گنجور

بخش ۳۹ - فصل در معنی دنیا

فصل در معنی دنیا

فصلی خوانم از دنیای فریبنده بیک دست شکر پاشنده و بدیگر دست زهر کشنده‌ . گروهی را بمحنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت‌ پوشانیده تا خردمندان را مقرّر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال‌ است و متنبّی‌ گوید، شعر:

و من صحب الدّنیا طویلا تقلّبت‌
علی عینه حتّی یری صدقها کذبا

این مجلّد اینجا رسانیدم از تاریخ، پادشاه فرخ‌زاد جان شیرین و گرامی‌ بستاننده جانها داد و سپرد و آب بر وی ریختند و شستند و بر مرکب چوبین‌ بنشست و او از آن چندان باغهای خرّم و بناها و کاخهای جدّ و پدر و برادر بچهار پنج گز زمین بسنده کرد و خاک بر وی انبار کردند. دقیقی میگوید درین معنی، شعر:

دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی‌
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی‌

شعر

این کسری کسری الملوک انوشر
... و ان ام این قبله سابور
و بنو الأصفر الکرام ملوک ال
... أرض لم یبق منهم مذکور
و اخو الحضر اذ بناه و اذ دج
... لة تجبی الیه و الخابور
لم یهبه ریب المنون فباد ال
... ملک عنه فبابه مهجور
ثمّ صاروا کانّهم ورق جفّ‌
فالوت به الصّبا و الدّبور

لأبی الطّیب المصعبی‌

جهانا همانا فسوسی‌ و بازی‌
که بر کس نپایی و با کس نسازی‌
چو ماه از نمودن‌ چو خار از پسودن‌
بگاه ربودن چو شاهین و بازی‌
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن‌
چو باد از بزیدن‌ چو الماس گازی‌
چو عود قِماری‌ و چون مشکِ تبّت‌
چو عنبر سرشته یمان‌ و حجازی‌
بظاهر یکی بیت پرنقشِ آزر
بباطن چو خوکِ پلید و گرازی‌
یکی را نعیمی، یکی را جحیمی‌
یکی را نشیبی، یکی را فرازی‌
یکی بوستانی برآگنده نعمت‌
بدین سخت بسته بر آن مهر بازی‌
همه آزمایش همه پر نمایش‌
همه پردرایش‌ چو کرک‌ طرازی‌
هم از بست‌ شه مات شطرنج بازان‌
ترا مهره داده‌ بشطرنج بازی‌
چرا زیَرکانند بس تنگ روزی‌
چرا ابلهانند بس بی‌نیازی‌
چرا عمرِ طاوس و درّاج‌ کوته‌
چرا مار و کرکس زیَد در درازی‌
صد و اند ساله یکی مرد غرچه‌
چرا شصت و سه زیست آن مردِ تازی‌
اگر نه همه کارِ تو باژگونه‌
چرا آنکه ناکس‌تر او را نوازی‌
جهانا همانا ازین بی‌نیازیِ‌
گنهکار مائیم و تو جایِ آزی‌

امیر فرخ‌زاد را، رحمة اللّه علیه، مقدّر الأعمار و خالق اللیل و النّهار العزیز الجبّار مالک الملوک، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه‌، روزگار عمر و مدّت پادشاهی این مقدار نهاده بود و دردی بزرگ رسید بدل خاص و عام از گذشته شدن او بجوانی و چندان آثار ستوده و سیرتهای پسندیده و عدلی ظاهر که باقطار عالم رسیده است، شعر:

و انّما النّاس حدیث حسن‌
فکن حدیثا حسنا لمن وعی‌

چون وی گذشته شد خدای، عزّ و جلّ، یادگار خسروان و گزیده‌تر پادشاهان سلطان معظّم ولیّ النعم‌ ابو المظفّر ابراهیم ابن ناصر دین اللّه‌ را در سعادت و فرّخی و همایونی بدار الملک رسانید و تخت اسلاف‌ را بنشستن بر آنجا بیاراست، پیران قدیم آثار مدروس‌ شده محمودی و مسعودی بدیدند. همیشه این پادشاه کام‌روا باد و از ملک و جوانی برخوردار باد. روز دوشنبه نوزدهم صفر سنه احدی و خمسین و اربعمائه‌ که من تاریخ اینجا رسانیده بودم و سلطان معظّم ابو المظفّر ابراهیم ابن ناصر دین اللّه مملکت‌ این اقلیم بزرگ را بیاراست، زمانه بزبان هر چه فصیح‌تر بگفت، شعر:

پادشاهی برفت پاک سرشت‌
پادشاهی نشست حورنژاد
از برفته‌ همه جهان غمگین‌
وز نشسته‌ همه جهان دلشاد
گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌
باز شمعی‌ بجایِ آن بنهاد
یافت چون شهریار ابراهیم‌
هر که گم کرد شاه فرّخ‌زاد

بزرگی این پادشاه یکی آن بود که از ظلمت قلعتی‌، آفتابی بدین روشنی که بنوزده درجه رسید، جهان را روشن گردانید؛ دیگر چون بسرای امارت رسید اولیا و حشم و کافّه مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت براندازه بداشت، چنانکه حال سیاست و درجه ملک آن اقتضا کرد، و در اشارت و سخن گفتن بجهانیان معنی جهانداری‌ نمود و ظاهر گردانید؛ اول اقامت تعزیت برادر فرمود و بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان‌ بیش‌ نبینند، و لشکری که دلهای ایشان بشده بود، ببخشش پادشاهانه همه را زنده و یک دل و یک دست کرد و سخن متظلّمان و ممتحنان‌ شنید و داد بداد؛ چشم بد دور که نوشیروانی‌ دیگر است.

و اگر کسی گوید «بزرگا و با رفعتا که کار امارت است، اگر بدست پادشاه کامگار و کاردان محتشم افتد، بوجهی بسر برد و از عهده آن چنان بیرون آید که دین و دنیا او را بدست آید و اگر بدست عاجزی افتد، او بر خود درماند و خلق بر وی»، معاذ اللّه‌ که خریده نعمتهایشان‌ باشد کسی و در پادشاهی ملوک این خاندان سخن ناهموار گوید؛ امّا پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سوز گویند فلان کاری شایسته کرد و فلان را خطایی بر آن داشت، و از آدم الی یومنا هذا چنین بوده است. و در خبر است: انّ رجلا جاء الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال له بئس الشّئ الأمارة، فقال علیه السّلام نعم الشّئ الأمارة ان اخذها بحقّها و حلّها، و این حقّها و حلّها؟ سلطان معظّم بحقّ و حلّ گرفت و آن نمود که پادشاهان محتشم نمایند. و دیگر حدیث: چون کسری پرویز گذشته شد، خبر به پیغمبر علیه السّلام رسید. گفت: من استخلفوا؟ قالوا: ابنته بوران. قال علیه السّلام لن یصلح قوم اسندوا امرهم الی امرأة . این دلیل بزرگتر است که مردی شهم‌ کافی محتشم باید ملک را، که چون برین جمله نباشد، مرد و زن یکی است. و کعب احبار گفته است: مثل سلطان و مردمان چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته‌ و طنابهای آن بازکشیده و بمیخهای محکم نگاه داشته، خیمه مسلمانی ملک‌ است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت؛ پس چون نگاه کرده آید، اصل ستون است و خیمه بدان بپای است، هر گه که او سست شد و بیفتاد، نه خیمه ماند و نه طناب و نه میخ. و نوشیروان گفته است: در شهری مقام مکنید که پادشاهی قاهر و قادر و حاکمی عادل و بارانی دائم و طبیبی عالم و آبی روان نباشد، و اگر همه باشد و پادشاه قاهر نباشد، این چیزها همه ناچیز گشت‌، تدور هذه الأمور بالأمیر کدوران الکرة علی القطب‌ و القطب هو الملک‌ . پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت که همیشه پیدا و پاینده باد.

و اگر از نژاد محمود و مسعود پادشاه محتشم و قاهر نشست، هیچ عجب نیست که یعقوب لیث پسر روی‌گری‌ بود، و بوشجاع عضد الدّولة و الدّین‌ پسر بوالحسن بویه بود که سرکشیده‌ پیش سامانیان آمد از میان دیلمان و از سرکشی بنفس و همّت و تقدیر ایزدی، جلّت عظمته‌، ملک یافت، آنگه پسرش عضد بهمّت و نفس قویتر آمد از پدر و خویشاوندان و آن کرد و آن نمود که در کتاب تاجی‌ بواسحق صابی برانده- است. و اخبار بومسلم‌ صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذو الیمینین‌ و نصر احمد از سامانیان بسیار خوانند. و ایزد، جلّ و علا، گفته است و هو اصدق القائلین‌، در شأن طالوت‌ : و زاده بسطة فی العلم و الجسم‌ - و هر کجا عنایت آفریدگار، جلّ جلاله، آمد، همه هنرها و بزرگیها ظاهر کرد و از خاکستر آتشی فروزان کرد.

[قصیده‌ای از بو حنیفه اسکافی‌]

و من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه اسکافی‌ درخواستم تا قصیده‌یی گفت بجهت گذشته شدن سلطان محمود و آمدن امیر محمّد بر تخت و مملکت گرفتن مسعود، و بغایت نیکو گفت؛ و فالی زده بودم که چون بی‌صلت و مشاهره این چنین قصیده گوید، اگر پادشاهی بوی اقبال کند، بوحنیفه سخن بچه جایگاه رساند! الفال حقّ‌، آنچه بر دل گذشته بود، بر آن قلم رفته بود . چون [پیش تا] تخت ملک بخداوند سلطان معظّم ابراهیم رسید بخطّ فقیه بوحنیفه چند کتاب دیده بود و خطّ و لفظ او را بپسندیده و فال خلاص گرفته‌، چون بتخت ملک رسید، از بوحنیفه پرسید و شعر خواست، وی قصیده‌یی گفت وصلت یافت و بر اثر آن قصیده‌یی دیگر درخواست، و شاعران دیگر پس از آنکه هفت سال بی‌تربیت و بازجست‌ و صلت مانده بودند، صلت یافتند. بوحنیفه منظور گشت، و قصیده‌های غرّا گفت، یکی از آن این است:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فصل در معنی دنیا
هوش مصنوعی: فصل به معنای دنیا به جنبه‌های مختلف زندگی و تجربه‌های ما اشاره دارد. این مفهوم می‌تواند شامل تغییرات در طبیعت، دوره‌های زندگی، یا مراحل مختلفی باشد که انسان‌ها در طول عمر خود تجربه می‌کنند. هر فصل نماد نوعی خاص از احساسات و تجارب است که بر روی زندگی ما تأثیر می‌گذارد و به ما یادآوری می‌کند که هر دوره‌ای زمانی برای رشد و تغییر دارد.
فصلی خوانم از دنیای فریبنده بیک دست شکر پاشنده و بدیگر دست زهر کشنده‌ . گروهی را بمحنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت‌ پوشانیده تا خردمندان را مقرّر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال‌ است و متنبّی‌ گوید، شعر:
هوش مصنوعی: در این متن به دنیا و زیبایی‌های فریبنده‌اش اشاره شده است. از یک طرف، دنیا با شیرینی و نعمت‌هایش انسان‌ها را اغوا می‌کند و از سوی دیگر، خطراتی مانند زهر و آسیب را در خود دارد. برخی افراد در سختی‌ها آزمایش می‌شوند و برخی دیگر از نعمت‌های فراوان بهره‌مند می‌شوند. هدف این آزمایش‌ها این است که خردمندان دریابند که وابستگی به نعمت‌های دنیوی امکان‌پذیر نیست. در انتها، اشاره به یک شاعر بزرگ دارد که در این زمینه شعرهایی ارائه کرده است.
و من صحب الدّنیا طویلا تقلّبت‌
علی عینه حتّی یری صدقها کذبا
هوش مصنوعی: کسی که مدت طولانی در دنیا زندگی کند، تجربه‌ای خواهد داشت که به او نشان می‌دهد واقعیت‌های دنیا ممکن است دروغین به نظر برسند.
این مجلّد اینجا رسانیدم از تاریخ، پادشاه فرخ‌زاد جان شیرین و گرامی‌ بستاننده جانها داد و سپرد و آب بر وی ریختند و شستند و بر مرکب چوبین‌ بنشست و او از آن چندان باغهای خرّم و بناها و کاخهای جدّ و پدر و برادر بچهار پنج گز زمین بسنده کرد و خاک بر وی انبار کردند. دقیقی میگوید درین معنی، شعر:
هوش مصنوعی: این کتاب را درباره تاریخ پادشاه فرخ‌زاد، که جانش شیرین و عزیز بود، به اینجا آوردم. او جان‌ها را به دیگران می‌بخشید و پس از مرگش، بر او آب ریختند و بدنش را شستند. سپس بر اسب چوبی نشست و از آن به بعد، به اندازه چهار یا پنج گز زمین را برای آرامگاهش انتخاب کردند و بر رویش خاک ریختند. همچنین، شاعری به نام دقیقی در این مورد شعری دارد.
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی‌
هوش مصنوعی: ای کاش می‌شد که میر بونصرازایام جوانی‌اش لذت بیشتری می‌برد و خوشی‌های بیشتری را تجربه می‌کرد.
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی‌
هوش مصنوعی: اما مردان بزرگ و دلیر در دنیا مانند گل هستند که عمر کوتاهی دارند.
این کسری کسری الملوک انوشر
... و ان ام این قبله سابور
هوش مصنوعی: این فرد، کسری پادشاهان است و همانند سابور، بر این سرزمین فرمانروایی دارد.
و بنو الأصفر الکرام ملوک ال
... أرض لم یبق منهم مذکور
هوش مصنوعی: و بنو الأصفر، که به مردان بزرگ و باعطای معروف اشاره دارد، حکام و پادشاهان سرزمین‌های مختلف بودند، اما از میان آن‌ها هیچ‌کس دیگر به یاد نمانده است.
و اخو الحضر اذ بناه و اذ دج
... لة تجبی الیه و الخابور
هوش مصنوعی: برادر شهری، وقتی که ما در حال ساختن بودیم و در شب تاریک، نوری به سمت او می‌تابید و او را به خود جذب می‌کرد.
لم یهبه ریب المنون فباد ال
... ملک عنه فبابه مهجور
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تردید و عدم اطمینان نسبت به روزگار و سرنوشت، پیروزی‌ها و خوشبختی‌هایش را از دست می‌دهد، در نهایت از تمامی نعمت‌ها و موقعیت‌هایش دور می‌شود و آنچه که روزی برایش ارزشمند بود، اکنون بی‌اهمیت و تنها مانده است.
ثمّ صاروا کانّهم ورق جفّ‌
فالوت به الصّبا و الدّبور
هوش مصنوعی: سپس آن‌ها مانند برگی خشک شدند که به سمت باد شمال و جنوب افکنده می‌شود.
لأبی الطّیب المصعبی‌
هوش مصنوعی: لأبی الطّیب المصعبی‌ یک نویسنده و شاعر مشهور است که آثارش در ادبیات عربی شناخته شده است. او به خاطر زبان زیبا و تصویرسازی‌های هنری‌اش در اشعارش مورد توجه قرار گرفته است و تأثیر زیادی بر شعر و فرهنگ عربی داشته است. وشعرهایش به موضوعات مختلفی چون عشق، طبیعت، و فلسفه می‌پردازد و با سبک خاص خود، خوانندگان را به تفکر و احساس عمیقتر دعوت می‌کند.
جهانا همانا فسوسی‌ و بازی‌
که بر کس نپایی و با کس نسازی‌
هوش مصنوعی: دنیا در حقیقت کلافی از نیرنگ و سرگرمی است که نه می‌توان بر کسی تکیه کرد و نه با کسیطبق کرد.
چو ماه از نمودن‌ چو خار از پسودن‌
بگاه ربودن چو شاهین و بازی‌
هوش مصنوعی: مانند ماه که خود را نمایان می‌کند و مانند خار که در خفا از بین می‌رود، در زمان مناسب مانند شاهین و پرنده به شکار می‌پردازد.
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن‌
چو باد از بزیدن‌ چو الماس گازی‌
هوش مصنوعی: چون زهر از طعم تلخش، چو چنگ از صدایش، چو باد از وزیدن‌اش، و چو الماس از درخشش‌اش، هر یک ویژگی خاص خود را دارند و تأثیر خود را بر انسان می‌گذارند.
چو عود قِماری‌ و چون مشکِ تبّت‌
چو عنبر سرشته یمان‌ و حجازی‌
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگی‌های خاص و ارزشمند عود، مشک و عنبر می‌پردازد. شاعر به زیبایی و خوشبویی این عطرها اشاره می‌کند، به طوری که عود را به قمر تشبیه می‌کند و مشک و عنبر را نیز با صفات مشابه توصیف می‌نماید. به طور کلی، این عبارت نمادی از عطرهایی با ویژگی‌های خاص و دلربا است.
بظاهر یکی بیت پرنقشِ آزر
بباطن چو خوکِ پلید و گرازی‌
هوش مصنوعی: ظاهر این فرد زیبا و پر از نقش و نگار است، اما در باطن مانند خوکی کثیف و زشت می‌باشد.
یکی را نعیمی، یکی را جحیمی‌
یکی را نشیبی، یکی را فرازی‌
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود شرایط و وضعیت‌های متفاوتی را تجربه می‌کند؛ برخی از مردم در آسایش زندگی می‌کنند، در حالی که برخی دیگر با چالش‌ها و مشکلات مواجه هستند. بعضی در موقعیت‌های پایین‌تری قرار دارند و برخی در بالاترین نقطه قرار دارند.
یکی بوستانی برآگنده نعمت‌
بدین سخت بسته بر آن مهر بازی‌
هوش مصنوعی: در یک باغ، نعمتی فراوان وجود دارد، اما به دلیل شدت محبت و مهر، دسترسی به آن به سختی ممکن است.
همه آزمایش همه پر نمایش‌
همه پردرایش‌ چو کرک‌ طرازی‌
هوش مصنوعی: همه چیز در زندگی، آزمایشی است پر از جلوه و نمایش، مانند کرکی که با ظرافت و زیبایی طراحی شده است.
هم از بست‌ شه مات شطرنج بازان‌
ترا مهره داده‌ بشطرنج بازی‌
هوش مصنوعی: از طرف شاه، تو را به بازی شطرنج دعوت کرده‌اند و مهره‌هایی برایت آماده کرده‌اند تا در این بازی شرکت کنی.
چرا زیَرکانند بس تنگ روزی‌
چرا ابلهانند بس بی‌نیازی‌
هوش مصنوعی: چرا افراد باهوش و باکفایت زندگی سختی دارند و در تنگ‌دستی به سر می‌برند؟ چرا افراد نادان و بی‌خبر از وضعیت، احساس بی‌نیازی و رفاه دارند؟
چرا عمرِ طاوس و درّاج‌ کوته‌
چرا مار و کرکس زیَد در درازی‌
هوش مصنوعی: چرا عمر طاووس و مرغابی کوتاه است، در حالی که عمر مار و کرکس طولانی‌تر است؟
صد و اند ساله یکی مرد غرچه‌
چرا شصت و سه زیست آن مردِ تازی‌
هوش مصنوعی: یک مردی که بیشتر از صد سال عمر کرده، چرا باید به شیوه‌ای عجیب زندگی کند در حالی که مرد دیگری که شصت و سه سال زیسته، به شکل متفاوتی زندگی کرده است؟
اگر نه همه کارِ تو باژگونه‌
چرا آنکه ناکس‌تر او را نوازی‌
هوش مصنوعی: اگر همه کارهای تو خلاف باشد، چرا او را که از نظر تو بی‌ارزش‌تر است، این‌قدر محبت می‌کنی؟
جهانا همانا ازین بی‌نیازیِ‌
گنهکار مائیم و تو جایِ آزی‌
هوش مصنوعی: دنیا در واقع به خاطر بی‌نیازی گناهکاران از ماست و تو در این جایگاه آزمایش هستی.
امیر فرخ‌زاد را، رحمة اللّه علیه، مقدّر الأعمار و خالق اللیل و النّهار العزیز الجبّار مالک الملوک، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه‌، روزگار عمر و مدّت پادشاهی این مقدار نهاده بود و دردی بزرگ رسید بدل خاص و عام از گذشته شدن او بجوانی و چندان آثار ستوده و سیرتهای پسندیده و عدلی ظاهر که باقطار عالم رسیده است، شعر:
هوش مصنوعی: امیر فرخ‌زاد، رحمت خدا بر او، به خیال و تقدیر خداوندی، دارای عمر معین و دوره‌ای مشخص برای سلطنت خویش بود. وقتی که او در جوانی از دنیا رفت، غم و اندوه زیادی بر دل خاص و عام حاکم شد. او آثار و ویژگی‌های برجسته‌ای از خود به جا گذاشت که مورد تقدیر قرار گرفت و سیرت‌های نیکویی از خود نشان داد که در تاریخ به یادگار ماند.
و انّما النّاس حدیث حسن‌
فکن حدیثا حسنا لمن وعی‌
هوش مصنوعی: مردم مانند سخنان خوب هستند، پس تو نیز برای آنان سخنی نیکو باش که آن را دریابند.
چون وی گذشته شد خدای، عزّ و جلّ، یادگار خسروان و گزیده‌تر پادشاهان سلطان معظّم ولیّ النعم‌ ابو المظفّر ابراهیم ابن ناصر دین اللّه‌ را در سعادت و فرّخی و همایونی بدار الملک رسانید و تخت اسلاف‌ را بنشستن بر آنجا بیاراست، پیران قدیم آثار مدروس‌ شده محمودی و مسعودی بدیدند. همیشه این پادشاه کام‌روا باد و از ملک و جوانی برخوردار باد. روز دوشنبه نوزدهم صفر سنه احدی و خمسین و اربعمائه‌ که من تاریخ اینجا رسانیده بودم و سلطان معظّم ابو المظفّر ابراهیم ابن ناصر دین اللّه مملکت‌ این اقلیم بزرگ را بیاراست، زمانه بزبان هر چه فصیح‌تر بگفت، شعر:
هوش مصنوعی: زمانی که او از دنیا رفت، خداوند، یادگار پادشاهان و یکی از برترین آنها، سلطان ابومظفر ابراهیم ابن ناصر دین الله را در سعادت و خوشبختی به پایتخت رساند و تخت پدرانش را برای نشستن بر آنجا آراست. افراد سالخورده آثار بزرگ و قابل توجه محمودی و مسعودی را مشاهده کردند. امیدواریم این پادشاه همیشه موفق و شاداب باشد و از سلطنت و جوانی بهره‌مند گردد. این متن در روز دوشنبه نوزدهم صفر سال ۴۵۱ هجری قمری نوشته شده است، زمانی که سلطان ابومظفر ابراهیم ابن ناصر دین الله، حکومت این سرزمین بزرگ را سامان داد.
پادشاهی برفت پاک سرشت‌
پادشاهی نشست حورنژاد
هوش مصنوعی: پادشاهی از دل و جان خوب و نیکو رفت و پادشاهی دیگر از نسل حوران بر throne نشسته است.
از برفته‌ همه جهان غمگین‌
وز نشسته‌ همه جهان دلشاد
هوش مصنوعی: تمام جهان از دست رفته غمگین است و همه جا که نشسته‌اند شاد است.
گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌
باز شمعی‌ بجایِ آن بنهاد
هوش مصنوعی: اگر چراغی از مقابل ما برداشته شد، دوباره شمعی به جای آن قرار داده شد.
یافت چون شهریار ابراهیم‌
هر که گم کرد شاه فرّخ‌زاد
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند ابراهیم، پادشاه بزرگ، گم شده باشد، باید به دنبال او بگردد و او را پیدا کند.
بزرگی این پادشاه یکی آن بود که از ظلمت قلعتی‌، آفتابی بدین روشنی که بنوزده درجه رسید، جهان را روشن گردانید؛ دیگر چون بسرای امارت رسید اولیا و حشم و کافّه مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت براندازه بداشت، چنانکه حال سیاست و درجه ملک آن اقتضا کرد، و در اشارت و سخن گفتن بجهانیان معنی جهانداری‌ نمود و ظاهر گردانید؛ اول اقامت تعزیت برادر فرمود و بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان‌ بیش‌ نبینند، و لشکری که دلهای ایشان بشده بود، ببخشش پادشاهانه همه را زنده و یک دل و یک دست کرد و سخن متظلّمان و ممتحنان‌ شنید و داد بداد؛ چشم بد دور که نوشیروانی‌ دیگر است.
هوش مصنوعی: این پادشاه با عظمت خود، از تاریکی قلعۀ خود بیرون آمده و با نوری تابناک، جهانیان را روشن کرد. او وقتی به مقام ریاست رسید، به تنظیم و ترتیب امور مردم و دربار پرداخت، به طوری که مطابق با سیاست و مقام پادشاهی بود. با گفتار و رفتار خود معنای رهبری را به مردم نشان داد. او ابتدا برای برادرش که فوت شده بود، مراسم تعزیت برگزار کرد و با بصیرتی عمیق، زبان گشوده و گفت که این گله نیاز به چوپانی دارد تا از گزند درندگان در امان بماند. لشکریان که در دل‌شان ترس و ناامیدی بود، با بخشش او، دوباره زنده و متحد شدند. او به سخنان بی‌نوایان و آزمون‌شدگان گوش فرا داد و عدالت را برقرار کرد. دور از چشم بدخواهان، پادشاهی چون نوشیروان به پا خاست.
و اگر کسی گوید «بزرگا و با رفعتا که کار امارت است، اگر بدست پادشاه کامگار و کاردان محتشم افتد، بوجهی بسر برد و از عهده آن چنان بیرون آید که دین و دنیا او را بدست آید و اگر بدست عاجزی افتد، او بر خود درماند و خلق بر وی»، معاذ اللّه‌ که خریده نعمتهایشان‌ باشد کسی و در پادشاهی ملوک این خاندان سخن ناهموار گوید؛ امّا پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سوز گویند فلان کاری شایسته کرد و فلان را خطایی بر آن داشت، و از آدم الی یومنا هذا چنین بوده است. و در خبر است: انّ رجلا جاء الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال له بئس الشّئ الأمارة، فقال علیه السّلام نعم الشّئ الأمارة ان اخذها بحقّها و حلّها، و این حقّها و حلّها؟ سلطان معظّم بحقّ و حلّ گرفت و آن نمود که پادشاهان محتشم نمایند. و دیگر حدیث: چون کسری پرویز گذشته شد، خبر به پیغمبر علیه السّلام رسید. گفت: من استخلفوا؟ قالوا: ابنته بوران. قال علیه السّلام لن یصلح قوم اسندوا امرهم الی امرأة . این دلیل بزرگتر است که مردی شهم‌ کافی محتشم باید ملک را، که چون برین جمله نباشد، مرد و زن یکی است. و کعب احبار گفته است: مثل سلطان و مردمان چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته‌ و طنابهای آن بازکشیده و بمیخهای محکم نگاه داشته، خیمه مسلمانی ملک‌ است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت؛ پس چون نگاه کرده آید، اصل ستون است و خیمه بدان بپای است، هر گه که او سست شد و بیفتاد، نه خیمه ماند و نه طناب و نه میخ. و نوشیروان گفته است: در شهری مقام مکنید که پادشاهی قاهر و قادر و حاکمی عادل و بارانی دائم و طبیبی عالم و آبی روان نباشد، و اگر همه باشد و پادشاه قاهر نباشد، این چیزها همه ناچیز گشت‌، تدور هذه الأمور بالأمیر کدوران الکرة علی القطب‌ و القطب هو الملک‌ . پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت که همیشه پیدا و پاینده باد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که اداره امور سیاسی اگر به دست پادشاهی توانا و با تدبیر بیفتد، خوب پیش می‌رود و به سود دین و دنیای مردم است، ولی اگر به دست کسی ناتوان بیفتد، او خود را درمانده می‌یابد و مردم هم بر او نخواهند شد، این سخن نابجایی است. افراد با تجربه و دلسوز ممکن است بگویند که فلانی کار خوبی کرده یا دیگری اشتباه کرد، و از زمان آدم تا به امروز نیز همین‌طور بوده است. در روایت آمده که فردی به پیامبر اسلام گفت که ریاست کار بدی است. پیامبر فرمود که ریاست خوب است اگر به درستی و با شرایط آن انجام شود. و این شرایط چیست؟ پادشاه با عظمت باید حق آن را بگیرد و نشان دهد که دیگر پادشاهان با اقتدارند. همچنین در روایت دیگری نقل شده که وقتی کسری پرویز فوت کرد، نبوت خبر را دریافت کرد و پرسید که چه کسی جانشین او شد. به او گفتند که دخترش بوران جانشین شده است. پیامبر فرمود که قوم‌هایی که کارشان را به زن واگذارند، درست نخواهند بود. این نشان‌دهنده این است که یک پادشاه جباری و شجاع باید بر امور حکومت کند. کعب احبار گفته‌ است که رابطه پادشاه و مردم مشابه رابطه خیمه و ستون است؛ خیمه به ستون احتیاج دارد و اگر ستون سست شود، خیمه هم نمی‌ماند. نوشیروان نیز گفته که در شهری زندگی نکنید که پادشاهی قوی، حاکم عادلی و منابع کافی وجود نداشته باشد، زیرا اگر همه اینها باشد ولی پادشاه قویی نباشد، همه چیز بی‌معنا خواهد بود. در واقع، قدرت و عدالت پادشاهی اساس امور است.
و اگر از نژاد محمود و مسعود پادشاه محتشم و قاهر نشست، هیچ عجب نیست که یعقوب لیث پسر روی‌گری‌ بود، و بوشجاع عضد الدّولة و الدّین‌ پسر بوالحسن بویه بود که سرکشیده‌ پیش سامانیان آمد از میان دیلمان و از سرکشی بنفس و همّت و تقدیر ایزدی، جلّت عظمته‌، ملک یافت، آنگه پسرش عضد بهمّت و نفس قویتر آمد از پدر و خویشاوندان و آن کرد و آن نمود که در کتاب تاجی‌ بواسحق صابی برانده- است. و اخبار بومسلم‌ صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذو الیمینین‌ و نصر احمد از سامانیان بسیار خوانند. و ایزد، جلّ و علا، گفته است و هو اصدق القائلین‌، در شأن طالوت‌ : و زاده بسطة فی العلم و الجسم‌ - و هر کجا عنایت آفریدگار، جلّ جلاله، آمد، همه هنرها و بزرگیها ظاهر کرد و از خاکستر آتشی فروزان کرد.
هوش مصنوعی: اگر از نسل محمود و مسعود، پادشاهان بزرگ و قاهر، کسی برخیزد، جای تعجب نیست که یعقوب لیث، پسر روی‌گری، و بوشجاع، پسر عضدالدوله و دین، که از دیلمان به سوی سامانیان آمدند و به واسطه اراده و تلاش خود، به بزرگی و قدرت رسیدند، ظهور یابند. سپس پسر عضد با تلاش و اراده‌ای قوی‌تر از پدرش کارهای شگرفی انجام داد که در کتاب تاجی بواسحق صابی به آن اشاره شده است. همچنین اخبار بومسلم، مؤسس دعوت عباسیان، و طاهر ذو الیمینین و نصر احمد از سامانیان بیانگر رویدادهای مهمی هستند. در نهایت، خداوند در مورد طالوت فرموده است که او در علم و جسم برتری یافته است و هر جا که لطف پروردگار باشد، همه هنرها و عظمت‌ها به ظهور می‌رسند و از خاکستر آتشینی شعله‌ور می‌شوند.
[قصیده‌ای از بو حنیفه اسکافی‌]
هوش مصنوعی: بو حنیفه اسکافی شاعری است که در آثارش به زیبایی و عمق تفکر اشاره دارد. او با استفاده از زبان غنی، احساسات و تجربیات انسانی را به تصویر می‌کشد. در اشعارش می‌توان به نگاهی فلسفی و تحلیل‌های دقیق درباره زندگی، عشق و ارزش‌های انسانی برخورد کرد. این شاعر به طور خاص بر اهمیت فکر و تأمل در زندگی تأکید دارد و با استفاده از تصاویر زنده و کلمات موزون، خواننده را به دنیای درونی و جستجوهای وجودی می‌برد. آثار او نه تنها از لحاظ ادبی، بلکه از لحاظ معنوی نیز تأثیرگذار هستند و به تفکر عمیق در مورد مسائلی چون هویت و مقصد انسان می‌پردازند.
و من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه اسکافی‌ درخواستم تا قصیده‌یی گفت بجهت گذشته شدن سلطان محمود و آمدن امیر محمّد بر تخت و مملکت گرفتن مسعود، و بغایت نیکو گفت؛ و فالی زده بودم که چون بی‌صلت و مشاهره این چنین قصیده گوید، اگر پادشاهی بوی اقبال کند، بوحنیفه سخن بچه جایگاه رساند! الفال حقّ‌، آنچه بر دل گذشته بود، بر آن قلم رفته بود . چون [پیش تا] تخت ملک بخداوند سلطان معظّم ابراهیم رسید بخطّ فقیه بوحنیفه چند کتاب دیده بود و خطّ و لفظ او را بپسندیده و فال خلاص گرفته‌، چون بتخت ملک رسید، از بوحنیفه پرسید و شعر خواست، وی قصیده‌یی گفت وصلت یافت و بر اثر آن قصیده‌یی دیگر درخواست، و شاعران دیگر پس از آنکه هفت سال بی‌تربیت و بازجست‌ و صلت مانده بودند، صلت یافتند. بوحنیفه منظور گشت، و قصیده‌های غرّا گفت، یکی از آن این است:
هوش مصنوعی: من در مطالعه این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه اسکافی خواستم که شعری درباره سقوط سلطان محمود و صعود امیر محمد به تخت سلطنت و تصرف مملکت مسعود بگوید. او قصیده‌ای بسیار زیبا سرود و من پیش‌بینی کردم که اگر پادشاهی به او توجه کند، بوحنیفه به مقام بلندی خواهد رسید. آنچه در دل داشتم، به قلم آمد. زمانی که به دربار سلطان معظّم ابراهیم رسیدم، او چند کتاب از بوحنیفه را دیده و خط و سخن او را پسندیده بود و پیش‌بینی‌هایش را تأیید کرده بود. وقتی که به تخت سلطنت رسید، از بوحنیفه خواست شعری بخواند و او قصیده‌ای سرود که موجب ارتباط و دوستی بین آن‌ها شد. سپس، از او خواست که قصیده‌ای دیگر بگوید و شاعران دیگری نیز که هفت سال بدون توجه و درخواست مانده بودند، بالاخره مورد توجه قرار گرفتند. بوحنیفه موفق شد و شعرهای برجسته‌ای سرود که یکی از آن‌ها این است:

خوانش ها

بخش ۳۹ - فصل در معنی دنیا به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1402/12/10 21:03
جهن یزداد

و نواخت براندازه بداشت
داشتن=حرمت نهادن

1403/03/05 06:06
جهن یزداد


«جهانا همانا فسوسی‌ و بازی‌
که بر کس نپایی و با کس نسازی‌»
بگاه نمودن‌ چو سروی بخوبی
«بگاه ربودن چو شاهین و بازی‌
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن‌
چو باد از بزیدن‌ »چو کبک از برازی
اگر رو نمایی همه نوش و کامی
اگر پشت کردی شرنگ و گدازی
بدیدار چون آهوی خوش خرامی
بپنهان «چو خوک پلید و گرازی‌»
چرا زیَرکانراست این تنگ روزی‌
چرا ناکسانراست این بی‌نیازی‌
یکی را بهشتی یکی را چو دوزخ
«یکی را نشیبی، یکی را فرازی‌»
همه آزمایش همه پر نمایش‌
همه پردرایش‌ چو آهو به نازی
چرا مرغ خوشخوان بزودی بمیرد
«چرا مار و کرکس زید در درازی»
سیاوش بروز جوانی روان شد
چرا آنهمه زیست آن مرد تازی‌
«اگر نه همه کار تو باژگونه‌
چرا آنکه ناکس‌تر او را نوازی‌
جهانا همانا ازین بی‌نیازی »
گنه نیست ما را و تو جای آزی‌