گنجور

بخش ۱۷ - تدبیر عهد بستن با خلیفه

و دیگر روز امیر مثال داد خواجه بونصر مشکان را تا نزدیک خواجه بزرگ رود تا تدبیر عهد بستن خلیفه و بازگردانیدن رسول پیش گرفته آید. بونصر بدیوان وزارت رفت و خالی کردند و رسول را آنجا خواندند و بسیار سخن رفت تا آنچه نهادنی بود، بنهادند که امیر بر نسختی که آورده آمده است عهد بندد بر آن شرط که چون ببغداد بازرسد، امیر المؤمنین منشوری‌ تازه فرستد [چنانکه‌] خراسان و خوارزم و نیمروز و زابلستان‌ و جمله هند و سند و چغانیان‌ و ختلان‌ و قبادیان‌ و ترمذ و قصدار و مکران و والشتان‌ و کیکانان‌ و ری و جبال و سپاهان جمله تا عقبه حلوان‌ و گرگان و طبرستان در آن باشد، و با خانان ترکستان مکاتبت نکنند و ایشان را، هیچ لقب ارزانی ندارند و خلعت نفرستند بی‌واسطه این خاندان، چنانکه بروزگار گذشته بود که خلیفه گذشته، القادر باللّه، رضی اللّه عنه، نهاده بود با سلطان ماضی، تغمّده اللّه برحمته‌، و وی که سلیمانی است بازآید بدین کار و با وی خلعتی باشد از حسن رأی امیر المؤمنین که مانند آن بهیچ روزگار کس را نبوده است و دستوری دهد تا از جانب سیستان قصد کرمان کرده آید و از جانب مکران قصد عمان، و قرامطه‌ را برانداخته شود، و لشکری بی‌اندازه جمع شده است و بزیادت ولایت حاجت است و لشکر را ناچار کار باید کرد، اگر حرمت درگاه خلافت را نبودی‌ ناچار قصد بغداد کرده آمدی تا راه حج گشاده شدی‌ که ما را پدر به ری این کار را ماند و چون وی گذشته شد، اگر ما را حاجتمند نکردندی سوی خراسان بازگشتن بضرورت، امروز بمصر یا شام بودیمی؛ و ما را فرزندان کاری در رسیدند و دیگر میرسند و ایشان را کار می‌باید فرمود، و با آل بویه دوستی است و آزار ایشان جسته نیاید، امّا باید که ایشان بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش باز برند و راه حج را گشاده کنند که مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند، چنانکه با سالاری از آن ما بروند و ما اینک حجّت گرفتیم‌ و اگر درین باب جهدی نرود، ما جد فرمائیم که ایزد، عزّ ذکره، ما را ازین بپرسد که‌ هم حشمت است جانب ما را و هم عدّت‌ و آلت تمام و لشکر بی‌اندازه.

رسول گفت: این سخن همه حقّ است، تذکره‌یی‌ باید نبشت تا مرا حجّت باشد. گفتند: نیک آمد. و وی را بازگردانیدند. و هر چه رفته بود، بونصر با امیر بگفت و سخت خوشش آمد. و روز پنجشنبه نیمه محرّم قضاة و اعیان بلخ و سادات‌ را بخواندند و چون بار بگسست‌، ایشان را پیش آوردند. و علی میکائیل نیز بیامد.

و رسولدار رسول را بیاورد- و خواجه بزرگ و عارض و بونصر مشکان و حاجب بزرگ بلگاتگین و حاجب بگتغدی حاضر بودند- نسخت بیعت و سوگندنامه را استاد من بپارسی کرده بود، ترجمه‌یی راست چون دیبای رومی‌، همه شرایط را نگاه- داشته‌، برسول عرضه کرد و تازی‌ بدو داد تا می‌نگریست و بآوازی بلند بخواند، چنانکه حاضران بشنودند، رسول گفت «عین اللّه علی الشّیخ‌، برابر است با تازی و هیچ فروگذاشته نیامده است، و همچنین با امیر المؤمنین، اطال اللّه بقاءه‌ بگویم.» بونصر نسخت بتمامی بخواند. امیر گفت: شنودم «و جمله آن مرا مقرّر گشت، نسخت پارسی مرا ده» بونصر بدو باز داد و امیر مسعود خواندن گرفت- و از پادشاهان این خاندان، رضی اللّه عنه، ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشی که وی- نسخت عهد را تا آخر بر زبان راند، چنانکه هیچ قطع نکرد و پس دوات خاصّه‌ پیش آوردند در زیر آن بخطّ خویش تازی و پارسی عهد، آنچه از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود، نبشت. و دیگر دوات آورده بودند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند و سالار بگتغدی را خط نبود، بونصر از جهت وی نبشت، و رسول و قوم بلخیان را بازگردانیدند. و حاجبان نیز بازگشتند. و امیر ماند و این سه تن، خواجه را گفت امیر که رسول را باز باید گرداند. گفت: ناچار، بونصر نامه نویسد و تذکره و پیغامها و بر رأی عالی عرضه کند و خلعت وصلت رسول بدهد و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد؟ احمد گفت: «بیست هزار من نیل‌ رسم رفته است خاصّه را و پنج هزار من حاشیت‌ درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند و بخزانه معمور است. و خداوند زیادت دیگر چه فرماید از جامه و جواهر و عطر؟ و رسول را معلوم است که چه دهند. و در اخبار عمرو لیث خوانده‌ام که چون برادرش یعقوب باهواز گذشته شد- و خلیفه معتمد از وی آزرده بود که بجنگ رفته بود و بزدندش- احمد ابن ابی الأصبع‌ برسولی نزدیک عمرو آمد برادر یعقوب و عمرو را وعده کردند که بازگردد و بنشابور بباشد تا منشور و عهد ولوا آنجا بدو رسد، عمرو رسول را صد هزار درم داد در حال و بازگردانید، اما رسول چون بنشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و کرامات ولوا و عهد آوردند، هفتصد هزار درم در کار ایشان بشد . و این سلیمانی برسولی و شغلی بزرگ آمده است، خلعتی بسزا باید او را و صد هزار درم صلت‌ .

آنگاه چون بازآید و آنچه خواسته‌ایم بیارد، آنچه رأی عالی بیند، بدهد».

[ترتیب هدیه برای خلیفه‌]

امیر گفت: «سخت صواب آمد.» و زیادت خلیفه را بر خواجه بردادن گرفت و وی می‌نبشت (): صد پاره‌ جامه همه قیمتی از هر دستی‌، از آن ده بزر . و پنجاه نافه مشک‌ و صد شمّامه‌ کافور و دویست میل‌ شاره بغایت نیکوتر از قصب‌ و پنجاه تیغ قیمتی هندی و جامی زرین‌ از هزار مثقال پر مروارید و ده پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی‌ بغایت نیکو و ده اسب خراسانی ختلی‌ بجل‌ و برقع‌ دیبا، و پنج غلام ترک قیمتی. چون نبشته آمد، امیر گفت: این همه راست باید کرد.

خواجه گفت: «نیک آمد» و بازگشت و بطارم‌ دیوان رسالت بنشست و خازنان‌ را بخواندند و مثالها بدادند و بازگشتند. و این همه خازنان راست کردند و امیر بدید و بپسندید. و استادم خواجه بونصر نسخت نامه بکرد نیکو بغایت، چنانکه او دانستی کرد که امام روزگار بود در دبیری‌ . و آنرا تحریر من کردم که بوالفضلم که نامه‌های حضرت خلافت و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف‌ همه بخطّ من رفتی. و همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند. و دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی‌ بر جای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی، و نومید نیستم از فضل ایزد، عزّ ذکره، که آن بمن باز رسد تا همه نبشته آید و مردمان را حال این صدر بزرگ‌ معلوم‌تر شود؛ وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ* . و تذکره نبشته آمد و خواجه بونصر بر وزیر عرضه کرد و آنگاه هر دو را ترجمه کرد بپارسی و تازی بمجلس سلطان، هر دو بخواند و سخت پسند آمد.

و روز [سه‌] شنبه بیستم محرّم رسول را بیاوردند و خلعتی دادند سخت فاخر، چنانکه فقها را دهند: ساخت زر، پانصد مثقال و استری و دو اسب، و بازگردانیدند.

و بر اثر او آنچه بنام خلیفه بود بنزد او بردند و صد هزار درم صلت مر رسول را و بیست جامه قیمتی. و خواجه بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد بجل و برقع و پانصد دینار و ده پاره جامه. و استادم خواجه بونصر جواب نامه نزدیک وی فرستاد بر دست رسولدار. و رسول از بلخ رفت روز پنجشنبه بیست و دوم محرّم و پنج قاصد با وی فرستادند، چنانکه یکان یکان را می‌بازگرداند با اخباری که تازه میگردد و دو تن را از بغداد بازگرداند بذکر آنچه رود و کرده آید. و در جمله رجّالان‌ و قودکشان‌ مردی منهی‌ را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هر چه رود، باز نماید- و امیر مسعود در این باب آیتی بود، بیارم چند جای آنچه او فرمود در چنین کارها- و نامه‌ها رفت باسکدار بجمله ولایت که براه رسول بود تا وی را استقبال بسزا کنند و سخت نیکو بدارند، چنانکه بخشنودی رود.

چون ازین قصّه فارغ شدم، آنچه وعده کرده بودم از نبشتن نامه خلیفه و نسخت عهد وفا باید کرد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و دیگر روز امیر مثال داد خواجه بونصر مشکان را تا نزدیک خواجه بزرگ رود تا تدبیر عهد بستن خلیفه و بازگردانیدن رسول پیش گرفته آید. بونصر بدیوان وزارت رفت و خالی کردند و رسول را آنجا خواندند و بسیار سخن رفت تا آنچه نهادنی بود، بنهادند که امیر بر نسختی که آورده آمده است عهد بندد بر آن شرط که چون ببغداد بازرسد، امیر المؤمنین منشوری‌ تازه فرستد [چنانکه‌] خراسان و خوارزم و نیمروز و زابلستان‌ و جمله هند و سند و چغانیان‌ و ختلان‌ و قبادیان‌ و ترمذ و قصدار و مکران و والشتان‌ و کیکانان‌ و ری و جبال و سپاهان جمله تا عقبه حلوان‌ و گرگان و طبرستان در آن باشد، و با خانان ترکستان مکاتبت نکنند و ایشان را، هیچ لقب ارزانی ندارند و خلعت نفرستند بی‌واسطه این خاندان، چنانکه بروزگار گذشته بود که خلیفه گذشته، القادر باللّه، رضی اللّه عنه، نهاده بود با سلطان ماضی، تغمّده اللّه برحمته‌، و وی که سلیمانی است بازآید بدین کار و با وی خلعتی باشد از حسن رأی امیر المؤمنین که مانند آن بهیچ روزگار کس را نبوده است و دستوری دهد تا از جانب سیستان قصد کرمان کرده آید و از جانب مکران قصد عمان، و قرامطه‌ را برانداخته شود، و لشکری بی‌اندازه جمع شده است و بزیادت ولایت حاجت است و لشکر را ناچار کار باید کرد، اگر حرمت درگاه خلافت را نبودی‌ ناچار قصد بغداد کرده آمدی تا راه حج گشاده شدی‌ که ما را پدر به ری این کار را ماند و چون وی گذشته شد، اگر ما را حاجتمند نکردندی سوی خراسان بازگشتن بضرورت، امروز بمصر یا شام بودیمی؛ و ما را فرزندان کاری در رسیدند و دیگر میرسند و ایشان را کار می‌باید فرمود، و با آل بویه دوستی است و آزار ایشان جسته نیاید، امّا باید که ایشان بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش باز برند و راه حج را گشاده کنند که مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند، چنانکه با سالاری از آن ما بروند و ما اینک حجّت گرفتیم‌ و اگر درین باب جهدی نرود، ما جد فرمائیم که ایزد، عزّ ذکره، ما را ازین بپرسد که‌ هم حشمت است جانب ما را و هم عدّت‌ و آلت تمام و لشکر بی‌اندازه.
هوش مصنوعی: در روزهای بعد، امیر به خواجه بونصر مشکان اشاره کرد تا پیش خواجه بزرگ برود و تدابیر لازم برای پیمان بستن با خلیفه و بازگرداندن نماینده را تنظیم کند. بونصر به دیوان وزارت رفت و در آنجا نماینده را دعوت کردند و درباره موضوعات مختلف صحبت کردند تا شرایط مناسب را تعیین کردند. براساس توافقی که امیر بر اساس نسخه‌ای که آورده بود، قرار است بگذارد، هنگام بازگشت به بغداد، خلیفه منشوری جدید ارسال کند که شامل تمامی سرزمین‌های تحت فرمان از خراسان و خوارزم گرفته تا طبرستان و دیگر مناطق باشد و با خانان ترکستان نامه‌نگاری نکنند و هیچ گونه عطری برای آنها ارسال نشود، همانطور که خلیفه قبلی، القادر باللّه، در زمان خودش با سلطان پیشین انجام داده بود. امیر همچنین اصرار داشت که اگر خلعتی از خلیفه به سلیمان داده شود، مانند آن هرگز برای کسی در هیچ زمانی نبوده و دستور بدهد که از سمت سیستان به کرمان حمله و از سمت مکران به عمان نیز اقدام شود و قرامطه را از میان بردارند. لشکری بسیار قوی جمع شده و به شدت به حکومت نیاز است و اگر حرمت درگاه خلافت نبود، آنها ممکن بود به بغداد حمله کنند تا راه حج برایشان باز شود. ایشان به خاطر پدرشان که کارها را در ری پیگیری کرده بود، اکنون در موقعیت حساسی قرار دارند و اگر آنها نیاز به کمک نداشته باشند، ممکن بود به سوی خراسان برگردند. فرزندان آنها هم برای انجام کارهای مهم در حال رسیدن هستند و با آل بویه دوستی برقرار کرده‌اند و باید بیشتر هوشیار باشند و شأن خلافت را حفظ کنند و راه حج را باز کنند، زیرا مردم اراده کرده‌اند که به مناسک حج بپردازند و اگر برای این موضوع اهتمام نکنند، در برابر خداوند به حساب خواهند رسید.
رسول گفت: این سخن همه حقّ است، تذکره‌یی‌ باید نبشت تا مرا حجّت باشد. گفتند: نیک آمد. و وی را بازگردانیدند. و هر چه رفته بود، بونصر با امیر بگفت و سخت خوشش آمد. و روز پنجشنبه نیمه محرّم قضاة و اعیان بلخ و سادات‌ را بخواندند و چون بار بگسست‌، ایشان را پیش آوردند. و علی میکائیل نیز بیامد.
هوش مصنوعی: رسول گفت که این حرف کاملاً درست است و باید یادداشتی بنویسم تا بتوانم بر اساس آن ادعای خود را ثابت کنم. دیگران گفتند که این ایده خوبی است و او را بازگرداندند. هر چه که پیش از این اتفاق افتاده بود، بونصر به امیر گفت و او نیز از این موضوع بسیار خوشحال شد. در روز پنجشنبه، در نیمه‌ی ماه محرّم، قاضی‌ها و شخصیت‌های برجسته بلخ و سادات را دعوت کردند و بعد از اینکه مراسم تمام شد، آنها را پیش آوردند. علی میکائیل هم به جمع آنها پیوست.
و رسولدار رسول را بیاورد- و خواجه بزرگ و عارض و بونصر مشکان و حاجب بزرگ بلگاتگین و حاجب بگتغدی حاضر بودند- نسخت بیعت و سوگندنامه را استاد من بپارسی کرده بود، ترجمه‌یی راست چون دیبای رومی‌، همه شرایط را نگاه- داشته‌، برسول عرضه کرد و تازی‌ بدو داد تا می‌نگریست و بآوازی بلند بخواند، چنانکه حاضران بشنودند، رسول گفت «عین اللّه علی الشّیخ‌، برابر است با تازی و هیچ فروگذاشته نیامده است، و همچنین با امیر المؤمنین، اطال اللّه بقاءه‌ بگویم.» بونصر نسخت بتمامی بخواند. امیر گفت: شنودم «و جمله آن مرا مقرّر گشت، نسخت پارسی مرا ده» بونصر بدو باز داد و امیر مسعود خواندن گرفت- و از پادشاهان این خاندان، رضی اللّه عنه، ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشی که وی- نسخت عهد را تا آخر بر زبان راند، چنانکه هیچ قطع نکرد و پس دوات خاصّه‌ پیش آوردند در زیر آن بخطّ خویش تازی و پارسی عهد، آنچه از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود، نبشت. و دیگر دوات آورده بودند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند و سالار بگتغدی را خط نبود، بونصر از جهت وی نبشت، و رسول و قوم بلخیان را بازگردانیدند. و حاجبان نیز بازگشتند. و امیر ماند و این سه تن، خواجه را گفت امیر که رسول را باز باید گرداند. گفت: ناچار، بونصر نامه نویسد و تذکره و پیغامها و بر رأی عالی عرضه کند و خلعت وصلت رسول بدهد و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. امیر گفت: خلیفه را چه باید فرستاد؟ احمد گفت: «بیست هزار من نیل‌ رسم رفته است خاصّه را و پنج هزار من حاشیت‌ درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند و بخزانه معمور است. و خداوند زیادت دیگر چه فرماید از جامه و جواهر و عطر؟ و رسول را معلوم است که چه دهند. و در اخبار عمرو لیث خوانده‌ام که چون برادرش یعقوب باهواز گذشته شد- و خلیفه معتمد از وی آزرده بود که بجنگ رفته بود و بزدندش- احمد ابن ابی الأصبع‌ برسولی نزدیک عمرو آمد برادر یعقوب و عمرو را وعده کردند که بازگردد و بنشابور بباشد تا منشور و عهد ولوا آنجا بدو رسد، عمرو رسول را صد هزار درم داد در حال و بازگردانید، اما رسول چون بنشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و کرامات ولوا و عهد آوردند، هفتصد هزار درم در کار ایشان بشد . و این سلیمانی برسولی و شغلی بزرگ آمده است، خلعتی بسزا باید او را و صد هزار درم صلت‌ .
هوش مصنوعی: رسول را به حضور آوردند و جمعی از بزرگان شامل خواجه بزرگ، بونصر مشکان و حاجب بزرگ بلگاتگین نیز حاضر بودند. نسخه بیعت و سوگندنامه که استاد من به فارسی نوشته بود، به صورت دقیق و مرتب آماده شده بود و به رسول ارائه شد. رسول متن را به آرامی خواند تا حاضران بشنوند و تأیید کرد که متن به درستی مطابق با اصل عربی است. همچنین بر این نکته تأکید کرد که متن انگلی از جمله آیات امیر المؤمنین نیز با دقت منتقل شده است. بونصر تمام متن را به طور کامل خواند و امیر گفت که آنچه شنیدم برایش روشن شده است. از بونصر خواسته شد تا نسخه فارسی را به امیر بدهد و امیر مشغول به خواندن آن شد. وی با تسلط و دقت متن را خواند و توانست بدون وقفه آن را به پایان برساند. در ادامه، دوات‌های مخصوصی برای ثبت عهد تهیه کردند و خواجه و دیگر حاضران برای تأیید آن، امضا کردند. بونصر به نمایندگی از سالار بگتغدی امضا کرد و در نهایت رسول و مردمان بلخی را به خانه بازگرداندند. امیر در آنجا باقی ماند و به یکی از خواجگان گفت که باید رسول را برگرداند. بونصر پیشنهاد کرد که نامه‌ای نوشته شود و هدیه‌هایی برای رسول آماده شود. امیر از بونصر پرسید که چه باید فرستاد و بونصر توضیح داد که مقدار زیادی نیل و جواهر و عطریات آماده شده است و رسول می‌داند چه چیزهایی باید دریافت کند. همچنین به این نکته اشاره کرد که در گذشته، وقتی عمرو لیث برای برادرش یعقوب چنین هدیه‌هایی فرستاد، مبلغ هنگفتی به او داده شد. لذا از آنجا که این رسول نیز مقام بالایی دارد، باید هدیه‌ای شایسته برای او فراهم شود.
آنگاه چون بازآید و آنچه خواسته‌ایم بیارد، آنچه رأی عالی بیند، بدهد».
هوش مصنوعی: سپس وقتی بازگردد و آنچه را که خواسته‌ایم بیاورد، باید آنچه که نظر درست و عالی است را ارائه دهد.
[ترتیب هدیه برای خلیفه‌]
هوش مصنوعی: شما باید هدیه‌ای برای خلیفه تهیه کنید.
امیر گفت: «سخت صواب آمد.» و زیادت خلیفه را بر خواجه بردادن گرفت و وی می‌نبشت (): صد پاره‌ جامه همه قیمتی از هر دستی‌، از آن ده بزر . و پنجاه نافه مشک‌ و صد شمّامه‌ کافور و دویست میل‌ شاره بغایت نیکوتر از قصب‌ و پنجاه تیغ قیمتی هندی و جامی زرین‌ از هزار مثقال پر مروارید و ده پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی‌ بغایت نیکو و ده اسب خراسانی ختلی‌ بجل‌ و برقع‌ دیبا، و پنج غلام ترک قیمتی. چون نبشته آمد، امیر گفت: این همه راست باید کرد.
هوش مصنوعی: امیر گفت: «این کار درست است.» سپس تصمیم گرفت که خلافت را به خواجه واگذارد و او شروع به نوشتن کرد. او فهرستی از هدایای گرانبها تهیه کرد که شامل صد قطعه پارچه قیمتی از انواع مختلف، پنجاه مشک خوش‌بو، صد گرم کافور، دویست میله خوش‌بو که از نیشکر بهتر بود، پنجاه شمشیر قیمتی هندی، جامی طلا که هزار مثقال مروارید داشت، ده خیره یاقوت، بیست خیره لعل بدخشی بسیار زیبا، ده اسب خراسانی ختلی و برقع دیبا و پنج غلام ترک قیمتی بود. وقتی فهرست به پایان رسید، امیر گفت: «این همه باید به درستی انجام شود.»
خواجه گفت: «نیک آمد» و بازگشت و بطارم‌ دیوان رسالت بنشست و خازنان‌ را بخواندند و مثالها بدادند و بازگشتند. و این همه خازنان راست کردند و امیر بدید و بپسندید. و استادم خواجه بونصر نسخت نامه بکرد نیکو بغایت، چنانکه او دانستی کرد که امام روزگار بود در دبیری‌ . و آنرا تحریر من کردم که بوالفضلم که نامه‌های حضرت خلافت و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف‌ همه بخطّ من رفتی. و همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند. و دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی‌ بر جای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی، و نومید نیستم از فضل ایزد، عزّ ذکره، که آن بمن باز رسد تا همه نبشته آید و مردمان را حال این صدر بزرگ‌ معلوم‌تر شود؛ وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ* . و تذکره نبشته آمد و خواجه بونصر بر وزیر عرضه کرد و آنگاه هر دو را ترجمه کرد بپارسی و تازی بمجلس سلطان، هر دو بخواند و سخت پسند آمد.
هوش مصنوعی: خواجه گفت: «خوب است» و سپس برگشت و بر تخت دیوان رسالت نشست و خازنان را فراخواند و مثال‌هایی ارائه داد و آنها نیز بازگشتند. این خازنان همه کارها را به درستی انجام دادند و امیر نیز آن را مشاهده کرد و پسندید. استاد من، خواجه بونصر، نامه‌ای بسیار خوب نوشت که نشان‌دهنده چیره‌دستی او در نوشتن بود. من آن را تحریر کردم، زیرا نامه‌های حضرت خلافت و خانان ترکستان و پادشاهان دیگر همه با قلم من نوشته شده بود. من تمام نسخه‌ها را داشتم و به دلایلی کم‌اهمیت مورد بی‌توجهی قرار گرفتند. افسوس که آن باغ‌های بهشتی دیگر وجود ندارد که این تاریخ در آن به نادرستی ارائه شده، اما از فضل خدا ناامید نیستم که شاید دوباره به من برسد تا همه چیز نوشته شود و مردم از حال این شخصیت بزرگ آگاه‌تر شوند. و یادداشتی نوشته شد و خواجه بونصر آن را به وزیر ارائه کرد و سپس هر دو نسخه را به فارسی و عربی در جلسه سلطان خواندند که مورد پسند واقع شد.
و روز [سه‌] شنبه بیستم محرّم رسول را بیاوردند و خلعتی دادند سخت فاخر، چنانکه فقها را دهند: ساخت زر، پانصد مثقال و استری و دو اسب، و بازگردانیدند.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه بیستم محرم، رسول را به حضور آوردند و لباس بسیار با ارزشی به او هدیه دادند، همان‌طور که به فقها هدیه می‌دهند: شامل پانصد مثقال طلا، یک الاغ و دو اسب بود، و سپس او را به محل خود برگرداندند.
و بر اثر او آنچه بنام خلیفه بود بنزد او بردند و صد هزار درم صلت مر رسول را و بیست جامه قیمتی. و خواجه بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد بجل و برقع و پانصد دینار و ده پاره جامه. و استادم خواجه بونصر جواب نامه نزدیک وی فرستاد بر دست رسولدار. و رسول از بلخ رفت روز پنجشنبه بیست و دوم محرّم و پنج قاصد با وی فرستادند، چنانکه یکان یکان را می‌بازگرداند با اخباری که تازه میگردد و دو تن را از بغداد بازگرداند بذکر آنچه رود و کرده آید. و در جمله رجّالان‌ و قودکشان‌ مردی منهی‌ را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هر چه رود، باز نماید- و امیر مسعود در این باب آیتی بود، بیارم چند جای آنچه او فرمود در چنین کارها- و نامه‌ها رفت باسکدار بجمله ولایت که براه رسول بود تا وی را استقبال بسزا کنند و سخت نیکو بدارند، چنانکه بخشنودی رود.
هوش مصنوعی: به دنبال او، آنچه به نام خلیفه بود به نزد وی آوردند و صد هزار درم به عنوان هدیه برای رسول و بیست لباس گران‌قیمت به او تقدیم کردند. همچنین، خواجه بزرگ به نمایندگی از طرف خود، برای رسول یک الاغ، یک برقع، پانصد دینار و ده قسمت لباس فرستاد. استادم، خواجه بونصر، پاسخ نامه‌ای را که نزدیک او بود، به دست رسولدار فرستاد. رسول در روز پنجشنبه، بیست و دوم محرم از بلخ رفت و همراه خود پنج قاصد داشت تا هر کدام به نوبه خود خبرهای تازه‌ای را به وی برسانند. همچنین دو نفر را از بغداد به خاطر اطلاعی که داشتند برگرداندند. در مجموع، مردی پوشیده به عنوان نگهبان همراه قاصدان فرستادند تا هر اطلاعاتی که به دست آوردند را به وی گزارش دهند. امیر مسعود هم در این زمینه نظری داشت و چندین بار در مورد چنین مسائلی صحبت کرده بود. و نامه‌ها به خط‌زن‌هایی فرستاده شد که مسیر رسول را دنبال کنند تا او را به خوبی استقبال کنند و به نیکویی مورد توجه قرار دهند، به طوری که رضایت خاطر او جلب شود.
چون ازین قصّه فارغ شدم، آنچه وعده کرده بودم از نبشتن نامه خلیفه و نسخت عهد وفا باید کرد.
هوش مصنوعی: وقتی از این داستان فارغ شدم، باید آن چیزی را که قول داده بودم، یعنی نوشتن نامه‌ای به خلیفه و نسخه‌ای از عهد وفا، انجام دهم.

خوانش ها

بخش ۱۷ - تدبیر عهد بستن با خلیفه به خوانش سعید شریفی