گنجور

بخش ۳۶ - جواب نامهٔ احمد عبدالصمد

و درین میانها خبر رسیده بود که پسر یغمر ترکمان و پسران دیگر مقدّمان ترکمانان که تاش فراش سپاه سالار عراق مثال داد تا ایشان‌ را بکشتند بدان وقت که سوی ری میرفت، از بلخان کوه‌ درآمدند با بسیار ترکمانان دیگر؛ قصد اطراف مملکت میدارند که کین پدر را از مسلمانان بکشند. امیر، رضی اللّه عنه، سپاه سالار علی دایه را مثال داد تا بطوس رود و حاجب بزرگ بلگاتگین سوی سرخس و طلیعه فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. و حاجب بزرگ بلگاتگین از نشابور برفت با غلامان و خیل خود، و سپاه سالار علی دیگر روز چهارشنبه. و نامه‌ها رفت به باکالنجار با مجمّزان‌ تا هشیار و بیدار باشد و لشکری قوی به دهستان‌ فرستد تا برباط مقام کنند و راهها نگاه دارند. و همچنین نامه‌ها رفت به نسا و باورد تا شحنه و مردم آن نواحی گوش بسپاه سالار علی و حاجب بلگاتگین دارند.

و خیلتاش مسرع‌ که بخوارزم رفته بود نزدیک خواجه احمد عبد الصّمد جواب نامه بازآورد و گفت: مرا دو روز نگاه داشت و اسبی قیمتی و بیست‌تا جامه و بیست‌ هزار درم بخشید و گفت بر اثر بسه روز حرکت کنم. و جواب نامه برین جمله بود که «فرمان عالی رسید بخطّ خواجه بونصر مشکان آراسته بتوقیع و درج‌ آن ملطّفه بخطّ عالی، و بنده آن را بر سر و چشم نهاد . و بونصر مشکان نیز ملطّفه‌یی نبشته بود بفرمان عالی و سخنی در گوش بنده افگنده‌ که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست‌ و هرگز بخاطر نگذشته است و خویشتن را محلّ آن نداند.

خیلتاش را بازگردانید و این شغل را که بنده میراند ببونصر برغشی مفوّض‌ خواهد کرد که مردی کافی و پسندیده است. و هرون‌ سخت خردمند و خویشتن‌دار است، ان شاء اللّه تعالی که در غیبت بنده همچنین بماند. و عبد الجبّار را با خویشتن میآرد بنده بر حکم فرمان عالی تا پخته‌ بازگردد و سعادت خدمت درگاه عالی یافته‌ . بنده بر اثر خیلتاش بسه روز ازینجا برود تا بزودی بدرگاه عالی رسد.» و جواب استادم نبشته بود هم بمخاطبه معتاد : الشّیخ الجلیل السّید ابی نصر بن مشکان، احمد عبد الصّمد صغیره و وضیعه‌، و با وی سخن بسیار با تواضع رانده، چنانکه بونصر از آن شگفت داشت و گفت «تمام مردی‌ است این مهتر، وی را شناخته بودم امّا ندانستم که تا این جایگاه است» و نامه‌ها بنزدیک امیر برد.

بخش ۳۵ - خلعت پوشیدن امیر: هفتم صفر نامه رسید از بست باسکدار که فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان‌ مانده بود گذشته شد. و چون عجب است احوال روزگار که میان خواجه احمد حسن و آن فقیه همیشه بد بود، مرگ هر دو نزدیک افتاد.بخش ۳۷ - خلعت پوشیدن احمد عبدالصمد: چون خبر آمد که خواجه نزدیک نشابور رسید، امیر فرمود تا همگنان باستقبال روند. همه بسیچ‌ رفتن کردند، تا خبر یافتند، وی بدرگاه آمده بود با پسر روز چهارشنبه غرّه ماه جمادی الاولی. مردم که میرسیدند وی را سلام می‌گفتند. و امیر بار داد و آگاه کردند که خواجه احمد رسیده است، فرمود که پیش باید آمد. دو سه جای زمین بوسه داد و به رکن‌ صفّه بایستاد. امیر سوی بلگاتگین اشارتی کرد، بلگاتگین حاجبی را اشارت کرد و مثال داد تا وی را بصفّه آورد و سخت دور از تخت بنشاند، و هزار دینار از جهت خواجه احمد نثار بنهادند، و وی عقدی گوهر- گفتند هزار دینار قیمت آن بود- از آستین بیرون گرفت، حاجب بلگاتگین از وی بستد و حاجب بو النّضر را داد تا پیش امیر بنهاد. امیر احمد را گفت: کار خوارزم و هرون و لشکر چون ماندی‌؟ گفت: بفرّ دولت عالی بر مراد، و هیچ خلل نیست. امیر گفت رنج‌ دیدی، بباید آسود. خدمت کرد و بازگشت، و اسب بکنیت‌ خواستند، بتعجیل مرتّب کردند و بازگشت بسرای بوالفضل میکائیل که از بهر وی پرداخته بودند و راست کرده فرود آمد و پسرش بسرای دیگر نزدیک خانه پدر. و وکیل‌ را مثال بود تا خوردنی و نزل‌ فرستادند سخت تمام. و هر روز بدرگاه میآمد و خدمت میکرد و بازمیگشت.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و درین میانها خبر رسیده بود که پسر یغمر ترکمان و پسران دیگر مقدّمان ترکمانان که تاش فراش سپاه سالار عراق مثال داد تا ایشان‌ را بکشتند بدان وقت که سوی ری میرفت، از بلخان کوه‌ درآمدند با بسیار ترکمانان دیگر؛ قصد اطراف مملکت میدارند که کین پدر را از مسلمانان بکشند. امیر، رضی اللّه عنه، سپاه سالار علی دایه را مثال داد تا بطوس رود و حاجب بزرگ بلگاتگین سوی سرخس و طلیعه فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. و حاجب بزرگ بلگاتگین از نشابور برفت با غلامان و خیل خود، و سپاه سالار علی دیگر روز چهارشنبه. و نامه‌ها رفت به باکالنجار با مجمّزان‌ تا هشیار و بیدار باشد و لشکری قوی به دهستان‌ فرستد تا برباط مقام کنند و راهها نگاه دارند. و همچنین نامه‌ها رفت به نسا و باورد تا شحنه و مردم آن نواحی گوش بسپاه سالار علی و حاجب بلگاتگین دارند.
هوش مصنوعی: در این میان، خبری به گوش رسیده بود مبنی بر اینکه پسر یغمر ترکمان و دیگر نمایندگان ترکمانان، هنگامی که به سمت ری می‌رفتند، از بلخان کوه بیرون آمده و همراه با تعدادی از ترکمانان دیگر به قصد انتقام از مسلمانان، به اطراف کشور حمله کرده‌اند. امیر، رضی الله عنه، سپاه سالار علی دایه را به اين سمت فرستاد تا به طوس برود و همچنین حاجب بزرگ بلگاتگین را به سوی سرخس بفرستد تا وضعیت ترکمانان را بررسی کنند. حاجب بزرگ بلگاتگین با غلامان و نیروهایش از نشابور خارج شد و سپاه سالار علی نیز روز چهارشنبه راهی شد. نامه‌هایی به باکالنجار و مجمّزان ارسال شد تا آن‌ها هوشیار و آماده باشند و نیروهای قوی‌تری به دهستان بفرستند تا در آنجا مستقر شوند و راه‌ها را زیر نظر داشته باشند. همچنین، نامه‌هایی به نسا و باورد فرستاده شد تا شحنه و مردم آن مناطق به سپاه سالار علی و حاجب بلگاتگین توجه کنند.
و خیلتاش مسرع‌ که بخوارزم رفته بود نزدیک خواجه احمد عبد الصّمد جواب نامه بازآورد و گفت: مرا دو روز نگاه داشت و اسبی قیمتی و بیست‌تا جامه و بیست‌ هزار درم بخشید و گفت بر اثر بسه روز حرکت کنم. و جواب نامه برین جمله بود که «فرمان عالی رسید بخطّ خواجه بونصر مشکان آراسته بتوقیع و درج‌ آن ملطّفه بخطّ عالی، و بنده آن را بر سر و چشم نهاد . و بونصر مشکان نیز ملطّفه‌یی نبشته بود بفرمان عالی و سخنی در گوش بنده افگنده‌ که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست‌ و هرگز بخاطر نگذشته است و خویشتن را محلّ آن نداند.
هوش مصنوعی: خیلتاش به خوارزم رفته بود تا پاسخ نامه‌ای از خواجه احمد عبدالصمد را بیاورد. او گفت که دو روز در آنجا مانده و همچنین اسبی با ارزش و بیست لباس و بیست هزار درم به او هدیه داده‌اند و او را instructed کردند که پس از سه روز سفر کند. پاسخ نامه این بود که «فرمان بالاتر از سوی خواجه بونصر مشکان با امضای ایشان ارسال شده و من آن را با ارزش تلقی کردم. همچنین، بونصر مشکان نامه‌ای نوشته بود به فرمان عالی و چیزی در گوش من گفت که باعث شد سخت شگفت‌زده شوم، زیرا چیزی شنیدم که ارتباطی به او ندارد و هرگز به ذهنم خطور نکرده است و خود را شایسته آن نمی‌دانم.»
خیلتاش را بازگردانید و این شغل را که بنده میراند ببونصر برغشی مفوّض‌ خواهد کرد که مردی کافی و پسندیده است. و هرون‌ سخت خردمند و خویشتن‌دار است، ان شاء اللّه تعالی که در غیبت بنده همچنین بماند. و عبد الجبّار را با خویشتن میآرد بنده بر حکم فرمان عالی تا پخته‌ بازگردد و سعادت خدمت درگاه عالی یافته‌ . بنده بر اثر خیلتاش بسه روز ازینجا برود تا بزودی بدرگاه عالی رسد.» و جواب استادم نبشته بود هم بمخاطبه معتاد : الشّیخ الجلیل السّید ابی نصر بن مشکان، احمد عبد الصّمد صغیره و وضیعه‌، و با وی سخن بسیار با تواضع رانده، چنانکه بونصر از آن شگفت داشت و گفت «تمام مردی‌ است این مهتر، وی را شناخته بودم امّا ندانستم که تا این جایگاه است» و نامه‌ها بنزدیک امیر برد.
هوش مصنوعی: خیلتاش را به positions قبلی‌اش برمی‌گردانید و این کار را به بونصر برغشی واگذار می‌کند که فردی شایسته و مناسب است. همچنین، هرون نیز انسان بسیار خردمند و صبوری است و ان شاء الله در غیاب من به همین خوبی باقی بماند. عبد الجبّار نیز همراه من خواهد بود تا به دستور مقام عالی برگردیم و موفقیت در خدمت آن مقام را حاصل کنیم. من به خاطر خیلتاش به مدت سه روز از اینجا خواهم رفت تا هر چه زودتر به درگاه عالی برسم. همچنین جواب استادم نیز به شیخ جلیل، آقای ابی نصر بن مشکان نوشته شده و بنده با تواضع زیاد با او صحبت کرده‌ام، به طوری که بونصر از این گفتگو شگفت‌زده شد و گفت "این شخص کاملاً مردی است که من او را می‌شناختم اما نمی‌دانستم تا این حد در این مقام است." و نامه‌ها به نزد امیر برده شدند.

خوانش ها

بخش ۳۶ - جواب نامهٔ احمد عبدالصمد به خوانش سعید شریفی