گنجور

بخش ۳۵ - خلعت پوشیدن امیر

هفتم صفر نامه رسید از بست باسکدار که فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان‌ مانده بود گذشته شد. و چون عجب است احوال روزگار که میان خواجه احمد حسن و آن فقیه همیشه بد بود، مرگ هر دو نزدیک افتاد.

و درین میانها خبر رسید که رسول القائم بامر اللّه‌ به ری رسید، بوبکر سلیمانی، و با وی خادمی است از خویش خدم‌ خلیفه، کرامات‌ بدست وی است و دیگر مهمّات‌ بدست رسول. فرمود تا ایشان را استقبال نیکو کردند. و یک هفته مقام کردند و سخت نیکو داشت‌، و بر جانب نشابور آمدند با بدرقه‌ تمام و کسانی که وظایف‌ ایشان راست دارد . امیر فرمود تا بتعجیل کسان رفتند و بروستای بیهق علوفات‌ راست کردند.

هشتم ربیع الآخر فقها و قضات و اعیان نشابور باستقبال رفتند. چهارشنبه مرتبه‌داران‌ و رسولداران برفتند. از دروازه راه ری تا در مسجد آدینه بیاراسته بودند و همچنان‌ ببازارها، بسیار درم و دینار و شکر و طرایف‌ نثار کردند و انداختند و بباغ ابو القاسم خزانی فرود آوردند، و تا نماز پیشین روزگار گرفت و نزل‌ بسیار با تکلف از خوردنیها بردند و ده هزار درم سیم گرمابه‌، و هر روز لطفی دیگر.

چون یک هفته برآمد [و] بیاسودند، کوکبه‌یی‌ ساختند از در باغ شادیاخ تا در سرای رسول، تمامی لشکر و اعیان و سرهنگان برنشستند و علامتها بداشتند و پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش سواران بایستادند و مرتبه‌داران دو رسته‌ . و در صفّه امیر، رضی اللّه عنه، بر تخت نشست، و سالاران و حجّاب با کلاههای دوشاخ‌، و روزی سخت باشکوه بود. و حاجبی و چند سیاه‌دار و پرده‌دار و سپرکشان و جنیبتان‌ و استری بیست خلعت را، رسولدار پگاه بسرای رسول رفته بود و برده؛ رسول و خادم را برنشاندند و خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند و شاگردان خزینه بر سر، و اسبان هشت سر که بمقود بردند با زین و ساخت زر، بسته لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول بترتیب بداشته و حاجبان و مرتبه‌داران پیش ایشان.

آواز بوق و دهل بخاست و نعره برآمد، گفتی قیامت است آن دهشت‌ بر لشکر، و پیلی چند بداشته‌ و رسول و خادم را فرود آوردند و پیش امیر بردند و رسول دست بوسه داد و خادم زمین بوسید و بایستادند، امیر گفت: خداوند ولیّ نعمت امیر- المؤمنین بر چه جمله است؟ رسول گفت: با تندرستی و شادکامی همه کارها بر مراد و از سلطان معظّم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. و حاجب بونصر بازوی رسول گرفت، وی را از میان صفّه نزدیک تخت آورد و بنشاند. و درین صفّه سپاه سالار علی دایه‌ بود نشسته و عارض، و وزیر خود نبود، چنانکه بازنموده‌ام.

رسول گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، چون بحضرت خلافت رسیدم و مقرّر مجلس عالی گردانیدم حال طاعت داری و انقیاد و متابعت سلطان و آنچه واجب داشت‌ از بجای آوردن تعزیت القادر باللّه و پس از آن تهنیت بزرگی امیر المؤمنین که تخت خلافت را بیاراست، بر چه جمله کرد و رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود، پس‌ از آن شرایط بیعت چگونه بجای آورد و بنده را بسزا بازگردانید. امیر المؤمنین چنانکه از همّت بلند او سزید، بر تخت خلافت بنشست و بار عام داد در آن هفته، چنانکه هر که پیش تخت او رسید، وی را بدید، سلطان را بستود و بسیار نیکویی واجب دید تا بدان جایگاه که فرمود: بزرگتر رکنی‌ ما را و قویتر امروز ناصر دین اللّه و حافظ بلاد اللّه، المنتقم من اعداء اللّه‌ ابو سعید مسعود است. و هم در آن مجلس فرموده بود بنام سلطان منشور نبشتن ملکتهای‌ موروث و مکتسب و آنچه بتازگی گیرد. و برملا بخواند و دوات آوردند و بخطّ عالی و توقیع بیاراست و بر لفظ عالی مبارکباد رفت و آنگاه بفرمود مهر کردند و پس بخادم دعا [گو] بسپردند با نامه. و لوا خواست بیاوردند و بدست خویش ببست‌، و طوق و کمر و یاره‌ و تاج پیش آوردند، یکان یکان بسپرد و دعا گفت تا خدای، عزّ و جلّ، مبارک گرداند و جامه‌های دوخته پیش آوردند، در هر بابی سخن گفت که در آن فخر است، و همچنان در باب مرکبان خاصّه که بداشته بودند در عقب این. فذلک‌ آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر، و بر لفظ عالی رفت که این عمامه که دست بسته‌ ماست، باید برین طیّ‌ بدست ناصر دین آید و وی بر سر نهد پس از تاج؛ شمشیر برکشید و گفت: زنادقه‌ و قرامطه‌ را برباید انداخت و سنّت پدر یمین الدّوله و الدّین درین باب نگاه داشت و بقوّت این تیغ مملکتهای دیگر که بدست مخالفان است بگرفت‌ . و این همه در آن مجلس بمن تسلیم کردند؛ و امروز پیش آوردند تا آنچه رأی سلطان اقتضا کند درین باب بفرماید.»

امیر، رضی اللّه عنه، اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد.

بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را گفت تا بر پای خاست و آن منشور در دیبای سیاه پیچیده‌ پیش امیر برد و بر تخت بنهاد، و بو نصر بستد و زان سوتر شد و بایستاد. رسول ایستاده‌ سلطان را گفت: اگر بیند، بزیر تخت آید تا بمبارکی خلعت امیر المؤمنین بپوشد. گفت: مصلّی‌ بیفگنید، سلاح‌دار با خویشتن داشت بیفگند. امیر روی بقبله کرد و بوقهای زرّین که در میان باغ بداشته بودند، بدمیدند و آواز بآواز دیگر بوقها پیوست و غریو بخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند و بوقها و آیینه پیلان‌ بجنبانیدند، گفتی رستخیز است، و بلگاتگین و دیگر حجّاب دردویدند، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد و بر مصلّی بنشست، رسول صندوقهای خلعت بخواست، پیش آوردند؛ هفت فرجی‌ برآوردند یکی از آن دیبای سیاه و دیگر از هر جنس، و جامه‌های بغدادی مرتفع‌ . امیر بوسه بر آن داد و دو رکعت نماز بکرد و بتخت آمد و تاج مرصّع بجواهر و طوق و یاره مرصّع همه پیش بردند و ببوسیدند و بر دست راستش بر تخت بنهادند. و عمامه بسته‌ خادم پیش برد و امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد. و لوا بداشت‌ بر دست راستش و شمشیر و حمایل‌ بست و بوسه داد و بر کنار بنهاد. و بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد و منشور بخواند، و نثار کردن گرفتند، چنانکه میان صفّه زرین شد از نثار و میان باغ سیمین از کیسه‌ها و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. و نماز دیگر رسول بخانه رسید با چنین آرایش، و چندین روز پیوسته همواره نشاط و رامش بود، شب و روز بشادی و نشاط مشغول می‌بودند و بهیچ روزگار کس آن یاد نداشت.

بخش ۳۴ - برگزیدن خواجه احمد عبدالصمد به وزارت: [رأی زدن امیر در باب انتخاب وزیر]بخش ۳۶ - جواب نامهٔ احمد عبدالصمد: و درین میانها خبر رسیده بود که پسر یغمر ترکمان و پسران دیگر مقدّمان ترکمانان که تاش فراش سپاه سالار عراق مثال داد تا ایشان‌ را بکشتند بدان وقت که سوی ری میرفت، از بلخان کوه‌ درآمدند با بسیار ترکمانان دیگر؛ قصد اطراف مملکت میدارند که کین پدر را از مسلمانان بکشند. امیر، رضی اللّه عنه، سپاه سالار علی دایه را مثال داد تا بطوس رود و حاجب بزرگ بلگاتگین سوی سرخس و طلیعه فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. و حاجب بزرگ بلگاتگین از نشابور برفت با غلامان و خیل خود، و سپاه سالار علی دیگر روز چهارشنبه. و نامه‌ها رفت به باکالنجار با مجمّزان‌ تا هشیار و بیدار باشد و لشکری قوی به دهستان‌ فرستد تا برباط مقام کنند و راهها نگاه دارند. و همچنین نامه‌ها رفت به نسا و باورد تا شحنه و مردم آن نواحی گوش بسپاه سالار علی و حاجب بلگاتگین دارند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هفتم صفر نامه رسید از بست باسکدار که فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان‌ مانده بود گذشته شد. و چون عجب است احوال روزگار که میان خواجه احمد حسن و آن فقیه همیشه بد بود، مرگ هر دو نزدیک افتاد.
هوش مصنوعی: در روز هفتم، پیامی از بست باسکدار رسید مبنی بر اینکه فقیه بوبکر حصیری که در آنجا به فریاد و زاری افتاده بود، از دنیا رفته است. چه عجیبی است که در شرایطی که رابطه خواجه احمد حسن و آن فقیه همیشه تیره و بد بود، هر دو نفر به مرگ نزدیک شدند.
و درین میانها خبر رسید که رسول القائم بامر اللّه‌ به ری رسید، بوبکر سلیمانی، و با وی خادمی است از خویش خدم‌ خلیفه، کرامات‌ بدست وی است و دیگر مهمّات‌ بدست رسول. فرمود تا ایشان را استقبال نیکو کردند. و یک هفته مقام کردند و سخت نیکو داشت‌، و بر جانب نشابور آمدند با بدرقه‌ تمام و کسانی که وظایف‌ ایشان راست دارد . امیر فرمود تا بتعجیل کسان رفتند و بروستای بیهق علوفات‌ راست کردند.
هوش مصنوعی: خبر رسید که نماینده مهدی موعود به ری آمده است. او بوبکر سلیمانی نام دارد و یکی از خدمه خلیفه نیز همراه اوست که کارهای مهمی را انجام می‌دهد. به دستور او، با احترام از این افراد استقبال کردند و آن‌ها به مدت یک هفته در آنجا ماندند و شرایط خوبی داشتند. سپس به سمت نشابور حرکت کردند و با تشریفات لازم از آن‌ها بدرقه کردند. امیر نیز دستور داد که به سرعت افرادی به روستای بیهق بروند و وظایف مرتبط را انجام دهند.
هشتم ربیع الآخر فقها و قضات و اعیان نشابور باستقبال رفتند. چهارشنبه مرتبه‌داران‌ و رسولداران برفتند. از دروازه راه ری تا در مسجد آدینه بیاراسته بودند و همچنان‌ ببازارها، بسیار درم و دینار و شکر و طرایف‌ نثار کردند و انداختند و بباغ ابو القاسم خزانی فرود آوردند، و تا نماز پیشین روزگار گرفت و نزل‌ بسیار با تکلف از خوردنیها بردند و ده هزار درم سیم گرمابه‌، و هر روز لطفی دیگر.
هوش مصنوعی: در هشتم ربیع الآخر، فقیهان و قضات و افراد سرشناس نشابور برای استقبال رفتند. در روز چهارشنبه، مقامات و پیام‌آوران هم به این مراسم رفتند. از دروازه راه ری تا در مسجد آدینه را تزئین کرده بودند و در بازارها نیز مقدار زیادی سکه و شکر و هدایا پخش کردند. آنها در باغ ابوالقاسم خزانی فرود آمدند و تا زمان نماز پیشین، زمانی را گذراندند. در این مراسم، انواع خوراکی‌ها با زحمت و تلاش تهیه شدند و ده هزار درهم برای حمام هزینه شد و هر روز با لطف و محبت، چیزهای جدیدی ارائه می‌دادند.
چون یک هفته برآمد [و] بیاسودند، کوکبه‌یی‌ ساختند از در باغ شادیاخ تا در سرای رسول، تمامی لشکر و اعیان و سرهنگان برنشستند و علامتها بداشتند و پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش سواران بایستادند و مرتبه‌داران دو رسته‌ . و در صفّه امیر، رضی اللّه عنه، بر تخت نشست، و سالاران و حجّاب با کلاههای دوشاخ‌، و روزی سخت باشکوه بود. و حاجبی و چند سیاه‌دار و پرده‌دار و سپرکشان و جنیبتان‌ و استری بیست خلعت را، رسولدار پگاه بسرای رسول رفته بود و برده؛ رسول و خادم را برنشاندند و خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند و شاگردان خزینه بر سر، و اسبان هشت سر که بمقود بردند با زین و ساخت زر، بسته لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول بترتیب بداشته و حاجبان و مرتبه‌داران پیش ایشان.
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته و استراحت، جشنی ترتیب داده شد که از در باغ شادیاخ تا در کاخ رسول افراشته شد. تمامی لشکر، بزرگان و سرهنگان بر روی اسب‌ها نشسته بودند و پرچم‌ها را برافراشته بودند. پیادگان با سلاح‌های سنگین در مقابل سواران صف کشیده بودند و مقامات دو دسته بودند. امیر، رضی‌اللّه عنه، بر تخت نشسته بود و سالاران و محافظان با کلاه‌های دوشاخ در روزی بسیار باشکوه حضور داشتند. چندین نگهبان و پرده‌دار و سپرکش و افرادی که مشغول به کارهای دیگر بودند، نیز در صحنه حضور داشتند. همچنین، بیست خلعت (لباس‌های ویژه) در حال حاضر آماده و منتقل شده بودند. نیروهای ویژه به خانه رسول رفته و او و خادمش را بر روی اسب نشاندند. لباس‌های خلیفه بر روی اسب‌ها بار زده شد و شاگردان خزینه در بالای اسب‌ها قرار گرفتند. همچنین هشت اسب با زین و زرق و برق به همراهی پرچم و نامه‌ای در پارچه سیاه به دست سوار دیگری به ترتیب بر سر راه رسول گذاشته شدند و نگهبانان و مقامات پیشاپیش آن‌ها حرکت کردند.
آواز بوق و دهل بخاست و نعره برآمد، گفتی قیامت است آن دهشت‌ بر لشکر، و پیلی چند بداشته‌ و رسول و خادم را فرود آوردند و پیش امیر بردند و رسول دست بوسه داد و خادم زمین بوسید و بایستادند، امیر گفت: خداوند ولیّ نعمت امیر- المؤمنین بر چه جمله است؟ رسول گفت: با تندرستی و شادکامی همه کارها بر مراد و از سلطان معظّم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. و حاجب بونصر بازوی رسول گرفت، وی را از میان صفّه نزدیک تخت آورد و بنشاند. و درین صفّه سپاه سالار علی دایه‌ بود نشسته و عارض، و وزیر خود نبود، چنانکه بازنموده‌ام.
هوش مصنوعی: آواز بوق و دهل بلند شد و نعره‌ای به گوش رسید، گویی که روز قیامت فرارسیده است. این صحنه باعث ترس و وحشت در میان لشکر شد. تعدادی فیل نیز حاضر بودند و رسول و خادمی را به زمین فرود آوردند و به پیش امیر بردند. رسول دستش را بوسید و خادم نیز زمین را بوسید و ایستادند. امیر از آنها پرسید که نعمت‌دار امیرالمؤمنین در چه حال است؟ رسول پاسخ داد که همه چیز خوب و خوشحال است و از سلطان بزرگ خشنود هستند. سپس حاجب بونصر دست رسول را گرفت و او را از میان جمعیت نزدیک تخت آورد و نشاند. در آنجا سپاه سالار علی دایه نشسته بود و وزیرش در کنار او نبود.
رسول گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، چون بحضرت خلافت رسیدم و مقرّر مجلس عالی گردانیدم حال طاعت داری و انقیاد و متابعت سلطان و آنچه واجب داشت‌ از بجای آوردن تعزیت القادر باللّه و پس از آن تهنیت بزرگی امیر المؤمنین که تخت خلافت را بیاراست، بر چه جمله کرد و رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود، پس‌ از آن شرایط بیعت چگونه بجای آورد و بنده را بسزا بازگردانید. امیر المؤمنین چنانکه از همّت بلند او سزید، بر تخت خلافت بنشست و بار عام داد در آن هفته، چنانکه هر که پیش تخت او رسید، وی را بدید، سلطان را بستود و بسیار نیکویی واجب دید تا بدان جایگاه که فرمود: بزرگتر رکنی‌ ما را و قویتر امروز ناصر دین اللّه و حافظ بلاد اللّه، المنتقم من اعداء اللّه‌ ابو سعید مسعود است. و هم در آن مجلس فرموده بود بنام سلطان منشور نبشتن ملکتهای‌ موروث و مکتسب و آنچه بتازگی گیرد. و برملا بخواند و دوات آوردند و بخطّ عالی و توقیع بیاراست و بر لفظ عالی مبارکباد رفت و آنگاه بفرمود مهر کردند و پس بخادم دعا [گو] بسپردند با نامه. و لوا خواست بیاوردند و بدست خویش ببست‌، و طوق و کمر و یاره‌ و تاج پیش آوردند، یکان یکان بسپرد و دعا گفت تا خدای، عزّ و جلّ، مبارک گرداند و جامه‌های دوخته پیش آوردند، در هر بابی سخن گفت که در آن فخر است، و همچنان در باب مرکبان خاصّه که بداشته بودند در عقب این. فذلک‌ آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر، و بر لفظ عالی رفت که این عمامه که دست بسته‌ ماست، باید برین طیّ‌ بدست ناصر دین آید و وی بر سر نهد پس از تاج؛ شمشیر برکشید و گفت: زنادقه‌ و قرامطه‌ را برباید انداخت و سنّت پدر یمین الدّوله و الدّین درین باب نگاه داشت و بقوّت این تیغ مملکتهای دیگر که بدست مخالفان است بگرفت‌ . و این همه در آن مجلس بمن تسلیم کردند؛ و امروز پیش آوردند تا آنچه رأی سلطان اقتضا کند درین باب بفرماید.»
هوش مصنوعی: رسول گفت: «زندگی خداوند طولانی باد. وقتی به مقام خلافت رسیدم و در جایگاه عالی قرار گرفتم، باید فرمانبرداری و تبعیت از سلطان را رعایت کنم و واجبات را به‌جا آورم. ابتدا باید به امیر المؤمنین که تخت خلافت را تزیین کرد، تبریک بگویم و بعد درباره نحوه بیعت صحبت کنم. امیر المؤمنین با اراده و عزم بالا بر تخت خلافت نشست و در هفته‌ای که گذشت، به همه افرادی که پیش او آمدند، توجه کرد و ایشان را ستایش نمود. او فرمود که بزرگترین پشتیبان دین خدا و حافظ سرزمین‌های الهی، ابوسعید مسعود است. همچنین در آن مجلس، دستور نوشتن منشور ملک‌ها و املاک جدید را به نام سلطان صادر کرد و آن را علنی خواند. سپس دوات آوردند و با خط زیبا و امضا نوشت و بعد مهر کردند و نامه را به خادم سپردند تا دعا کند. همچنین، پرچم را خواستند آوردند و خود او آن را بست. سپس طوق، کمربند، و تاج را یک به یک به او سپردند و دعا کرد تا خداوند آن‌ها را مبارک گرداند. همچنین، لباس‌های دوخته شده را آوردند و در هر بخشی درباره افتخارات سخن گفتند، از جمله درباره مرکب‌های خاص که در پی آن‌ها بودند. در ادامه، عمامه و شمشیر را پیش آوردند و گفتند که این عمامه باید بر سر ناصر دین قرار گیرد. او شمشیر را کشید و گفت که باید زنده‌دروشان و قرامطه را به زمین بیافکند و سنت پدر را در این زمینه حفظ کند. با قدرت این شمشیر، سرزمین‌های دیگر که در دست مخالفان است، باید به دست آید. همه این‌ها در آن مجلس به من واگذار شد و امروز برای هر آنچه که نظر سلطان اقتضا کند، آماده شده‌ایم.»
امیر، رضی اللّه عنه، اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد.
هوش مصنوعی: امیر، رضی الله عنه، به بونصر مشکان اشاره کرد که باید منشور و نامه را بگیرد.
بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را گفت تا بر پای خاست و آن منشور در دیبای سیاه پیچیده‌ پیش امیر برد و بر تخت بنهاد، و بو نصر بستد و زان سوتر شد و بایستاد. رسول ایستاده‌ سلطان را گفت: اگر بیند، بزیر تخت آید تا بمبارکی خلعت امیر المؤمنین بپوشد. گفت: مصلّی‌ بیفگنید، سلاح‌دار با خویشتن داشت بیفگند. امیر روی بقبله کرد و بوقهای زرّین که در میان باغ بداشته بودند، بدمیدند و آواز بآواز دیگر بوقها پیوست و غریو بخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند و بوقها و آیینه پیلان‌ بجنبانیدند، گفتی رستخیز است، و بلگاتگین و دیگر حجّاب دردویدند، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد و بر مصلّی بنشست، رسول صندوقهای خلعت بخواست، پیش آوردند؛ هفت فرجی‌ برآوردند یکی از آن دیبای سیاه و دیگر از هر جنس، و جامه‌های بغدادی مرتفع‌ . امیر بوسه بر آن داد و دو رکعت نماز بکرد و بتخت آمد و تاج مرصّع بجواهر و طوق و یاره مرصّع همه پیش بردند و ببوسیدند و بر دست راستش بر تخت بنهادند. و عمامه بسته‌ خادم پیش برد و امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد. و لوا بداشت‌ بر دست راستش و شمشیر و حمایل‌ بست و بوسه داد و بر کنار بنهاد. و بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد و منشور بخواند، و نثار کردن گرفتند، چنانکه میان صفّه زرین شد از نثار و میان باغ سیمین از کیسه‌ها و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. و نماز دیگر رسول بخانه رسید با چنین آرایش، و چندین روز پیوسته همواره نشاط و رامش بود، شب و روز بشادی و نشاط مشغول می‌بودند و بهیچ روزگار کس آن یاد نداشت.
هوش مصنوعی: بونصر از صف بیرون آمد و به رسول گفت که بر پا خیزد و منشوری که در پارچه سیاه پیچیده شده بود را به امیر ببرد و بر تخت بگذارد. بونصر از آنجا دور شد و ایستاد. رسول ایستاده به سلطان گفت: اگر اجازه دهید، بیاید زیر تخت تا لباس امیر المؤمنین را بپوشد. گفت: سجاده بگسترانید، و سلاح‌دار نیز داشته باشید. امیر به قبله روی کرد و بوق‌های زری که در باغ گذاشته بودند، نواختند و صداها با یکدیگر تلفیق شدند و سروصدا اوج گرفت و درگاه را به صدا درآوردند. بوق‌ها و چراغ‌های فیل‌ها به حرکت درآمدند، انگار قیامتی در کار بود. بلگاتگین و دیگر حجاب‌ها به سرعت آمدند و بازوی امیر را گرفتند تا از تخت پایین بیاید و بر سجاده بنشیند. رسول صندوق‌های لباس را خواست و آنها را آوردند؛ هفت لباس زیبا از جمله یکی از پارچه سیاه و دیگری از هر جنسی، و لباس‌های بلندی از بغداد را نشان دادند. امیر بر آن‌ها بوسه زد و دو رکعت نماز خواند و دوباره به تخت برگشت. تاجی پر از جواهر و گردن‌بند و دیگر زینت‌آلات پیش آوردند و امیر آن‌ها را بوسید و بر دست راستش بر تخت گذاشت. خادمی عمامه‌ای بر سرش گذاشت و امیر آن را بوسید و کلاه را برداشت و بر سر نهاد. پرچمی به دست راستش دادند و شمشیری و کمری بست و بوسه‌ای داد و بر کناری گذاشت. بونصر نامه‌ای را خواند و به فارسی ترجمه کرد و منشور را نیز خواند. مراسم نثار آغاز شد تا جایی که میدان با نثار پر شد و باغ به خاطر کیسه‌ها پر از نثار شد. و رسول با این آرایش به خانه رسید و چندین روز شادی و نشاط بود، شب و روز به خوشحالی و سرگرمی مشغول بودند و هیچ کس به آن روزگار فکر نمی‌کرد.

خوانش ها

بخش ۳۵ - خلعت پوشیدن امیر به خوانش سعید شریفی