و از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم، رضی اللّه عنه، یکی آن است که بروزگار جوانی که بهرات میبود و پنهان از پدر شراب میخورد، پوشیده از ریحان خادم فرود سرای خلوتها میکرد و مطربان میداشت مرد و زن که ایشان را از راههای نبهره نزدیک وی بردندی. در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانهیی برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزمّلها ساختند و خیشها آویختند، چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزمّلها بگشتی و خیشها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه، از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جمله آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این، صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. و امیر بوقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند.
«و امیر محمود هرچند مشرفی داشت که با این امیر فرزندش بودی پیوسته، تا بیرون بودی با ندیمان، و انفاسش میشمردی و انها میکردی. مقرّر بود که آن مشرف در خلوت جایها نرسیدی. پس پوشیده بر وی مشرفان داشت از مردم، چون غلام و فراش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان، که بر آنچه واقف گشتندی، بازنمودندی تا از احوال این فرزند هیچ چیز بر وی پوشیده نماندی. و پیوسته او را بنامهها مالیدی و پندها میدادی که ولی عهدش بود و دانست که تخت ملک او را خواهد بود. و چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم ازین طبقه که هر چه رفتی، بازنمودندی. و یکی از ایشان نوشتگین خاصه خادم بود که هیچ خدمتگار بامیر محمود از وی نزدیکتر نبود، و حرّه ختلی، عمّتش خود سوخته او بود .
«پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده بامیر محمود نبشتند و نشان بدادند که چون از سرای عدنانی بگذشته آید، باغی است بزرگ، بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ، و بر کران حوض از چپ این خانه است و شب و روز برو دو قفل باشد زیر و زبر و آن وقت گشایند که امیر مسعود بخواب آنجا رود؛ و کلیدها بدست خادمی است که او را بشارت گویند.
«و امیر محمود چون برین حال واقف گشت وقت قیلوله بخرگاه آمد و این سخن با نوشتگین خاصه خادم بگفت و مثال داد که فلان خیلتاش را- که تازندهیی بود از تازندگان که همتا نداشت- بگوی تا ساخته آید که برای مهمّی او را بجایی فرستاده آید، تا بزودی برود و حال این خانه بداند، و نباید که هیچ کس برین حال واقف گردد نوشتگین گفت: فرمانبردارم. و امیر بخفت و وی بوثاق خویش آمد و سواری از دیوسواران خویش نامزد کرد با سه اسب خیاره خویش و با وی بنهاد که بشش روز و شش شب و نیم روز بهرات رود نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده. و بخطّ خویش ملطّفهیی نبشت بامیر مسعود و این حالها بازنمود و گفت «پس ازین سوار من خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن خانه را ببیند، پس از رسیدن این سوار بیک روز و نیم، چنانکه از کس باک ندارد و یکسر تا آن خانه میرود و قفلها بشکند . امیر این کار را سخت زود گیرد، چنانکه صواب بیند.» و آن دیوسوار اندر وقت تازان برفت. و پس کس فرستاد و آن خیلتاش را که فرمان بود، بخواند. وی ساخته بیامد. امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد و فارغ شد، نوشتگین را بخواند و گفت: خیلتاش آمد؟ گفت: آمد، بوثاق نشسته است. گفت: دویت و کاغذ بیار.
نوشتگین بیاورد و امیر بخطّ خویش گشادنامهیی نبشت برین جمله: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که بهرات به هشت روز رود. چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر برکشد و هر کس که وی را از رفتن بازدارد، گردن وی بزند، و همچنان بسرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی بباغ فرود رود، و بر دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانهیی بر چپ، درون آن خانه رود و دیوارهای آنرا نیکو نگاه کند تا بر چه جمله است و در آن خانه چه بیند و در وقت بازگردد، چنانکه با کس سخن نگوید و بسوی غزنین بازگردد. و سبیل قتلغ تگین حاجب بهشتی آن است که برین فرمان کار کند، اگر جانش بکارست و اگر محابایی کند، جانش برفت ؛ و هر یاری که خیلتاش را بباید داد، بدهد تا بموقع رضا باشد، بمشیّة اللّه و عونه و السّلام ».
«این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند و آن گشادنامه را مهر کرد و به وی داد و گفت: چنان باید که به هشت روز بهرات روی و چنین و چنان کنی و همه حالهای شرح کرده معلوم کنی و این حدیث را پوشیده داری. خیلتاش زمین بوسه داد و گفت: فرمان بردارم و بازگشت. امیر نوشتگین خاصّه را گفت: اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم. نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و بهگزین کردن اسب روزگاری کشید، و روز را میبسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و بخیلتاش دادند و وی برفت تازان.
و آن دیوسوار نوشتگین، چنانکه با وی نهاده بود، بهرات رسید، و امیر مسعود بر ملطّفه واقف گشت و مثال داد تا سوار را جایی فرود آوردند، و در ساعت فرمود که تا گچگران را بخواندند و آن خانه سپید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است، و جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند و کس ندانست که حال چیست.
«و بر اثر این دیوسوار خیلتاش دررسید روز هشتم چاشتگاه فراخ و امیر مسعود در صفّه سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. و حاجب قتلغ تگین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجّاب و حشم و مرتبهداران. و خیلتاش دررسید، از اسب فرود آمد و شمشیر برکشید و دبّوس درکش گرفت و اسب بگذاشت . و در وقت قتلغ تگین برپای خاست و گفت چیست؟ خیلتاش پاسخ نداد و گشادنامه بدو داد و بسرای فرود رفت. قتلغ [تگین] گشادنامه را بخواند و بامیر مسعود داد و گفت: چه باید کرد؟ امیر گفت: هر فرمانی که هست، بجای باید آورد. و هزاهز در سرای افتاد. و خیلتاش میرفت تا بدر آن خانه و دبّوس درنهاد و هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و در رفت، خانهیی دید سپید پاکیزه مهره زده و جامه افکنده. بیرون آمد و پیش امیر مسعود زمین بوسه داد و گفت: بندگان را از فرمان برداری چاره نیست، و این بیادبی بنده بفرمان سلطان محمود کرد، و فرمان چنان است که در ساعت که این خانه بدیده باشم، بازگردم، اکنون رفتم. امیر مسعود گفت: تو بوقت آمدی و فرمان خداوند سلطان پدر را بجای آوردی، اکنون بفرمان ما یک روز بباش، که باشد که بغلط نشان خانه بداده باشند، تا همه سرایها و خانها بتو نمایند. گفت: فرمانبردارم، هرچند بنده را این مثال ندادهاند. و امیر برنشست و بدو فرسنگی باغی است که بیلاب گویند، جایی حصین که وی را و قوم را آنجا جای بودی، و فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا رفتند، و خالی کردند، و حرم و غلامان برفتند. و پس خیلتاش را قتلغ تگین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها برآوردند و یک یک جای بدو نمودند تا جمله بدید و مقرّر گشت که هیچ خانه نیست بر آن جمله که انها کرده بودند. پس نامهها نبشتند بر صورت این حال، و خیلتاش را ده هزار درم دادند و بازگردانیدند، و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بشهر بازآمد. و چون خیلتاش بغزنین رسید و آنچه رفته بود، بتمامی بازگفت و نامهها نیز بخوانده آمد. امیر محمود گفت، رحمة اللّه علیه، «برین فرزند من دروغها بسیار میگویند.» و دیگر آن جستوجویها فرابرید .
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم، رضی اللّه عنه، یکی آن است که بروزگار جوانی که بهرات میبود و پنهان از پدر شراب میخورد، پوشیده از ریحان خادم فرود سرای خلوتها میکرد و مطربان میداشت مرد و زن که ایشان را از راههای نبهره نزدیک وی بردندی. در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانهیی برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزمّلها ساختند و خیشها آویختند، چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزمّلها بگشتی و خیشها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه، از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جمله آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این، صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. و امیر بوقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند.
هوش مصنوعی: این پادشاه با احتیاط و دقت عمل میکرد و در دوران جوانی که در بهرات بود، به طور مخفیانه از پدرش شراب میخورد. او برای این کار خادمی را که ریحان نام داشت، داشت که او را به مکانهای خلوت میبرد. همچنین، در کوشک باغ، خانهای برای خواب بعدازظهر خود ساخت که به شکلی خاص طراحی شده بود و به آن وسایلی آویخته بود که مانند آب روان به نظر میرسید. این خانه کاملاً تزئین شده بود و تصاویر متنوعی از مردان و زنان برهنه روی دیوارهای آن به تصویر کشیده شده بود. در زمان قیلوله، پادشاه به این مکان میرفت و در آنجا استراحت میکرد. جوانان نیز به او الگو برداری میکردند و سعی داشتند مانند او عمل کنند.
«و امیر محمود هرچند مشرفی داشت که با این امیر فرزندش بودی پیوسته، تا بیرون بودی با ندیمان، و انفاسش میشمردی و انها میکردی. مقرّر بود که آن مشرف در خلوت جایها نرسیدی. پس پوشیده بر وی مشرفان داشت از مردم، چون غلام و فراش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان، که بر آنچه واقف گشتندی، بازنمودندی تا از احوال این فرزند هیچ چیز بر وی پوشیده نماندی. و پیوسته او را بنامهها مالیدی و پندها میدادی که ولی عهدش بود و دانست که تخت ملک او را خواهد بود. و چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم ازین طبقه که هر چه رفتی، بازنمودندی. و یکی از ایشان نوشتگین خاصه خادم بود که هیچ خدمتگار بامیر محمود از وی نزدیکتر نبود، و حرّه ختلی، عمّتش خود سوخته او بود .
هوش مصنوعی: امیر محمود دارای مشرفی بود که همواره به او نزدیک بود، و در مواقعی که بیرون میرفتند، او را همراهی میکرد. این مشرف باید در زمان خلوت، به او نزدیک نمیشد، اما در عوض، چندین نفر دیگر از جمله غلامان، فراشان، پیرزنان و مطربان به طور پنهانی از وضعیت او باخبر بودند و هر چیزی که اتفاق میافتاد را به او گزارش میدادند تا هیچ چیز از احوال فرزندش را از دست ندهد. او همواره به این فرزند، که ولیعهد بود، نصیحت میکرد و مینوشت، چرا که میدانست که روزی تخت سلطنت به او خواهد رسید. همانطور که پدرش بر او جاسوسانی داشت، او نیز بر پدرش جاسوسانی از همان طبقه داشت که هر رویدادی را گزارش میکردند. یکی از این جاسوسان، خادمی خاص بود که نزدیکترین خدمتکار امیر محمود به حساب میآمد و همچنین عمهاش، حره ختلی نیز از سوختگان او بود.
«پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده بامیر محمود نبشتند و نشان بدادند که چون از سرای عدنانی بگذشته آید، باغی است بزرگ، بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ، و بر کران حوض از چپ این خانه است و شب و روز برو دو قفل باشد زیر و زبر و آن وقت گشایند که امیر مسعود بخواب آنجا رود؛ و کلیدها بدست خادمی است که او را بشارت گویند.
هوش مصنوعی: خبر این خانه را به صورت شعرهایی به میر محمود نوشتند و اینگونه توضیح دادند که وقتی از محل عدنانی عبور کند، باغ بزرگی در سمت راستش خواهد بود. در این باغ یک حوض بزرگ قرار دارد و در کنار حوض، این خانه واقع شده است. در طول شب و روز، دو قفل بر درب آن وجود دارد و فقط وقتی که امیر مسعود به آنجا برود، قفلها باز میشوند. کلیدها در دست یکی از خادمان است که وظیفه دارد خبر ورود امیر را بدهد.
«و امیر محمود چون برین حال واقف گشت وقت قیلوله بخرگاه آمد و این سخن با نوشتگین خاصه خادم بگفت و مثال داد که فلان خیلتاش را- که تازندهیی بود از تازندگان که همتا نداشت- بگوی تا ساخته آید که برای مهمّی او را بجایی فرستاده آید، تا بزودی برود و حال این خانه بداند، و نباید که هیچ کس برین حال واقف گردد نوشتگین گفت: فرمانبردارم. و امیر بخفت و وی بوثاق خویش آمد و سواری از دیوسواران خویش نامزد کرد با سه اسب خیاره خویش و با وی بنهاد که بشش روز و شش شب و نیم روز بهرات رود نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده. و بخطّ خویش ملطّفهیی نبشت بامیر مسعود و این حالها بازنمود و گفت «پس ازین سوار من خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن خانه را ببیند، پس از رسیدن این سوار بیک روز و نیم، چنانکه از کس باک ندارد و یکسر تا آن خانه میرود و قفلها بشکند . امیر این کار را سخت زود گیرد، چنانکه صواب بیند.» و آن دیوسوار اندر وقت تازان برفت. و پس کس فرستاد و آن خیلتاش را که فرمان بود، بخواند. وی ساخته بیامد. امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد و فارغ شد، نوشتگین را بخواند و گفت: خیلتاش آمد؟ گفت: آمد، بوثاق نشسته است. گفت: دویت و کاغذ بیار.
هوش مصنوعی: امیر محمود وقتی از وضعیت باخبر شد، در زمان قیلوله به خیمهگاه رفت و این موضوع را با نوشتگین، خادم خاصش، در میان گذاشت. او مثالی زد و خواست که فلان خیلتاش، که فردی بیمانند بود، آماده شود تا برای یک مأموریت مهم به جایی فرستاده شود و به زودی به خانه برود و از وضعیت آنجا مطلع شود. او تأکید کرد که هیچ کس نباید از این وضعیت آگاه شود. نوشتگین پاسخ داد که مطیع است. سپس امیر خوابش برد و نوشتگین با اعتماد به خود اسبی از دیوسوارانش انتخاب کرد و دستور داد تا با سه اسب دیگر به سوی امیر مسعود حرکت کند و به او بگوید که در مدت شش روز و شش شب و نیم روز به بهرات برود. او نامهای به خط خود نوشت و وضعیت را برای امیر مسعود توضیح داد و گفت که پس از رسیدن سوار، خیلتاش سلطانی به آن خانه خواهد رسید و بعد از یک روز و نیم، بدون هیچ نگرانی به آنجا میرود و قفلها را میشکند. امیر به سرعت دستور انجام این کار را صادر کرد. سوار در لحظهای سریع حرکت کرد. پس از آن، کسی را فرستاد تا خیلتاش را که دستور داشت، فراخواند و او نیز آماده شد و به حضور امیر آمد. امیر محمود در میان دو نماز از خواب بیدار شد، نماز صبح را خواند و بعد از آن نوشتگین را فرا خواند و پرسید: آیا خیلتاش آمد؟ او پاسخ داد که بله، آماده نشسته است و امیر از او خواست که دو جلد کاغذ بیاورد.
نوشتگین بیاورد و امیر بخطّ خویش گشادنامهیی نبشت برین جمله: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که بهرات به هشت روز رود. چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر برکشد و هر کس که وی را از رفتن بازدارد، گردن وی بزند، و همچنان بسرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی بباغ فرود رود، و بر دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانهیی بر چپ، درون آن خانه رود و دیوارهای آنرا نیکو نگاه کند تا بر چه جمله است و در آن خانه چه بیند و در وقت بازگردد، چنانکه با کس سخن نگوید و بسوی غزنین بازگردد. و سبیل قتلغ تگین حاجب بهشتی آن است که برین فرمان کار کند، اگر جانش بکارست و اگر محابایی کند، جانش برفت ؛ و هر یاری که خیلتاش را بباید داد، بدهد تا بموقع رضا باشد، بمشیّة اللّه و عونه و السّلام ».
هوش مصنوعی: امیر نامهای نوشت و در آن چنین بیان کرد: «به نام خداوند رحمان و رحیم، محمود بن سبکتگین را دستور دادهام که خیلتاش در عرض هشت روز به بهرات برود. وقتی به آنجا رسید، بیدرنگ به خانه پسرم مسعود برود و از کسی نهراسد. اگر کسی مانع او شود، باید او را بکشد و به خانه downward برود و به پسرم توجهی نکند. از خانه عدنانی به باغ پایین رود؛ در سمت راست باغ برکهای است و در سمت چپ آن خانهای وجود دارد. باید وارد آن خانه شود و دیوارهای آن را بهدقت ببیند تا ببیند چه چیزی در آنجا هست و بعد به سکوت برگردد و به غزنین بازگردد. و اگر حاجب بهشتی، قتغتگین، بخواهد بر این فرمان عمل کند، چنانچه جانش را به خطر نیندازد، باید گوش به فرمان باشد، و هر همکاری که نیاز باشد را در اختیار او قرار دهد تا در زمان مناسب راضی باشد. به مشیّت خدا و با سلام.»
«این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند و آن گشادنامه را مهر کرد و به وی داد و گفت: چنان باید که به هشت روز بهرات روی و چنین و چنان کنی و همه حالهای شرح کرده معلوم کنی و این حدیث را پوشیده داری. خیلتاش زمین بوسه داد و گفت: فرمان بردارم و بازگشت. امیر نوشتگین خاصّه را گفت: اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم. نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و بهگزین کردن اسب روزگاری کشید، و روز را میبسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و بخیلتاش دادند و وی برفت تازان.
هوش مصنوعی: خیلتاش نامهای را که به او داده بودند، پیش خواند و سپس آن را مهر کرد و به او داد و گفت: باید به مدت هشت روز به بهرات بروی و کارهایی که باید انجام دهی را به دقت شرح بدهی و این موضوع را هم کاملاً مخفی نگهداری. خیلتاش با احترام زمین را بوسید و گفت: مطیع خواهم بود و به راه افتاد. امیر به نوشتگین خاصّه گفت که باید از آخور خیلتاش، اسبی خوب و همچنین پنج هزار درم به او بدهد. نوشتگین بیرون رفت و در تهیه اسب و پول مشغول شد و زمان زیادی صرف انتخاب اسب کرد، تا اینکه وقت نماز شام رسید و در نهایت اینها را به خیلتاش داد و او به سرعت رفت.
و آن دیوسوار نوشتگین، چنانکه با وی نهاده بود، بهرات رسید، و امیر مسعود بر ملطّفه واقف گشت و مثال داد تا سوار را جایی فرود آوردند، و در ساعت فرمود که تا گچگران را بخواندند و آن خانه سپید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است، و جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند و کس ندانست که حال چیست.
هوش مصنوعی: دیوسوار نوشتاری به بهرات رسید و امیر مسعود از ماجرا باخبر شد. او دستور داد تا سوار را در مکانی فرود آوردند. به زودی دستور داد که گچکارها را بخوانند تا دیوارها را سفید کنند و به گونهای آنها را ترمیم کردند که گویی هیچگونه نشانی بر آن دیوارها وجود نداشته است. سپس لباسهایی را بر زمین پراکنده کردند و همه چیز را مرتب کردند و قفل گذاشتند، به طوری که هیچ کس از وضعیت آنجا خبر نداشت.
«و بر اثر این دیوسوار خیلتاش دررسید روز هشتم چاشتگاه فراخ و امیر مسعود در صفّه سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. و حاجب قتلغ تگین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجّاب و حشم و مرتبهداران. و خیلتاش دررسید، از اسب فرود آمد و شمشیر برکشید و دبّوس درکش گرفت و اسب بگذاشت . و در وقت قتلغ تگین برپای خاست و گفت چیست؟ خیلتاش پاسخ نداد و گشادنامه بدو داد و بسرای فرود رفت. قتلغ [تگین] گشادنامه را بخواند و بامیر مسعود داد و گفت: چه باید کرد؟ امیر گفت: هر فرمانی که هست، بجای باید آورد. و هزاهز در سرای افتاد. و خیلتاش میرفت تا بدر آن خانه و دبّوس درنهاد و هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و در رفت، خانهیی دید سپید پاکیزه مهره زده و جامه افکنده. بیرون آمد و پیش امیر مسعود زمین بوسه داد و گفت: بندگان را از فرمان برداری چاره نیست، و این بیادبی بنده بفرمان سلطان محمود کرد، و فرمان چنان است که در ساعت که این خانه بدیده باشم، بازگردم، اکنون رفتم. امیر مسعود گفت: تو بوقت آمدی و فرمان خداوند سلطان پدر را بجای آوردی، اکنون بفرمان ما یک روز بباش، که باشد که بغلط نشان خانه بداده باشند، تا همه سرایها و خانها بتو نمایند. گفت: فرمانبردارم، هرچند بنده را این مثال ندادهاند. و امیر برنشست و بدو فرسنگی باغی است که بیلاب گویند، جایی حصین که وی را و قوم را آنجا جای بودی، و فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا رفتند، و خالی کردند، و حرم و غلامان برفتند. و پس خیلتاش را قتلغ تگین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها برآوردند و یک یک جای بدو نمودند تا جمله بدید و مقرّر گشت که هیچ خانه نیست بر آن جمله که انها کرده بودند. پس نامهها نبشتند بر صورت این حال، و خیلتاش را ده هزار درم دادند و بازگردانیدند، و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بشهر بازآمد. و چون خیلتاش بغزنین رسید و آنچه رفته بود، بتمامی بازگفت و نامهها نیز بخوانده آمد. امیر محمود گفت، رحمة اللّه علیه، «برین فرزند من دروغها بسیار میگویند.» و دیگر آن جستوجویها فرابرید .
هوش مصنوعی: در روز هشتم صبح، خیلتاش به نزد امیر مسعود که در صفه سرای عدنانی نشسته بود، رسید. حاجب قتلغ تگین نیز در درگاه نشسته بود. خیلتاش از اسب پایین آمد، شمشیرش را درآورد و به سمت سرداب رفت. قتلغ تگین متوجه او شد و پرسید چه خبر است، اما خیلتاش پاسخ نداد و نامهای به او داد و داخل خانه شد. قتلغ نامه را خواند و به امیر مسعود داد و از او خواست تا راهحلی برای وضعیت پیدا کند. امیر گفت که باید هرچه زودتر به فرمان عمل کنند. عدهای در سرای به هم ریختند و خیلتاش در حال رفتن به درون خانه، در را شکسته و وارد شد. او خانهای سفید و تمیز با لباسهای پراکنده دید و سپس بیرون آمد و به امیر مسعود سلام کرد و گفت که بندگان باید به فرمان سلطان محمود اطاعت کنند. پس از صحبتها، امیر مسعود به خیلتاش گفت که او باید یک روز در اینجا بماند تا ممکن است اشتباه شده باشد. خیلتاش پذیرفت و امیر دستور داد که همه مردمان از سرایها به باغی بروند که محل امنی بود. پس از بررسی خانهها، مشخص شد که هیچ خانهای به آن اوضاع نبوده است. در نهایت، نامههایی نوشته شد و خیلتاش ده هزار درم دریافت کرد و به شهر بازگشت. وقتی به غزنین رسید، تمام اتفاقات را با جزییات گفت و نامهها نیز خوانده شد. امیر محمود گفت که دروغهایی درباره پسرش گفته میشود و سایر جستجوها نیز ادامه یافت.