گنجور

بخش ۲۹ - نامهٔ امیرک

و امیر صفّه‌یی فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا، صفّه‌یی سخت بلند و پهنا در خورد بالا، مشرف بر باغ، و در پیش حوضی بزرگ، و صحنی فراخ، چنانکه لشکر دو رویه بایستادی. و مدّتی بود تا برآورده بودند، این وقت تمام شده بود. فرمودند خواجه [ابو] عبد اللّه الحسین بن علیّ میکائیل‌ را تا کاری سخت نیکو بساختند که امیر سه‌شنبه هژدهم ماه جمادی الاولی درین صفّه نو خواهد نشست. و این روز آنجا بار داد و چندان نثار کردند که حدّ و اندازه نبود. و پس از بار برنشست، بمیدانی که نزدیک این صفّه بود چوگان باختند و تیر انداختند. و درین صفّه خوانی نهادند سخت بزرگ. و امیر بگرمابه رفت از میدان و از گرمابه بخوان رفت و اعیان و ارکان را بخوان بردند و نان خوردن گرفتند و شراب گردان شد و از خوان مستان‌ بازگشتند. و امیر نشاط خواب کرد. و گل بسیار آوردند. و مثال دادند که بازنگردند که نشاط شراب‌ خواهد بود.

و از گلشن استادم بدیوان آمد، اسکدار بیهقی رسید حلقه برافگنده و بر در زده‌ استادم بگشاد و رنگ از رویش بگشت، رسم آن بود که چون نامه‌ها رسیدی، رقعتی نبشتی و بونصر دیوانبان را دادی تا بخادم رساند، و اگر مهم بودی، بمن دادی، این ملطّفه خود برداشت و بنزدیک آغاجی خادم برد خاصّه‌ . و آغاجی خبر کرد، پیش خواندند، دررفت‌ . مطربان را بازگردانیدند و خواجه بزرگ را بخواندند. و امیر از سرای برآمد و بر ایشان خالی داشت‌ تا نماز دیگر. وزیر بازگشت و استادم بدیوان نشست و مرا بخواند و نامه نسخت کردن گرفتم‌، نامه‌های امیرک بیهقی بود بر آن جمله که «آلتونتاش چون بدبوسی رسید، طلیعه‌ علی تگین پیدا آمد، فرمود تا کوس فروکوفتند و بوقها بدمیدند، با تعبیه تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم و آبی بزرگ‌ در میان، و دست آویزی‌ بپای شد قوی و هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید تا میان دو نماز لشکر فرود آمد و طلایع‌ بازگشتند. خوارزمشاه بر بالایی‌ بایستاد و جمله سالاران و اعیان را بخواند و گفت: «فردا جنگ باشد بهمه حال، بجای خود بازروید، امشب نیکو پاس دارید و اگر آوازی افتد، دل از خویشتن مبرید و نزدیک دیگر مروید که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده‌ام تا چون خصم پیدا آید، حکم، حال و مشاهدت را باشد . و امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد و کدخدا و خاصّگانش را حاضر نمودند. چون از نان فارغ شد، با احمد و تاش سپاه سالار و چند سرهنگ محمودی خالی کرد و گفت: این علی تگین دشمنی بزرگ است، از بیم سلطان ماضی آرامیده بود، او را امیدی کردند و چون کار یکرویه شد، اگر بر آن برفتندی، این مرد فسادی نپیوستی و مخالفتی اظهار نکردی.

چون منهیان‌ نوشتند که او ناراست است، خداوند سلطان عبدوس را نزدیک من فرستاد و درین معانی فرمان داد، چه چاره بود از فرمان برداری که مضّربان‌ صورت من زشت کرده بودند. اکنون کار بشمشیر رسید، فردا جنگ صعب‌ خواهد بود و من نه از آن مردانم که بهزیمت بشوم، اگر حال دیگرگونه باشد، من نفس خود بخوارزم نبرم، اگر کشته شوم، رواست، در طاعت خداوند خویش شهادت یابم، امّا باید که حقّ خدمت قدیم من در فرزندان من رعایت کرده آید. همگنان‌ گفتند:

ان شاء اللّه تعالی‌ که خیر و نصرت باشد. پس مثال داد تا [بر] چهار جانب طلیعه رفت و هر احتیاط که از سالاری بزرگ خوانده آمد و شنوده‌ بجای آورد. و قوم بازگشتند.

و مخالفان بچند دفعت قصد کردند، آوازها افتاد، دشمنان کور و کبود بازگشتند.

«چون صبح بدمید، خوارزمشاه بر بالایی‌ بایستاد و سالاران و مقدّمان نزدیک وی و تعبیه‌ها بر حال خویش. گفت: «ای آزاد مردان، چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد و لشکری یکدل دارد، جان را بخواهند زد . و ما آمده‌ایم تا جان و مال ایشان بستانیم و از بیخ برکنیم. هشیار و بیدار باشید و چشم بعلامت من‌ در قلب‌ دارید که من آنجا باشم که اگر، عیاذا باللّه‌، سستی کنید، خلل افتد؛ جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه‌ خوارزم سخت دور است و بحقیقت من بهزیمت نخواهم رفت، اگر مرا فراگذارید، شما را بعاقبت روی خداوند میباید دید.

من آنچه دانستم گفتم.» گفتند: خوارزمشاه داد ما بداد، تا جان بزنیم‌ . و خوارزمشاه در قلب ایستاد، و در جناح‌ آنچه لشکر قویتر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره‌ را بمردم حاجت افتد، میفرستد. و بگتگین چوگانی و پیری آخور سالار را بگفت تا برمیمنه بایستادند با لشکری سخت قوی. و تاش سپاه سالارش را بر میسره بداشت و بعضی لشکر سلطانی. و ساقه‌ قوی بگماشت هر دو طرف را. و پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس از لشکر بازگردد، میان بدونیم کنند. و برابر طلیعه‌ سواران گزیده‌تر فرستادن گرفت.

«چون روز شد، کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. خوارزمشاه بتعبیه راند، چون فرسنگی کناره رود برفت، آب پایاب‌ داشت‌ و مخوف بود، سواری چند از طلیعه بتاختند که «علی تگین از آب بگذشت و در صحرایی سخت فراخ بایستاد، از یک جانب رود و درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر، که جنگ اینجا خواهد بود؛ و چنین میگویند که سه جای کمین سوی بنه‌ و ساقه ساخته است که از لب رود درآیند و از پس پشت مشغولی‌ دهند.» هر چند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقه قوی ایستانیده بود، هزار سوار و هزار پیاده بازگردانید تا ساخته باشند با آن قوم. و نقیبان تاخت‌ سوی احمد و ساقه و سوی مقدّمان که بر لب رود مرتّب بودند، پیغام داد که حال چنین است. پس براند، با یکدیگر رسیدند، و امیرک‌ را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی. و امیرک را با خویشتن در بالایی بایستانید، و علی تگین هم بر بالایی بایستاد، از علامت سرخ و چتر بجای آوردند، و هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی‌ بود که خوارزمشاه گفت:

در مدّت عمر چنین یاد ندارد. میمنه علی تگین نماز پیشین بر میسره خوارزمشاه بر کوفتند و نیک بکوشیدند و هزیمت بر خوارزمشاه افتاد؛ خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستاد از قلب، ضبط نتوانست کرد و لشکر میسره برفتند، تاش ماهروی ماند سپاه سالارش و سواری دویست خویشتن را در رود افگندند و همه بگذشتند .

خوارزمشاه میمنه خود را بر میسره ایشان فرستاد، نیک ثبات کردند، دشمن سخت‌ چیره شد، چنانکه از هر دو روی بسیار کشته شد و خسته آمد و لشکر میمنه بازگشت، و بگتگین حاجب چوگانی و پیری آخور سالار با سواری پانصد میآویختند و دشمن انبوه‌تر روی بدیشان نهاد و بیم بود که همگان تباه شوند، خوارزمشاه و قلب از جای برفتند و روی بقلب علی تگین نهادند و بگتگین و پیری بدو پیوستند و قومی سوار هزیمتیان‌ . و علی تگین نیز با قلب و میسره خود درآمد. و خوارزمشاه نیزه بستد و پیش رفت؛ چون علامتش لشکر بدیدند، چون کوه آهن درآمدند و چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد، و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا بشب، پس از یکدیگر بازگشتند، چنانکه جنگ قائم ماند؛ و اگر خوارزمشاه آن نکردی، لشکری بدان بزرگی بباد شدی.

«و تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده بر جایی که از سنگهای قلعتی که‌ در هندوستان است سنگی بر پای چپ او آمده بود. آن شهامت بین که آن درد بخورد و در معرکه اظهار نکرد و غلام را فرمود تا تیر از وی جدا کرد و جراحت ببست و چون بلشکرگاه رسید، یافت قوم‌ را بر حال خویش، هیچ خلل نیفتاده بود و هزیمتیان‌ را دل داده و بجای خویش بداشته؛ هر چند کمینها چند بار قصد کرده بودند، خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتّب بودند، احتیاط کرده بودند تا خللی نیفتاده بود. خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت و هر چند مجروح بود، کس ندانست و مقدّمان را بخواند و فرود آورد و چند تن را ملامت کرد و هر یک عذر خواستند، عذر بپذیرفت و گفت بازگردید و ساخته‌ پگاه‌ بیایید تا کار خصم فیصل کرده آید که دشمن مقهور شده است و اگر شب نیامدی، فتح برآمدی‌ . گفتند:

چنین کنیم. احمد را و مرا بازگرفت و گفت: این لشکر امروز بباد شده بود، اگر من پای نیفشردمی و جان بذل نکردمی، اما تیری رسید بر جایگاهی که وقتی همان جای سنگی رسیده بود، هر چند چنین است، فردا بجنگ روم. احمد گفت «روی ندارد مجروح بجنگ رفتن، مگر مصلحتی باشد که بادی در میان جهد تا نگریم که خصم چه کند، که من جاسوسان فرستاده‌ام و شبگیر دررسند.» و طلیعه‌ها نامزد کرد مردم آسوده‌ . و من بازگشتم. وقت سحر کسی آمد و بتعجیل مرا بخواند، نزدیک وی رفتم. گفت: دوش همه شب نخفتم ارین جراحت و ساعتی شد تا جاسوسان بیامدند و گفتند: علی تگین سخت شکسته و متحیّر شده است که مردمش کم آمده است و بر آنست که رسولان فرستد و بصلح سخن گوید، هر چند چنین است، چاره نیست، بحیله برنشینیم و پیش رویم. احمد گفت: تا خواجه‌ چه گوید؟ گفتم: اعیان سپاه را بباید خواند و نمود که «بجنگ خواهد رفت» تا لشکر برنشیند، آنگاه کس بتازیم‌ که از راه مخالفان درآید از طلیعه‌گاه‌ تا گوید که «خصمان بجنگ پیش نخواهند آمد که رسول میآید» تا امروز آسایشی باشد خوارزمشاه را، آنگاه نگریم، خوارزمشاه گفت: صواب است. اعیان و مقدّمان را بخواندند و خوارزمشاه را بدیدند و بازگشتند و سوار بایستادند.

«و کوس جنگ بزدند، خوارزمشاه اسب خواست و بجهد برنشست، اسب تندی کرد، از قضاء آمده‌ بیفتاد هم بر جانب افگار و دستش بشکست، پوشیده او را در سرای پرده، بردند بخرگاه و بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد، احمد و امیرک را بخواند، گفت: مرا چنین حالی پیش آمد و بخود مشغول شدم‌، آنچه صواب است، بکنید تا دشمن کامی‌ نباشد و این لشکر بباد نشود. احمد بگریست و گفت:

به ازین میباشد که خداوند میاندیشد، تدبیر آن کرده شود. امیرک را بنزدیک لشکر برد و ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود، میگویند علی تگین کوفته شده است‌ و رسول خواهد فرستاد، طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان، اگر جنگ پیش آرد، برنشینیم و کار پیش گیریم، اگر رسولی فرستد، حکم مشاهدت را باشد . گفتند:

سخت صواب است. و روان کردند و کوس میزدند و حزم‌ نگاه میداشتند.

«این گرگ پیر جنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش، در شب کس فرستاده بود نزد کدخدای علی تگین، محمود بیک‌ و پیغام داده و نموده‌ و گفته که اصل تهوّر و تعّدی از شما بود تا سلطان خوارزمشاه را اینجا فرستاد، و چون ما از آب گذاره‌ کردیم، واجب چنان کردی و بخرد نزدیک بودی که مهترت‌ رسولی‌ فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ سخنیها و تبسّطها که سلطان ازو بیازرد، تا خوارزمشاه در میان آمدی و بشفاعت سخن گفتی و کار راست کردی و چندین خون ریخته نشدی. قضا کار کرد. این از عجز نمیگویم که چاشنی‌ دیده آمد، و خداوند سلطان ببلخ است و لشکر دمادم؛ ما کدخدایان پیشکار محتشمان باشیم، بر ما فریضه است صلاح نگاه داشتن. و هر چند که خوارزمشاه از اینچه گفتم خبر ندارد و اگر بداند، بمن بلائی رسد، اما نخواهم که بیش خونی ریخته شود. حقّ مسلمانی و حقّ مجاورت ولایت از گردن خویش بیرون کردم، آنچه صلاح خویش در آن دانید، میکنید .

«کدخدای علی تگین و علی تگین این حدیث را غنیمت شمردند و هم در شب رسول را نامزد کردند، مردی علوی وجیه‌ از محتشمان سمرقند، و پیغامها دادند.

چاشتگاه این روز لشکر بتعبیه برنشسته بود، رسول بیامد و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم. هر چند بتن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست کرد .

گفت: احمد، من رفتم‌ . نباید که فرزندانم را ازین بد آید که سلطان گوید من با علی تگین مطابقت کردم‌ . احمد گفت: «کار ازین درجه گذشته است، صواب آنست که من پیوسته‌ام‌، تا صلح پیدا آید و از اینجا بسلامت حرکت کرده شود جانب آموی [و] از آن جانب جیحون رفته آید، آنگاه این حال بازنمایم. معتمدی چون امیرک اینجاست، این حالها چون آفتاب روشن شد، اگر چنین کرده نیامدی، بسیار خلل افتادی. خوارزمشاه را رنج باید کشید، یک ساعت بباید نشست تا رسول پیش آرند.» خوارزمشاه موزه‌ و کلاه بپوشید و بخیمه بزرگ آمد و غلامان بایستادند و کوکبه‌یی‌ بزرگ و لشکر و اعیان. رسول پیش آمد و زمین بوسه داد و بنشاندند، چنانکه بخوارزمشاه نزدیکتر بود، در صلح سخن رفت. رسول گفت که علی تگین میگوید: مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین‌، من لشکر و فرزند پیش داشتم، مکافات من این بود؟ اکنون خوارزمشاه پیر دولت است، آنچه رفت در باید گذاشت برضای سلطان‌، بآموی رود و آنجا با لشکر مقام کند و واسطه شود تا خداوند سلطان، عذر من بپذیرد و حال لطیف‌ شود، چنانکه‌ در نوبت‌ خداوند سلطان ماضی‌ بود تا خونی ریخته نشود. خوارزمشاه گفت: سخت نیکو گفت، این کار تمام کنم و این صلاح بجای آرم، و جنگ برخاست‌ ؛ ما سوی آموی برویم‌ و آنجا مقام کنیم. علوی دعا گفت، و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند، و خوارزمشاه بگتگین و پیری آخور سالار را و دیگر مقدّمان را گفت: چه گویید و چه بینید؟ گفتند:

فرمان خداوند سلطان آنست که ما متابع خوارزمشاه باشیم و بر فرمان او کار کنیم. و یکسوارگان‌ ما نیک بدرد آمده‌اند و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی، خللی افتادی که دریافت‌ نبودی، و خوارزمشاه مجروح شده است و بسیار مردم کشته شده‌اند. گفت: اکنون گفت و گوی مکنید و سوار و پیاده بر تعبیه میباشید و حزم تمام بجای آرید و بر چهار جانب طلیعه گمارید که از مکر دشمن ایمن نشاید بود. گفتند: چنین کنیم.

«و خوارزمشاه برخاست و ضعفش قویتر شد، چنانکه اسهال‌ افتاد سه بار، خوارزمشاه احمد را بخواند، گفت: کار من بود، کار رسول زودتر بگذار. احمد بگریست و بیرون آمد از سرای پرده و در خیمه بزرگ بنشست و خلعتی فاخر وصلتی بسزا بداد رسول را [و] بازگردانید و مردی جلد سخن گوی از معتمدان خویش با او فرستاد و سخن بر آن جمله قرار دادند که چون علوی نزدیک علی تگین رسید، باید که رسول ما را بازگرداند و علی تگین بر [یک‌] منزل بازپس نشیند، چنانکه پیش رسول ما حرکت کند، ما نیز یک منزل امشب سوی آموی بخواهیم رفت.

«و لشکر را فرود آوردند و طلیعه از چهار جانب بگماشتند و اسهال و ضعف خوارزمشاه زیادت‌تر شد، شکر خادم، مهترسرای‌ را بخواند و گفت: احمد را بخوان.

چون احمد را بدید، گفت: من رفتم، روز جزع‌ نیست و نباید گریست، آخر کار آدمی مرگ است، شمایان‌ مردمان پشت به پشت آرید، چنان کنید که مرگ من امشب و فردا پنهان ماند، چون یک منزل رفته باشید، اگر آشکار شود، حکم مشاهدت شمار است‌، که اگر عیاذا باللّه خبر مرگ من به علی تگین رسد و شما جیحون گذاره‌ نکرده باشید، شما و این لشکر آن بینید که در عمر ندیده باشید. و امیرک حال من چون با لشکر بدرگاه نزدیک سلطان رود، بازنماید که هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد، در رضای خداوند بذل کردم، و امیدوارم که حقّ خدمت من در فرزندانم رعایت کند.

بیش طاقت سخن نمیدارم و بجان دادن و شهادت‌ مشغولم. احمد و شکر بگریستند و بیرون آمدند و بضبط کارها مشغول شدند. «و نماز دیگر چنان شد خوارزمشاه که بیش‌ امید نماند. احمد بخیمه بزرگ خود آمد و نقیبان‌ را بخواند و بلشکر پیغام داد که «کار صلح قرار گرفت و علی تگین منزل کرد بر جانب سمرقند و رسول تا نماز خفتن بطلیعه ما رسید و طلیعه را بازگردانید که خوارزمشاه حرکت خواهد کرد. منتظر آواز کوس باشید، و باید میمنه و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته روید که هر چند صلح باشد، بزمین دشمنیم و از خصم ایمن نتوان بود.» و مقدّمان خواهان این بودند.- و این است عاقبت آدمی، چنانکه شاعر گفته است:

و انّ امرأ قد سار سبعین حجّة
الی منهل من ورده لقریب‌

خردمند آن است که دست در قناعت زند که برهنه آمده است و برهنه خواهد گذشت‌ . و در خبر آمده است: من اصبح آمنا فی سربه معافی فی بدنه و عنده قوت یومه فکانّما حاز الدّنیا بحذافیرها . ایزد، تعالی، توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد- «چون خوارزمشاه فرمان یافت، ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن که خبر فاش شدی، مهد پیل‌ راست کردند و شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه میداشت و گفتند: «از آن جراحت نمیتواند نشست و در مهد برای آسانی و آسودگی میرود.» و خبر مرگ افتاده بود در میان غلامانش، شکر خادم فرمود تا کوس فرو کوفتند و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای‌ بسیار افروخته روان گردید. تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برانده بودند و خیمه و خرگاه و سراپرده بزرگ زده، او را از پیل فرو گرفتند و خبر مرگ گوشاگوش‌ افتاد، و احمد و شکر خادم تنی چند از خواصّ و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند شما بشستن و تابوت ساختن مشغول شوید.

احمد نقیبان فرستاد و اعیان لشکر را بخواند که پیغامی است از خوارزمشاه، هر کس فوجی لشکر با خود آرید. همگنان ساخته بیامدند و لشکر بایستاد، احمد ایشان را فرود آورد و خالی کرد و آنچه پیش از مرگ خوارزمشاه ساخته بود از نبشته و رسول صلح تا این منزل که آمد بازگفت. غمی بسیار خوردند بر مرگ خوارزمشاه و احمد را بسیار بستودند [و] گفت‌ : اکنون خود را زودتر بآموی افگنیم. خواجه گفت: علی تگین زده و کوفته امروز از ما بیست فرسنگ دور است و تا خبر مرگ خوارزمشاه بدو رسد، ما بآموی رسیده باشیم. و غلامان گردن آورتر خوارزمشاه از مرگ شمّتی‌ یافته بودند، شما را بدین رنجه کردم تا ایشان را ضبط کرده آید؛ و نماز دیگر برنشینم و همه شب برانیم، چنانکه روز به رود رسیده باشیم و جهد کنیم تا زودتر از جیحون بگذریم. جواب دادند که نیکو اندیشیده است و ما جمله متابع فرمان وییم بهرچه مثال دهد. شکر خادم را بخواند و گفت: سرهنگان خوارزمشاه را بخوان، چون حاضر شدند، سرهنگان را بنشاند، و حشمت میداشتند، پیش احمد نمی‌نشستند، جهد بسیار کرد تا بنشستند؛ گفت: شما دانید که خوارزمشاه چند کوشید تا شما را بدین درجه رسانید. وی را دوش وفات بود که آدمی را از مرگ چاره نیست، و خداوند سلطان را زندگانی باد بجای است، و او فرزندان شایسته دارد و خدمتهای بسیار کرده است، و این سالاران و امیرک که معتمدان سلطانند، هر آینه چون بدرگاه رسند و حال بازنمایند، فرزند شایسته خوارزمشاه را جای پدر دهد و بخوارزم فرستد، و من بدین با علی تگین صلح کرده‌ام، و او از ما دور است و تا نماز دیگر برخواهیم داشت‌ تا بآموی رسیم زودتر، این مهتران‌ سوی بلخ کشند و ما سوی خوارزم. اگر با من عهد کنید و بر غلامان سرائی حجّت کنید تا بخرد باشند، که چون بآموی رسیم، از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید، بدنام نشوید و همگان نیکونام مانید اگر، عیاذا باللّه، شغبی‌ و تشویشی کنید، پیداست که عدد شما چند است، این شش هزار سوار و حاشیت‌ یک ساعت دمار از شما برآرند، و تنی چند نیز اگر به علی تگین پیوندید، شما را پیش او هیچ قدری نماند و قراری بجایی‌ . این پوست بازکرده‌ بدان گفتم‌

تا خوابی دیده نیاید، این مهتران که نشسته‌اند با من درین یک‌ سخن‌اند» و روی بقوم‌ کرد که شما همین میگویید؟ گفتند: ما بندگان فرمان برداریم. احمد ایشان را بسوگندان گران‌ ببست‌ و برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند و بانگ بر- آوردند و سوی اسب و سلاح شدند. این مقدّمان برنشستند و فرمود تا لشکر برنشست بجمله، چون غلامان دیدند، یک زمان‌ حدیث کردند با مقدّمان خود و مقدّمان آمدند که قرار گرفت، از خواجه عمید عهدی میخواهند و سوگندی که ایشان را نیازارد و همچنان داردشان که بروزگار خوارزمشاه، خواجه احمد گفت: روا باشد، بهتر از آن داشته آید که در روزگار خوارزمشاه، رفتند و بازآمدند و احمد سوگند بخورد امّا گفت: یک امشب اسبان از شما جدا کنند و بر اشتران نشینید، فردا اسبان بشما داده آید، این یک منزل روی چنین دارد . درین باب لختی تأمّل کردند تا آخر برین جمله گفتند که فرمان برداریم بدانچه خواجه فرماید، از هر وثاقی‌ ده غلامی یک غلام سوار باشد و با سرهنگان رود تا دل ما قرار گیرد. گفت‌ : سخت صواب است. برین جمله بازگشتند و چیزی بخوردند و کار راست کردند و همه شب براندند و بامداد فرود آمدند و اسبان بغلامان بازندادند و همچنین میآمدند تا از جیحون گذاره کردند و بآموی آمدند و امیرک بیهقی آنجا ببود، احمد گفت: چون این لشکر بزرگ بسلامت بازرسید، من خواستم که بدرگاه عالی آیم ببلخ، امّا این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زائل توان کرد، آنچه معلوم شماست با سلطان بازگویید و پادشاه از حق شناسی در حقّ این خاندان قدیم تربیت فرماید. همه خواجه احمد را ثناها گفتند و وی را پدرود کردند، و خواجه احمد فرمود تا اسبان بغلامان بازدادند. و بنده ملطّفه‌یی پرداخته بود مختصر، این مشرّح‌ پرداختم تا رأی عالی بر آن واقف گردد، ان شاء اللّه تعالی‌ .»

بخش ۲۸ - فتح بخارا به دست خوارزمشاه: روز سه‌شنبه بیستم این ماه نامه عبدوس رسید با سواران مسرع که «خوارزمشاه حرکت کرد از خوارزم بر جانب آموی‌ و مرا سوی درگاه بازگردانید بر مراد.» امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکر را که نامزد کرده بودند تا بآلتونتاش پیوندند، دیدن گرفت‌ و تا نماز دیگر سواران می‌گذشتند با ساز و سلاح تمام، و پیاده انبوه، گفتند عدد ایشان پانزده هزار است. چون لشکر بتعبیه‌ بگذشت، امیر آواز داد این دو سالار بگتگین چوگانی‌ پدری و پیری آخور سالار مسعودی را و سرهنگان را که «هشیار و بیدار باشید و لشکر را از رعیّت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن دست کوتاه دارید تا بر کسی ستم نکنند. و چون بسپاه سالار آلتونتاش رسید، نیکو خدمت کنید و بر فرمان او کار کنید و بهیچ چیز مخالفت مکنید.» همه بگفتند: فرمان برداریم. و پیاده شدند و زمین بوسه دادند و برفتند. و امیرک بیهقی صاحب برید را با آن لشکر بصاحب بریدی نامزد کردند و او را پیش خواند و با وزیر و بونصر مشکان خالی کرد و در همه معانی مثال داد. و او هم خدمت کرد و روان شد.بخش ۳۰ - گماردن هارون به خوارزمشاهی: اگر چه این اقاصیص‌ از تاریخ دور است، چه در تواریخ چنان میخوانند که فلان پادشاه فلان سالار را بفلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آنرا یا او این را بزد و برین بگذشتند، امّا من آنچه واجب است، بجای آرم.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و امیر صفّه‌یی فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا، صفّه‌یی سخت بلند و پهنا در خورد بالا، مشرف بر باغ، و در پیش حوضی بزرگ، و صحنی فراخ، چنانکه لشکر دو رویه بایستادی. و مدّتی بود تا برآورده بودند، این وقت تمام شده بود. فرمودند خواجه [ابو] عبد اللّه الحسین بن علیّ میکائیل‌ را تا کاری سخت نیکو بساختند که امیر سه‌شنبه هژدهم ماه جمادی الاولی درین صفّه نو خواهد نشست. و این روز آنجا بار داد و چندان نثار کردند که حدّ و اندازه نبود. و پس از بار برنشست، بمیدانی که نزدیک این صفّه بود چوگان باختند و تیر انداختند. و درین صفّه خوانی نهادند سخت بزرگ. و امیر بگرمابه رفت از میدان و از گرمابه بخوان رفت و اعیان و ارکان را بخوان بردند و نان خوردن گرفتند و شراب گردان شد و از خوان مستان‌ بازگشتند. و امیر نشاط خواب کرد. و گل بسیار آوردند. و مثال دادند که بازنگردند که نشاط شراب‌ خواهد بود.
هوش مصنوعی: در باغ، امیر صفّه‌ای بلند و وسیع ساخته بود که مشرف به باغ و کنار حوض بزرگی قرار داشت. آن صفّه به قدری بزرگ بود که می‌شد لشکری دو صفه‌ای در آن بایستند. مدتی طول کشیده بود تا این بنا تکمیل شود و زمانی که کار تمام شد، امیر دستور داد تا جوانی به نام ابو عبد الله الحسین بن علی میکائیل را دعوت کنند تا کار خوبی که انجام داده بودند را گرامی بدارند. امیر در روز سه‌شنبه، هجدهم ماه جمادی‌الاولی در این صفّه جدید نشست. در این روز جشن بزرگی برپا شد و نذری فراوان داده شد. پس از جشن، مسابقات چوگان و تیراندازی برگزار شد. در داخل صفّه، میزی بزرگ برای غذا آماده کردند و امیر از میدان به حمام رفت و سپس به میهمانی برگشت. در مهمانی، نان و شراب سرو شد و مهمانان از جمع بیرون آمدند. امیر احساس شادابی کرد و گل‌های زیادی به محفل آوردند به طوری که گردش جشن ادامه پیدا کند.
و از گلشن استادم بدیوان آمد، اسکدار بیهقی رسید حلقه برافگنده و بر در زده‌ استادم بگشاد و رنگ از رویش بگشت، رسم آن بود که چون نامه‌ها رسیدی، رقعتی نبشتی و بونصر دیوانبان را دادی تا بخادم رساند، و اگر مهم بودی، بمن دادی، این ملطّفه خود برداشت و بنزدیک آغاجی خادم برد خاصّه‌ . و آغاجی خبر کرد، پیش خواندند، دررفت‌ . مطربان را بازگردانیدند و خواجه بزرگ را بخواندند. و امیر از سرای برآمد و بر ایشان خالی داشت‌ تا نماز دیگر. وزیر بازگشت و استادم بدیوان نشست و مرا بخواند و نامه نسخت کردن گرفتم‌، نامه‌های امیرک بیهقی بود بر آن جمله که «آلتونتاش چون بدبوسی رسید، طلیعه‌ علی تگین پیدا آمد، فرمود تا کوس فروکوفتند و بوقها بدمیدند، با تعبیه تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم و آبی بزرگ‌ در میان، و دست آویزی‌ بپای شد قوی و هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید تا میان دو نماز لشکر فرود آمد و طلایع‌ بازگشتند. خوارزمشاه بر بالایی‌ بایستاد و جمله سالاران و اعیان را بخواند و گفت: «فردا جنگ باشد بهمه حال، بجای خود بازروید، امشب نیکو پاس دارید و اگر آوازی افتد، دل از خویشتن مبرید و نزدیک دیگر مروید که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده‌ام تا چون خصم پیدا آید، حکم، حال و مشاهدت را باشد . و امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد و کدخدا و خاصّگانش را حاضر نمودند. چون از نان فارغ شد، با احمد و تاش سپاه سالار و چند سرهنگ محمودی خالی کرد و گفت: این علی تگین دشمنی بزرگ است، از بیم سلطان ماضی آرامیده بود، او را امیدی کردند و چون کار یکرویه شد، اگر بر آن برفتندی، این مرد فسادی نپیوستی و مخالفتی اظهار نکردی.
هوش مصنوعی: از باغ استاد من یک پیام از دیوان رسید و اسکدار بیهقی به حلقه‌ای که گرداگرد در بود رسید. استاد در را گشود و رنگ از روی او پرید. رسم بر این بود که وقتی نامه‌ها می‌رسید، نوشتن نامه‌ای را شروع کرده و به دیوان‌بانان می‌دادیم تا به خادم برسانند، و اگر موضوع مهمی بود، خودم می‌دادم. او نامه را برداشت و به نزدیکی خادم بزرگ برد. خادم خبر داد و آن را خواندند و سپس رفت. مطربان را به عقب برگرداندند و خواجه بزرگ را خواستند. امیر از خانه بیرون آمد و تا نماز بعدی درنگ کرد. وزیر برگشت و استاد من به دیوان نشسته مرا صدا زد. نامه‌ای از امیرک بیهقی در دست گرفتم که حاوی خبری از علی تگین بود. او دستور داده بود تا طبل‌ها زده شوند و با تمام توان به میدانی بروند و لشکری را برابر دشمن قرار دهند. در این میان آبی بزرگ وجود داشت و دو لشکر که در مقدمه قرار داشتند، به کمک یکدیگر آمدند تا بین دو نماز لشکر فرود آمد و مقدمات بازگشتند. خوارزمشاه بر بلندی ایستاد و همه سالاران و اشراف را گرد آورد و گفت: "فردا جنگ خواهیم داشت، بنابراین به جای خود برگردید و امشب را با احتیاط بگذرانید. اگر صدایی به گوش رسید، نترسید و به نقاط دیگر نروید، زیرا من تدابیر لازم را اندیشیده‌ام تا وقتی دشمن ظاهر شود، اقدامات لازم را انجام دهم." امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد و کدخدا و افراد خاصش را نیز احضار کردند. پس از صرف نان، با احمد و تاش، سالار سپاه و چند سرهنگ محمودی جلسه‌ای تشکیل داد و گفت: "علی تگین دشمنی بزرگ است که به دلیل ترس از سلطان سابقاً آرامش داشت. حالا که اوبه امیدی بازگشته، اگر بخواهید با او به مقابله بپردازید، این مرد قادر به ایجاد فساد و مخالفت نیست."
چون منهیان‌ نوشتند که او ناراست است، خداوند سلطان عبدوس را نزدیک من فرستاد و درین معانی فرمان داد، چه چاره بود از فرمان برداری که مضّربان‌ صورت من زشت کرده بودند. اکنون کار بشمشیر رسید، فردا جنگ صعب‌ خواهد بود و من نه از آن مردانم که بهزیمت بشوم، اگر حال دیگرگونه باشد، من نفس خود بخوارزم نبرم، اگر کشته شوم، رواست، در طاعت خداوند خویش شهادت یابم، امّا باید که حقّ خدمت قدیم من در فرزندان من رعایت کرده آید. همگنان‌ گفتند:
هوش مصنوعی: به خاطر انتقادهایی که به او شده بود، خداوند سلطان عبدوس را نزد من فرستاد و به او دستور داد که چاره‌ای جز اطاعت از فرمانش ندارم، چون افرادی که به من آسیب زده بودند، چهره‌ام را خراب کرده بودند. حالا وضعیت به جایی رسیده که باید با شمشیر بجنگم، فردا جنگ سختی خواهد بود و من نمی‌توانم از میدان فرار کنم. اگر شرایط طور دیگری بود، حتی خود را به خطر نمی‌انداختم، اما اگر کشته شوم، این برای من قابل قبول است که در مسیر اطاعت از خداوند شهید شوم. اما باید حق خدمات گذشته‌ام در فرزندانم رعایت شود. همراهانم نیز به این موضوع اشاره کردند.
ان شاء اللّه تعالی‌ که خیر و نصرت باشد. پس مثال داد تا [بر] چهار جانب طلیعه رفت و هر احتیاط که از سالاری بزرگ خوانده آمد و شنوده‌ بجای آورد. و قوم بازگشتند.
هوش مصنوعی: امیدوارم که خیر و موفقیت نصیب ما شود. سپس مثالی زد و به چهار طرف حرکت کرد و هر احتیاطی را که از یک رهبر بزرگ آموخته بود، به کار بست. و مردم به سر جای خود بازگشتند.
و مخالفان بچند دفعت قصد کردند، آوازها افتاد، دشمنان کور و کبود بازگشتند.
هوش مصنوعی: مخالفان در چند نوبت اقدام کردند و صداها بلند شد، دشمنان که آسیب دیده بودند، به عقب برگشتند.
«چون صبح بدمید، خوارزمشاه بر بالایی‌ بایستاد و سالاران و مقدّمان نزدیک وی و تعبیه‌ها بر حال خویش. گفت: «ای آزاد مردان، چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد و لشکری یکدل دارد، جان را بخواهند زد . و ما آمده‌ایم تا جان و مال ایشان بستانیم و از بیخ برکنیم. هشیار و بیدار باشید و چشم بعلامت من‌ در قلب‌ دارید که من آنجا باشم که اگر، عیاذا باللّه‌، سستی کنید، خلل افتد؛ جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه‌ خوارزم سخت دور است و بحقیقت من بهزیمت نخواهم رفت، اگر مرا فراگذارید، شما را بعاقبت روی خداوند میباید دید.
هوش مصنوعی: با طلوع صبح، خوارزمشاه بر بلندی ایستاد و فرماندهان و بزرگان به نزد او آمدند و خود را آماده کردند. او گفت: «ای مردان دلاور، وقتی روز روشن شود، دشمنی خطرناک و بی‌رحم به سوی ما خواهد آمد و سپاهی یکدل دارد که جان ما را خواهند خواست. ما آمده‌ایم تا جان و مال آن‌ها را بگیریم و ریشه‌شان را برکنیم. بیدار و هوشیار باشید و به علامت من در دل‌ خود دقت کنید؛ من آنجا خواهم بود تا اگر، به خدا پناه می‌برم، سستی کنید، مشکلی پیش نیاید. رود جیحون در پیش است و راه گریز خوارزم بسیار دور است و به حقیقت من عقب‌نشینی نخواهم کرد. اگر مرا تنها بگذارید، شما را در پایان به چهره خداوند خواهید دید.»
من آنچه دانستم گفتم.» گفتند: خوارزمشاه داد ما بداد، تا جان بزنیم‌ . و خوارزمشاه در قلب ایستاد، و در جناح‌ آنچه لشکر قویتر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره‌ را بمردم حاجت افتد، میفرستد. و بگتگین چوگانی و پیری آخور سالار را بگفت تا برمیمنه بایستادند با لشکری سخت قوی. و تاش سپاه سالارش را بر میسره بداشت و بعضی لشکر سلطانی. و ساقه‌ قوی بگماشت هر دو طرف را. و پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس از لشکر بازگردد، میان بدونیم کنند. و برابر طلیعه‌ سواران گزیده‌تر فرستادن گرفت.
هوش مصنوعی: من هر آنچه که دانستم بیان کردم. مردم گفتند: «خوارزمشاه ما را حمایت کرد، تا جان خود را نجات دهیم.» خوارزمشاه در مرکز قرار گرفت و در جناح خود، قوی‌ترین نیروها را به قلب میدان جنگ فرستاد، تا اگر احتیاجی به کمک از سمت چپ یا راست پیش آمد، بتواند آنها را به موقع ارسال کند. همچنین بگتگین، فرمانده پیاده‌نظام، را به سمت جناح راست فرستاد تا با یک لشکر قوی مستقر شوند. در سمت چپ، نیروهای دیگری را تحت فرمان سالارش قرار داد و برخی از نیروهای سلطانی را نیز در آنجا مستقر ساخت. او همچنین نیروهای قوی را در هر دو سمت قرار داد و پنج سرهنگ برجسته را با مجاهدان شجاع فرستاد و به آنها گفت که اگر کسی از لشکر عقب‌نشینی کند، باید مجازات شود. و سپس نیروهای سوارکار برتر را به جلو فرستاد.
«چون روز شد، کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. خوارزمشاه بتعبیه راند، چون فرسنگی کناره رود برفت، آب پایاب‌ داشت‌ و مخوف بود، سواری چند از طلیعه بتاختند که «علی تگین از آب بگذشت و در صحرایی سخت فراخ بایستاد، از یک جانب رود و درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر، که جنگ اینجا خواهد بود؛ و چنین میگویند که سه جای کمین سوی بنه‌ و ساقه ساخته است که از لب رود درآیند و از پس پشت مشغولی‌ دهند.» هر چند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقه قوی ایستانیده بود، هزار سوار و هزار پیاده بازگردانید تا ساخته باشند با آن قوم. و نقیبان تاخت‌ سوی احمد و ساقه و سوی مقدّمان که بر لب رود مرتّب بودند، پیغام داد که حال چنین است. پس براند، با یکدیگر رسیدند، و امیرک‌ را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی. و امیرک را با خویشتن در بالایی بایستانید، و علی تگین هم بر بالایی بایستاد، از علامت سرخ و چتر بجای آوردند، و هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی‌ بود که خوارزمشاه گفت:
هوش مصنوعی: زمانی که روز شد، صداها بلند شد و آماده نبرد شدند. خوارزمشاه به حرکت درآمد و وقتی به کناره رود رسید، متوجه شد که آب آنجا کم عمق و خطرناک است. چند سوار به جلو تاختند و خبر دادند که «علی تگین از رود عبور کرده و در دشت وسیعی ایستاده است، یک طرف رود و درختان بسیار و طرف دیگر دوردست لشکر مستقر شده‌اند، جنگ اینجا خواهد بود؛ همچنین شنیده شده که در سه نقطه کمین‌گاه‌هایی ایجاد شده که می‌توانند از لب رود به آن سو بیایند و از پشت‌ سر یورش ببرند.» با اینکه خوارزمشاه مجری و کدخدایش را با ساز و برگ مناسب آماده کرده بود، هزار سوار و هزار پیاده را به سوی آن قوم بازگرداند تا آماده نبرد شوند. نقیبان به سمت احمد و کدخدا و فرماندهان که در لب رود بودند پیام دادند که اوضاع اینگونه است. سپس به حرکت درآمدند و به هم رسیدند و امیرک را با خود بردند تا او نیز شاهد واقعه باشد. امیرک را در جایی مرتفع قرار دادند و علی تگین نیز در همانجا ایستاد. با استفاده از علامت سرخ و چتر، دو لشکر مشغول نبرد شدند و صحنه‌ای در حال شکل‌گیری بود که خوارزمشاه گفت:
در مدّت عمر چنین یاد ندارد. میمنه علی تگین نماز پیشین بر میسره خوارزمشاه بر کوفتند و نیک بکوشیدند و هزیمت بر خوارزمشاه افتاد؛ خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستاد از قلب، ضبط نتوانست کرد و لشکر میسره برفتند، تاش ماهروی ماند سپاه سالارش و سواری دویست خویشتن را در رود افگندند و همه بگذشتند .
هوش مصنوعی: در طول زندگی‌اش چنین چیزی را به خاطر نمی‌آورد. علی تگین با لشکرش به نماز صبح نزدیک خوارزمشاه رفت و تلاش زیادی کرد. در نهایت خوارزمشاه شکست خورد و فریاد زد و از دلش یاری خواست، اما نتوانست سپاهش را جمع کند. لشکر میسره عقب نشست و تنها ماهروی و سیصد سوار خود را در رودخانه انداختند و از آن عبور کردند.
خوارزمشاه میمنه خود را بر میسره ایشان فرستاد، نیک ثبات کردند، دشمن سخت‌ چیره شد، چنانکه از هر دو روی بسیار کشته شد و خسته آمد و لشکر میمنه بازگشت، و بگتگین حاجب چوگانی و پیری آخور سالار با سواری پانصد میآویختند و دشمن انبوه‌تر روی بدیشان نهاد و بیم بود که همگان تباه شوند، خوارزمشاه و قلب از جای برفتند و روی بقلب علی تگین نهادند و بگتگین و پیری بدو پیوستند و قومی سوار هزیمتیان‌ . و علی تگین نیز با قلب و میسره خود درآمد. و خوارزمشاه نیزه بستد و پیش رفت؛ چون علامتش لشکر بدیدند، چون کوه آهن درآمدند و چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد، و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا بشب، پس از یکدیگر بازگشتند، چنانکه جنگ قائم ماند؛ و اگر خوارزمشاه آن نکردی، لشکری بدان بزرگی بباد شدی.
هوش مصنوعی: خوارزمشاه دستور داد تا میمنه (سمت راست) سپاه را به میدان بفرستند. این گروه در ابتدا موفق عمل کردند، اما دشمن به شدت آنها را تحت فشار قرار داد و خسارات زیادی وارد کرد. در پی این حمله، نیروهای میمنه به عقب برگشتند و بگتگین حاجب و پیری که مسئول آخور سالار بود، با پانصد سوار به دفاع از خود پرداختند. با این حال، دشمن در حال نزدیک شدن بود و خطر نابودی همه آنها احساس می‌شد. خوارزمشاه و قلب (سمت چپ) سپاه به سرعت به میدان آمدند و به بگتگین و پیری ملحق شدند. علی تگین هم با نیروهای خود به میدان پیوست و خوارزمشاه نیز با نیزه به جلو رفت. وقتی علامت خوارزمشاه را لشکریان دیدند، مانند کوه آهن به میدان آمدند و به این ترتیب، هر دو جانب تلفات سنگینی متحمل شدند. تا شب، هر دو طرف به جنگ ادامه دادند و در نهایت به حالت تعادل باقی ماندند. اگر خوارزمشاه به موقع وارد نبرده بود، ممکن بود ارتش بزرگ او شکست بخورد.
«و تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده بر جایی که از سنگهای قلعتی که‌ در هندوستان است سنگی بر پای چپ او آمده بود. آن شهامت بین که آن درد بخورد و در معرکه اظهار نکرد و غلام را فرمود تا تیر از وی جدا کرد و جراحت ببست و چون بلشکرگاه رسید، یافت قوم‌ را بر حال خویش، هیچ خلل نیفتاده بود و هزیمتیان‌ را دل داده و بجای خویش بداشته؛ هر چند کمینها چند بار قصد کرده بودند، خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتّب بودند، احتیاط کرده بودند تا خللی نیفتاده بود. خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت و هر چند مجروح بود، کس ندانست و مقدّمان را بخواند و فرود آورد و چند تن را ملامت کرد و هر یک عذر خواستند، عذر بپذیرفت و گفت بازگردید و ساخته‌ پگاه‌ بیایید تا کار خصم فیصل کرده آید که دشمن مقهور شده است و اگر شب نیامدی، فتح برآمدی‌ . گفتند:
هوش مصنوعی: تیری به خوارزمشاه اصابت کرده بود و بر اثر آن، زخمی از سنگ‌های قلعه‌های هندوستان بر پای چپ او ایجاد شده بود. او با شهامت تمام، رغم این درد، در میانه‌ی نبرد چیزی نگفت و به غلام خود دستور داد تا تیر را از پایش بیرون بیاورد و زخم را ببندد. وقتی به اردوگاه رسید، متوجه شد که وضعیت سربازانش خوب است و دشمن نتوانسته است به آنها ضربه بزند؛ با وجود اینکه دشمن چند بار تلاش کرده بود، ولی آقای احمد کدخدای او و دیگران با احتیاط کار کرده بودند و هیچ مشکلی پیش نیامده بود. خوارزمشاه به آنها تبریک گفت و با وجود جراحاتش، کسی از حالش خبر نداشت. او چند نفر از فرماندهان را فراخواند و به برخی از آنها تذکر داد، ولی هر یک عذر آوردند و او عذرشان را پذیرفت و به آنها گفت که به عقب برگردند و صبح زود بیایند تا کار دشمن روشن شود؛ چرا که او فکر می‌کرد که دشمن شکست خواهد خورد و اگر شب به عقب نمی‌رفتند، پیروزی به دست می‌آوردند.
چنین کنیم. احمد را و مرا بازگرفت و گفت: این لشکر امروز بباد شده بود، اگر من پای نیفشردمی و جان بذل نکردمی، اما تیری رسید بر جایگاهی که وقتی همان جای سنگی رسیده بود، هر چند چنین است، فردا بجنگ روم. احمد گفت «روی ندارد مجروح بجنگ رفتن، مگر مصلحتی باشد که بادی در میان جهد تا نگریم که خصم چه کند، که من جاسوسان فرستاده‌ام و شبگیر دررسند.» و طلیعه‌ها نامزد کرد مردم آسوده‌ . و من بازگشتم. وقت سحر کسی آمد و بتعجیل مرا بخواند، نزدیک وی رفتم. گفت: دوش همه شب نخفتم ارین جراحت و ساعتی شد تا جاسوسان بیامدند و گفتند: علی تگین سخت شکسته و متحیّر شده است که مردمش کم آمده است و بر آنست که رسولان فرستد و بصلح سخن گوید، هر چند چنین است، چاره نیست، بحیله برنشینیم و پیش رویم. احمد گفت: تا خواجه‌ چه گوید؟ گفتم: اعیان سپاه را بباید خواند و نمود که «بجنگ خواهد رفت» تا لشکر برنشیند، آنگاه کس بتازیم‌ که از راه مخالفان درآید از طلیعه‌گاه‌ تا گوید که «خصمان بجنگ پیش نخواهند آمد که رسول میآید» تا امروز آسایشی باشد خوارزمشاه را، آنگاه نگریم، خوارزمشاه گفت: صواب است. اعیان و مقدّمان را بخواندند و خوارزمشاه را بدیدند و بازگشتند و سوار بایستادند.
هوش مصنوعی: احمد و من به بحث پرداختیم و او گفت که اگر من برای نجات لشکر تلاش نمی‌کردم، امروز همه چیز به نابودی می‌رفت. او اشاره کرد که تیر به جایی اصابت کرده که در گذشته نیز به آنجا رسیده بود، اما او تصمیم گرفت که فردا به جنگ برود. احمد به من گفت که نباید مجروح به جنگ بروم مگر اینکه مصلحتی پیش بیاید و بادی بوزد که مشخص کند دشمن چه خواهد کرد. او هم جاسوسانی را فرستاده بود تا خبر بیاورند. صبح، شخصی به سرعت نزد من آمد و خبر داد که شب گذشته او نتوانسته است بخوابد و از جراحتش رنج می‌برد. جاسوسان خبر آورده‌اند که علی تگین آسیب دیده و ناامید شده و قصد دارد با فرستادن پیامبرانی با ما به صلح گفتگو کند. اما ما باید با تدبیر عمل کنیم و جلو برویم. من پیشنهاد دادم که فرماندهان سپاه را جمع کنیم و به آن‌ها بگوییم که باید به جنگ برویم تا لشکر با هم حرکت کند. سپس باید از طرف دشمن پیش‌بینی کنیم تا بفهمیم آن‌ها چه خواهند کرد و در نهایت خوارزمشاه به این پیشنهاد پاسخ مثبت داد و فرماندهان را فراخواند.
«و کوس جنگ بزدند، خوارزمشاه اسب خواست و بجهد برنشست، اسب تندی کرد، از قضاء آمده‌ بیفتاد هم بر جانب افگار و دستش بشکست، پوشیده او را در سرای پرده، بردند بخرگاه و بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد، احمد و امیرک را بخواند، گفت: مرا چنین حالی پیش آمد و بخود مشغول شدم‌، آنچه صواب است، بکنید تا دشمن کامی‌ نباشد و این لشکر بباد نشود. احمد بگریست و گفت:
هوش مصنوعی: در هنگام نبرد، خوارزمشاه تصمیم به سوار شدن بر اسب گرفت. اما در حین سوار شدن، اسب به سرعت دوید و او به زمین افتاد و دستش شکست. او را به پنهانی در قصر بردند و بر تخت دراز کردند و هوش از سرش رفت. سپس او احمد و امیرک را فرامی‌خواند و می‌گوید: چنین مصیبتی برای من پیش آمده و به فکر خود مشغول شده‌ام، بنابراین شما باید کاری کنید که دشمن موفق نشود و این لشکر در خطر نیفتد. احمد با شنیدن این خبر گریه کرد و ابراز ناراحتی کرد.
به ازین میباشد که خداوند میاندیشد، تدبیر آن کرده شود. امیرک را بنزدیک لشکر برد و ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود، میگویند علی تگین کوفته شده است‌ و رسول خواهد فرستاد، طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان، اگر جنگ پیش آرد، برنشینیم و کار پیش گیریم، اگر رسولی فرستد، حکم مشاهدت را باشد . گفتند:
هوش مصنوعی: بهتر است که خداوند می‌اندیشد و تدبیر می‌کند. امیرک لشکر را نزد نزدیک ترین نقطه برد و به آن‌ها گفت که امروز جنگی در کار نیست. می‌گویند علی تگین شکست خورده و قرار است پیامبری فرستاده شود. آماده باشید تا در صورت بروز جنگ با دشمنان، به عقب نشینی کنیم و کار را ادامه دهیم. اگر پیامبری فرستاد شود، بر اساس آن تصمیم خواهیم گرفت.
سخت صواب است. و روان کردند و کوس میزدند و حزم‌ نگاه میداشتند.
هوش مصنوعی: سخت درست است. و به آرامی کارها را انجام می‌دادند و به فعالیت‌های خود ادامه می‌دادند و احتیاط را رعایت می‌کردند.
«این گرگ پیر جنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش، در شب کس فرستاده بود نزد کدخدای علی تگین، محمود بیک‌ و پیغام داده و نموده‌ و گفته که اصل تهوّر و تعّدی از شما بود تا سلطان خوارزمشاه را اینجا فرستاد، و چون ما از آب گذاره‌ کردیم، واجب چنان کردی و بخرد نزدیک بودی که مهترت‌ رسولی‌ فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ سخنیها و تبسّطها که سلطان ازو بیازرد، تا خوارزمشاه در میان آمدی و بشفاعت سخن گفتی و کار راست کردی و چندین خون ریخته نشدی. قضا کار کرد. این از عجز نمیگویم که چاشنی‌ دیده آمد، و خداوند سلطان ببلخ است و لشکر دمادم؛ ما کدخدایان پیشکار محتشمان باشیم، بر ما فریضه است صلاح نگاه داشتن. و هر چند که خوارزمشاه از اینچه گفتم خبر ندارد و اگر بداند، بمن بلائی رسد، اما نخواهم که بیش خونی ریخته شود. حقّ مسلمانی و حقّ مجاورت ولایت از گردن خویش بیرون کردم، آنچه صلاح خویش در آن دانید، میکنید .
هوش مصنوعی: این گرگ پیر در گذشته جنگی را تجربه کرده و حالا به ضعف خود اذعان کرده است. او در شب، شخصی را به نزد کدخدای علی تگین، محمود بیک، فرستاده و پیغام داده که آغاز و استمرار مشکلات از جانب آن‌ها بوده است که باعث شده سلطانی به اینجا فرستاده شود. او ادامه می‌دهد که وقتی از رودخانه عبور کردیم، پاسخی که شایسته بود را ندادید و خوب بود که پیامبری می‌فرستادید و از آن سوءتفاهم‌ها عذرخواهی می‌کردید تا جلوی ریختن خون‌های بیشتری گرفته می‌شد. او این را از روی ضعف نمی‌گوید و بر این نکته تأکید می‌کند که سلطان ببلخ و ارتش او در حال حاضر در جای خود هستند؛ ما کدخدایان وظیفه داریم که صلح را حفظ کنیم. همچنین، او تأکید می‌کند که اگر خوارزمشاه از این موضوعات باخبر شود، ممکن است برای او مشکلاتی ایجاد شود، اما نمی‌خواهد که خون بیشتری ریخته شود. او حق مسلمانی و حق همسایگی را از خود سلب کرده و از کدخدا می‌خواهد که هر کاری را که صلاح می‌داند انجام دهد.
«کدخدای علی تگین و علی تگین این حدیث را غنیمت شمردند و هم در شب رسول را نامزد کردند، مردی علوی وجیه‌ از محتشمان سمرقند، و پیغامها دادند.
هوش مصنوعی: علی تگین و کدخدای او از فرصتی که به دست آوردند استفاده کردند و در شب زمانی که پیامبر دعوتی داشتند، مردی محترم و فرهیخته از نسل علوی‌ها را که از معتبرترین افراد سمرقند بود، به همسری نامزد کردند و پیام‌هایی ارسال کردند.
چاشتگاه این روز لشکر بتعبیه برنشسته بود، رسول بیامد و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم. هر چند بتن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست کرد .
هوش مصنوعی: در آغاز این روز، لشکر در حال آماده‌سازی بود. پیامبری آمد و به احمد گفت که بدون حضور خوارزمشاه چه کار می‌توانم بکنم. هرچند او مشغول کارهای خود بود و در آن شب درخواست کرد که به کناری برود.
گفت: احمد، من رفتم‌ . نباید که فرزندانم را ازین بد آید که سلطان گوید من با علی تگین مطابقت کردم‌ . احمد گفت: «کار ازین درجه گذشته است، صواب آنست که من پیوسته‌ام‌، تا صلح پیدا آید و از اینجا بسلامت حرکت کرده شود جانب آموی [و] از آن جانب جیحون رفته آید، آنگاه این حال بازنمایم. معتمدی چون امیرک اینجاست، این حالها چون آفتاب روشن شد، اگر چنین کرده نیامدی، بسیار خلل افتادی. خوارزمشاه را رنج باید کشید، یک ساعت بباید نشست تا رسول پیش آرند.» خوارزمشاه موزه‌ و کلاه بپوشید و بخیمه بزرگ آمد و غلامان بایستادند و کوکبه‌یی‌ بزرگ و لشکر و اعیان. رسول پیش آمد و زمین بوسه داد و بنشاندند، چنانکه بخوارزمشاه نزدیکتر بود، در صلح سخن رفت. رسول گفت که علی تگین میگوید: مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین‌، من لشکر و فرزند پیش داشتم، مکافات من این بود؟ اکنون خوارزمشاه پیر دولت است، آنچه رفت در باید گذاشت برضای سلطان‌، بآموی رود و آنجا با لشکر مقام کند و واسطه شود تا خداوند سلطان، عذر من بپذیرد و حال لطیف‌ شود، چنانکه‌ در نوبت‌ خداوند سلطان ماضی‌ بود تا خونی ریخته نشود. خوارزمشاه گفت: سخت نیکو گفت، این کار تمام کنم و این صلاح بجای آرم، و جنگ برخاست‌ ؛ ما سوی آموی برویم‌ و آنجا مقام کنیم. علوی دعا گفت، و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند، و خوارزمشاه بگتگین و پیری آخور سالار را و دیگر مقدّمان را گفت: چه گویید و چه بینید؟ گفتند:
هوش مصنوعی: احمد گفت که دیگر نمی‌تواند فرزندانش را در معرض خطر قرار دهد، چون سلطان اعلام کرده که با علی تگین همدست شده است. او پیشنهاد کرد که بهترین کار این است که او همچنان در تلاش باشد تا صلح برقرار شود و سپس به مقصد آموی حرکت کند. او هشدار داد که اگر دست از تلاش بکشد، مشکلات زیادی پیش خواهد آمد. خوارزمشاه که در آنجا حضور داشت، خود را آماده کرد و به خیمه بزرگ رفت و نمایندگان اعیان و لشکریان فراهم شدند. نماینده‌ای پیش آمد و به خوارزمشاه نزدیک‌تر شد و در مورد صلح صحبت کرد. او اشاره کرد که علی تگین می‌گوید که در زمان سلطنت از پادشاه قبلی حمایت کرده و اکنون انتظار دارد که خوارزمشاه به خاطر این موضوع از او عذرخواهی کند و مانع از خونریزی در آینده شود. خوارزمشاه به این پیشنهاد موافقت کرد و تصمیم گرفت که به سمت آموی حرکت کنند و در آنجا مستقر شوند. سپس افراد حاضر در جلسه نیز نظرات خود را بیان کردند.
فرمان خداوند سلطان آنست که ما متابع خوارزمشاه باشیم و بر فرمان او کار کنیم. و یکسوارگان‌ ما نیک بدرد آمده‌اند و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی، خللی افتادی که دریافت‌ نبودی، و خوارزمشاه مجروح شده است و بسیار مردم کشته شده‌اند. گفت: اکنون گفت و گوی مکنید و سوار و پیاده بر تعبیه میباشید و حزم تمام بجای آرید و بر چهار جانب طلیعه گمارید که از مکر دشمن ایمن نشاید بود. گفتند: چنین کنیم.
هوش مصنوعی: خداوند فرمانده است و ما باید از خوارزمشاه پیروی کنیم و به دستورات او عمل کنیم. سواران ما به خوبی در میدان آمده‌اند و با وجود مشکلات، شکست نخورده‌اند. اگر خوارزمشاه در موقعیت‌های سخت پایداری بیشتری نشان نمی‌داد یا از جان خود گذشته نمی‌ایستاد، وضعیت به اینجا نمی‌کشید و اکنون شاهد جراحات خوارزمشاه و تلفات زیاد مردم هستیم. حال باید به دقت برنامه‌ریزی کنیم و سوار و پیاده در آماده‌باش باشیم و تمام هوشیاری خود را به کار بگیریم و در چهار طرف مراقب باشیم تا از مکر دشمن در امان بمانیم. آنها پاسخ دادند: همین کار را خواهیم کرد.
«و خوارزمشاه برخاست و ضعفش قویتر شد، چنانکه اسهال‌ افتاد سه بار، خوارزمشاه احمد را بخواند، گفت: کار من بود، کار رسول زودتر بگذار. احمد بگریست و بیرون آمد از سرای پرده و در خیمه بزرگ بنشست و خلعتی فاخر وصلتی بسزا بداد رسول را [و] بازگردانید و مردی جلد سخن گوی از معتمدان خویش با او فرستاد و سخن بر آن جمله قرار دادند که چون علوی نزدیک علی تگین رسید، باید که رسول ما را بازگرداند و علی تگین بر [یک‌] منزل بازپس نشیند، چنانکه پیش رسول ما حرکت کند، ما نیز یک منزل امشب سوی آموی بخواهیم رفت.
هوش مصنوعی: خوارزمشاه از جا برخاست و حالش بدتر شد، به طوری که سه بار اسهال گرفت. او احمد را فراخواند و گفت: کار من بود، کار پیامبر را زودتر انجام بدهید. احمد گریست و از درون کاخ خارج شد و در خیمه بزرگ نشست. خلعتی فاخر و ملباسی شایسته به پیامبر داد و او را بازگرداند. همچنین فردی زبده و سخن‌گو از معتمدان خود را با او فرستاد و توافق کردند که وقتی علوی به نزدیک علی تگین رسید، باید پیامبر ما را بازگرداند و علی تگین یک منزل به عقب برگردد، به طوری که وقتی پیامبر ما حرکت کرد، ما نیز امشب به سمت آموی حرکت کنیم.
«و لشکر را فرود آوردند و طلیعه از چهار جانب بگماشتند و اسهال و ضعف خوارزمشاه زیادت‌تر شد، شکر خادم، مهترسرای‌ را بخواند و گفت: احمد را بخوان.
هوش مصنوعی: آنها لشکر را پیاده کردند و از چهار طرف پیشاهنگانی تعیین کردند و بیماری اسهال و ضعف در خوارزمشاه بیشتر شد. شکر خادم، رئیس حرمسرا را صدا کرد و گفت: احمد را بخوانید.
چون احمد را بدید، گفت: من رفتم، روز جزع‌ نیست و نباید گریست، آخر کار آدمی مرگ است، شمایان‌ مردمان پشت به پشت آرید، چنان کنید که مرگ من امشب و فردا پنهان ماند، چون یک منزل رفته باشید، اگر آشکار شود، حکم مشاهدت شمار است‌، که اگر عیاذا باللّه خبر مرگ من به علی تگین رسد و شما جیحون گذاره‌ نکرده باشید، شما و این لشکر آن بینید که در عمر ندیده باشید. و امیرک حال من چون با لشکر بدرگاه نزدیک سلطان رود، بازنماید که هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد، در رضای خداوند بذل کردم، و امیدوارم که حقّ خدمت من در فرزندانم رعایت کند.
هوش مصنوعی: احمد وقتی به جمع رسید، گفت که من به سمت مرگ می‌روم و نباید برای آن گریه کرد؛ چون سرانجام هر انسانی مرگ است. او از دیگران خواست که مراقب باشند تا خبر مرگ او تا زمانی که آن‌ها به یک مکان دور رفته‌اند، پنهان بماند. اگر این خبر زودتر از موعد افشا شود، عواقب آن می‌تواند بسیار بد باشد. او افزود، اگر خبر مرگش به علی تگین برسد و آن‌ها همچنان در میدان جنگ باشند، عواقبی خواهد داشت که هرگز تجربه نکرده‌اند. همچنین او تأکید کرد که امیر، هنگام نزدیک شدن به سلطان باید نشان دهد که هیچ چیز با ارزش‌تر از جان نیست و او جان خود را در راه رضای خداوند فدای می‌کند. احمد امیدوار بود که خداوند، فرزندانش را به خاطر خدمت‌های او مورد توجه قرار دهد.
بیش طاقت سخن نمیدارم و بجان دادن و شهادت‌ مشغولم. احمد و شکر بگریستند و بیرون آمدند و بضبط کارها مشغول شدند. «و نماز دیگر چنان شد خوارزمشاه که بیش‌ امید نماند. احمد بخیمه بزرگ خود آمد و نقیبان‌ را بخواند و بلشکر پیغام داد که «کار صلح قرار گرفت و علی تگین منزل کرد بر جانب سمرقند و رسول تا نماز خفتن بطلیعه ما رسید و طلیعه را بازگردانید که خوارزمشاه حرکت خواهد کرد. منتظر آواز کوس باشید، و باید میمنه و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته روید که هر چند صلح باشد، بزمین دشمنیم و از خصم ایمن نتوان بود.» و مقدّمان خواهان این بودند.- و این است عاقبت آدمی، چنانکه شاعر گفته است:
هوش مصنوعی: بیش از این نمی‌توانم صحبت کنم و مشغول جان دادن و شهادت هستم. احمد و شکر گریستند و بیرون رفتند و به کارها رسیدگی کردند. نماز به گونه‌ای انجام شد که خوارزمشاه دیگر امیدی نداشت. احمد به چادر بزرگ خود رفت و نقیبان را فراخواند و به لشکریان خبر داد که «کار صلح انجام شد و علی تگین در سمت سمرقند مستقر شده است و پیام‌رسان تا زمان نماز خواب به نزدیک ما رسید و او را به عقب برگرداند، زیرا خوارزمشاه در حال حرکت است. منتظر صدای طبل باشید و باید جناح راست و طلیعه و سربازان را آماده کنید، زیرا هرچند صلح باشد، ما در زمین دشمن به سر می‌بریم و از خصم ایمن نیستیم.» و مقدمات این موضوع مورد توجه آن‌ها قرار گرفت. این است پایان کار آدمی، همان‌طور که شاعر گفته است.
و انّ امرأ قد سار سبعین حجّة
الی منهل من ورده لقریب‌
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که شخصی هفتاد سال در راهی گام برداشته است تا به منبع یا جایی نزدیک شود که امیدی به دریافت چیزی دارد. در واقع، این فرد با زحمت و تلاش زیاد مدت زمان زیادی را صرف کرده تا به هدفش نزدیک شود.
خردمند آن است که دست در قناعت زند که برهنه آمده است و برهنه خواهد گذشت‌ . و در خبر آمده است: من اصبح آمنا فی سربه معافی فی بدنه و عنده قوت یومه فکانّما حاز الدّنیا بحذافیرها . ایزد، تعالی، توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد- «چون خوارزمشاه فرمان یافت، ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن که خبر فاش شدی، مهد پیل‌ راست کردند و شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه میداشت و گفتند: «از آن جراحت نمیتواند نشست و در مهد برای آسانی و آسودگی میرود.» و خبر مرگ افتاده بود در میان غلامانش، شکر خادم فرمود تا کوس فرو کوفتند و جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای‌ بسیار افروخته روان گردید. تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برانده بودند و خیمه و خرگاه و سراپرده بزرگ زده، او را از پیل فرو گرفتند و خبر مرگ گوشاگوش‌ افتاد، و احمد و شکر خادم تنی چند از خواصّ و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند شما بشستن و تابوت ساختن مشغول شوید.
هوش مصنوعی: خردمند کسی است که به قناعت دست یازد، زیرا ما به دنیا آمده‌ایم و در نهایت بی‌چیز خواهد رفت. در روایتی آمده است که کسی که صبح را در امنیت و سلامتی بگذراند و نان روزش را داشته باشد، گویی تمام دنیا را به دست آورده است. امیدوارم خداوند توفیق اعمال نیک را عطا کند و سعادت دنیا و آخرت را روزی ما کند. چون خوارزمشاه دستوری صادر کرد، ساختن تابوت و چیز دیگر ممکن نشد، در نتیجه مهد فیل درست کردند و او را در آن خواباندند و خادمی را گماشتند تا از او مراقبت کند، زیرا او به خاطر جراحت نمی‌توانست بنشیند و قرار بود در مهد راحت‌تر باشد. خبر مرگ او در میان غلامان پخش شد و شکر خادم دستور داد یا طبل بزنند و لشکر با تمام تجهیزات و مشعل‌های روشن روانه شدند. تا زمان نماز صبح، هفت فرسنگ راه را پیمودند و خیمه‌ها و سراپرده بزرگی برپا کردند و او را از فیل پایین آوردند. خبر مرگ به گوش همه رسید و احمد و شکر خادم تعدادی از خواص و پزشکان و فرمانده لشکر را جمع کردند و گفتند که مشغول شستن و ساختن تابوت شوند.
احمد نقیبان فرستاد و اعیان لشکر را بخواند که پیغامی است از خوارزمشاه، هر کس فوجی لشکر با خود آرید. همگنان ساخته بیامدند و لشکر بایستاد، احمد ایشان را فرود آورد و خالی کرد و آنچه پیش از مرگ خوارزمشاه ساخته بود از نبشته و رسول صلح تا این منزل که آمد بازگفت. غمی بسیار خوردند بر مرگ خوارزمشاه و احمد را بسیار بستودند [و] گفت‌ : اکنون خود را زودتر بآموی افگنیم. خواجه گفت: علی تگین زده و کوفته امروز از ما بیست فرسنگ دور است و تا خبر مرگ خوارزمشاه بدو رسد، ما بآموی رسیده باشیم. و غلامان گردن آورتر خوارزمشاه از مرگ شمّتی‌ یافته بودند، شما را بدین رنجه کردم تا ایشان را ضبط کرده آید؛ و نماز دیگر برنشینم و همه شب برانیم، چنانکه روز به رود رسیده باشیم و جهد کنیم تا زودتر از جیحون بگذریم. جواب دادند که نیکو اندیشیده است و ما جمله متابع فرمان وییم بهرچه مثال دهد. شکر خادم را بخواند و گفت: سرهنگان خوارزمشاه را بخوان، چون حاضر شدند، سرهنگان را بنشاند، و حشمت میداشتند، پیش احمد نمی‌نشستند، جهد بسیار کرد تا بنشستند؛ گفت: شما دانید که خوارزمشاه چند کوشید تا شما را بدین درجه رسانید. وی را دوش وفات بود که آدمی را از مرگ چاره نیست، و خداوند سلطان را زندگانی باد بجای است، و او فرزندان شایسته دارد و خدمتهای بسیار کرده است، و این سالاران و امیرک که معتمدان سلطانند، هر آینه چون بدرگاه رسند و حال بازنمایند، فرزند شایسته خوارزمشاه را جای پدر دهد و بخوارزم فرستد، و من بدین با علی تگین صلح کرده‌ام، و او از ما دور است و تا نماز دیگر برخواهیم داشت‌ تا بآموی رسیم زودتر، این مهتران‌ سوی بلخ کشند و ما سوی خوارزم. اگر با من عهد کنید و بر غلامان سرائی حجّت کنید تا بخرد باشند، که چون بآموی رسیم، از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید، بدنام نشوید و همگان نیکونام مانید اگر، عیاذا باللّه، شغبی‌ و تشویشی کنید، پیداست که عدد شما چند است، این شش هزار سوار و حاشیت‌ یک ساعت دمار از شما برآرند، و تنی چند نیز اگر به علی تگین پیوندید، شما را پیش او هیچ قدری نماند و قراری بجایی‌ . این پوست بازکرده‌ بدان گفتم‌
هوش مصنوعی: احمد فرماندهان را جمع کرد و خبر مرگ خوارزمشاه را به آنان رساند و خواست که هر کسی گروهی از سربازان با خود بیاورد. اطرافیان طبق خواسته او حضور پیدا کردند و لشکر شکل گرفت. احمد درباره اقداماتی که قبل از مرگ خوارزمشاه انجام شده بود، صحبت کرد و ابراز تأسف کرد که چه غمی بر از دست دادن او دارند. احمد به جمع گفت که باید هر چه سریع‌تر به طرف هدف حرکت کنیم، اما یکی از حاضرین گفت که یک دشمن به نام علی تگین در فاصله‌ای دور از آنها قرار دارد و تا خبر مرگ خوارزمشاه به او برسد، آنان می‌توانند به هدف خود برسند. احمد گفت که آنها را به زحمت انداخت تا بتوانند آن دشمنان را تحت کنترل خود درآورند و خواست که شب را برای سفر آماده کنند. او از سرهنگان خواست که بنشینند و به آنها یادآوری کرد که خوارزمشاه برای رسیدن آنان به این مقام تلاش زیادی کرده است. او همچنین از امکانات بعدی و ترتیباتی که می‌تواند برای آینده فرزندان خوارزمشاه فراهم شود، صحبت کرد و بر لزوم حفظ آرامش تأکید کرد. او از آنها خواست که به او اعتماد کنند و با هم همکاری کنند، زیرا در غیر این صورت آنها در خطر شکست خواهند بود.
تا خوابی دیده نیاید، این مهتران که نشسته‌اند با من درین یک‌ سخن‌اند» و روی بقوم‌ کرد که شما همین میگویید؟ گفتند: ما بندگان فرمان برداریم. احمد ایشان را بسوگندان گران‌ ببست‌ و برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند و بانگ بر- آوردند و سوی اسب و سلاح شدند. این مقدّمان برنشستند و فرمود تا لشکر برنشست بجمله، چون غلامان دیدند، یک زمان‌ حدیث کردند با مقدّمان خود و مقدّمان آمدند که قرار گرفت، از خواجه عمید عهدی میخواهند و سوگندی که ایشان را نیازارد و همچنان داردشان که بروزگار خوارزمشاه، خواجه احمد گفت: روا باشد، بهتر از آن داشته آید که در روزگار خوارزمشاه، رفتند و بازآمدند و احمد سوگند بخورد امّا گفت: یک امشب اسبان از شما جدا کنند و بر اشتران نشینید، فردا اسبان بشما داده آید، این یک منزل روی چنین دارد . درین باب لختی تأمّل کردند تا آخر برین جمله گفتند که فرمان برداریم بدانچه خواجه فرماید، از هر وثاقی‌ ده غلامی یک غلام سوار باشد و با سرهنگان رود تا دل ما قرار گیرد. گفت‌ : سخت صواب است. برین جمله بازگشتند و چیزی بخوردند و کار راست کردند و همه شب براندند و بامداد فرود آمدند و اسبان بغلامان بازندادند و همچنین میآمدند تا از جیحون گذاره کردند و بآموی آمدند و امیرک بیهقی آنجا ببود، احمد گفت: چون این لشکر بزرگ بسلامت بازرسید، من خواستم که بدرگاه عالی آیم ببلخ، امّا این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زائل توان کرد، آنچه معلوم شماست با سلطان بازگویید و پادشاه از حق شناسی در حقّ این خاندان قدیم تربیت فرماید. همه خواجه احمد را ثناها گفتند و وی را پدرود کردند، و خواجه احمد فرمود تا اسبان بغلامان بازدادند. و بنده ملطّفه‌یی پرداخته بود مختصر، این مشرّح‌ پرداختم تا رأی عالی بر آن واقف گردد، ان شاء اللّه تعالی‌ .»
هوش مصنوعی: تا وقتی که خواب و خیالی دیده نشده، این مهتران که با من نشسته‌اند، همگی یک نظر دارند. سپس به قوم خود اشاره کرد که آیا شما هم همین را می‌گویید؟ آنها پاسخ دادند: ما بندگان فرمانبرداریم. احمد به شدت به آنها قسم داد و آنها رفتند. پس غلامان شور و هیاهو کردند و به سوی اسب‌ها و سلاح‌ها رفتند. این مقام‌ها سوار شدند و دستور داد که لشکر سوار شود. وقتی غلامان این را دیدند، مدتی با مقام‌های خود صحبت کردند، و مقام‌ها آمدند و خواهان عهد و قسمی از خواجه عمید شدند که به آنها آسیبی نرساند و مانند روزگار خوارزمشاه باشد. خواجه احمد گفت: این درست است، بهتر از این در زمان خوارزمشاه بوده‌ است. پس آنها رفتند و برگشتند و احمد قسم خورد، اما گفت: امشب اسب‌های شما جدا می‌شود و بر شترها بنشینید، فردا اسب‌ها به شما خواهند رسید. امشب این گونه خواهد بود. در این موضوع کمی تامل کردند و در نهایت گفتند که فرمانبرداریم به آنچه خواجه می‌فرماید، از هر صد نفر یک نفر سوار باشد و با سرهنگ‌ها بروند تا دل ما آرام گیرد. احمد گفت: این بسیار معقول است. پس به این موضوع بازگشتند و چیزی خوردند و کارها را درست کردند و تمام شب راه رفتند و صبح فرود آمدند و اسب‌ها را به غلامان پس دادند و به همین ترتیب رفتند تا از جیحون عبور کردند و به آموی رسیدند. امیرک بیهقی آنجا بود، احمد گفت: وقتی این لشکر بزرگ به سلامت به مقصد رسید، من می‌خواستم به درگاه عالی بروم به بلخ، اما اگر این خبر به خوارزم برسد، مشکل است که خلل بر طرف شود. آنچه که شما می‌دانید، به سلطان بگویید و پادشاه در حق این خاندان قدیم قدرشناسی کند. همه خواجه احمد را ستایش کردند و از او خداحافظی کردند و خواجه احمد دستور داد که اسب‌ها به غلامان پس داده شود. و بنده‌ای همچنین مطلب مختصری آماده کرده بود که این را تشریح کردم تا نظر عالی بر آن واقف شود، ان شاء الله تعالی.

خوانش ها

بخش ۲۹ - نامهٔ امیرک به خوانش سعید شریفی