گنجور

بخش ۳۰ - گماردن هارون به خوارزمشاهی

اگر چه این اقاصیص‌ از تاریخ دور است، چه در تواریخ چنان میخوانند که فلان پادشاه فلان سالار را بفلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آنرا یا او این را بزد و برین بگذشتند، امّا من آنچه واجب است، بجای آرم.

و خواجه بزرگ‌ و استادم در خلوت بودند و هر دو بوالحسن: عبد اللّه و عبد الجلیل را بخواندند و من نیز حاضر بودم و نامه‌ها نسخت کردند سوی امیرک بیهقی که پیش از لشکر بباید آمد، و بگتگین و پیری را مثال دادند تا بکالف و زم‌ بباشند و لشکر ما از رعیّت دست کوتاه دارند، و محمد اعرابی میآید تا بآموی‌ بایستد با لشکر کرد و عرب. [و] نامه رفت بامیر چغانیان‌ بشرح این احوال تا هشیار باشد که علی تگین رسولی خواهد فرستاد و تقرّب او قبول خواهد بود تا فسادی تولّد نگردد. و بخواجه احمد عبد الصّمد نامه رفت- مخاطبه شیخنا بود شیخی و معتمدی‌ کردند- و با بسیار نواخت‌ باحمد و گفته‌ : آنچه خوارزمشاه بدین خدمت جان عزیز بذل کرد و بداد، لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم در فرزندان وی که پیش ما اند و مهذّب‌ گشته در خدمت، و یکی را که رأی واجب کند بر اثر فرستاده میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد. و نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم باحماد این خدمت که کردند. این نامه‌ها بتوقیع‌ و خطّ خویش مقّید کرد. و دیگر روز بار داد هرون پسر خوارزمشاه را که از رافعیان بود از جانب مادر- امارت خراسان پیش از یعقوب لیث رافع بن سیار داشت و نشست‌ او بپوشنگ‌ بود، خوارزمشاه مادرش را آن وقت بزنی کرده بود که بهرات بود در روزگار یمین الدّوله پیش از خوارزمشاهی- هرون یک ساعت در بارگاه ماند، مقرّر گشت مردمان را که بجای پدر او خواهد بود. و میان دو نماز پیشین و دیگر بخانه‌ها بازشدند.

منشور هرون بولایت خوارزم بخلیفتی‌ خداوندزاده‌ امیر سعید بن مسعود نسخت کردند. در منشور این پادشاه زاده را خوارزمشاه نبشتند و لقب نهادند و هرون را خلیفة الدّار خوارزمشاه خواندند. منشور توقیع شد، و نامه‌ها نبشته آمد به احمد عبد الصّمد و حشم تا احمد کدخدای‌ باشد؛ مخاطبه هرون ولدی و معتمدی‌ کرده آمد. و خلعت هرون پنجشنبه هشتم جمادی الأولی سنه ثلث و عشرین و اربعمائه‌ بر نیمه‌ آنچه خلعت پدرش بوده بود راست کردند و درپوشانیدند، و از آنجا رفت بخانه و نیکو حق‌ گزاردند. وستی پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هرون بود و دیداری‌تر، و چشم داشته بود که وی را فرستد، غمناک و نومید شد، امیر او را بنواخت و گفت:

تو خدمتهای با نام‌تر ازین را بکاری؛ وی زمین بوسه داد و گفت «صلاح بندگان آن باشد که خداوند بیند، و بنده یک روز خدمت و دیدار خداوند را بهمه نعمت ولایت دنیا برابر ننهد.» و روز آدینه هرون بطارم‌ آمد و بونصر سوگند نامه نبشته بود، عرض کرد و هرون بر زبان راند و اعیان و بزرگان گواه شدند. و پس از آن پیش امیر آمد و دستوری خواست رفتن را. امیر گفت: «هشیار باش و شخص ما را پیش چشم دار تا پایگاهت زیادت شود، و احمد تو را بجای پدر است، مثالهای او را کاربند، و خدمتکاران پدر را نیکو دار و خدمت هر یک بشناس، و حقّ اصطناع‌ بزرگ ما را فراموش مکن.» عاقبت او آن حق را فراموش کرد، پس بچند سال که در خراسان تشویش افتاد از جهت ترکمانان، دیو راه یافت بدین جوان کار نادیده‌ تا سر بباد داد. و بجای خود بیارم که از گونه گون چه کار رفت تا خواجه احمد عبد الصّمد را بخواندند و وزارت دادند و پسرش‌ را بدل وی بنزدیک هرون فرستادند و کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید، و چنین است حال آن که از فرمان خداوند تخت امیر مسعود بیرون شود، آنگاه این باب‌ پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم، ان شاء اللّه تعالی.

و امیرک بیهقی برسید و حالها بشرح بازنمود. و دل امیر با وی گران کرده بودند، که خواجه بزرگ با وی بد بود از جهت بو عبد اللّه پارسی چاکرش‌، که امیرک رفته بود از جهت فروگرفتن عبد اللّه ببلخ و صاحب بریدی‌ بروزگار محنت خواجه؛ و خواجه همه روز فرصت می‌جست، ازین سفر که ببخارا رفته بود از وی صورتها نگاشت‌ و استادیها کرد تا صاحب بریدی بلخ از وی بازستدند و بوالقاسم حاتمک را دادند، و امیرک را سلطان قوی دل کرد که «شغل بزرگتر فرماییم و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است»، چه از سلطان کریمتر و شرمگین‌تر آدمی نتواند بود و بیارم احوال وی پس ازین.

چون این قاعده کارها برین جمله بود و هوای بلخ گرم ایستاد، امیر از بلخ‌ حرکت کرد هشت روز باقی مانده بود از جمادی الأولی سنه ثلاث و عشرین و اربعمائه‌ بر راه دره گز با نشاط شراب و شکار. یازدهم جمادی الأخری در کوشک محمودی که سرای امارت است بغزنین مقام کرد و نیمه این ماه بباغ محمودی رفت. و اسبان بمرغزار فرستادند و اشتران سلطانی بدیولاخهای‌ رباط کروان‌ بر رسم رفته‌ گسیل کردند و اللّه اعلم بالصّواب‌

بخش ۲۹ - نامهٔ امیرک: و امیر صفّه‌یی فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا، صفّه‌یی سخت بلند و پهنا در خورد بالا، مشرف بر باغ، و در پیش حوضی بزرگ، و صحنی فراخ، چنانکه لشکر دو رویه بایستادی. و مدّتی بود تا برآورده بودند، این وقت تمام شده بود. فرمودند خواجه [ابو] عبد اللّه الحسین بن علیّ میکائیل‌ را تا کاری سخت نیکو بساختند که امیر سه‌شنبه هژدهم ماه جمادی الاولی درین صفّه نو خواهد نشست. و این روز آنجا بار داد و چندان نثار کردند که حدّ و اندازه نبود. و پس از بار برنشست، بمیدانی که نزدیک این صفّه بود چوگان باختند و تیر انداختند. و درین صفّه خوانی نهادند سخت بزرگ. و امیر بگرمابه رفت از میدان و از گرمابه بخوان رفت و اعیان و ارکان را بخوان بردند و نان خوردن گرفتند و شراب گردان شد و از خوان مستان‌ بازگشتند. و امیر نشاط خواب کرد. و گل بسیار آوردند. و مثال دادند که بازنگردند که نشاط شراب‌ خواهد بود.بخش ۳۱ - حکایت خواجه بوالمظفر برغشی: ذکر اخبار و احوال رسولانی که از حضرت غزنه بدار خلافت‌ رفتند و بازآمدن ایشان که چگونه بود

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر چه این اقاصیص‌ از تاریخ دور است، چه در تواریخ چنان میخوانند که فلان پادشاه فلان سالار را بفلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آنرا یا او این را بزد و برین بگذشتند، امّا من آنچه واجب است، بجای آرم.
هوش مصنوعی: اگرچه این روایت‌ها از تاریخ گذشته‌اند و در کتاب‌های تاریخی می‌خوانیم که فلان پادشاه، فلان فرمانده را به یک جنگ فرستاد و در فلان روز صلح کردند و این شخص آن کار را کرد یا آن شخص کار دیگری انجام داد، اما من آنچه را که لازم است، به جای می‌آورم.
و خواجه بزرگ‌ و استادم در خلوت بودند و هر دو بوالحسن: عبد اللّه و عبد الجلیل را بخواندند و من نیز حاضر بودم و نامه‌ها نسخت کردند سوی امیرک بیهقی که پیش از لشکر بباید آمد، و بگتگین و پیری را مثال دادند تا بکالف و زم‌ بباشند و لشکر ما از رعیّت دست کوتاه دارند، و محمد اعرابی میآید تا بآموی‌ بایستد با لشکر کرد و عرب. [و] نامه رفت بامیر چغانیان‌ بشرح این احوال تا هشیار باشد که علی تگین رسولی خواهد فرستاد و تقرّب او قبول خواهد بود تا فسادی تولّد نگردد. و بخواجه احمد عبد الصّمد نامه رفت- مخاطبه شیخنا بود شیخی و معتمدی‌ کردند- و با بسیار نواخت‌ باحمد و گفته‌ : آنچه خوارزمشاه بدین خدمت جان عزیز بذل کرد و بداد، لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم در فرزندان وی که پیش ما اند و مهذّب‌ گشته در خدمت، و یکی را که رأی واجب کند بر اثر فرستاده میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد. و نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم باحماد این خدمت که کردند. این نامه‌ها بتوقیع‌ و خطّ خویش مقّید کرد. و دیگر روز بار داد هرون پسر خوارزمشاه را که از رافعیان بود از جانب مادر- امارت خراسان پیش از یعقوب لیث رافع بن سیار داشت و نشست‌ او بپوشنگ‌ بود، خوارزمشاه مادرش را آن وقت بزنی کرده بود که بهرات بود در روزگار یمین الدّوله پیش از خوارزمشاهی- هرون یک ساعت در بارگاه ماند، مقرّر گشت مردمان را که بجای پدر او خواهد بود. و میان دو نماز پیشین و دیگر بخانه‌ها بازشدند.
هوش مصنوعی: خواجه بزرگ و استاد من در خلوت نشسته بودند و هر دو بوالحسن، عبد الله و عبد الجلیل را دعوت کردند و من هم در آنجا حاضر بودم. آنها نامه‌هایی تهیه کردند برای امیرکی بیهقی که باید قبل از لشکر بیاید. همچنین مثال‌هایی از بگتگین و پیری آوردند تا لشکر ما از رعیّت فاصله بگیرد. محمد اعرابی می‌آمد که با لشکر کرد و عرب به آموی بایستد. نامه‌ای به امیر چغانیان ارسال شد تا او از این اوضاع مطلع شود و بداند که علی تگین قاصدی خواهد فرستاد و نزدیکی او مقبول خواهد بود تا هیچ فساد و ناآرامی پیش نیاید. همچنین نامه‌ای به خواجه احمد عبد الصمد نوشته شد که به شیخ ما و معتمدین او اشاره داشت و با احترام بسیار به احمد گفته شد که آنچه خوارزمشاه برای این خدمت جانش عزیز به دست آورد، بنابراین حقوق آن پیر مهربان را باید برای فرزندانش که در خدمت ما تربیت شده‌اند، حفظ کنیم. یکی از آنها که رأی واجب داشته باشد، به عنوان نماینده فرستاده خواهد شد تا این امور به درستی ساماندهی شود. نامه دیگری نیز به حشم خوارزم باحماد درباره این خدمت نوشته شد. این نامه‌ها با امضا و خط خود تایید شدند. روز بعد، هرون پسر خوارزمشاه را که از رافعیان بود و پیش از یعقوب لیث رافع بن سیار امارت خراسان را داشت، به بارگاه آوردند. خوارزمشاه در زمان یمین الدوله او را به زنی گرفته بود. هرون برای مدتی کوتاه در بارگاه ماند و مشخص شد که او جانشین پدرش خواهد بود و پس از دو نماز، درها به خانه‌ها باز شد.
منشور هرون بولایت خوارزم بخلیفتی‌ خداوندزاده‌ امیر سعید بن مسعود نسخت کردند. در منشور این پادشاه زاده را خوارزمشاه نبشتند و لقب نهادند و هرون را خلیفة الدّار خوارزمشاه خواندند. منشور توقیع شد، و نامه‌ها نبشته آمد به احمد عبد الصّمد و حشم تا احمد کدخدای‌ باشد؛ مخاطبه هرون ولدی و معتمدی‌ کرده آمد. و خلعت هرون پنجشنبه هشتم جمادی الأولی سنه ثلث و عشرین و اربعمائه‌ بر نیمه‌ آنچه خلعت پدرش بوده بود راست کردند و درپوشانیدند، و از آنجا رفت بخانه و نیکو حق‌ گزاردند. وستی پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هرون بود و دیداری‌تر، و چشم داشته بود که وی را فرستد، غمناک و نومید شد، امیر او را بنواخت و گفت:
هوش مصنوعی: منشوری برای هرون که فرزند خوارزمشاه امیر سعید بن مسعود بود، تنظیم کردند. در این منشور، او را خوارزمشاه نامیدند و لقب‌هایی به او دادند. هرون به عنوان خلیفه دار خوارزمشاه معرفی شد. منشور امضاء شد و نامه‌هایی به احمد عبد الصمد و خدمتکاران ارسال شد تا احمد کدخدا باشد. در این نامه‌ها به هرون فرزند و معتمد اشاره شده بود. خلعت (بخشی از لباس خاص) هرون در روز پنجشنبه هشتم جمادی‌الأولی سال 423 هجری به عنوان بخشی از لباس پدرش به او داده شد و پس از آن به خانه برگشت و حقش را به خوبی ادا کردند. همچنین، یکی از پسران دیگر خوارزمشاه، که نیرومندتر از هرون بود و ارتباط نزدیک‌تری داشت، انتظار داشت که او فرستاده شود، اما دچار ناراحتی و ناامیدی شد. امیر او را دل‌دار کرد و گفت:
تو خدمتهای با نام‌تر ازین را بکاری؛ وی زمین بوسه داد و گفت «صلاح بندگان آن باشد که خداوند بیند، و بنده یک روز خدمت و دیدار خداوند را بهمه نعمت ولایت دنیا برابر ننهد.» و روز آدینه هرون بطارم‌ آمد و بونصر سوگند نامه نبشته بود، عرض کرد و هرون بر زبان راند و اعیان و بزرگان گواه شدند. و پس از آن پیش امیر آمد و دستوری خواست رفتن را. امیر گفت: «هشیار باش و شخص ما را پیش چشم دار تا پایگاهت زیادت شود، و احمد تو را بجای پدر است، مثالهای او را کاربند، و خدمتکاران پدر را نیکو دار و خدمت هر یک بشناس، و حقّ اصطناع‌ بزرگ ما را فراموش مکن.» عاقبت او آن حق را فراموش کرد، پس بچند سال که در خراسان تشویش افتاد از جهت ترکمانان، دیو راه یافت بدین جوان کار نادیده‌ تا سر بباد داد. و بجای خود بیارم که از گونه گون چه کار رفت تا خواجه احمد عبد الصّمد را بخواندند و وزارت دادند و پسرش‌ را بدل وی بنزدیک هرون فرستادند و کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید، و چنین است حال آن که از فرمان خداوند تخت امیر مسعود بیرون شود، آنگاه این باب‌ پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم، ان شاء اللّه تعالی.
هوش مصنوعی: خدمت‌های با ارزش‌تری وجود دارد که باید به انجام برسد؛ او به زمین بوسه زد و گفت: «صلاح بندگان به آن است که خداوند بخواهد و یک روز خدمت و دیدار خدا را به همه نعمت‌های دنیا نمی‌ارزد.» روز جمعه، هرون به دربار آمد و بونصر سوگندنامه‌ای نوشته بود که او هم آن را خواند و بزرگان و اشراف آن را گواهی کردند. سپس او به امیر رفت و درخواست اجازه سفر کرد. امیر به او گفت: «حواست باشد و شخص ما را در نظر داشته باش تا مقام تو افزایش یابد. احمد به جای پدر است، مانند او عمل کن و با خدمتکاران پدر نیکو رفتار کن و شناسایی خدمات هر یک از آنان را فراموش نکن. حق بزرگی ما را نیز فراموش مکن.» اما در نهایت او آن حق را فراموش کرد. چند سال بعد، در خراسان به دلیل مشکلاتی که ترکمانان به وجود آوردند، جوانی را دید و کار ناپسندی انجام داد که باعث خسارت او شد. قصه او ادامه داشت تا این که خواجه احمد عبدالصمد را به وزارت برگزیدند و پسرش را به جای او نزد هرون فرستادند. اوضاع به دو جوان رسید و بین آن‌ها اختلاف پیش آمد و آن ولایت و نواحی دچار آشوب شد و وضعیت به گونه‌ای شد که فرمان خداوند بر تخت امیر مسعود برقرار شود. در این زمان، من موضوع را پیگیری می‌کنم و به گذشته بازخواهیم گشت و کارهای شگفت‌انگیز را انجام خواهیم داد، ان شاء الله.
و امیرک بیهقی برسید و حالها بشرح بازنمود. و دل امیر با وی گران کرده بودند، که خواجه بزرگ با وی بد بود از جهت بو عبد اللّه پارسی چاکرش‌، که امیرک رفته بود از جهت فروگرفتن عبد اللّه ببلخ و صاحب بریدی‌ بروزگار محنت خواجه؛ و خواجه همه روز فرصت می‌جست، ازین سفر که ببخارا رفته بود از وی صورتها نگاشت‌ و استادیها کرد تا صاحب بریدی بلخ از وی بازستدند و بوالقاسم حاتمک را دادند، و امیرک را سلطان قوی دل کرد که «شغل بزرگتر فرماییم و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است»، چه از سلطان کریمتر و شرمگین‌تر آدمی نتواند بود و بیارم احوال وی پس ازین.
هوش مصنوعی: امیرک بیهقی به جمع آمد و حال‌ها را به تفصیل بیان کرد. دل امیر از این کار سنگین شده بود، زیرا خواجه بزرگ به خاطر بوعبداللّه پارسی که خدمت‌گزار او بود، با امیرک بدرفتاری کرده بود. امیرک به بلخ رفته بود تا بوعبداللّه را به دست آورد و در دوران سختی خواجه، آن خواجه همواره به دنبال فرصتی بود. از سفری که به بخارا رفته بود، صورت‌ها را به تصویر کشید و به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرد تا رئیس بریدی بلخ از او برگشت کند و بوالقاسم حاتمک را به او بسپارد. همچنین، امیرک را به سلطنت قوی دل کردند و گفتند که «یک شغل بزرگتر به تو خواهیم داد و از تو خیانتی ظاهر نشده است»، زیرا آدمی نمی‌تواند کریم‌تر و شرمگین‌تر از او باشد. در ادامه نیز احوال او را بیان می‌کنم.
چون این قاعده کارها برین جمله بود و هوای بلخ گرم ایستاد، امیر از بلخ‌ حرکت کرد هشت روز باقی مانده بود از جمادی الأولی سنه ثلاث و عشرین و اربعمائه‌ بر راه دره گز با نشاط شراب و شکار. یازدهم جمادی الأخری در کوشک محمودی که سرای امارت است بغزنین مقام کرد و نیمه این ماه بباغ محمودی رفت. و اسبان بمرغزار فرستادند و اشتران سلطانی بدیولاخهای‌ رباط کروان‌ بر رسم رفته‌ گسیل کردند و اللّه اعلم بالصّواب‌
هوش مصنوعی: به دلیل گرم بودن هوا در بلخ و وجود برنامه‌های خاص، امیر از بلخ خارج شد و با خوشحالی به شکار و نوشیدن شراب مشغول بود. او پس از هشت روز، در یازدهمین روز از ماه جمادی الأخری در کاخ محمودی در بغزنین مستقر شد و نیمه آن ماه به باغ محمودی رفت. او همچنین اسب‌ها را به چراگاه فرستاد و شترهای سلطنتی را به محل‌هایی دیگر فرستاد. و تنها خدا از حقیقت آگاه است.

خوانش ها

بخش ۳۰ - گماردن هارون به خوارزمشاهی به خوانش سعید شریفی