«و ازین بزرگتر و بانامتر دیگری است در باب بو سعید سهل. و این مرد مدّتی دراز کدخدای و عارض امیر نصر سپاه سالار بود، برادر سلطان محمود، تغمّدهم اللّه برحمته . چون نصر گذشته شد، از شایستگی و بکار آمدگی این مرد سلطان محمود شغل همه ضیاع غزنی خاصّ بدو مفّوض کرد- و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است- و مدّتی دراز این شغل را براند. و پس از وفات سلطان محمود امیر مسعود مهّم صاحب دیوانی غزنی بدو داد باضیاع خاصّ بهم، و قریب پانزده سال این کارها میراند. پس بفرمود که شمار وی بباید کرد. مستوفیان شمار وی باز نگریستند، هفده بار هزار هزار درم بروی حاصل محض بود و او را از خاصّ خود هزار هزار درم تنخواه بود، و همگان میگفتند که حال بو سعید چون شود با حاصلی بدین عظیمی؟ چه دیده بودند که امیر محمود با معدلدار که او عامل هرات بود و با سعید خاصّ که اوضیاع غزنین داشت و عامل گردیز که بر ایشان حاصلها فرود آمد، چه سیاستها راندن فرمود از تازیانه زدن و دست و پای بریدن و شکنجهها.
امّا امیر مسعود را شرمی و رحمتی بود تمام، و دیگر که بو سعید سهل بروزگار گذشته وی را بسیار خدمتهای پسندیده از دل کرده بود و چه بدان وقت که ضیاع خاصّ داشت در روزگار امیر محمود. چون حاصلی بدین بزرگی از آن وی بر آن پادشاه، امیر مسعود عرضه کردند. گفت: ظاهر مستوفی و بو سعید را بخوانید. و فرمود که این حال مرا مقرّر باید گردانید. طاهر باب باب بازمیراند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابو سعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بروی حاصل است و هیچجا پیدا نیست، و مالا کلام فیه که بو سعید را از خاصّ خویش بباید داد. امیر گفت: یا با سعید، چه گوئی و روی این مال چیست؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، اعمال غزنین دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست، و بخدای، عزّوجلّ، و بجان و سر خداوند که بنده هیچ خیانت نکرده است و این باقی چندین ساله است و این حاصل حقّ است خداوند را بر بنده . امیر گفت: این مال بتو بخشیدم که ترا این حقّ هست، خیز بسلامت بخانه بازگرد. بو سعید از شادی بگریست سخت بدرد .
طاهر مستوفی گفت: جای شادی است نه جای غم و گریستن. بو سعید گفت: از آن گریستم که ما بندگان چنین خداوند را خدمت میکنیم با چندین حلم و کرم و بزرگی وی بر ما، و اگر وی رعایت و نواخت و نیکوداشت خویش از ما دور کند، حال ما بر چه جمله گردد. امیر وی را نیکوئی گفت و بازگشت. و ازین بزرگتر نظر نتواند بود، و همگان رفتند، رحمة اللّه علیهم اجمعین .
«و انچه شعرا را بخشید، خود اندازه نبود، چنانکه در یک شب علوی زینبی را که شاعر بود یک پیلوار درم بخشید هزار هزار درم، چنانکه عیارش در ده درم نقره نه و نیم آمدی، و فرمود تا آن صلتگران را بر پیل نهادند و بخانه علوی بردند.
هزار دینار و پانصد دینار و ده هزار درم کم و بیش را خود اندازه نبود که چند بخشیدی شعرا را و همچنان ندیمان و دبیران و چاکران خویش را، که بهانه جستی تا چیزیشان بخشیدی. و بابتدای روزگار بافراطتر میبخشید و در آخر روزگار آن باد لختی سست گشت. و عادت زمانه چنین است که هیچ چیز بر یک قاعده بنماند و تغییر بهمه چیزها راه یابد.
«و در حلم و ترحّم بمنزلتی بود، چنانکه یک سال بغزنین آمد، از فرّاشان تقصیرها پیدا آمد و گناهان نادر گذاشتنی . امیر حاجب سرای را گفت: «این فرّاشان بیست تناند، ایشانرا بیست چوب باید زد» و حاجب پنداشت که هر یکی را بیستگان چوب فرموده است، یکی را بیرون خانه فروگرفتند و چون سه چوب بزدند، بانگ برآورد. امیر گفت: «هر یکی را یکی چوب فرموده بودیم، و آن نیز بخشیدیم، مزنید.» همگان خلاص یافتند. و این غایت حلیمی و کریمی باشد، چه نیکوست العفو عند القدرة.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
«و ازین بزرگتر و بانامتر دیگری است در باب بو سعید سهل. و این مرد مدّتی دراز کدخدای و عارض امیر نصر سپاه سالار بود، برادر سلطان محمود، تغمّدهم اللّه برحمته . چون نصر گذشته شد، از شایستگی و بکار آمدگی این مرد سلطان محمود شغل همه ضیاع غزنی خاصّ بدو مفّوض کرد- و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است- و مدّتی دراز این شغل را براند. و پس از وفات سلطان محمود امیر مسعود مهّم صاحب دیوانی غزنی بدو داد باضیاع خاصّ بهم، و قریب پانزده سال این کارها میراند. پس بفرمود که شمار وی بباید کرد. مستوفیان شمار وی باز نگریستند، هفده بار هزار هزار درم بروی حاصل محض بود و او را از خاصّ خود هزار هزار درم تنخواه بود، و همگان میگفتند که حال بو سعید چون شود با حاصلی بدین عظیمی؟ چه دیده بودند که امیر محمود با معدلدار که او عامل هرات بود و با سعید خاصّ که اوضیاع غزنین داشت و عامل گردیز که بر ایشان حاصلها فرود آمد، چه سیاستها راندن فرمود از تازیانه زدن و دست و پای بریدن و شکنجهها.
هوش مصنوعی: در مورد بو سعید سهل، مردی با نام و اعتبار بزرگ، گفته شده است که زمانی طولانی مسئولیت رهبری و فرماندهی امیر نصر، برادر سلطان محمود، را بر عهده داشت. پس از فوت نصر، سلطان محمود به علت شایستگی و کارایی بو سعید، تمام امور زمینهای غزنی را به او واگذار کرد و او مدت زیادی در این موقعیت فعالیت کرد. بعد از مرگ سلطان محمود، امیر مسعود نیز همین وظیفه را به او سپرد و بو سعید تقریباً پانزده سال دیگر به کارش ادامه داد. زمانیکه خواستند حساب درآمدهای او را بررسی کنند، مشخص شد که سالانه هفده میلیون درم درآمد داشته و به عنوان حقوق خاص خود نیز میلیونها درم دیگر دریافت میکرد. همگان حیرت میکردند که بو سعید با چنین درآمد بالایی چگونه خواهد بود، چرا که وضعیت مالی او با شایستگیهای دیگر اشخاصی که مسئولیتهای مشابه داشتند مقایسه میشد و برخی از آنها به روشهای سختگیرانهای برای جمعآوری مالیات و درآمد متوسل میشدند.
امّا امیر مسعود را شرمی و رحمتی بود تمام، و دیگر که بو سعید سهل بروزگار گذشته وی را بسیار خدمتهای پسندیده از دل کرده بود و چه بدان وقت که ضیاع خاصّ داشت در روزگار امیر محمود. چون حاصلی بدین بزرگی از آن وی بر آن پادشاه، امیر مسعود عرضه کردند. گفت: ظاهر مستوفی و بو سعید را بخوانید. و فرمود که این حال مرا مقرّر باید گردانید. طاهر باب باب بازمیراند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابو سعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بروی حاصل است و هیچجا پیدا نیست، و مالا کلام فیه که بو سعید را از خاصّ خویش بباید داد. امیر گفت: یا با سعید، چه گوئی و روی این مال چیست؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، اعمال غزنین دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست، و بخدای، عزّوجلّ، و بجان و سر خداوند که بنده هیچ خیانت نکرده است و این باقی چندین ساله است و این حاصل حقّ است خداوند را بر بنده . امیر گفت: این مال بتو بخشیدم که ترا این حقّ هست، خیز بسلامت بخانه بازگرد. بو سعید از شادی بگریست سخت بدرد .
هوش مصنوعی: اما امیر مسعود به شدت شرم و رحمتی داشت و همچنین به یاد میآورد که بوسعید در گذشته خدمات زیادی به او کرده بود، به ویژه زمانی که در دوران امیر محمود دارای زمینهای خاصی بود. وقتی محصول بزرگی که متعلق به او بود به آن پادشاه عرضه شد، امیر مسعود فرمود که مستوفی و بوسعید را بخوانند و اعلام کرد که باید این وضعیت برای او مشخص شود. طاهر باب به سرعت عمل کرد و تا هزاران درم به عنوان اموال بوسعید فراهم کرد و مشخص شد که او شانزده هزار درم دیگر نیز دارد که در هیچجا یافت نمیشود. امیر از بوسعید پرسید: تو درباره این مال چه میگویی؟ بوسعید پاسخ داد: «زندگانی خداوند دراز باد، دارایی غزنین مانند دریایی است که عمق آن قابل مشاهده نیست، و به خدا قسم که من هیچ خیانتی نکردهام و این دارایی که باقی مانده حق خداوند بر بنده است.» امیر گفت: «این مال را به تو میبخشم چرا که حق توست، برو با سلامتی به خانهات برگرد.» بوسعید از خوشحالی به شدت گریه کرد.
طاهر مستوفی گفت: جای شادی است نه جای غم و گریستن. بو سعید گفت: از آن گریستم که ما بندگان چنین خداوند را خدمت میکنیم با چندین حلم و کرم و بزرگی وی بر ما، و اگر وی رعایت و نواخت و نیکوداشت خویش از ما دور کند، حال ما بر چه جمله گردد. امیر وی را نیکوئی گفت و بازگشت. و ازین بزرگتر نظر نتواند بود، و همگان رفتند، رحمة اللّه علیهم اجمعین .
هوش مصنوعی: طاهر مستوفی گفت: اینجا جای شادی است نه جای غم و اشک. بو سعید پاسخ داد: من گریه کردم زیرا ما بندگان، چنین خدای بزرگی را خدمت میکنیم با همه حلم و بزرگیاش در حق ما. اگر او را با نیکی و محبت از خود دور کنیم، حال ما چه خواهد شد؟ امیر به او گفت که این خوب است و سپس بازگشت. و این حق مطلبی بزرگتر از این نیست و همه رفتند، خداوند رحمتش بر همگان باد.
«و انچه شعرا را بخشید، خود اندازه نبود، چنانکه در یک شب علوی زینبی را که شاعر بود یک پیلوار درم بخشید هزار هزار درم، چنانکه عیارش در ده درم نقره نه و نیم آمدی، و فرمود تا آن صلتگران را بر پیل نهادند و بخانه علوی بردند.
هوش مصنوعی: شعرا آنقدر از ثروت و جاه برخوردار بودند که در یک شب، شخصی به نام زینب که شاعر بود، هزار هزار درم به او اعطا کرد. به گونهای که ارزش آن به ده درم نقره برابر بود. سپس دستور داد تا آن مبلغ را بر روی فیل قرار دهند و به خانه زینب ببرند.
هزار دینار و پانصد دینار و ده هزار درم کم و بیش را خود اندازه نبود که چند بخشیدی شعرا را و همچنان ندیمان و دبیران و چاکران خویش را، که بهانه جستی تا چیزیشان بخشیدی. و بابتدای روزگار بافراطتر میبخشید و در آخر روزگار آن باد لختی سست گشت. و عادت زمانه چنین است که هیچ چیز بر یک قاعده بنماند و تغییر بهمه چیزها راه یابد.
هوش مصنوعی: او به اندازهای پول خرج کرده بود که نمیتوانست بهخوبی بگوید چه مقدار به شاعران، دوستان، دبیران و خدمتکارانش بخشیده است؛ هرکسی بهانهای میآورد تا از او چیزی بگیرد. در اوایل زندگیاش، بخششهایش بسیار بیشتر بود، اما در پایان عمرش، این بخششها کمی کاهش یافت. عادت زمانه اینگونه است که هیچ چیزی ثابت نمیماند و همه چیز تغییر میکند.
«و در حلم و ترحّم بمنزلتی بود، چنانکه یک سال بغزنین آمد، از فرّاشان تقصیرها پیدا آمد و گناهان نادر گذاشتنی . امیر حاجب سرای را گفت: «این فرّاشان بیست تناند، ایشانرا بیست چوب باید زد» و حاجب پنداشت که هر یکی را بیستگان چوب فرموده است، یکی را بیرون خانه فروگرفتند و چون سه چوب بزدند، بانگ برآورد. امیر گفت: «هر یکی را یکی چوب فرموده بودیم، و آن نیز بخشیدیم، مزنید.» همگان خلاص یافتند. و این غایت حلیمی و کریمی باشد، چه نیکوست العفو عند القدرة.
هوش مصنوعی: در زمینه بردباری و مهربانی، داستانی وجود دارد. یک سال در قزوین، از ناحیه خدمتکاران خطاهایی رخ داد و گناهان نادری پیش آمد. امیر حاجب به سرای گفت: «این خدمتکاران بیست نفر هستند و باید هر یک را بیست ضربه چوب بزنید.» او فکر کرد که باید هر یک از آنها را بیست ضربه بزنند. یکی از آنها را بیرون آوردند و هنگامی که سه ضربه به او زدند، فریادی بلند کرد. امیر گفت: «ما تنها برای هر یک، یک ضربه چوب خواسته بودیم و آن را نیز بخشیدیم، بنابراین بیشتر نزنید.» در نتیجه، همه نجات یافتند. این نشاندهنده اوج بردباری و سعه صدر است، زیرا بخشش در زمان قدرت بسیار فوقالعاده است.