«و در سنه إحدی عشر و اربعمائه امیر بهرات رفت و قصد غور کرد بدین سال.
روز شنبه دهم جمادی الاولی از هرات برفت با سوار و پیاده بسیار و پنج پیل سبکتر .
و منزل نخستین باشان بود و دیگر خیسار و دیگر بریان و آنجا دو روز ببود تا لشکر بتمامی دررسید، پس از آنجا به پار رفت و دو روز ببود و از آنجا بچشت رفت و از آنجا بباغ وزیر بیرون و آن رباط اوّل حدّ غور است. چون غوریان خبر او یافتند، بقلعتهای استوار که داشتند اندر شدند و جنگ بسیجیدند. و امیر، رضی اللّه عنه، پیش تا این حرکت کرد، بو الحسن خلف را که مقدّمی بود از وجیهتر مقدّمان غور استمالت کرده بود و بطاعت آورده و با وی بنهاده که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد، باید که وی آنجا حاضر آید با لشکری ساخته. و این روز بو الحسن دررسید با لشکری انبوه و آراسته، چنانکه گفتند سههزار سوار و پیاده بود و پیشآمد و خدمت کرد و بسیار نثار و هدیه آورد از سپر و زره و آنچه بابت غور باشد و امیر او را بسیار بنواخت. و بر اثر وی شیروان بیامد- و این مقدّمی دیگر بود از سر حدّ غور و گوزگانان که این خداوند زاده او را استمالت کرده بود- با بسیار سوار و پیاده و هدایا و نثارهای بیاندازه. و امیر محمّد بحکم آنکه ولایت این مرد بگوزگانان پیوسته است، بسیار حیلت کرده بود تا این مقدّم نزدیک وی رود و از جمله وی باشد، البتّه اجابت نکرده بود که جهانیان جانب مسعود میخواستند .
«چون این دو مقدّم بیامدند و بمردم مستظهر گشت، امیر روز آدینه از اینجا برداشت و بر مقدّمه برفت، جریده و ساخته، با غلامی پنجاه و شصت و پیادهیی دویست کاریتر از هر دستی، و بحصاری رسید که آنرا برتر میگفتند، قلعتی سخت استوار [و] مردان جنگی با سلاح تمام . امیر گردبرگرد قلعت بگشت و جنگ جایها بدید، ننمود پیش چشمش و همّت بلند و شجاعتش آن قلعت و مردان آن بس چیزی، نپایست تا لشکر دررسد، با این مقدار مردم جنگ درپیوست و بتن عزیز خویش پیشکار برفت با غلامان و پیادگان، و تکبیر کردند و ملاعین حصار غور برجوشیدند و بیکبارگی خروش کردند سخت هول که زمین بخواست درید، و اندیشیدند که مردم همان است که در پای قلعتاند. امیر غلامان را گفت: دستها به تیر بگشایند، غلامان تیر انداختن گرفتند و چنان غلبه کردند که کس را از غوریان زهره نبودی که سر از برج برکردندی .
و پیادگان بدان قوّة ببرج بررفتن گرفتند بکمندها، و کشتن کردند سخت عظیم، و آن ملاعین هزیمت شدند و غلامان و پیادگان بارهها و برجها را پاک کردند از غوریان و بسیار بکشتند و بسیار اسیر گرفتند و بسیار غنیمت یافتند از هر چیزی. و پس از آن که حصار ستده آمد، لشکر دیگر اندر رسید و همگان آفرین کردند که چنان حصاری بدان مقدار مردم ستده شده بود.
«و امیر از آنجا حرکت سوی ناحیت رزان کرد. مردم رزان چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود، بیشتری بگریخته بودند و اندک مایه مردم در آن کوشکها مانده، امیر ایشان را امان داد تا جمله گریختگان بازآمدند و خراج بپذیرفتند و بسیار هدیه از زر و نقره و سلاح بدادند. و زین ناحیت تا جروس که در میش بت آنجا نشستی ده فرسنگ بود، [بدانجا] قصدی و تاختنی نکرد که این در میش بت رسولی فرستاده بود و طاعت و بندگی نموده و گفته که چون امیر بهرات بازشود بخدمت پیش آید و خراج بپذیرد. امیر بتافت و سوی ناحیت وی لشکر کشید و آن ناحیتی و جایی است سخت حصین از جمله غور و مردم آن جنگیتر و بنیروتر و دار ملک غوریان بوده بود بروزگار گذشته، و هر والی که آن ناحیت او را بودی همه ولایت او را طاعت داشتندی. [پیش] تا امیر حرکت کرد بر آن جانب، دانشمندی را برسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بو الحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند و پیغامهای قوی داد و بیم و امید، چنانکه رسم است. و رسولان برفتند و امیر بر اثر ایشان . چون رسولان بدان مغروران رسیدند و پیغامها بگزاردند، بسیار اشتلم کردند و گفتند:
«امیر در بزرگ غلط است که پنداشته است که ناحیت و مردم این [جا] بر آن جمله است که دید و بر آن بگذشت. بباید آمد که اینجا شمشیر و حربه و سنگ است.» رسولان بازرسیدند و پیغامها بدادند. و امیر تنگ رسیده بود و آن شب در پایه کوه فرود آمد و لشکر را سلاح دادند . و بامداد برنشست، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند و قصد آن کردند که بر کوه روند. مردم غوری چون مور و ملخ بسر آن کوه پیدا آمدند، سواره و پیاده با سلاح تمام، و گذرها و راهها بگرفتند و بانگ و غریو برآوردند و بفلاخن سنگ میانداختند. و هنر آن بود که آن کوه پست بود و خاک آمیز و از هر جانبی برشدن راه داشت، امیر راهها قسمت کرد بر لشکر و خود برابر برفت که جنگ سخت آنجا بود و ابو الحسن خلف را بر راست خویش فرستاد و شیروان را بر چپ. و آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند خاصّه در مقابله امیر و بیشتر راه آن کوه آن مغروران غلبه کردند به تیر، و دانستند که کار تنگ درآمد، جمله روی بعلامت امیر نهادند و جنگ سخت شد. سه سوار از مبارزان ایشان در برابر امیر افتادند. امیر دریازید و یکی را عمودی بیست منی بر سینه زد که ستانش بخوابانید و دیگر روی برخاستن ندید و غلامان نیرو کردند و آن دو تن دیگر را از اسب بگردانیدند، و آن بود که غوریان دررمیدند و هزیمت شدند و آویزان آویزان میرفتند تا دیه که در پای کوه بود و از آن روی، [و] بسیار کشته و گرفتار شدند. و هزیمتیان چون بدیه رسیدند، آنرا حصار گرفتند و سخت استوار بود و بسیار کوشکها بود بر رسم غور، و دست بجنگ بردند، و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند، گسیل میکردند بحصار قوی و حصین که داشتند در پس پشت. و آن جنگ بداشت تا نماز شام و بسیار از آن ملاعین کشته شدند و بسیار مسلمان نیز شهادت یافت . و چون شب تاریک شد، آن ملاعین بگریختند و دیه بگذاشتند. و همه شب لشکر منصور بغارت مشغول بودند و غنیمت یافتند. بامداد امیر فرمود تا کوس بکوفتند و برنشست و قصد حصارشان کرد- و بر دو فرسنگ بود، بسیار مضایق ببایست گذاشت- تا نزدیک نماز پیشین را آنجا رسیدند، حصاری یافتند سخت حصین، چنانکه گفتند در همه غور محکمتر از آن حصاری نیست و کس یاد ندارد که آن را بقهر بگشادهاند. امیر آنجا فرود آمد و لشکر را فرمود تا بر چهار جانب فرود آمدند و همه شب کار میساختند و منجنیق مینهادند. چون روز شد، امیر برنشست و پیشکار رفت بنفس عزیز خویش و منجنیقها بر کار کرد و سنگ روان کردند و سمج گرفتند از زیر دو برج که برابر امیر بود و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و بارهها که از آن سختتر نباشد؛ و هر برج که فرود آوردندی، آنجا بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش کردندی.
و چهار روز آن جنگ بداشت و هر روزی کار سختتر بود. روز پنجم از هر دو جانب جنگ سختتر پیوستند و نیک جد کردند هر دو جانب که از آن هولتر نباشد. امیر فرمود غلامان سرای را تا پیشتر رفتند و به تیر غلبه کردند غوریان را، و سنگ سه منجنیق با تیر یار شد، و امیر علامت را میفرمود تا پیشتر میبردند و خود خوش خوش بر اثر آن میراند تا غلامان و حشم و اصناف لشکر بدان قویدل میگشتند و جنگ سختتر میکردند. و غوریان را دل بشکست، گریختن گرفتند . و وقت نماز پیشین دیوار بزرگ از سنگ منجنیق بیفتاد و گرد و خاک و دود و آتش برآمد و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند و لشکر از چهار جانب روی برخنه داد و آن ملاعین جنگی کردند بر آن رخنه، چنانکه داد بدادند که جان را میکوشیدند و آخر هزیمت شدند. و حصار بشمشیر بستدند و بسیاری از غوریان بکشتند و بسیاری زینهار خواستند تا دستگیر گردند . و زینهار دادند ؛ و برده و غنیمت را حدّ و اندازه نبود. امیر فرمود تا منادی کردند: «مال و سیم و زر و برده لشکر را بخشیدم، سلاح آنچه یافتهاند، پیش باید آورد» و بسیار سلاح از هر دست بدر خیمه آوردند و آنچه از آن بکار آمدهتر و نادرهتر بود، خاصه برداشتند و دیگر بر لشکر قسمت کردند و اسیران را یک نیمه به بو الحسن خلف سپرد و یک نیمه به شیروان تا بولایتهای خویش بردند و فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسد آنجا مأوی نسازد.
«و چون خبر دیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید، همگان مطیع و منقاد گشتند و بترسیدند و خراجها بپذیرفتند. در میش بت نیز بترسید و بدانست که اگر بجانب وی قصدی باشد، در هفتهیی برافتد؛ رسول فرستاد و زیادت طاعت و بندگی نمود و بر آنچه پذیرفته بود از خراج و هدایا زیادت کرد، و بو الحسن خلف و شیروان که ایشان را پای مرد کرده بود و سوی ایشان پیغامها داده، شفاعت کردند تا امیر عذر او بپذیرفت و قصد وی نکرد و فرمود تا رسول او را بخوبی بازگردانیدند، بر آن شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته است، بازدهد. در میش بت از بن دندان بلا حمر و لا اجر قلعتها را بکوتوالان امیر سپرد و هر چه بپذیرفته بود، امیر هنوز در غور بود که بدرگاه فرستاد؛ و چون امیر در ضمان سلامت بهرات رسید، بخدمت آنجا آمد و خلعت و نواخت یافت و با این دو مقدّم بسوی ولایت خویش بازگشت.
«چون امیر، رضی اللّه عنه، از شغل این حصار فارغ شد بر جانب حصار تور کشید و این نیز حصاری بود سخت استوار و نامدار و آنجا هفت روز جنگ پابست کرد و حاجت آمد بمعونت یلان غور تا آنگاه که حصار را بشمشیر گشاده آمد و بسیار غوری کشته شد و غنیمت بسیار یافتند. و آنجا امیر کوتوال خویش بنشاند و بهرات بازگشت و به مارآباد که ده فرسنگی از هرات است، بسیار هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید، در پیش آوردند که آنجا جمع کرده بودند با آنچه پیش در میش بت فرستاده بود. و درین میانها مرا که عبد الغفّارم یاد میداد از آن خواب که بزمین داور دیده بود که «جدّه تو نیکو تعبیر کرد و همچنان راست آمد» و من خدمت کردم و گفتم این نموداری است از آنکه خداوند دید .
«و این قصّه غوریان بدان یاد کرده آمد که اندر اسلام و کفر هیچ پادشاه بر غور چنان مستولی نشد که سلطان شهید، مسعود، رضی اللّه عنه. و در اوّل فتوح خراسان که ایزد، عزّ ذکره، خواست که مسلمانی آشکاراتر گردد، بر دست آن بزرگان که در اول اسلام بودند، چون عجم را بزدند و از مداین بتاختند و یزدگرد بگریخت و بمرد یا کشته شد و آن کارهای بزرگ با نام برفت، اما در میانه زمین غور ممکن نگشت که درشدندی . و امیر محمود، رضی اللّه عنه، بدو سه دفعت هم از آن راه زمین داور بر اطراف غور زد و بمضایق آن درنیامد. و نتوان گفت که وی عاجز آمد از آمدن مضایق که رایهای وی دیگر بود و عزائم وی که از آن جوانان. و بروزگار سامانیان مقدّمی که او را بو جعفر زیادی گفتندی و خویشتن را برابر بو الحسن سیمجور داشتی بحشمت و آلت و عدّت، چند بار بفرمان سامانیان قصد غور کرد و والی هرات وی را بحشر و مردم خویش یاری داد و بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا بخیسار و تولک بیش نرسید. و هیچکس چنین در میانه زمین غور نرفت و این کارهای بزرگ نکرد که این پادشاه محتشم کرد. و همگان رفتند، رحمة اللّه علیهم اجمعین.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
«و در سنه إحدی عشر و اربعمائه امیر بهرات رفت و قصد غور کرد بدین سال.
هوش مصنوعی: در سال یازدهم و چهارصد هجری، امیر بخارا به سمت غور رفت و این سفر را در آن سال انجام داد.
روز شنبه دهم جمادی الاولی از هرات برفت با سوار و پیاده بسیار و پنج پیل سبکتر .
هوش مصنوعی: در روز شنبه دهم جمادی الاولی، از هرات حرکت کرد و تعداد زیادی سوار و پیاده به همراه داشت و همچنین پنج فیل سبک نیز همراهش بود.
و منزل نخستین باشان بود و دیگر خیسار و دیگر بریان و آنجا دو روز ببود تا لشکر بتمامی دررسید، پس از آنجا به پار رفت و دو روز ببود و از آنجا بچشت رفت و از آنجا بباغ وزیر بیرون و آن رباط اوّل حدّ غور است. چون غوریان خبر او یافتند، بقلعتهای استوار که داشتند اندر شدند و جنگ بسیجیدند. و امیر، رضی اللّه عنه، پیش تا این حرکت کرد، بو الحسن خلف را که مقدّمی بود از وجیهتر مقدّمان غور استمالت کرده بود و بطاعت آورده و با وی بنهاده که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد، باید که وی آنجا حاضر آید با لشکری ساخته. و این روز بو الحسن دررسید با لشکری انبوه و آراسته، چنانکه گفتند سههزار سوار و پیاده بود و پیشآمد و خدمت کرد و بسیار نثار و هدیه آورد از سپر و زره و آنچه بابت غور باشد و امیر او را بسیار بنواخت. و بر اثر وی شیروان بیامد- و این مقدّمی دیگر بود از سر حدّ غور و گوزگانان که این خداوند زاده او را استمالت کرده بود- با بسیار سوار و پیاده و هدایا و نثارهای بیاندازه. و امیر محمّد بحکم آنکه ولایت این مرد بگوزگانان پیوسته است، بسیار حیلت کرده بود تا این مقدّم نزدیک وی رود و از جمله وی باشد، البتّه اجابت نکرده بود که جهانیان جانب مسعود میخواستند .
هوش مصنوعی: این منطقه محل اقامت اولیه آنان بود و سپس به خیسار و بعد به بریان رفتند و دو روز در آنجا ماندند تا تمام سپاه به آنجا رسید. سپس به پار رفتند و باز دو روز در آنجا ماندند و از آنجا به چشت رفتند و سپس به باغ وزیر خارج شدند که آنجا اولین محدوده غور است. وقتی غوریان از حضور او باخبر شدند، به قلعههای مستحکم خود پناه بردند و آمادهٔ جنگ شدند. امیر، رضیاللهعنه، در این حرکت، بوالحسن خلف، که یکی از بهترین فرماندهان غور بود، را به خدمت گرفت و او را تحت فرمان خود درآورد و به او اعلام کرد که هنگامی که لشکر منصور با پرچم ما به این رباط رسید، او باید با سپاهی آماده و حاضر شود. در این روز، بوالحسن با لشکری بزرگ و سازماندهی شده، که گفته میشد شامل سههزار سوار و پیاده بود، آمد و به امیر خدمت کرد و هدایای زیادی از جمله سپر و زره و وسایل ضروری از غور آورد و امیر او را مورد توجه و لطف بسیار قرار داد. پس از او، شیروان نیز آمد که این مقدمی دیگری از سرحد غور بود و او نیز با تعداد زیادی سوار و پیاده و هدایای فراوان به دیدار امیر آمد. امیر محمد با توجه به ارتباط این مرد با گوزگانان، سعی میکرد تا این مقدّم را به سمت خود جلب کند، اما او تمایلی به این کار نداشت زیرا بسیاری از مردم به جانب مسعود گرایش داشتند.
«چون این دو مقدّم بیامدند و بمردم مستظهر گشت، امیر روز آدینه از اینجا برداشت و بر مقدّمه برفت، جریده و ساخته، با غلامی پنجاه و شصت و پیادهیی دویست کاریتر از هر دستی، و بحصاری رسید که آنرا برتر میگفتند، قلعتی سخت استوار [و] مردان جنگی با سلاح تمام . امیر گردبرگرد قلعت بگشت و جنگ جایها بدید، ننمود پیش چشمش و همّت بلند و شجاعتش آن قلعت و مردان آن بس چیزی، نپایست تا لشکر دررسد، با این مقدار مردم جنگ درپیوست و بتن عزیز خویش پیشکار برفت با غلامان و پیادگان، و تکبیر کردند و ملاعین حصار غور برجوشیدند و بیکبارگی خروش کردند سخت هول که زمین بخواست درید، و اندیشیدند که مردم همان است که در پای قلعتاند. امیر غلامان را گفت: دستها به تیر بگشایند، غلامان تیر انداختن گرفتند و چنان غلبه کردند که کس را از غوریان زهره نبودی که سر از برج برکردندی .
هوش مصنوعی: پس از آنکه این دو نفر به محفل آمدند و در کنار مردم قرار گرفتند، امیر در روز جمعه از این مکان حرکت کرد و به مقدمه حمله رفت. او با تعدادی سرباز و پیاده نظام با تجهیزات کامل به دژی رسید که فرزندش را برتر مینامیدند؛ دژی مستحکم و پر از جنگجویان مسلح. امیر دور این دژ گشت و نقاط حساس آن را بررسی کرد و با شجاعت و ارادهاش به دژی که با آن تعداد مردان جنگی همراهش، به خود نگرفت. او منتظر ماند تا لشکرش به او برسد و در این میان با گروهی از سربازانش به سمت دژ پیشروی کرد. وقتی که صدای تکبیر آنها بلند شد، دشمنان در داخل قلعه به شدت وحشت کردند و به یکباره زمین را زیر پا احساس کردند. آنها تصور کردند که همان مردمی هستند که در پای دژ قرار دارند. امیر به سربازانش فرمان داد که تیرها را آماده کنند، و آنها چنان به پرتاب تیر پرداختند که هیچکس از دشمنان جرات نداشت که سرش را از بالای دژ بیرون بیاورد.
و پیادگان بدان قوّة ببرج بررفتن گرفتند بکمندها، و کشتن کردند سخت عظیم، و آن ملاعین هزیمت شدند و غلامان و پیادگان بارهها و برجها را پاک کردند از غوریان و بسیار بکشتند و بسیار اسیر گرفتند و بسیار غنیمت یافتند از هر چیزی. و پس از آن که حصار ستده آمد، لشکر دیگر اندر رسید و همگان آفرین کردند که چنان حصاری بدان مقدار مردم ستده شده بود.
هوش مصنوعی: پیادگان به سمت برجها رفتند و به شدت مشغول کشتن دشمنان شدند. در این حین، دشمنان به عقب نشینی پرداختند و سربازان و پیادگان برجها و مناطق را از وجود غوریان پاکسازی کردند و تعدادی زیادی از آنها را کشتند و اسیر گرفتند و غنایم زیادی نیز به دست آوردند. بعد از اینکه قلعه تسخیر شد، یک لشکر دیگر هم به میدان آمد و همه به خاطر این که چنین دژ مستحکمی با این تعداد نیرو فتح شده بود، ابراز شگفتی کردند.
«و امیر از آنجا حرکت سوی ناحیت رزان کرد. مردم رزان چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود، بیشتری بگریخته بودند و اندک مایه مردم در آن کوشکها مانده، امیر ایشان را امان داد تا جمله گریختگان بازآمدند و خراج بپذیرفتند و بسیار هدیه از زر و نقره و سلاح بدادند. و زین ناحیت تا جروس که در میش بت آنجا نشستی ده فرسنگ بود، [بدانجا] قصدی و تاختنی نکرد که این در میش بت رسولی فرستاده بود و طاعت و بندگی نموده و گفته که چون امیر بهرات بازشود بخدمت پیش آید و خراج بپذیرد. امیر بتافت و سوی ناحیت وی لشکر کشید و آن ناحیتی و جایی است سخت حصین از جمله غور و مردم آن جنگیتر و بنیروتر و دار ملک غوریان بوده بود بروزگار گذشته، و هر والی که آن ناحیت او را بودی همه ولایت او را طاعت داشتندی. [پیش] تا امیر حرکت کرد بر آن جانب، دانشمندی را برسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بو الحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند و پیغامهای قوی داد و بیم و امید، چنانکه رسم است. و رسولان برفتند و امیر بر اثر ایشان . چون رسولان بدان مغروران رسیدند و پیغامها بگزاردند، بسیار اشتلم کردند و گفتند:
هوش مصنوعی: امیر از آنجا به سمت ناحیه رزان حرکت کرد. مردم رزان که از خبر آمدن امیر به حصار مطلع شده بودند، اکثرشان فرار کردند و تنها گروه کمی در آن کوشکها باقی ماندند. امیر به آنها برای بازگشت امنی داد و همه فراریان به محل خود برگشتند و مالیات را قبول کردند و هدایای زیادی از طلا، نقره و سلاح تقدیم کردند. فاصله ناحیه رزان تا جروس که در آنجا نشسته بود، ده فرسنگ بود، و امیر قصد تهاجم به آنجا را نکرد زیرا در آن منطقه پیام فرستاده شده بود که طاعت و بندگی خود را اعلام کرده و گفته بود به محض اینکه امیر بهرات را فتح کند، به خدمت او میآید و مالیات میپردازد. امیر به سمت آن ناحیه لشکر کشید که منطقهای بسیار مستحکم و محکم بود. مردم این منطقه جنگجوتر و قویتر بودند و در گذشته تحت فرمان حکام غوری بودند. همه والیان سابق این ناحیه تحت اطاعت آنان قرار داشتند. پیش از حرکت امیر به آن سمت، او دانشمندی را به عنوان پیامرسان به همراه دو مرد از غوری به نامهای بو الحسن خلف و شیروان فرستاد تا پیغامهای او را ترجمه کنند و پیغامهای محکم به همراه بیم و امید بفرستند. پیامرسانان رفتند و امیر پس از آنها به راه افتاد. وقتی پیامآوران به رزمندگان آنجا رسیدند و پیغامها را منتقل کردند، آنها به شدت به واکنش پرداختند و گفتند:
«امیر در بزرگ غلط است که پنداشته است که ناحیت و مردم این [جا] بر آن جمله است که دید و بر آن بگذشت. بباید آمد که اینجا شمشیر و حربه و سنگ است.» رسولان بازرسیدند و پیغامها بدادند. و امیر تنگ رسیده بود و آن شب در پایه کوه فرود آمد و لشکر را سلاح دادند . و بامداد برنشست، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند و قصد آن کردند که بر کوه روند. مردم غوری چون مور و ملخ بسر آن کوه پیدا آمدند، سواره و پیاده با سلاح تمام، و گذرها و راهها بگرفتند و بانگ و غریو برآوردند و بفلاخن سنگ میانداختند. و هنر آن بود که آن کوه پست بود و خاک آمیز و از هر جانبی برشدن راه داشت، امیر راهها قسمت کرد بر لشکر و خود برابر برفت که جنگ سخت آنجا بود و ابو الحسن خلف را بر راست خویش فرستاد و شیروان را بر چپ. و آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند خاصّه در مقابله امیر و بیشتر راه آن کوه آن مغروران غلبه کردند به تیر، و دانستند که کار تنگ درآمد، جمله روی بعلامت امیر نهادند و جنگ سخت شد. سه سوار از مبارزان ایشان در برابر امیر افتادند. امیر دریازید و یکی را عمودی بیست منی بر سینه زد که ستانش بخوابانید و دیگر روی برخاستن ندید و غلامان نیرو کردند و آن دو تن دیگر را از اسب بگردانیدند، و آن بود که غوریان دررمیدند و هزیمت شدند و آویزان آویزان میرفتند تا دیه که در پای کوه بود و از آن روی، [و] بسیار کشته و گرفتار شدند. و هزیمتیان چون بدیه رسیدند، آنرا حصار گرفتند و سخت استوار بود و بسیار کوشکها بود بر رسم غور، و دست بجنگ بردند، و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند، گسیل میکردند بحصار قوی و حصین که داشتند در پس پشت. و آن جنگ بداشت تا نماز شام و بسیار از آن ملاعین کشته شدند و بسیار مسلمان نیز شهادت یافت . و چون شب تاریک شد، آن ملاعین بگریختند و دیه بگذاشتند. و همه شب لشکر منصور بغارت مشغول بودند و غنیمت یافتند. بامداد امیر فرمود تا کوس بکوفتند و برنشست و قصد حصارشان کرد- و بر دو فرسنگ بود، بسیار مضایق ببایست گذاشت- تا نزدیک نماز پیشین را آنجا رسیدند، حصاری یافتند سخت حصین، چنانکه گفتند در همه غور محکمتر از آن حصاری نیست و کس یاد ندارد که آن را بقهر بگشادهاند. امیر آنجا فرود آمد و لشکر را فرمود تا بر چهار جانب فرود آمدند و همه شب کار میساختند و منجنیق مینهادند. چون روز شد، امیر برنشست و پیشکار رفت بنفس عزیز خویش و منجنیقها بر کار کرد و سنگ روان کردند و سمج گرفتند از زیر دو برج که برابر امیر بود و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و بارهها که از آن سختتر نباشد؛ و هر برج که فرود آوردندی، آنجا بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش کردندی.
هوش مصنوعی: امیر در اشتباه بود که فکر میکرد ناحیه و مردم این مکان همانطور هستند که دیده و از آن عبور کرده است. او نیاز داشت چیزی درک کند که اینجا پر از سلاح و خطر است. پیامآوران به او رسیدند و او احساس کوچکی و محدودیت کرد. آن شب در پای کوه توقف کردند و به لشکر سلاح دادند. صبح روز بعد، برنشسته و طبلها و بوقها را کوبیدند و تصمیم گرفتند به سمت کوه بروند. مردم غوری به تعداد زیاد، سواره و پیاده، با سلاح وارد میدان شدند و راهها را مسدود کردند و صدای وحشتناکی بلند کردند. سنگهایی را با فیل هم پرتاب میکردند. کوه کم ارتفاع و خاکی بود و در هر طرف راهی برای صعود داشت. امیر، مسیرها را میان لشکر تقسیم کرد و خود به جلو رفت زیرا آنجا جنگ سختی درگرفت. دشمنان به شدت حمله کردند، در برابر امیر بیشتر تسلط داشتند و معلوم شد که کار به تنگنا رسیده است. سه نفری از سرداران دشمن به امیر حمله کردند. امیر در پاسخ، یکی را با نیزهای سنگین زد و زمینگیرش کرد. غلامانش به کمک آمدند و دو تن دیگر را از اسب به زمین انداختند. در همین حال، غوریها فرار کردند و به دیهای که در پای کوه بود، رسیدند و بسیار از آنها کشته و اسیر شدند. وقتی فراریها به دیه رسیدند، آنجا را محاصره کردند و به سختی بر دروازه آن حمله کردند. نبرد ادامه داشت تا غروب، و بسیاری از دشمنان کشته شدند و مسلمانان نیز شهدای زیادی دادند. وقتی شب تاریک شد، دشمنان فرار کردند و دیه را ترک کردند. لشکر منصور در طول شب مشغول غارت بود و غنایم زیادی یافتند. صبح روز بعد، امیر دستور داد تا طبلها نواخته شود و خود به سمت قلعهشان رفتند. بعد از مدتی به قلعهای مستحکم رسیدند که گفته میشد از همهٔ قلعهها در غور مقاومتر است و هیچکس به یاد نمیآورد که آن را با زور فتح کرده باشند. امیر در آنجا توقف کرد و به لشکرش دستور داد بر چهار سمت مستقر شوند و شب را به کار گذاشتن منجنیقها گذراندند. وقتی صبح شد، امیر با جان فشانی خود پیش رفت و منجنیقها را به کار انداختند. دشمنان به شدت به دفاع پرداختند و بر روی برجها ایستادند و هر باری که برجها را رها میکردند، جمعیت زیادی دور آنجا حلقه میزدند و جنگ ادامه داشت.
و چهار روز آن جنگ بداشت و هر روزی کار سختتر بود. روز پنجم از هر دو جانب جنگ سختتر پیوستند و نیک جد کردند هر دو جانب که از آن هولتر نباشد. امیر فرمود غلامان سرای را تا پیشتر رفتند و به تیر غلبه کردند غوریان را، و سنگ سه منجنیق با تیر یار شد، و امیر علامت را میفرمود تا پیشتر میبردند و خود خوش خوش بر اثر آن میراند تا غلامان و حشم و اصناف لشکر بدان قویدل میگشتند و جنگ سختتر میکردند. و غوریان را دل بشکست، گریختن گرفتند . و وقت نماز پیشین دیوار بزرگ از سنگ منجنیق بیفتاد و گرد و خاک و دود و آتش برآمد و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند و لشکر از چهار جانب روی برخنه داد و آن ملاعین جنگی کردند بر آن رخنه، چنانکه داد بدادند که جان را میکوشیدند و آخر هزیمت شدند. و حصار بشمشیر بستدند و بسیاری از غوریان بکشتند و بسیاری زینهار خواستند تا دستگیر گردند . و زینهار دادند ؛ و برده و غنیمت را حدّ و اندازه نبود. امیر فرمود تا منادی کردند: «مال و سیم و زر و برده لشکر را بخشیدم، سلاح آنچه یافتهاند، پیش باید آورد» و بسیار سلاح از هر دست بدر خیمه آوردند و آنچه از آن بکار آمدهتر و نادرهتر بود، خاصه برداشتند و دیگر بر لشکر قسمت کردند و اسیران را یک نیمه به بو الحسن خلف سپرد و یک نیمه به شیروان تا بولایتهای خویش بردند و فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسد آنجا مأوی نسازد.
هوش مصنوعی: جنگ چهار روز طول کشید و هر روز وضعیت سختتر میشد. در روز پنجم جنگ به شدت ادامه یافت و هر دو طرف با عزم بیشتری درگیر شدند. امیر دستور داد که غلامان به جلو بروند و از تیراندازی برای غلبه بر غوریان استفاده کنند. همچنین سنگ منجنیق به کمک تیرها آمد و امیر با علامت خود آنها را به پیش میبرد و خود نیز به خوبی میجنگید تا روحیه لشکر بالا برود و آنان به نبرد سختتری ادامه دهند. در این میان، دل غوریان شکسته شد و به فرار پرداختند. در زمان نماز ظهر، دیوار بزرگ سنگی به وسیله منجنیق فرو ریخت و گرد و غبار و دود و آتش بهپا شد. حصار آسیب جدی دید و غوریان در آن جا به هم ریختند و لشکر از چهار طرف به داخل رخنه یورش برد. جنگی درگرفت که جانها در آن در خطر بود و نهایتاً غوریان شکست خوردند. حصار به شمشیر تصرف شد و بسیاری از غوریان کشته و برخی دیگر تقاضای امان کردند. امان داده شد و غنائم بسیار بیحد و اندازه جمعآوری گردید. امیر فرمان داد که اعلام کنند: «مال و غنیمت و بردههای لشکر تقسیم میشود، سلاحهای یافتهشده باید پیش آورده شود.» و افراد زیادی از هر نوع سلاح به خیمه آوردند و از میان آنها بهترین و نادرترین سلاحها را برداشتند و مابقی را میان لشکر تقسیم کردند. اسیران نیز به دو قسمت تقسیم شدند، یک نیمه به بو الحسن خلف و نیمه دیگر به شیروان سپرده شد تا به مناطق خود بازگردند. همچنین امیر دستور داد تا حصار را با خاک یکی کنند تا هیچ مفسدی در آنجا باقی نماند.
«و چون خبر دیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید، همگان مطیع و منقاد گشتند و بترسیدند و خراجها بپذیرفتند. در میش بت نیز بترسید و بدانست که اگر بجانب وی قصدی باشد، در هفتهیی برافتد؛ رسول فرستاد و زیادت طاعت و بندگی نمود و بر آنچه پذیرفته بود از خراج و هدایا زیادت کرد، و بو الحسن خلف و شیروان که ایشان را پای مرد کرده بود و سوی ایشان پیغامها داده، شفاعت کردند تا امیر عذر او بپذیرفت و قصد وی نکرد و فرمود تا رسول او را بخوبی بازگردانیدند، بر آن شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته است، بازدهد. در میش بت از بن دندان بلا حمر و لا اجر قلعتها را بکوتوالان امیر سپرد و هر چه بپذیرفته بود، امیر هنوز در غور بود که بدرگاه فرستاد؛ و چون امیر در ضمان سلامت بهرات رسید، بخدمت آنجا آمد و خلعت و نواخت یافت و با این دو مقدّم بسوی ولایت خویش بازگشت.
هوش مصنوعی: زمانی که خبر در مورد دیه، حصار و مردم آن منطقه به غوریان رسید، همه از ترس تسلیم شدند و مالیاتها را پذیرفتند. در میش بت نیز دچار ترس شد و متوجه شد که اگر بخواهد به سمت او حمله شود، در مدت یک هفته نابود خواهد شد. او پیامی فرستاد و نشان داد که بیشتر از گذشته مطیع و بنده است و از مالیاتها و هدایای دیگری نیز سخن گفت. بو الحسن خلف و شیروان که قدری از نفوذ خود را بر آنها گذاشته بودند، به نیابت از او پیغامهایی فرستادند تا امیر عذر او را بپذیرد. امیر نیز تصمیم به حمله نگرفت و به فرستادهاش گفت که به خوبی او را بازگرداند، مشروط بر اینکه هر قلعهای که از مناطق غرجستان گرفته است، برگرداند. در میش بت قلعهها را به فرماندهان امیر سپرد و هر آنچه قبلاً پذیرفته بود، به امیر گزارش داد. امیر در حالی که هنوز در غور بود، پیامی به دربار فرستاد و وقتی که به سلامت به بهرات رسید، به خدمت آنجا آمد و مورد لطف قرار گرفت و با دو نفر مقدماتی، به ولایت خود بازگشت.
«چون امیر، رضی اللّه عنه، از شغل این حصار فارغ شد بر جانب حصار تور کشید و این نیز حصاری بود سخت استوار و نامدار و آنجا هفت روز جنگ پابست کرد و حاجت آمد بمعونت یلان غور تا آنگاه که حصار را بشمشیر گشاده آمد و بسیار غوری کشته شد و غنیمت بسیار یافتند. و آنجا امیر کوتوال خویش بنشاند و بهرات بازگشت و به مارآباد که ده فرسنگی از هرات است، بسیار هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید، در پیش آوردند که آنجا جمع کرده بودند با آنچه پیش در میش بت فرستاده بود. و درین میانها مرا که عبد الغفّارم یاد میداد از آن خواب که بزمین داور دیده بود که «جدّه تو نیکو تعبیر کرد و همچنان راست آمد» و من خدمت کردم و گفتم این نموداری است از آنکه خداوند دید .
هوش مصنوعی: امیر، پس از پایان کار در حصار، به سوی حصار دیگری رفت که بسیار محکمش و معروف بود. او به مدت هفت روز در آنجا جنگید و در نهایت به کمک یارانش توانست حصار را فتح کند و تلفات زیادی به دشمن وارد آورد و غنیمتهای فراوانی به دست آورد. سپس، امیر یکی از فرماندهان خود را آنجا مستقر کرد و به هرات بازگشت. در مارآباد، که در فاصله ده فرسنگی از هرات است، هدایا و سلاحهای زیادی از غوریانی که تسلیم شده بودند، دریافت کرد. در این بین، خاطرهای از خوابم که دربارهی داوری بود، به یادم آمد؛ خواب که به نظر میرسید تعبیر خوبی داشته و درست از آب درآمده است. من خدمت کردم و گفتم این نشانهای از جانب خداوند است.
«و این قصّه غوریان بدان یاد کرده آمد که اندر اسلام و کفر هیچ پادشاه بر غور چنان مستولی نشد که سلطان شهید، مسعود، رضی اللّه عنه. و در اوّل فتوح خراسان که ایزد، عزّ ذکره، خواست که مسلمانی آشکاراتر گردد، بر دست آن بزرگان که در اول اسلام بودند، چون عجم را بزدند و از مداین بتاختند و یزدگرد بگریخت و بمرد یا کشته شد و آن کارهای بزرگ با نام برفت، اما در میانه زمین غور ممکن نگشت که درشدندی . و امیر محمود، رضی اللّه عنه، بدو سه دفعت هم از آن راه زمین داور بر اطراف غور زد و بمضایق آن درنیامد. و نتوان گفت که وی عاجز آمد از آمدن مضایق که رایهای وی دیگر بود و عزائم وی که از آن جوانان. و بروزگار سامانیان مقدّمی که او را بو جعفر زیادی گفتندی و خویشتن را برابر بو الحسن سیمجور داشتی بحشمت و آلت و عدّت، چند بار بفرمان سامانیان قصد غور کرد و والی هرات وی را بحشر و مردم خویش یاری داد و بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا بخیسار و تولک بیش نرسید. و هیچکس چنین در میانه زمین غور نرفت و این کارهای بزرگ نکرد که این پادشاه محتشم کرد. و همگان رفتند، رحمة اللّه علیهم اجمعین.
هوش مصنوعی: این داستان به این نکته اشاره میکند که هیچ پادشاهی در دورههای اسلامی و غیر اسلامی بر منطقه غور به اندازه سلطان شهید، مسعود، تسلط نداشت. در ابتدای فتوحات خراسان، وقتی خداوند خواست که دین اسلام بیشتر نمایان شود، بزرگانی که در اوایل اسلام بودند، به تسخیر عجم پرداختند و یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانیان، ناچار به فرار شد و سرانجام یا مرد یا دستگیر و کشته شد. این دستاوردهای بزرگ با نامی معتبر ماند، اما در میانه زمین غور نتوانسته بودند به پیروزی دست یابند. امیر محمود نیز در سه نوبت به این منطقه حمله کرد ولی نتوانست به مقاصد خود در غور برسد. او قادر به ورود به مناطق صعب العبوری بود، اما برنامهریزی و ارادهاش بر اساس قهرمانی دیگر بود. در دوران سامانیان، او بارها با فرمان سامانیان، به هدف تصرف غور سفر کرد و والی هرات به او کمک کرد، اما به هیچ نتیجهای جز نرسیدن به مناطق مورد نظرش نائل نشد. هیچکس در غور به بزرگی و شجاعت این پادشاه موفق به انجام چنین کارهایی نشد. و در پایان، همه آنها مورد رحمت خداوند قرار گرفتند.