گنجور

بخش ۹ - شکار شیر

«و هم بدان روزگار جوانی و کودکی خویشتن را ریاضتها کردی چون زور آزمودن و سنگ گران برداشتن و کشتی گرفتن و آنچه بدین ماند. و او فرموده بود تا آوارها ساخته بودند از بهر حواصل‌ گرفتن و دیگر مرغان را. و چند بار دیدم که برنشست روزهای سخت صعب سرد، و برف نیک قوی‌، و آنجا رفت و شکار کرد و پیاده شد، چنانکه تا میان دو نماز چندان رنج دید که جز سنگ خاره بمثل آن طاقت ندارد. و پای در موزه‌ کردی برهنه در چنان سرما و شدّت و گفتی «بر چنین چیزها خوی باید کرد تا اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آید، مردم‌ عاجز نماند.» و همچنین بشکار شیر رفتی تاختن اسفزار و ادرسکن‌ و ازان بیشه‌ها به فراه وزیرکان و شیر نر، چون بر آنجا بگذشتی به بست و بغزنین آمدی. و پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه‌ او را یاری دادندی. و او از آن چنین کردی که چندان زور و قوّة دل داشت که اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی، بمردی و مکابره‌ شیر را بگرفتی و پس بزودی بکشتی.

«و بدان روزگار که بمولتان میرفت تا آنجا مقام کند، که پدرش از وی بیازرده بود از صورتها که بکرده بودند- و آن قصه دراز است- در حدود کیکانان‌ پیش شیر شد، و تب چهارم‌ میداشت. و عادت چنان داشت که چون شیر پیش آمدی، خشتی‌ کوتاه دسته قوی بدست گرفتی و نیزه‌یی سطبر کوتاه، تا اگر خشت بینداختی و کاری‌ نیامدی، آن نیزه بگزاردی‌ بزودی و شیر را بر جای بداشتی، آن بزور و قوّة خویش‌ کردی، تا شیر می‌پیچیدی بر نیزه تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی. و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی، غلامان را فرمودی تا درآمدندی و بشمشیر و ناچخ‌ پاره‌پاره کردندی، این روز چنان افتاد که خشت بینداخت، شیر خویشتن را دردزدید تا خشت با وی نیامد و زبر سرش بگذشت. امیر نیزه بگزارد و بر سینه وی زد زخمی‌ استوار، امّا امیر از آن ضعیفی‌، چنانکه بایست، او را بر جای نتوانست داشت. و شیر سخت بزرگ و سبک و قوی بود، چنانکه به نیزه درآمد و قوّة کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. پادشاه با دل‌ و جگردار بدو دست بر سر و روی شیر زد، چنانکه شیر شکسته شد و بیفتاد، و امیر او را فرود افشرد و غلامان را آواز داد. غلامی که او را قماش گفتندی و شمشیر دار بود، و در دیوان او را جاندار گفتندی، درآمد و بر شیر زخمی استوار کرد، چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد و همه حاضران بتعجّب بماندند و مقرّر شد که آنچه در کتاب نوشته‌اند از حدیث بهرام گور راست بود.

و پس از آن امیر چنان کلان‌ شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. و دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی، و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند، چنانکه رسم است. شیری سخت از بیشه بیرون آمد و روی به پیل نهاد. امیر خشتی بینداخت و بر سینه شیر زد، چنانکه جراحتی قوی کرد. شیر از درد و خشم یک جست‌ کرد، چنانکه بقفای‌ پیل آمد، و پیل می‌طپید . امیر بزانو درآمد و یک شمشیر زد، چنانکه هر دو دست شیر قلم کرد . شیر بزانو افتاد و جان بداد و همگان که حاضر بودند، اقرار کردند که در عمر خویش از کسی این یاد ندارند.

«و پیش از آنکه بر تخت ملک نشسته بود، روزی سیر کرد و قصد هرات داشته، هشت شیر در یک روز بکشت و یکی را بکمند بگرفت. و چون بخیمه فرود آمد، نشاط شراب کرد، و من که عبد الغفّارم ایستاده بودم، حدیث آن شیران خاست و هر کسی ستایشی میگفت. خواجه بو سهل زوزنی دوات و کاغذ خواست و بیتی چند شعر گفت بغایت نیکو، چنانکه او گفتی، که یگانه روزگار بود در ادب و لغت‌ و شعر، و آن ابیات امیر را سخت خوش آمد و همگان بپسندیدند و نسخت کردند و من نیز کردم، امّا از دست من بشده است، بیتی چند که مرا یاد بود درین وقت، نبشتم- هرچند که بر ولی‌ نیست- تا قصّه تمام شود.

و الابیات للشیخ ابی سهل الزّوزنیّ فی مدح السّلطان الاعظم مسعود بن محمود رضی اللّه عنهما، شعر:

السّیف و الرّمح و النشّاب و الوتر
غنیت عنها و حاکی رأیک القدر
ما ان نهضت لامر عزّ مطلبه‌
الّا انثنیت و فی اظفارک الظّفر
من کان یصطاد فی رکض ثمانیة
من الضّراغم هانت عنده البشر
اذا طلعت فلا شمس و لا قمر
اذا سمحت فلا بحر و لا مطر

و این مهتر راست گفته بود که درین پادشاه این همه بود و زیادت، و شعر درو نیکو آمدی‌ و حاجت نیامدی که بدانکه گفته‌اند: احسن الشّعر اکذبه‌ دروغی بایستی گفتن.

بخش ۸ - خیشخانه: و از بیداری و حزم‌ و احتیاط این پادشاه محتشم‌، رضی اللّه عنه، یکی آن است که بروزگار جوانی که بهرات میبود و پنهان از پدر شراب میخورد، پوشیده از ریحان خادم فرود سرای‌ خلوتها میکرد و مطربان میداشت مرد و زن که ایشان را از راههای نبهره‌ نزدیک وی بردندی. در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه‌یی برآوردند خواب قیلوله‌ را و آن را مزمّلها ساختند و خیشها آویختند، چنانکه آب از حوض‌ روان شدی و بطلسم‌ بر بام خانه شدی و در مزمّلها بگشتی و خیشها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه‌، از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جمله آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این‌، صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. و امیر بوقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند.بخش ۱۰ - قصّهٔ مانک علی میمون: «شجاعت و دل و زهره‌اش این بود که یاد کرده آمد و سخاوتش چنان بود که بازرگانی که او را بو مطیع سکزی‌ گفتندی، یک شب شانزده هزار دینار بخشید. و این بخشیدن را قصّه‌یی است: این بو مطیع مردی بود با نعمت بسیار از هر چیزی، و پدری داشت بو احمد خلیل نام‌ . شبی از اتفاق نیک بشغلی بدرگاه آمده بود که با حاجب نوبتی شغل داشت‌ و دیری آنجا بماند. چون می‌بازگشت، شب دور کشیده بود، اندیشید، نباید که‌ در راه خللی افتد، در دهلیز خاصّه مقام کرد - و مردی شناخته‌ بود و مردمان او را نیکو حرمت داشتندی- سیاه‌داران‌ او را لطف کردند و او قرار گرفت. خادمی برآمد و محدّث‌ خواست و از اتّفاق هیچ محدّث حاضر نبود. آزادمرد بو احمد برخاست، با خادم رفت، و خادم پنداشت که او محدّث است. چون او بخرگاه امیر رسید، حدیثی آغاز کرد، امیر آواز ابو احمد بشنود بیگانه‌، پوشیده نگاه کرد، مرد را دید، هیچ چیز نگفت تا حدیث تمام کرد، سخت سره و نغز قصّه‌یی بود. امیر آواز داد که تو کیستی؟ گفت: بنده را بو احمد خلیل گویند، پدر بو مطیع که هنباز خداوند است. گفت: بر پسرت مستوفیان‌ چند مال حاصل‌ فرود آورده‌اند؟ گفت: شانزده هزار دینار. گفت: آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری ترا و حقّ حرمت او را. پیر دعای بسیار کرد و بازگشت. و غلامی ترک از آن پسرش بسرای امیر آورده بودند تا خریده آید، فرمود که آن غلام را نیز باید داد که نخواهیم و بهیچ حال روا داشته نیاید که از ایشان چیزی در ملک‌ ما آید.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«و هم بدان روزگار جوانی و کودکی خویشتن را ریاضتها کردی چون زور آزمودن و سنگ گران برداشتن و کشتی گرفتن و آنچه بدین ماند. و او فرموده بود تا آوارها ساخته بودند از بهر حواصل‌ گرفتن و دیگر مرغان را. و چند بار دیدم که برنشست روزهای سخت صعب سرد، و برف نیک قوی‌، و آنجا رفت و شکار کرد و پیاده شد، چنانکه تا میان دو نماز چندان رنج دید که جز سنگ خاره بمثل آن طاقت ندارد. و پای در موزه‌ کردی برهنه در چنان سرما و شدّت و گفتی «بر چنین چیزها خوی باید کرد تا اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آید، مردم‌ عاجز نماند.» و همچنین بشکار شیر رفتی تاختن اسفزار و ادرسکن‌ و ازان بیشه‌ها به فراه وزیرکان و شیر نر، چون بر آنجا بگذشتی به بست و بغزنین آمدی. و پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه‌ او را یاری دادندی. و او از آن چنین کردی که چندان زور و قوّة دل داشت که اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی، بمردی و مکابره‌ شیر را بگرفتی و پس بزودی بکشتی.
هوش مصنوعی: در دوران جوانی و کودکی، ریاضت‌ها و تمرینات سختی انجام می‌دادی مثل استقامت و قدرت‌نمایی، حمل سنگ‌های سنگین و کشتی گرفتن. همچنین به ساختن آشیانه‌هایی برای پرندگان و دیگر حیوانات پرداخته بودی. بارها در روزهای سرد و برف‌گیر، به شکار می‌رفتی و با اینکه مشقت زیادی را متحمل می‌شدی، تا نیمه روز نیاز به استراحت نداشتی و زحمت‌هایی می‌کشیدی که برای دیگران طاقت‌فرسا به نظر می‌رسید. در سرمای شدید، بدون کفش به شکار می‌رفتی و بر این باور بودی که باید خود را برای روزهای سخت آماده کرد تا در مواقع بحرانی، افراد ضعیف نشوند. همچنین به شکار شیر می‌رفتی و بدون همراهی، با دلیری به شکار آن می‌پرداختی. تو به حدی شجاع بودی که اگر با سلاح به شیر حمله می‌کردی و کار به نتیجه نمی‌رسید، باز هم با شیر دست و پنجه نرم می‌کردی و در نهایت بر آن غالب می‌شدی.
«و بدان روزگار که بمولتان میرفت تا آنجا مقام کند، که پدرش از وی بیازرده بود از صورتها که بکرده بودند- و آن قصه دراز است- در حدود کیکانان‌ پیش شیر شد، و تب چهارم‌ میداشت. و عادت چنان داشت که چون شیر پیش آمدی، خشتی‌ کوتاه دسته قوی بدست گرفتی و نیزه‌یی سطبر کوتاه، تا اگر خشت بینداختی و کاری‌ نیامدی، آن نیزه بگزاردی‌ بزودی و شیر را بر جای بداشتی، آن بزور و قوّة خویش‌ کردی، تا شیر می‌پیچیدی بر نیزه تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی. و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی، غلامان را فرمودی تا درآمدندی و بشمشیر و ناچخ‌ پاره‌پاره کردندی، این روز چنان افتاد که خشت بینداخت، شیر خویشتن را دردزدید تا خشت با وی نیامد و زبر سرش بگذشت. امیر نیزه بگزارد و بر سینه وی زد زخمی‌ استوار، امّا امیر از آن ضعیفی‌، چنانکه بایست، او را بر جای نتوانست داشت. و شیر سخت بزرگ و سبک و قوی بود، چنانکه به نیزه درآمد و قوّة کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. پادشاه با دل‌ و جگردار بدو دست بر سر و روی شیر زد، چنانکه شیر شکسته شد و بیفتاد، و امیر او را فرود افشرد و غلامان را آواز داد. غلامی که او را قماش گفتندی و شمشیر دار بود، و در دیوان او را جاندار گفتندی، درآمد و بر شیر زخمی استوار کرد، چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد و همه حاضران بتعجّب بماندند و مقرّر شد که آنچه در کتاب نوشته‌اند از حدیث بهرام گور راست بود.
هوش مصنوعی: در روزگاری که به مولتان می‌رفت تا در آنجا جا بگیرد، پدرش از رفتارهای او دل‌آزرده شده بود و داستانش طولانی است. در نزدیکی کیکانان، به شیر برخورد و تب چهارمش شروع شده بود. او عادت داشت که وقتی شیر نزدیک می‌شد، سنگی کوچک و قوی به دست می‌گرفت و نیزه‌ای کوتاه و محکم در دست داشت. اگر نتوانست سنگ را به او بیندازد، آن را کنار می‌گذاشت و به شیر حمله می‌کرد تا آن را به حال خود نگه دارد. این کار تا زمانی ادامه می‌یافت که شیر خسته می‌شد و به زمین می‌افتاد. اگر شیر مقاوم‌تر بود، به غلامانش دستور می‌داد که وارد شوند و او را با شمشیر تکه‌تکه کنند. در یکی از این روزها، او سنگ را به طرف شیر پرتاب کرد، اما شیر از آن دور شد و سنگ به او برخورد نکرد. امیر نیزه‌اش را کنار گذاشت و بر سینه شیر ضربه‌ای محکم زد، اما به دلیل ضعفی که داشت نتوانست او را در جای خود نگه دارد. شیر بسیار بزرگ و چالاک بود و توانست به نیزه حمله کند و آن را بشکند و به سمت امیر بیفتد. پادشاه با شهامت دستش را بر سر شیر گذاشت و ضربه‌ای محکم بر او وارد کرد تا شیر بیفتد. سپس امیر او را به زمین انداخت و به غلامانش صدا زد. یکی از غلامان که شمشیر به دست داشت و در دیوان او را جاندار می‌نامیدند، آمد و بر شیر ضربه‌ای محکم وارد کرد تا کار شیر تمام شود و او به زمین بیفتد. همه حاضرین در تعجب مانده بودند و روشن شد که حکایات درباره بهرام گور در کتاب‌ها حقیقت دارد.
و پس از آن امیر چنان کلان‌ شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. و دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی، و روی پیل را از آهن بپوشیده بودند، چنانکه رسم است. شیری سخت از بیشه بیرون آمد و روی به پیل نهاد. امیر خشتی بینداخت و بر سینه شیر زد، چنانکه جراحتی قوی کرد. شیر از درد و خشم یک جست‌ کرد، چنانکه بقفای‌ پیل آمد، و پیل می‌طپید . امیر بزانو درآمد و یک شمشیر زد، چنانکه هر دو دست شیر قلم کرد . شیر بزانو افتاد و جان بداد و همگان که حاضر بودند، اقرار کردند که در عمر خویش از کسی این یاد ندارند.
هوش مصنوعی: امیر به قدری بزرگ و قوی شد که همه شکارها را بر پشت فیل می‌کرد. در زمانیکه در حوالی هند، با فیل شکار می‌کردند و به دلیل رسم آن زمان، روی فیل را با آهن پوشانده بودند، ناگهان شیری بزرگ از جنگل بیرون آمد و به سمت فیل حمله‌ور شد. امیر سنگی به سمت شیر پرتاب کرد و به سینه‌اش زد، به طوری که زخم عمیقی بر جای گذاشت. شیر از درد و خشم به سمت فیل پرید و فیل به شدت در حال تکان خوردن بود. امیر به زانو درآمد و با یک ضربه شمشیر، هر دو دست شیر را قطع کرد. شیر بر زمین افتاد و جان سپرد و تمام کسانی که حاضر بودند، اعتراف کردند که هرگز چنین چیزی را در زندگی خود ندیده بودند.
«و پیش از آنکه بر تخت ملک نشسته بود، روزی سیر کرد و قصد هرات داشته، هشت شیر در یک روز بکشت و یکی را بکمند بگرفت. و چون بخیمه فرود آمد، نشاط شراب کرد، و من که عبد الغفّارم ایستاده بودم، حدیث آن شیران خاست و هر کسی ستایشی میگفت. خواجه بو سهل زوزنی دوات و کاغذ خواست و بیتی چند شعر گفت بغایت نیکو، چنانکه او گفتی، که یگانه روزگار بود در ادب و لغت‌ و شعر، و آن ابیات امیر را سخت خوش آمد و همگان بپسندیدند و نسخت کردند و من نیز کردم، امّا از دست من بشده است، بیتی چند که مرا یاد بود درین وقت، نبشتم- هرچند که بر ولی‌ نیست- تا قصّه تمام شود.
هوش مصنوعی: پیش از اینکه بر تخت سلطنت بنشیند، روزی به شکار رفت و به هرات رفت و در یک روز هشت شیر را شکار کرد و یکی از آن‌ها را زنده گرفت. وقتی به چادر خود برگشت، شادمان از نوشیدن شراب بود. من که عبدالغفار هستم، در آنجا ایستاده بودم و درباره شیرها صحبت می‌کردیم و هر کسی چیزی می‌گفت. خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذ خواست و چند بیت شعر بسیار زیبا گفت، به طوری که او در ادب و زبان و شعر بی‌نظیر بود. این ابیات برای امیر بسیار خوشایند بود و همه آن را پسندیدند و نوشتند و من نیز چند بیت از آن را نوشتم، اما اکنون از دستم رفته است. در این لحظه، چند بیتی که به خاطر داشتم را نوشتم، هرچند که هنوز قصه تمام نشده است.
و الابیات للشیخ ابی سهل الزّوزنیّ فی مدح السّلطان الاعظم مسعود بن محمود رضی اللّه عنهما، شعر:
هوش مصنوعی: این شعر به تمجید و ستایش از سلطان بزرگ، مسعود بن محمود رضی الله عنهما متعلق به شیخ ابی سهل زوزنی است.
السّیف و الرّمح و النشّاب و الوتر
غنیت عنها و حاکی رأیک القدر
هوش مصنوعی: شمشیر، نیزه، تیر و کمان را نیازمند نیستی، زیرا سرنوشت خود گویای نظر توست.
ما ان نهضت لامر عزّ مطلبه‌
الّا انثنیت و فی اظفارک الظّفر
هوش مصنوعی: هیچ اقدامی برای رسیدن به هدفی باعزت و مهم نیست، مگر اینکه در دل تو، پیروزی وجود داشته باشد.
من کان یصطاد فی رکض ثمانیة
من الضّراغم هانت عنده البشر
هوش مصنوعی: کسی که بتواند در تلاش و سختی‌های بزرگ با قدرت و شجاعت عمل کند، به راحتی می‌تواند با مسائل کوچک‌تر و ناچیز برخورد کند و آنها را نادیده بگیرد.
اذا طلعت فلا شمس و لا قمر
اذا سمحت فلا بحر و لا مطر
هوش مصنوعی: وقتی تو طلوع می‌کنی، دیگر نه خورشی وجود دارد و نه ماه. وقتی تو اجازه می‌دهی، دیگر دریا و باران هم نخواهد بود.
و این مهتر راست گفته بود که درین پادشاه این همه بود و زیادت، و شعر درو نیکو آمدی‌ و حاجت نیامدی که بدانکه گفته‌اند: احسن الشّعر اکذبه‌ دروغی بایستی گفتن.
هوش مصنوعی: این بزرگوار حقیقت را بیان کرده بود که در این پادشاهی، همه چیز به خوبی وجود دارد و حتی بیشتر از آن. شعرهایی که در آن آمده، زیباست و نیازی نیست به این فکر بیفتیم که بگوییم: بهترین شعرها دروغ‌هایی هستند که باید گفته شوند.

خوانش ها

بخش ۹ - شکار شیر به خوانش سعید شریفی