گنجور

بخش ۴۳ - فرو گرفتن اریارق ۴

این فروگرفتن وی در بلخ روز چهارشنبه نوزدهم ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌ بود، و دیگر روز فروگرفتن‌، امیر پیروز وزیری خادم را و بو سعید مشرف را که امروز بر جای است و برباط کندی می‌باشد و هنوز مشرفی نداده بودند، که اشراف درگاه باسم قاضی خسرو بود و بو الحسن عبد الجلیل و بو منصور مستوفی‌ را بسرای اریارق فرستاد، و مستوفی‌ و کدخدای‌ او را که گرفته بودند، آنجا آوردند و درها بگشادند و بسیار نعمت‌ برداشتند و نسختی‌ دادند که بهندوستان مالی سخت عظیم است و سه روز کار شد تا آنچه اریارق را بود بتمامی نسخت کردند و بدرگاه آوردند. و آنچه غلامانش بودند خیاره‌، در وثاقها کردند و آنچه میانه بود سپاه‌سالار غازی و حاجبان را بخشید و بو الحسن عبد الجلیل و بو سعید مشرف را نامزد کرد تا سوی هندوستان روند بآوردن مالهای اریارق، هر دو کس بتعجیل رفتند. و پیش از آن که او را فروگرفتند. خیلتاشان‌ مسرع رفته بودند با نامه‌ها تا قوم اریارق را باحتیاط نگاه دارند.

و دیگر روز غازی بدرگاه آمد که‌ اریارق را نشانده بودند، سخت آزار کشیده و ترسان گشته‌ . چون باربگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتگاران دیگر، دیگر. او مردی گردن‌کش و مهتر شده بود بروزگار پدر ما، بدان جای که خونهای ناحق ریخت و عمّال و صاحب بریدان‌ را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمودندی که بیم جان بود که راهها بگرفتندی و بی‌جواز او کس نتوانست رفت. و بطلب پدر ما نیامده بود از هندوستان و نمی‌آمدی، و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.

چنین چاکر بکار نیاید، و این بدان گفتم تا سپاه‌سالار دل خویش را مشغول نکند، بدین سبب که رفت‌ . حال وی‌ دیگر است و آن خدمت که وی کرده است، ما را بدان وقت که ما بسپاهان بودیم و از آنجا قصد خراسان کردیم.» او زمین بوسه داد و گفت:

«من بنده‌ام؛ و اگر ستوربانی فرماید بجای این شغل، مرا فخرست. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت هم در معنی اریارق و هم در باب دل‌گرمی غازی، چنانکه او دانستی گفت. و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی بطارم بنشست و استادم بو نصر را بخواند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهوّر و تعدّیها، چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود، چنانکه غازی بتعجّب ماند و گفت: بهیچ حال روا نبود، آنرا فروگذاشتن‌ . و بو نصر رفت و با امیر بگفت و جوابهای نیکو بیاورد و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند تا غازی خوش‌دل شد و بازگشت.

من از خواجه بو نصر شنیدم که خواجه احمد مرا گفت که «این ترک‌ بدگمان شد که گربز و داهی‌ است و چنین چیزها بر سر او بنشود، و دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کرد جز هندوستان، و من ضامن او بودمی، امّا این خداوند بس سخن شنو آمد، و فرونگذارند او را و این همه کارها زیر و زبر کنند و غازی نیز برافتاد و این از من یاد دار.» و برخاست و بدیوان رفت و سخت اندیشه‌مند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساخته‌اند از محمودی و مسعودی و باغراض خویش مشغول، ایزد، عزّذکره، عاقبت بخیر کناد.

بخش ۴۲ - فرو گرفتن اریارق ۳: و امیر دیگر روز بار داد. سپاه‌سالار غازی بر بادی دیگر بدرگاه آمد با بسیار تکلّف زیادت. چون بنشست، امیر پرسید که اریارق چون نیامده است؟ غازی گفت: او عادت دارد، سه چهار شبان روز شراب خوردن، خاصّه بر شادی و نواخت دینه‌ . امیر بخندید و گفت: ما را هم امروز شراب باید خورد، و اریارق را دوری فرستیم. غازی زمین بوسه داد تا بازگردد، گفت: مرو. و آغاز شراب کردند. و امیر فرمود تا امیرک سیاه دار خمارچی را بخواندند- و او شراب نیکو خوردی، و اریارق را بر او الفی تمام‌ بود، و امیر محمود هم او را فرستاد بنزدیک اریارق بهند تا بدرگاه بیاید و بازگردد، در آن ماه که گذشته شد، چنانکه بیاورده‌ام پیش ازین- امیرک پیش آمد. امیر گفت: «پنجاه قرابه‌ شراب با تو آرند، نزدیک حاجب اریارق رو و نزدیک وی می‌باش که وی را بتو الفی تمام است، تا آنگاه که مست شود و بخسبد. و بگوی «ما ترا دستوری‌ دادیم تا بخدمت نیایی و بر عادت شراب خوری.» امیرک برفت، یافت اریارق را چون گوی شده‌ و بر بوستان می‌گشت‌ و شراب می‌خورد و مطربان میزدند. پیغام بداد، وی زمین بوسه داد و بسیار بگریست‌ و امیرک را و فرّاشان را مالی بخشید. و بازگشتند؛ و امیرک آنجا بماند. و سپاه‌سالار غازی تا چاشتگاه بدانجای با امیر بماند، پس بازگشت و چند سرهنگ و حاجب را با خود ببرد و بشراب بنشست و آن روز مالی بخشید از دینار و درم و اسب و غلام و جامه. و اریارق هم بر عادت خود می‌خفت و می- خاست و رشته‌ می‌آشامید و باز شراب می‌خورد، چنانکه هیچ ندانست که می‌چه‌کند؛ و آن روز و آن شب و دیگر روز هیچ می‌نیاسود.بخش ۴۴ - فرو گرفتن غازی: ذکر القبض علی صاحب الجیش آسیغکتین الغازی و کیف جری ذلک الی ان انفذ الی قلعة جردیز و توفّی بها رحمة اللّه علیه‌

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این فروگرفتن وی در بلخ روز چهارشنبه نوزدهم ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌ بود، و دیگر روز فروگرفتن‌، امیر پیروز وزیری خادم را و بو سعید مشرف را که امروز بر جای است و برباط کندی می‌باشد و هنوز مشرفی نداده بودند، که اشراف درگاه باسم قاضی خسرو بود و بو الحسن عبد الجلیل و بو منصور مستوفی‌ را بسرای اریارق فرستاد، و مستوفی‌ و کدخدای‌ او را که گرفته بودند، آنجا آوردند و درها بگشادند و بسیار نعمت‌ برداشتند و نسختی‌ دادند که بهندوستان مالی سخت عظیم است و سه روز کار شد تا آنچه اریارق را بود بتمامی نسخت کردند و بدرگاه آوردند. و آنچه غلامانش بودند خیاره‌، در وثاقها کردند و آنچه میانه بود سپاه‌سالار غازی و حاجبان را بخشید و بو الحسن عبد الجلیل و بو سعید مشرف را نامزد کرد تا سوی هندوستان روند بآوردن مالهای اریارق، هر دو کس بتعجیل رفتند. و پیش از آن که او را فروگرفتند. خیلتاشان‌ مسرع رفته بودند با نامه‌ها تا قوم اریارق را باحتیاط نگاه دارند.
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه نوزدهم ربیع الاول سال 422 هجری، در بلخ وقایع مهمی رخ داد. در این روز، امیر پیروز وزیری خادم و بو سعید مشرف که در آن زمان در براباط کندی بودند و هنوز به مقام مشرفی نرسیده بودند، به دستور اشراف درگاه به همراه قاضی خسرو جمع‌آوری شدند. بو الحسن عبد الجلیل و بو منصور مستوفی نیز به خانه اریارق فرستاده شدند و مستوفی و کدخدای او که دستگیر شده بودند، به آنجا آورده شدند. درها باز شد و امکانات فراوانی برای آن‌ها مهیا شد. نسخ‌های اصلی از اموال هنگفتی که در هند وجود داشت، تهیه شد و برای سه روز روی آن کار کردند تا همه آنچه متعلق به اریارق بود، کامل و منظم شود و به درگاه بیاورند. غلامان آنها در بند نگه‌داشته شدند و از میان آنها، سپاه‌سالار غازی و حاجبان مورد لطف قرار گرفتند. بو الحسن عبد الجلیل و بو سعید مشرف نیز به سمت هند برای آوردن اموال اریارق منصوب شدند و به سرعت حرکت کردند. پیش از این رویداد، دوستان خیلتاشان نیز با نامه‌ها به سوی قوم اریارق رفته و احتیاط‌هایی انجام داده بودند.
و دیگر روز غازی بدرگاه آمد که‌ اریارق را نشانده بودند، سخت آزار کشیده و ترسان گشته‌ . چون باربگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتگاران دیگر، دیگر. او مردی گردن‌کش و مهتر شده بود بروزگار پدر ما، بدان جای که خونهای ناحق ریخت و عمّال و صاحب بریدان‌ را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمودندی که بیم جان بود که راهها بگرفتندی و بی‌جواز او کس نتوانست رفت. و بطلب پدر ما نیامده بود از هندوستان و نمی‌آمدی، و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.
هوش مصنوعی: روز دیگری غازی به درگاه آمد و دیدن کرد که اریارق را نشسته‌اند، او به شدت آزار دیده و ترسان شده بود. وقتی بار برچیده شد، امیر با وزیر و غازی تنها شد و گفت: «حال این مرد فرق دارد و حال خدمتگزاران نیز متفاوت شده است. او مردی گردن‌کش و مهم‌تری بود در زمان پدر ما، در زمانه‌ای که خون‌های ناحق ریخته شد و ایادی و صاحب‌منصبان جرأت نداشتند حال او را به‌طور کامل نشان دهند زیرا ترس از جان داشتند و راه‌ها بسته بود و هیچ‌کس بدون اجازه او نتوانست عبور کند. او هیچگاه از هندوستان برای طلب پدر ما نیامد و اگر آمده بود، فساد زیادی به بار می‌آورد. و خواجه بسیار تلاش کرده است تا توانسته او را به اینجا بیاورد.»
چنین چاکر بکار نیاید، و این بدان گفتم تا سپاه‌سالار دل خویش را مشغول نکند، بدین سبب که رفت‌ . حال وی‌ دیگر است و آن خدمت که وی کرده است، ما را بدان وقت که ما بسپاهان بودیم و از آنجا قصد خراسان کردیم.» او زمین بوسه داد و گفت:
هوش مصنوعی: این کار برای چنین چاکری مناسب نیست و این را برای این گفتم که فرمانده سپاه ذهنش را مشغول نکند. به همین دلیل رفت و حالا وضعیت او متفاوت شده و خدمتی که او انجام داده، مربوط به زمانی است که ما در سپاه بودیم و قصد رفتن به خراسان را داشتیم. او زمین را بوسید و گفت:
«من بنده‌ام؛ و اگر ستوربانی فرماید بجای این شغل، مرا فخرست. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت هم در معنی اریارق و هم در باب دل‌گرمی غازی، چنانکه او دانستی گفت. و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی بطارم بنشست و استادم بو نصر را بخواند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهوّر و تعدّیها، چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود، چنانکه غازی بتعجّب ماند و گفت: بهیچ حال روا نبود، آنرا فروگذاشتن‌ . و بو نصر رفت و با امیر بگفت و جوابهای نیکو بیاورد و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند تا غازی خوش‌دل شد و بازگشت.
هوش مصنوعی: من بنده‌ام و اگر کسی به من بگوید که این کار را رها کنم و به کار دیگری بپردازم، برای من مایه افتخار است. خداوند می‌داند که حال بندگانش بهتر چیست. سپس خواجه چندین نکته خوب درباره موضوعات مختلف و همچنین در مورد دلگرمی غازی گفت که او به خوبی درک کرد. پس هر دو به سمت خانه برگشتند. خواجه با غازی نشسته و استادش ابونصر را فرا خواند تا به او بگوید که در مورد رفتارهایی که به ناحق به او نسبت داده شده بود، توضیحات لازم را ارائه دهد. ابونصر همه چیز را به‌طور کامل توضیح داد تا غازی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت که به هیچ عنوان مناسب نیست که اینگونه رفتار را نادیده گرفت. ابونصر به سمت امیر رفت و جواب‌های خوبی را به او رساند. این دو شخصیت با هم سخنان شیرینی رد و بدل کردند تا غازی خوشحال شد و به آرامش برگشت.
من از خواجه بو نصر شنیدم که خواجه احمد مرا گفت که «این ترک‌ بدگمان شد که گربز و داهی‌ است و چنین چیزها بر سر او بنشود، و دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کرد جز هندوستان، و من ضامن او بودمی، امّا این خداوند بس سخن شنو آمد، و فرونگذارند او را و این همه کارها زیر و زبر کنند و غازی نیز برافتاد و این از من یاد دار.» و برخاست و بدیوان رفت و سخت اندیشه‌مند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساخته‌اند از محمودی و مسعودی و باغراض خویش مشغول، ایزد، عزّذکره، عاقبت بخیر کناد.
هوش مصنوعی: من از خواجه بو نصر شنیدم که خواجه احمد به من گفت: «این ترک بدگمان شده که ماجراهایی برایش پیش آمده و تأسف می‌خورد که نمی‌تواند مانند اریارق بر یکی از اقلیم‌ها تسلط پیدا کند جز هندوستان. من حامی‌اش بودم، اما این خداوند به‌غایت شنواست و اجازه نمی‌دهد که او را رها کنند و همه‌چیز را به هم می‌زند. حتی غازی نیز به زانو درآمده و این را به یاد داشته باش.» سپس او برخاست و به دیوان رفت و بسیار در اندیشه بود، و آن گرگ پیر گفت: قومی از محمودی و مسعودی ساخته‌اند و به کارهای خود مشغول‌اند. ایزد، او را به خیر و سلامتی برساند.

خوانش ها

بخش ۴۳ - فرو گرفتن اریارق ۴ به خوانش سعید شریفی