ چو سیم‌
مَبر از من خرد، آن بس نبود کز پیِ تو
بسته و کشته زلف تو بود مردِ حکیم؟
دژم‌ و ترسان کی بودی آن چشمکِ‌ تو
گر نکردیش بدان زلفکِ چون زنگی بیم‌
زلفِ تو کیست که او بیم کند چشمِ ترا
یا کیی تو که کنی بیم کسی را تعلیم؟
این دلیری و جسارت نکنی بارِ دگر
گر شنیدستی‌ نامِ مَلکِ هفت اقلیم‌
خسروِ ایران میرِ عرب و شاهِ عجم‌
قصّه موجز به، سلطانِ جهان ابراهیم‌
آنکه چون جدّ و پدر در همه احوال مدام‌
ذاکر و شاکر یا بیش‌ تو از ربِّ علیم‌
پادشا در دلِ خلق و پارسا در دلِ خویش‌
پادشا کایدون‌ باشد، نشود ملک سقیم‌
ننماید بجهان هیچ هنر تا نکند
در دل خویش بر آن همّتِ مردان تقدیم‌
طالب و صابر و بر سرِّ دل خویش امین‌
غالب و قادر و بر منهزمِ خویش رحیم‌
همّت اوست چو چرخ و درمِ او چو شهاب‌
طمع پیر و جوان باز چو شیطانِ رجیم‌
بی از آن کامد ازو هیچ خطا از کم و بیش‌
سیزده سال کشید او ستمِ دهرِ ذمیم‌
سیزده سال اگر مانَد در خلد کسی‌
بر سبیلِ حبس آن خلد نماید چو جحیم‌
آنچه خواهی بینی ناکرده گناه‌
نیکوان چهره آزاده برند دیهیم‌ (؟)
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس‌
کز همه نعمت گیتیش یکی صبر ندیم‌
هم خدا داشت مر او را ز بد خلق نگاه‌
گرچه بسیار جفا دید ز هر گونه ز بیم‌
چو دهد مُلک خدا باز همو بستاند
پس چرا گویند اندر مَثَل المُلکُ عقیم‌
خسروا، شاها، میرا، ملکا، دادگرا،
پس ازین طبل چرا باید زد زیرِ گلیم‌
بشنو از هر که بود پند و بدان باز مشو
که چو من بنده بود ابله و با قلبِ سلیم‌
خرد از بیخردان آموز ای شاهِ خرد
که بتحریفِ قلم‌ گشت خطِ مرد قویم‌
رسمِ محمودی کن تازه بشمشیر قوی‌
که ز پیغام و ز نامه‌ نشود مرد خصیم‌
تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس‌
گر بخواهی که رسد نامِ تو تا رکنِ حطیم‌
قدرتی بنمای از اوّل و پس حلم گزین‌
حلم کز قدرت نبوَد نبوَد مرد حلیم‌
کیست از تازک‌ و از ترک درین صدرِ بزرگ‌
که نه اندر دلِ او دوست‌تری از زر و سیم‌
با چنین پیران لا، بل که‌ جوانانِ چنین‌
زود باشد که شود عقدِ خراسان تنظیم‌
آنچه از سیرتِ نیکو تو همی نشر کنی‌
نه فلان خسرو کرد و نه امیر و نه زعیم‌
چه زیانست‌؟ اگر گفت ندانست کلام‌
کز عصا مار توانست همی کرد کلیم‌
بتمامی ز عدو پای نباید شد از آنک‌
وقت باشد که نکو ماند نقطه بدو نیم‌
حاسد امروز چنین متواری گشت و خموش‌
دی همی بازندانستمی‌ از دابشلیم‌
مرد کو را نه گهر باشد و نه نیز هنر
حیلتِ اوست خموشی چو تهی دست غنیم‌
شکر کن شکر خداوندِ جهان را که بداشت‌
بتو ارزانی بی سعیِ کس این مُلکِ قدیم‌
نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان‌
نه ز تحویلِ سرِ سال بدو نز تقویم‌
بلکه از حکمِ خداوندِ جهان بود همه‌
از خداوندِ جهان حکم و ز بنده تسلیم‌
تا بگویند که سلطانِ شهید از همّت‌
بود از هر چه مَلک بود به نیکوییِ خیم‌
شاد و خرّم زی و می میخور از دستِ بتی‌
که بود جایگهِ بوسه‌ او تنگ چو میم‌
دشمنت خسته و بشکسته و پا بسته ببند
گشته دلخسته وزان خسته دلی گشته سقیم‌
تو کن از داد و دلِ شاد ولایت آباد
هرگز آباد مباد آنکه نخواهدت عظیم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آفرین باد بر آن عارض‌ پاکیزه چو سیم‌
و آن دو زلفینِ‌ سیاه تو بدان شکل دو جیم‌
هوش مصنوعی: بادی باشد که بر صورت زیبا و پاک تو بوزد، که چون نقره است و آن دو گیسوی سیاهت که به شکل دو حرف جیم در آمده‌اند.
از سرا پایِ توام هیچ نیاید در چشم‌
اگر از خوبیِ تو گویم یک هفته مقیم‌
هوش مصنوعی: من از زیبایی‌های تو هیچ چیز نمی‌توانم در وصف بگویم، چرا که اگر بخواهم از خوبی‌هایت بگویم، باید یک هفته در حسی عمیق و مملو از آن بمانم.
بینی آن قامتِ چون سرو خرامان‌ در خواب‌
که کند خرمنِ گل‌ دست طبیعت بر سیم‌
هوش مصنوعی: در خواب، قامت زیبای او را می‌بینی که مانند سرو می‌رقصید و دست طبیعت گل‌های زیادی را به شکل خرمن چیده است.
از خوشی دو لب تو از آن نشاند
ز خویش باغ بسان نبرد باد نسیم‌
هوش مصنوعی: خوشی و زیبایی لب‌های تو مانند باغی است که به وسیله نسیم خنک و دلپذیر به آرامی نوازش می‌شود.
دوستدارم و ندارم بکف از وصلِ تو هیچ‌
مردِ با همّت را فقر عذابی است الیم‌
هوش مصنوعی: دوستت دارم و به خاطر این عشقم، از وصالت هیچ چیزی در دست ندارم. برای هر مرد با همتی، فقر و کمبود منابع در این عشق، عذابی طاقت‌فرساست.
ماه و ماهی را مانی تو ز روی و اندام‌
ماه دیده است کسی نرم‌تر از ماهیِ شیم‌؟
هوش مصنوعی: تو مانند ماهی در دریا هستی و زیبایی تو به قدری است که هیچ‌کس نرم‌تر و دلپذیرتر از تو را ندیده است. زیبایی و شکوه تو به اندازه‌ای است که ماه را هم تحت تأثیر قرار داده.
بیتیمیّ و دو روییت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دو روی‌ و نه دُر است آنکه یتیم‌
هوش مصنوعی: بی‌معنایی و داشتن دو چهره، تنها باعث سرزنش می‌شود. نه آن گل، واقعاً گل است که دو روی داشته باشد و نه آن دُر، واقعاً دُر است که یتیم باشد.
گر نیارامد زلفِ تو عجب نبود زانک‌
بر جهاندَش همه آن دُرِّ بناگوشِ چو سیم‌
هوش مصنوعی: اگر زلف‌های تو آرام نگیرد، جای تعجب نیست، زیرا بر گردن عالم آن دُرّ زیبا همچون نقره آویخته شده است.
مَبر از من خرد، آن بس نبود کز پیِ تو
بسته و کشته زلف تو بود مردِ حکیم؟
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که عقل و خرد من نرود، زیرا به خاطر تو و به خاطر زلف تو، حکیمان و دانشمندان نیز گرفتار و گرفتار شده‌اند. یعنی عشق و زیبایی تو آنقدر تاثیرگذار است که حتی افراد دانا و خردمند هم از آن اثر می‌پذیرند و به دام عشق می‌افتند.
دژم‌ و ترسان کی بودی آن چشمکِ‌ تو
گر نکردیش بدان زلفکِ چون زنگی بیم‌
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان تو با آن زلف‌های جذاب و جالب به من می‌نگرد، دیگر ترس و غم در دل من جایی ندارد.
زلفِ تو کیست که او بیم کند چشمِ ترا
یا کیی تو که کنی بیم کسی را تعلیم؟
هوش مصنوعی: زلف تو چه کسی است که از نگاه تو بترسد؟ و تو کیستی که بتوانی کسی را بترسانی یا بر او تسلط داشته باشی؟
این دلیری و جسارت نکنی بارِ دگر
گر شنیدستی‌ نامِ مَلکِ هفت اقلیم‌
هوش مصنوعی: اگر دوباره جرأت و شجاعت به خرج نمی‌دهی، بدان که نام پادشاه هفت اقلیم را شنیده‌ای.
خسروِ ایران میرِ عرب و شاهِ عجم‌
قصّه موجز به، سلطانِ جهان ابراهیم‌
هوش مصنوعی: خسرو ایران، فرمانده عرب و پادشاه عجم، داستانی مختصر و در عین حال بزرگ از ابراهیم، سلطان جهانیان را به تصویر می‌کشد.
آنکه چون جدّ و پدر در همه احوال مدام‌
ذاکر و شاکر یا بیش‌ تو از ربِّ علیم‌
هوش مصنوعی: کسی که در تمام شرایط مانند جد و پدرش همواره یاد و شکر خدا را به جا می‌آورد، از خداوند دانا می‌طلبد.
پادشا در دلِ خلق و پارسا در دلِ خویش‌
پادشا کایدون‌ باشد، نشود ملک سقیم‌
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی در دل مردم و پارسا در دل خود باشد، آن وقت پادشاهی که نیکوکار است، باعث نمی‌شود ملک بیمار و ناتوان شود.
ننماید بجهان هیچ هنر تا نکند
در دل خویش بر آن همّتِ مردان تقدیم‌
هوش مصنوعی: بدون تلاش و عزم جدی در دل خود، هیچ هنری در دنیا نمود پیدا نمی‌کند.
طالب و صابر و بر سرِّ دل خویش امین‌
غالب و قادر و بر منهزمِ خویش رحیم‌
هوش مصنوعی: به دنبال هدف خود هستم و بر روی احساسات و رازهای قلبم صادق و وفادارم. من具 اعتماد به نفس و قدرت هستم و با وجود چالش‌ها و مشکلات، مهربانانه به مسیر خود ادامه می‌دهم.
همّت اوست چو چرخ و درمِ او چو شهاب‌
طمع پیر و جوان باز چو شیطانِ رجیم‌
هوش مصنوعی: عزم و اراده او مانند چرخ در حرکت است و مال او همچون شهابی درخشان می‌باشد. آرزوی پیر و جوان به اندازه‌ی وسوسه‌های شیطان است.
بی از آن کامد ازو هیچ خطا از کم و بیش‌
سیزده سال کشید او ستمِ دهرِ ذمیم‌
هوش مصنوعی: هیچ اشتباهی از او به وجود نیامده و او به مدت سیزده سال، در برابر سختی‌ها و ظلم‌های روزگار تحمل کرده است.
سیزده سال اگر مانَد در خلد کسی‌
بر سبیلِ حبس آن خلد نماید چو جحیم‌
هوش مصنوعی: اگر کسی سیزده سال در بهشت بماند و به خاطر زندانی بودنش در آنجا، آن بهشت به شکل جهنم درآید، حالتی از عذاب و رنج را تجربه خواهد کرد.
آنچه خواهی بینی ناکرده گناه‌
نیکوان چهره آزاده برند دیهیم‌ (؟)
هوش مصنوعی: آنچه که می‌خواهی ببینی، گناه نکرده نیکان را منعکس می‌کند و چهره‌های آزادگان را به یاد می‌آورد.
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس‌
کز همه نعمت گیتیش یکی صبر ندیم‌
هوش مصنوعی: سیزده سال شاه در زندان ماند و از تمام نعمت‌هایی که داشت، فقط یک صبر برایش باقی ماند.
هم خدا داشت مر او را ز بد خلق نگاه‌
گرچه بسیار جفا دید ز هر گونه ز بیم‌
هوش مصنوعی: او به خاطر بدخلقی و بدرفتاری‌هایی که دید، همچنان خداوند را در دل خود داشت و با وجود تمام سختی‌هایی که از دیگران متحمل شد، به خاطر ترسی که از خدا داشت، صبر کرد.
چو دهد مُلک خدا باز همو بستاند
پس چرا گویند اندر مَثَل المُلکُ عقیم‌
هوش مصنوعی: وقتی خداوند قدرت و سلطنت را بدهد، دوباره می‌تواند آن را پس بگیرد. پس چرا می‌گویند که حکومت و سلطنت هیچ‌گاه باقی نمی‌ماند؟
خسروا، شاها، میرا، ملکا، دادگرا،
پس ازین طبل چرا باید زد زیرِ گلیم‌
هوش مصنوعی: ای خسرو، ای شاه، ای میر، ای پادشاه دادگر، دیگر چرا باید زیر گلیم به صدا درآوردن طبل را ادامه داد؟
بشنو از هر که بود پند و بدان باز مشو
که چو من بنده بود ابله و با قلبِ سلیم‌
هوش مصنوعی: به هر کسی که نصیحتی می‌کند گوش کن و از آن درس بگیر، اما خودت را از راه درست منحرف نکن؛ چرا که من هم زمانی فردی نادان و ساده‌دل بودم.
خرد از بیخردان آموز ای شاهِ خرد
که بتحریفِ قلم‌ گشت خطِ مرد قویم‌
هوش مصنوعی: ای پادشاه خرد، از نادانان بیاموز که با تحریف کلام، خط و نشانه‌ی مردان بزرگ دستخوش تغییر شده است.
رسمِ محمودی کن تازه بشمشیر قوی‌
که ز پیغام و ز نامه‌ نشود مرد خصیم‌
هوش مصنوعی: باید مانند محمود، با قدرت و تازگی به میدان نبرد بروی، زیرا دشمن از پیام و نامه نمی‌ترسد.
تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس‌
گر بخواهی که رسد نامِ تو تا رکنِ حطیم‌
هوش مصنوعی: با شمشیر بر دوش و بدون نگرانی از دشواری‌ها، اگر می‌خواهی نامت به عرش برسد، نباید از هیچ چیزی بپرسی و باید با قوت و اراده حرکت کنی.
قدرتی بنمای از اوّل و پس حلم گزین‌
حلم کز قدرت نبوَد نبوَد مرد حلیم‌
هوش مصنوعی: توانایی خود را در ابتدا نشان بده، اما بعد از آن صبر و بردباری را برگزین. زیرا صبوری که از قدرت ناشی نشود، نشان از شخصیت یک انسان باوقار و بافضیلت است.
کیست از تازک‌ و از ترک درین صدرِ بزرگ‌
که نه اندر دلِ او دوست‌تری از زر و سیم‌
هوش مصنوعی: کیست در این جایگاه بزرگ که در دل او علاقه‌مندی به کسی بیشتر از طلا و نقره نباشد؟
با چنین پیران لا، بل که‌ جوانانِ چنین‌
زود باشد که شود عقدِ خراسان تنظیم‌
هوش مصنوعی: با وجود چنین افراد سال‌خورده‌ای، به‌نظر می‌رسد که جوانان هم به‌زودی می‌توانند به قرارداد خراسان بپردازند.
آنچه از سیرتِ نیکو تو همی نشر کنی‌
نه فلان خسرو کرد و نه امیر و نه زعیم‌
هوش مصنوعی: آنچه از ویژگی‌های خوب و رفتار نیکو تو به نمایش می‌گذاری، نه فلان پادشاه و نه رهبران دیگر قادر به انجام آن هستند.
چه زیانست‌؟ اگر گفت ندانست کلام‌
کز عصا مار توانست همی کرد کلیم‌
هوش مصنوعی: چه ضرری دارد اگر کسی بگوید نمی‌داند؟ زیرا از عباتی که موسی با عصای خود به موریانه تبدیل کرد، او توانست معجزاتی بزرگ انجام دهد.
بتمامی ز عدو پای نباید شد از آنک‌
وقت باشد که نکو ماند نقطه بدو نیم‌
هوش مصنوعی: نباید به دشمن امید داشت و از او ترسید، زیرا زمانه‌ای فرامی‌رسد که نیکوکار از بدکار جدا خواهد شد.
حاسد امروز چنین متواری گشت و خموش‌
دی همی بازندانستمی‌ از دابشلیم‌
هوش مصنوعی: امروز حسود به شدت ناپدید و ساکت شده است و دیروز نمی‌توانست از شیوه‌ غلط خود دست بکشد.
مرد کو را نه گهر باشد و نه نیز هنر
حیلتِ اوست خموشی چو تهی دست غنیم‌
هوش مصنوعی: مردی که نه ثروتی دارد و نه هنری، در واقع به خاطر نادانی‌اش بی‌صدا و بی‌عمل می‌ماند. خاموشی او مانند فقرش است و این سکوت، در حقیقت، بهترین فرصت برای اوست.
شکر کن شکر خداوندِ جهان را که بداشت‌
بتو ارزانی بی سعیِ کس این مُلکِ قدیم‌
هوش مصنوعی: سپاسگزار خداوند جهان باش که بدون هیچ تلاشی از سوی تو، این سرزمین باستانی را به تو ارزانی داشته است.
نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان‌
نه ز تحویلِ سرِ سال بدو نز تقویم‌
هوش مصنوعی: نه کسی به او توجه کرد و نه کسی به او اهمیت داد، نه پیرمردی به او نگریست و نه جوانی. او حتی از تغییر سال و مناسبت‌های تقویمی هم بی‌خبر ماند.
بلکه از حکمِ خداوندِ جهان بود همه‌
از خداوندِ جهان حکم و ز بنده تسلیم‌
هوش مصنوعی: همه چیز تحت فرمان خداوند جهان است و از آنجا که خداوند به همه امور حکم می‌فرماید، بندگان نیز باید تسلیم این اراده شوند.
تا بگویند که سلطانِ شهید از همّت‌
بود از هر چه مَلک بود به نیکوییِ خیم‌
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که می‌خواهند بگویند که امامی که جانش را فدای مردم کرده، در نتیجه‌ی اراده و تلاش خود، از هرگونه سلطنت و قدرت، به زیبایی و شایستگی در خیمه‌گاه خود جلوه‌گر است.
شاد و خرّم زی و می میخور از دستِ بتی‌
که بود جایگهِ بوسه‌ او تنگ چو میم‌
هوش مصنوعی: شاد و سرزنده زندگی کن و از دست بت محبوب خود می نوش که جایگاه بوسه‌اش تنگ و محدود است.
دشمنت خسته و بشکسته و پا بسته ببند
گشته دلخسته وزان خسته دلی گشته سقیم‌
هوش مصنوعی: دوست تو که خسته و دلbroken و گرفتار شده، حالا دلش از این وضعیت خسته است و از این ناگواری دلی بیمار و رنجور پیدا کرده است.
تو کن از داد و دلِ شاد ولایت آباد
هرگز آباد مباد آنکه نخواهدت عظیم
هوش مصنوعی: هرگز چیزی که شاد و باصفا است، نباید ویران شود، مگر اینکه کسی وجود داشته باشد که خواهان ویرانی آن باشد.

خوانش ها

بخش ۴۱ - قصیدهٔ سوم اسکافی به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1402/12/10 21:03
جهن یزداد

چندان که این بزرگ زیبا  نویس است شعر ناشناس است  از انهمه سروده های ابدار  فرخی و عنصری و رودکی نمونه نیاورده  این دو سروده بی ارزش و با بدترین قافیه که در همه پارسی یک سروده نیک در ان  پیدا نمیشود  از ان همه  سروده های  جانانه متنبی  یکی نیاورده  سست ترین سروده متنبی  را برگزیده

1403/02/04 12:05
محمد خراسانی

دوست عزیز، در آن دوره که بیهقی کتاب تاریخ خود را می نوشت بسیاری از شعرایی که نام بردید  فوت کرده اند و بیهقی برای زیباتر شدن تاریخ خود از این شاعر درخواسته که شعری بسراید و این دوره که کتاب تاریخ نگاشته شده دوره رکود ادبیات است غزنویان به هند محدود شدن و سلاجقه هم تازه روی کار امدن