گنجور

بخش ۳۱ - نامهٔ امیر به آلتونتاش

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌. بعد الصّدر و الدّعاء، ما با دل خویش حاجب فاضل، عمّ، خوارزمشاه‌ آلتونتاش را بدان جایگاه یابیم که پدر ما، امیر ماضی بود که از روزگار کودکی تا امروز او را بر ما شفقت و مهربانی بوده است که پدران را باشد بر فرزندان؛ اگر بدان وقت بود که پدر ما خواست که وی را ولیعهدی باشد و اندران رأی خواست از وی و دیگر اعیان، از بهر ما را جان بر میان بست‌ تا آن کار بزرگ با نام ما راست شد، و اگر پس از آن چون حاسدان و دشمنان دل او را بر ما تباه کردند و درشت‌ تا ما را بمولتان‌ فرستاد و خواست که آن رأی نیکو را که در باب ما دیده بود، بگرداند و خلعت ولایت عهد را بدیگر کس ارزانی دارد، چنان رفق‌ نمود و لطایف حیل‌ بکار آورد تا کار ما از قاعده بنگشت و فرصت نگاه میداشت و حیلت میساخت و یاران گرفت تا رضای آن خداوند را بباب ما دریافت و بجای باز آورد، و ما را از مولتان بازخواند و بهراة باز فرستاد. و چون قصد ری کرد و ما با وی‌ بودیم و حاجب‌ از گرگانج‌ بگرگان آمد و در باب ما برادران بقسمت ولایت سخن رفت، چندان نیابت داشت‌ و در نهان سوی ما پیغام فرستاد که «امروز البتّه روی گفتار نیست، انقیاد باید نمود بهر چه خداوند بیند و فرماید» و ما آن نصیحت پدرانه قبول کردیم، و خاتمت آن برین جمله بود که امروز ظاهر است؛ و چون پدر ما فرمان یافت‌ و برادر ما را بغزنین آوردند، نامه‌یی که نبشت و نصیحتی که کرد و خویشتن را که پیش ما داشت و از ایشان بازکشید بر آن جمله بود که مشفقان و بخردان و دوستان بحقیقت‌ گویند و نویسند، حال آن جمله با ما بگفتند و حقیقت روشن گشته است. و کسی که حال وی برین جمله باشد، توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعت داری تا کدام جایگاه باشد، و ما که از وی بهمه روزگارها این یکدلی و راستی دیده‌ایم، توان دانست که اعتقاد ما به نیکو داشت‌ و سپردن ولایت و افزون کردن محلّ و منزلت و برکشیدن فرزندانش را و نام نهادن‌ مرایشان را تا کدام جایگاه باشد. و درین روزگار که بهرات آمدیم، وی را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمرت کردارهای خوب خویش بیابد. پیش از آنکه نامه بدو رسد، حرکت کرده بود و روی بخدمت‌ نهاده. و میخواستیم که او را با خویشتن ببلخ بریم یکی آنکه در مهمّات ملک که پیش داریم، با رأی روشن او رجوع کنیم که معطّل‌ مانده است چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان و عهد بستن و عقد نهادن‌، و علی تگین‌ را که همسایه است و درین فترات‌ که افتاد، بادی در سر کرده است، بدان حدّ و اندازه که بود بازآوردن و اولیا و حشم را بنواختن و هر یکی را از ایشان بر مقدار و محلّ و مرتبت بداشتن‌ و بامیدی که داشته‌اند رسانیدن؛ مراد میبود که این همه بمشاهدات و استصواب‌ وی باشد، و دیگر اختیار آن بود تا وی را بسزاتر باز- گردانیده شود. اما چون اندیشیدیم که خوارزم ثغری بزرگ است و وی از آنجای رفته است و ما هنوز بغزنین نرسیده‌، و باشد که دشمنان تأویلی‌ دیگر گونه کنند و نباید که در غیبت او آنجا خللی افتد، دستوری دادیم تا برود. و وی را، چنانکه عبدوس گفت، نامه‌ها رسیده بود که فرصت جویان می‌بجنبند، و دستوری بازگشتن افتاده‌ بود، در وقت بتعجیل‌تر برفت و عبدوس بفرمان ما بر اثر وی بیامد و او را بدید و زیادت اکرام ما بوی رسانید و بازنمود که چند مهمّ دیگرست بازگفتنی با وی، و جواب یافت که «چون برفت، مگر زشت باشد بازگشتن، و شغلی و فرمانی که هست و باشد بنامه راست باید کرد »، و چون عبدوس بدرگاه آمد و این بگفت، ما رأی حاجب را درین باب جزیل‌ یافتیم، و از شفقت و مناصحت وی که دارد بر ما و بر دولت هم این واجب کرد، که چون دانست که در آن ثغر خللی خواهد افتاد، چنانکه معتمدان وی نبشته بودند، بشتافت تا بزودی بر سر کار رسد که این مهمّات که میبایست که با وی بمشافهه‌ اندر آن رأی زده آید، بنامه راست شود.

امّا یک چیز بر دل ما ضجرت‌ کرده است و میاندیشیم که نباید که حاسدان دولت را- که کار این است که جهد خویش میکنند تا که برود و اگر نرود، دل‌مشغولیها می‌افزایند، چون کژدم که کار او گزیدن است بر هر چه پیش آید- سخنی پیش رفته باشد، و ندانیم که آنچه بدل ما آمده است حقیقت است یا نه، امّا واجب دانیم که در هر چیزی از آن راحتی و فراغتی بدل وی پیوندد مبالغتی‌ تمام باشد. رأی چنان واجب کرد که این نامه فرموده آمد، و بتوقیع ما مؤکّد گشت و فصلی بخطّ ما در آخر آن است. عبدوس را فرموده آمد و بو سعد مسعدی را که معتمد و وکیل در است‌ از جهت وی، مثال داده شد تا آنرا بزودی نزدیک وی برند و برسانند و جواب بیارند تا بر آن واقف شده آید .

و چند فریضه است که چون ببلخ رسیم در ضمان سلامت آن را پیش خواهیم گرفت چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان و آوردن خواجه فاضل، ابو القاسم احمد بن الحسن، ادام اللّه تأییده‌، تا وزارت بدو داده آید و حدیث حاجب آسیغتگین غازی‌ که ما را بنشابور خدمتی کرد بدان نیکویی و بدان سبب محلّ سپاه سالاری یافت. و نیز آن معانی که پیغام داده شد، باید که بشنود و جوابهای مشبع‌ دهد تا بر آن واقف شده آید. و بداند که ما هر چه از چنین مهمّات پیش گیریم، اندران با وی سخن خواهیم گفت، چنانکه پدر ما، امیر ماضی، رضی اللّه عنه، گفتی‌، که رأی‌ او مبارک است. باید که وی نیز هم برین رود و میان دل را بما می‌نماید و صواب و صلاح کارها میگوید بی حشمت‌تر که سخن وی را نزدیک ما محلّی است سخت تمام، تا دانسته آید»

خطّ امیر مسعود، رضی اللّه عنه: «حاجب فاضل، خوارزم شاه، ادام اللّه عزّه‌، برین نامه اعتماد کند و دل قوی دارد که دل ما بجانب وی است‌، و اللّه المعین لقضاء حقوقه‌ .»

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌. بعد الصّدر و الدّعاء، ما با دل خویش حاجب فاضل، عمّ، خوارزمشاه‌ آلتونتاش را بدان جایگاه یابیم که پدر ما، امیر ماضی بود که از روزگار کودکی تا امروز او را بر ما شفقت و مهربانی بوده است که پدران را باشد بر فرزندان؛ اگر بدان وقت بود که پدر ما خواست که وی را ولیعهدی باشد و اندران رأی خواست از وی و دیگر اعیان، از بهر ما را جان بر میان بست‌ تا آن کار بزرگ با نام ما راست شد، و اگر پس از آن چون حاسدان و دشمنان دل او را بر ما تباه کردند و درشت‌ تا ما را بمولتان‌ فرستاد و خواست که آن رأی نیکو را که در باب ما دیده بود، بگرداند و خلعت ولایت عهد را بدیگر کس ارزانی دارد، چنان رفق‌ نمود و لطایف حیل‌ بکار آورد تا کار ما از قاعده بنگشت و فرصت نگاه میداشت و حیلت میساخت و یاران گرفت تا رضای آن خداوند را بباب ما دریافت و بجای باز آورد، و ما را از مولتان بازخواند و بهراة باز فرستاد. و چون قصد ری کرد و ما با وی‌ بودیم و حاجب‌ از گرگانج‌ بگرگان آمد و در باب ما برادران بقسمت ولایت سخن رفت، چندان نیابت داشت‌ و در نهان سوی ما پیغام فرستاد که «امروز البتّه روی گفتار نیست، انقیاد باید نمود بهر چه خداوند بیند و فرماید» و ما آن نصیحت پدرانه قبول کردیم، و خاتمت آن برین جمله بود که امروز ظاهر است؛ و چون پدر ما فرمان یافت‌ و برادر ما را بغزنین آوردند، نامه‌یی که نبشت و نصیحتی که کرد و خویشتن را که پیش ما داشت و از ایشان بازکشید بر آن جمله بود که مشفقان و بخردان و دوستان بحقیقت‌ گویند و نویسند، حال آن جمله با ما بگفتند و حقیقت روشن گشته است. و کسی که حال وی برین جمله باشد، توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعت داری تا کدام جایگاه باشد، و ما که از وی بهمه روزگارها این یکدلی و راستی دیده‌ایم، توان دانست که اعتقاد ما به نیکو داشت‌ و سپردن ولایت و افزون کردن محلّ و منزلت و برکشیدن فرزندانش را و نام نهادن‌ مرایشان را تا کدام جایگاه باشد. و درین روزگار که بهرات آمدیم، وی را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمرت کردارهای خوب خویش بیابد. پیش از آنکه نامه بدو رسد، حرکت کرده بود و روی بخدمت‌ نهاده. و میخواستیم که او را با خویشتن ببلخ بریم یکی آنکه در مهمّات ملک که پیش داریم، با رأی روشن او رجوع کنیم که معطّل‌ مانده است چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان و عهد بستن و عقد نهادن‌، و علی تگین‌ را که همسایه است و درین فترات‌ که افتاد، بادی در سر کرده است، بدان حدّ و اندازه که بود بازآوردن و اولیا و حشم را بنواختن و هر یکی را از ایشان بر مقدار و محلّ و مرتبت بداشتن‌ و بامیدی که داشته‌اند رسانیدن؛ مراد میبود که این همه بمشاهدات و استصواب‌ وی باشد، و دیگر اختیار آن بود تا وی را بسزاتر باز- گردانیده شود. اما چون اندیشیدیم که خوارزم ثغری بزرگ است و وی از آنجای رفته است و ما هنوز بغزنین نرسیده‌، و باشد که دشمنان تأویلی‌ دیگر گونه کنند و نباید که در غیبت او آنجا خللی افتد، دستوری دادیم تا برود. و وی را، چنانکه عبدوس گفت، نامه‌ها رسیده بود که فرصت جویان می‌بجنبند، و دستوری بازگشتن افتاده‌ بود، در وقت بتعجیل‌تر برفت و عبدوس بفرمان ما بر اثر وی بیامد و او را بدید و زیادت اکرام ما بوی رسانید و بازنمود که چند مهمّ دیگرست بازگفتنی با وی، و جواب یافت که «چون برفت، مگر زشت باشد بازگشتن، و شغلی و فرمانی که هست و باشد بنامه راست باید کرد »، و چون عبدوس بدرگاه آمد و این بگفت، ما رأی حاجب را درین باب جزیل‌ یافتیم، و از شفقت و مناصحت وی که دارد بر ما و بر دولت هم این واجب کرد، که چون دانست که در آن ثغر خللی خواهد افتاد، چنانکه معتمدان وی نبشته بودند، بشتافت تا بزودی بر سر کار رسد که این مهمّات که میبایست که با وی بمشافهه‌ اندر آن رأی زده آید، بنامه راست شود.
هوش مصنوعی: با نام خداوند بخشنده و مهربان. پس از بیان و دعا، ما با دل خود، حاجب فاضل عمّ خوارزمشاه را به جایگاهی می‌رسانیم که پدر ما، امیر گذشته، در طول دوران کودکی و تا به امروز برای ما محبت و خیرخواهی کرده است. زمانی که پدر ما خواست که او ولیعهد شود و در این باره با وی و دیگر شخصیت‌ها مشورت کرد، تصمیم بزرگی برای ما گرفت تا این مقام بزرگ به نام ما ثبت شود. اما پس از آن، دشمنان و حسودان دل او را به تنگنایی کشاندند و او را به مولتان فرستادند، و خواستند که آن تصمیم خوب را از یاد ببرد و مقام ولیعهدی را به کس دیگری بسپارد. او با مهارت و تدبیر تلاش کرد تا اوضاع را تغییر دهد و ما را از مولتان برگرداند و به بهرات بازگرداند. زمانی که عزم سفر به ری کرد و ما همرا او بودیم، حاجب از گرگان به سمت گرگان آمد و در مورد ما و برادران در تقسیم ولایت گفتگو کرد. او به طور خصوصی پیغام فرستاد که "امروز وقت مناسب نیست و باید به آنچه خداوند می‌بیند تسلیم شد." ما این نصیحت را پذیرفتیم. پدر ما نیز نامه‌ای نوشت و نصیحت‌هایی کرد که دوستان و خردمندان درباره آن سخن گفتند و حقیقت امر روشن شد. کسی که در دل چنین حالتی دارد، می‌تواند دریافت که او چه احساساتی در مورد دوستی و اطاعت دارد. ما همیشه از او صداقت و یکدلی را دیده‌ایم و توانیم دریافت که او به ما نیکو بوده و ولایت و مقام فرزندانش را تا کجا برمی‌دارد. در روزهایی که به بهرات رسیدیم، خواستیم تا او را ببینیم و ثمره کارهای نیکش را به او نشان دهیم. پیش از ارسال نامه به او، او در راه خدمت به ما بود. می‌خواستیم او را با خود به بلخ ببریم تا در مسائل مهم کشور با رأی او مشورت کنیم که نیاز به تصمیم‌گیری داشت. اما با توجه به اینکه خوارزم منطقه‌ای حساس است و او از آنجا رفته، و همچنین این احتمال که دشمنان برداشت دیگری داشته باشند، تصمیم گرفتیم او را برگردانیم. در این بین، او نامه‌هایی دریافت کرده بود که خبر از حرکت فرصت‌طلبان می‌داد و ما به او دستور دادیم تا برگردد. عبدوس به فرمان ما به دنبال او رفت و با او ملاقات کرد و گزارش داد که چند موضوع دیگر نیز برای گفتن با او دارد. پاسخ او این بود که "اگر بروید، بازگشت زشت است و باید به کارها پرداخته شود." وقتی عبدوس به ما این را گفت، نظر حاجب را در این مورد بسیار پسندیدیم و از او خواستیم که با توجه به خلل احتمالی در آن منطقه، هر چه سریع‌تر برگردد تا این مسائل مهم سریع‌تر حل و فصل شوند.
امّا یک چیز بر دل ما ضجرت‌ کرده است و میاندیشیم که نباید که حاسدان دولت را- که کار این است که جهد خویش میکنند تا که برود و اگر نرود، دل‌مشغولیها می‌افزایند، چون کژدم که کار او گزیدن است بر هر چه پیش آید- سخنی پیش رفته باشد، و ندانیم که آنچه بدل ما آمده است حقیقت است یا نه، امّا واجب دانیم که در هر چیزی از آن راحتی و فراغتی بدل وی پیوندد مبالغتی‌ تمام باشد. رأی چنان واجب کرد که این نامه فرموده آمد، و بتوقیع ما مؤکّد گشت و فصلی بخطّ ما در آخر آن است. عبدوس را فرموده آمد و بو سعد مسعدی را که معتمد و وکیل در است‌ از جهت وی، مثال داده شد تا آنرا بزودی نزدیک وی برند و برسانند و جواب بیارند تا بر آن واقف شده آید .
هوش مصنوعی: اما یک موضوع ما را نگران کرده است و در مورد آن فکر می‌کنیم که نباید به حسادت‌کنندگان به دولت اجازه دهیم که چیزی بگویند، زیرا آنها تلاش می‌کنند تا وضعیت را تغییر دهند و اگر موفق نشوند، فقط مشکلات بیشتری ایجاد می‌کنند. مانند کژدم که کارش نیش زدن است و به هر چیزی حمله می‌کند. ما نمی‌دانیم آیا آنچه برای ما اتفاق افتاده واقعی است یا خیر، اما بر ما واجب است که در هر موضوعی خود را به آرامش و راحتی برسانیم و این کار مستلزم تلاش کامل است. بر این اساس تصمیم گرفته شد که این نامه تهیه و با امضای ما تأیید شود و در انتهای آن فصلی به خط خودمان نوشته شود. عبدوس به ما گزارش داده و به بو سعد مسعدی، که وکیلی معتبر از طرف ماست، دستور داده شد که این نامه را فوری به وی برساند و جواب آن را بیاورد تا ما از وضعیت مطلع شویم.
و چند فریضه است که چون ببلخ رسیم در ضمان سلامت آن را پیش خواهیم گرفت چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان و آوردن خواجه فاضل، ابو القاسم احمد بن الحسن، ادام اللّه تأییده‌، تا وزارت بدو داده آید و حدیث حاجب آسیغتگین غازی‌ که ما را بنشابور خدمتی کرد بدان نیکویی و بدان سبب محلّ سپاه سالاری یافت. و نیز آن معانی که پیغام داده شد، باید که بشنود و جوابهای مشبع‌ دهد تا بر آن واقف شده آید. و بداند که ما هر چه از چنین مهمّات پیش گیریم، اندران با وی سخن خواهیم گفت، چنانکه پدر ما، امیر ماضی، رضی اللّه عنه، گفتی‌، که رأی‌ او مبارک است. باید که وی نیز هم برین رود و میان دل را بما می‌نماید و صواب و صلاح کارها میگوید بی حشمت‌تر که سخن وی را نزدیک ما محلّی است سخت تمام، تا دانسته آید»
هوش مصنوعی: در زمان حضور در بلخ، چند کار مهم وجود دارد که باید به سلامت انجام شود. یکی از این موارد، مکالمه با خان‌های ترکستان و دعوت از شخصی به نام ابو القاسم احمد بن الحسن است تا او را به وزارت منصوب کنیم. همچنین باید به یاد داشته باشیم که درباره خدمات حاجب آسیغتگین غازی در نیشابور صحبت کنیم که باعث شد تا او مقام سپاهیاری را به دست آورد. لازم است که پیغام‌هایی که فرستاده شده، شنیده شوند و پاسخ‌های جامعی به آن‌ها داده شود تا در جریان امور قرار بگیریم. همچنین باید در نظر داشته باشیم که هر آنچه در این مسائل مهم مطرح کنیم، باید با او در میان بگذاریم، همان‌طور که پدرمان، امیر ماضی، بیان کرد که نظر او قابل احترام است. او باید به همین شیوه ادامه دهد و احساسات خود را با ما در میان بگذارد و نظرهای درست و مفیدش را بدون هیچ مانعی بیان کند، زیرا کلام او در نزد ما ارزش بالایی دارد تا به خوبی متوجه اوضاع شویم.
خطّ امیر مسعود، رضی اللّه عنه: «حاجب فاضل، خوارزم شاه، ادام اللّه عزّه‌، برین نامه اعتماد کند و دل قوی دارد که دل ما بجانب وی است‌، و اللّه المعین لقضاء حقوقه‌ .»
هوش مصنوعی: امیر مسعود، خدای او را رحمت کند، نوشت: «حاجب فاضل، خوارزم شاه، خدا او را عزیز کند، به این نامه اعتماد داشته باشد و دلش را قوی کند، زیرا دل ما به سمت اوست و خداوند در احقاق حقوقش یاریگر اوست.»

خوانش ها

بخش ۳۱ به خوانش سعید شریفی